جلسه پنجم
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»
رابطهٔ طهارت باطن با کشف حقایق
جلسات گذشته در رابطهٔ با ۷۲ نفر کربلا و اینکه بالاترین امتیازشان این بود که بهطورکامل فهمیدند چگونه در این دنیا زندگی کنند و پاکترین و سودمندترین زندگی را ارائه دادند، مطالب و نکات مهمیگفته شد. در ضمن آن مطالب عرض کردم که حکیمی الهی، پاکدلی آگاه (من چند سال محضر او را درک کردهام) دربارهٔ چنین گروهی البته بهصورت شعر سؤالاتی را مطرح میکند. حال او اینگونه بود؛ به این نوع مسائل که میرسید، چه در گفتار و چه بهصورت شعری که خودش میسرود، به پهنای صورتش اشک میریخت. میدانست این شعرها را آمیختهٔ با چه حقایقی، برای چه و چه کسی و با چه حالی گفته.
از چند سؤالی که در این اشعارش دارد، یک مصرع را بیشتر من نگفتهام و امروز بقیهاش را ادامه میدهم، ولی نمیدانم از عهدهٔ توضیح و تفسیرش برمیآیم؛ چون عمقشناسی کار سختی است. شناخت این ۷۲ نفر مقدماتی لازم دارد. از همهٔ مقدمات مهمتر، طهارت باطن است: «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون»[1] لمس و مسّ حقیقت کار پاکان است؛ درون اگر پاک نباشد و آدم از هر چیزی تعریف کند، به قول حکما «شرحالاسم» است؛ فقط لغتی را تعریف کرده. تعریف و تفسیر لغت حرکتی در عقل، قلب و روان ایجاد نمیکند. یک درون و زبانی میخواهد که با آیهٔ «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ»[2] پرزورترین دزد روزگار را از لباس دزدی دربیاورد و به یک عارف، آگاه، معلم و صاحبنفس تبدیلش کند.
تهذیب نفس اصحاب سیدالشهدا(ع)
چند سؤالش را مطرح کنم؛ «که چون» یعنی چگونه، دارد میپرسد:
که چون بر وصل دلبر دل سپردند
که چون ره در حریم شاه بردند[3]
نکتهٔ این سؤال دل است؛ چهکار کردند با دلشان که خواستهٔ دل (آن میخواهمی که دل میگوید) یا به زبان عامیانهٔ خودمان «میخوام»، نور وحقیقت بود. چه میخواستند؟ اتصال همهجانبهٔ وجودشان به دلبر را میخواستند؛ وجود را در میدان زندگی رها نکردند که هر قطعهاش را شیطانی، فاسدی و فاسقی ملک، لانه و جای خودش کند که روزی بیدار شود و ببیند باطن او جنگل انواع حیوانات نجسالعین و وحشی شده؛ در ردهای افتاده که میخواهد مردم را بگزد، شکم پاره کند، دل بسوزاند، حق و مال مردم را ببرد، مانع راه مردم شود، همه را دلگیر و زن و بچه را خسته و درمانده کند. معلوم است این آدم هر ناحیهٔ وجودش را به یک دزد، فاسق، فاسد و شیطان داده. هرچه میخواهد، همانهایی است که رضایت این دزدان و شیاطین را جلب و آنها را از خودش راضی کند؛ هوای نفس، شیطان، بیدینها و دل خودش را راضی کند.
دلبر واقعی
ایشان سؤال میکند:
که چون بر وصل دلبر دل سپردند
که چون ره در حریم شاه بردند
اینها مرکز همهٔ خواستنها و میخواهمها را به این حقیقت سپردند که میخواهم به وصل دلبر برسم. چگونه باید رسید؟ برای این مسئله از سه منبع راهنمایی گرفتند؛ این سه منبعی که میگویم، از سخنرانی شب عاشورای خود ابیعبدالله(ع) استفاده میشود: یکی قرآن است که ایشان ۷۲ نفر را جمع کرده بود و فرمود: «اللهم! إنّي أحمَدُكَ على أن أكرمتَنا بالنَّبوةِ، وعَلَّمتَنا القرآنَ و فَقَّهتَنا في الدينِ».[4] چهکار کنم که به وصل دلبر برسم؟
به قرآن، پیغمبر و امامشان میگویند که ما مدتی شاگردی کردیم، به ما دلبر را شناساندید که غیر از او دلبری وجود ندارد. جملهٔ عربی آن هم این بوده که دو بار در قرآن به همین کیفیت آمده: «لا اله الا الله»؛[5] «لا اله» یعنی ما اصلاً دلبری، معبودی و قابلپرستشی نداریم. هرچه را هم در تاریخ بهعنوان قابلپرستش عَلم کردهاند، دروغ و خطا علم کردهاند؛ میخواستند جیب خودشان را پر کنند، یک معبود و دلبر قلابی ساختند و بعد هم با ترفند، با بیان و قلم به عدهای قبولاندند که دلبر این است؛ پول، نذری، طلا و نقره بدهید و خرج کنید. قرآن به آنها یاد داد که خرج هیچکس نشوید؛ چون فقط یک دانه است: «لیس فی الدار غیره دیار»[6]، «لا اله الا الله» و «لا حول و لا قوة الا بالله».
درست هم تعلیمشان دادهاند، آنها به این حقیقت رسیدهاند که کلیددار عالم و کارراهانداز وجود مقدسی است که یک زخمخوردن در راه خودش را در قرآن علم کرده و همان یک زخم را گفته دری باز بهروی فیوضات من است. حالا نماز، روزه، حج، زکات، صدقه، انفاق و خمس چه دری است؟ آثار معنوی اینها در قرآن مجید معرکه است. میگوید که یک زخم در راه خودش، دری بهروی فیوضات است. من سراغ هر دلبر دیگری بروم، فقط باید همهچیزم را ببازم و هیچچیز گیر من نمیآید؛ اما اینجا هیچچیز را نمیبازم و همهچیز هم گیرم میآید.
تفاوت دلبر واقعی با دلبرهای قلابی
فرق بین معبود حق و باطل این است؛ در حریم معبود حق من هیچچیز را نمیبازم و هیچچیز از دستم نمیرود؛ چون در قرآن اعلام کرده: «إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا»[7] ذرهای در کنار من و با اطاعت از من از دست شما نمیرود؛ نه اینکه نمیرود، کنار من هر کاری اضافه هم میشود: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا»[8] برای من میکاری، من یک دانهات را تبدیل به هفتصدتا میکنم. برای من میکنی، اصلاً عدد را میشکنم! «وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ»[9] و هر چقدر بخواهم، اضافه میکنم. برای من میکاری، «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»[10] اصلاً حدود را برمیدارم و بینهایت به تو میپردازم. این را قرآن، پیغمبر(ص) و امام یادشان داد؛ هرکسی که معلمش قرآن و پیغمبر(ص) و امام شود، در حد گنجایش خودش همان میشود که آنها شدند.
اصحاب سیدالشهدا(ع) بعد از شهادت
که چون بر وصل دلبر دل سپردند
که چون ره در حریم شاه بردند
دلبر را به آنها معرفی کردند و زیبایی بینهایت دلبر دل اینها را برد، یکپارچه در مقام حرکت برای متصلشدن به او درآمدند و زیر چتر ولایت او قرار گرفتند: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور».[11]
آنها را از ظلمات حکومت سقیفه، بنیامیه، معاویه و یزید، شهوات حرام، بند و بسطها، تقلبها، خیانتها و از این مجموعهٔ تاریکیها بدون اینکه لطمه بخورند، درآوردم و بهسوی نور بردم. پایان جادهٔ ظاهرشان عاشورا بود و شروع جادهٔ باطن انکشافیشان بعد از شهادت بود. انکشاف یعنی بهمحض اینکه وارد عالم بعد شدند، تمام حقایق برایشان کشف شد و ذرهای جهل نماند. تا قبل از شهادت به همهٔ حقایق ایمان قلبی داشتند و همهٔ حقایق بعد از شهادت برایشان منکشف شد و پرده از همهچیز کنار رفت.
حریم دلبر
که چون بر وصل دلبر دل سپردند
که چون ره در حریم شاه بردند[12]
این حریم، حریم کمی نیست؛ این حریم احرام و دل خاص، عمل مخلصانه و اخلاق فراگیر میخواهد که انسان بتواند راحت وارد آن شود. حریم، حریم «مالک یوم الدین»، سلطان دنیا و آخرت، بارگاه ربوبی و بارگاه قدس است؛ باید در حد خودم با قدسیان آنجا همشکلی برقرار کنم، فرشتهٔ در لباس آدمیزاد بشوم. این هم یادشان داده که اگر میخواهید در این حریم مقیم شوید، راهش این است: به این اوصاف متصف شوید و این ویژگیها را در خودتان ایجاد کنید. ما از حالا نباید بهنظرمان بیاید که طی این مسیر سخت است.
فاصلهٔ تا معشوق حقیقی
به کسی گفتند از ما تا خدا چند قدم راه است؟ چقدر باید برویم تا به او برسیم؟ گفت: دو قدم. اولین قدم، باید از روی دنیا رد بشوی و تا دنیا روی توست، نمیتوانی اصلاً حرکت کنی. سنگینی بار مادیت کمرشکن و کمرخمکن است. از روی مادیت باید رد بشوی و حالت مولویت بر آنها پیدا کنی؛ یعنی آقای پول، غرایز و احساسات بشوی و به همهشان بگویی: نمیگذارم در این جاده مانع شوید! شما باید دنبال من بیایید. من اگر کنار شما بنشینم و هفتاد سال متوقف شوم، میگندم. آب به آن باعظمتی در استخر که بماند، خاکشیر میگیرد و رنگش و بویش تغییر میکند. دومین قدم هم باید از روی هوای نفس بگذرد؛ یعنی وقار و ادب تو اجازه ندهد که امور مادی و هوای نفس بر تو تسلط ابلیسی پیدا کند.
یک نفر گفت: راه را خیلی دور کردی؛ بین ما و دلبر یک قدم است و آن ردشدن از روی مجموعه خواستههای نامشروع است. آنها را بگذار بماند، رد شو و گوش نده، باطنت پول غیرحلال میخواهد، بگو گرسنه بمان، نمیدهم! شهوت حرام میخواهد، بگو دستوپا بزن، گرسنه بمان و هرچه دلت میخواهد، به من فشار بیاور و مرا مسخره کن و بگو بیچاره مگر برای دویست سال پیش هستی، یکیدرمیان همهٔ جوانها سهچهارتا دوستدختر دارند، دخترها ششتا دوستپسر دارند، همینطوری لنگ و معطل و بدبخت ماندهای؛ میگویم هرچه میخواهی مسخرهام کن که مسخرهکردن تو هیچ ارزشی ندارد! تو نمیفهمی که پروردگار در قرآنش به من یاد داده: «لا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ»؛[13] از ملامت و سرزنش دیگران باکی ندارم.
نگهداشتن خود در برابر وساوس انسانی و شیطانی
برخی میگویند: آقا دنبال فلان صندلی نرفتی؟! راه بود، میرفتی و آن صندلی را گیر میآوردی، راحت و بیدردسر با چهارتا سندسازی دویست میلیارد گیرت میآمد. میگویم من دویست تومانش را هم نمیخواهم، میگویند دیوانهای! بله دیوانهام، خیالتان راحت؛ دیگر چقدر با من حرف میزنید! مگر نمیگویید من دیوانهام، قانع شدید دیوانهام؟! میگویند: دنبال این مسئله و آن مسئله، این حزب یا آن دار و دسته برو؛ همه دارند تملق این و آن را انجام میدهند، تو هم انجام بده. میگویم من انجام نمیدهم و منتظر سرزنشتان هم هستم. دلبر به من گفته کنار من مسخرهات میکنند و دیوانه، مجنون و ساحر، کذاب، اُمُّل، قدیمی و مخالف تمدن به تو میگویند؛ بگذار بگویند. وقتی گفتند و دهانشان کف کرد، بگو همهٔ اینهایی که میگویید، من هستم. کاری و فرمایشی ندارید؟! حرفتان را گفتید، بروید!
اگر آدم سهچهار بار این برخورد را بکند، میروند و دیگر نمیآیند. میگویند: متوجه نمیشود، بین همدیگر میگویند که دیوانه است: «وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ»[14] ما که خیلی دستشان انداختهایم. دست بیندازید!
با همین دستانداختنها و ترفندها آدمهای ضعیف را تسلیم میکنند که بروند و همهٔ شخصیت وجودیشان را از دست بدهند. چهبسا دختران باعفت محجبهای که از خانه دور شدند، در مراکز تحصیلی علمی رفتند، کناردستیشان شروع کرد با آنها حرفزدن و هیچ ملاحظهٔ حجاب و چادرش را هم نکرد؛ اصلاً آنها را نمیبینند. میگوید: دخترخانم خوشبختم! سر میز و همدرس ما هستی. چند سالت است؟ نوزده سال. سال چندمت است؟ اول. چندتا دوستپسر داری؟ یکدفعه یکّه میخورد. دوستپسر یعنی چه؟ میگوید: واقعاً هیچ پسری رفیق نداری؟! نه. بیچاره، خاکبرسرت و بعد شروع میکند. قرآن مجید میگوید: «تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا»[15] تحریک شهوات و بالأخره اگر از آنهایی نباشد که به ملامتکنندگان بگوید ملامتتان تمام شد؟! حرفی با من ندارید؟ گفتید من دیوانه، دروغگو، ساحر، اُمل و بدبخت هستم، تکرار که نمیخواهید بکنید؟! همهٔ اینهایی که گفتید، من هستم، دیگر بروید! اگر این پسر یا دختر از تیپ شما نباشد، میرود. بعد فرهنگ عفت، حفظ دامن حیا و انسانیت پیش او پست میشود، کارهایی که آنها میگویند، پیش او بزرگ میشود. پیغمبر(ص) میفرماید: هرچه ارزشهایتان پست شود، ضد ارزشها پیش شما بزرگ میشود. عکس هم عمل میکند. آنوقت بعد از مدتی میبینی همین گولخورده یا خودش را میکشد یا دچار افسردگی و عذاب وجدان میشود، یا دچار دقکردن مادرش و یا بههمخوردگی سازمان حیات خودش میشود.
موت اختیاری یکی از اولیاءاللّه
پیرمرد هشتادسالهای بعد از منبر مسجدی با هیجان آمد دنبال من و گفت: من سی سال است که به نماز جماعت و جلسهٔ گریه میآیم، اما از گناهانی که قبلاً کردهام (بهخصوص گناهان جنسی)، قانع نمیشوم و شبها خوابم نمیبرد؛ بهقدری پست و پرت و دور هستم که امنیت ندارم. چهکار کنم؟
اما پیرمرد هشتادسالهای هم بود که من او را ده سال میشناختم و با او در ارتباط بودم، همین ایام سرما بود، یکی به دیدن او آمده بود. گفت: آقا! خیالم را راحت کن. گفت: چه شده است؟ گفت: از مرگ خیلی میترسم. رفیق من گفت: برای چه میترسی؟ گفت: خیلی میترسم! گفت: مرگ برای مؤمن ترس ندارد، تمامشدن جاده است. یک پل بین دنیا و آخرت است؛ جاده تمام شد، وارد پل میشوی، رد میشوی و آنطرف میروی. وقتی مؤمنی، آنطرف که میروی، با اهل ایمان و ارواح طیبه هستی. گفت: باز هم میترسم. گفت: هیچ ترسی ندارد؛ ببین مرگ این شکلی است. سرش را گذاشت روی کرسی و رفت. تشییع خیلی شلوغی هم داشت. اسم این را «مرگ اختیاری» گذاشتهاند؛ یعنی خدا زمان را دست خودش داده که عاشق من، هروقت دلت خواست بیایی، سرت را زمین بگذار، تو را میبرم. دیگر هم نبود که حرفش را ادامه بدهد.
بقای آثار روانی گناه در انسان
پیرمردی میگوید: شبها خواب ندارم، همیشه با دلهره، اضطراب خوابم میبرد و کابوس میبینم. پنجاه سال گذشته است، اما آن دختر تازهشوهرکردهای را که با او زنای محصنه کردهام، خواب میبینم که گیسهایش را میکَنَد و در عالم خواب به من میگوید: پَست نامرد! دامن من شوهردار را لکهدار کردهای. خدا لکهات را پاک نکند! من خوابهای وحشتناک میبینم. اینها وعدههای قرآن است، نه اینکه حالا فکر کنید در به کل بسته است. میگفت چهل سال است توبه کردهام، گریه میکنم و مسجد میآیم؛ البته در بهرویش باز است، ولی این آثار در روان خود انسان با توبه شسته نمیشود، مگر خدا بعد از مرگ بشوید و پاک کند. آیا میارزد روزی که دیگر باید استراحت کنیم، در خانه با نوهها خوش باشیم و به مسجد برویم، شبها خوابمان نبرد و کابوس کسانی را ببینیم که به گناه آلوده کردهایم و در عالم خواب حمله، گریه و سرزنش کنند؟!
خواستهای از حق تعالی
که چون بر وصل دلبر دل سپردند
که چون ره در حریم شاه بردند
اینگونه که خودشان جواب دادهاند: بر وصل دلبر دل سپردند و ره در حریم یار بردند. خدایا به حق همهشان! این دیگر خیلی قسم بزرگی است. شما مشکل میخواهی حل کنی، میتوانی به خون بچهٔ ششماهه خدا را قسم بدهی: «بدم المظلوم»، یعنی این مظلومی که دست دفاع و پای رفتن به جنگ نداشت؛ اما حالا قاطعانه و با خواست جدی بگو: خدایا! به حق این ۷۲ نفر، از امام تا بچهٔ ششماهه، به حق خون و مظلومیتشان، لطف و کرم و آقایی کن و ما را دنبال این قافله قرار بده! نمیتوانیم به تو بگوییم ما را جزء این قافله قرار بده (ما کجا و این قافله کجا!)؛ اما ما هم دنبالهٔ همان جادهای را برویم که آنها رفتهاند. اخلاقی که آنها به خرج دادند، ما به خرج بدهیم؛ قدرتی که آنها برای دفع گناه به خرج دادند، ما هم در حق خودمان به خرج بدهیم. بنا داری گدا را رد کنی یا قبول کنی؟!
اشک مادرم
گفتم شب قاسم است، اما دارم به یک روضهٔ دیگر کشیده میشوم؛ ثواب خواندنش و گریههای شما را به حضرت قاسم(ع) هدیه میکنم که حضرت قاسم با این هدیهٔ شما تکتکمان را دعا میکند؛ چون در روایاتمان داریم آنها از زهرا(س) درخواست میکنند اینها را دانهدانه با اسم دعا کن. کدام روضه؟ ببینیم خواهر چه روضهای خواند:
ای پیکر فتاده به خون در برابرم
باور نمیکنم که تو هستی برادرم
دیشب بگو به دست تو آن ساربان چه کرد
تر گشته خاک قتلگه از اشک مادرم
حسین من!
بر دیدهام نشین و به خاک زمین مباش
خاکم به سر مگر که من از خاک کمترم
بر سینهٔ شکافتهات چون نظر کنم
یاد آورم ز سینهٔ مجروح مادرم
[1]. سورهٔ واقعه: آیهٔ ۷۹.
[2]. سورهٔ حدید: آیهٔ ۱۶: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ».
[3]. الهی قمشهای.
[4]. بحارالأنوار (ط ـ احیاء التراث)، ج۴۴، ص۳۹۲.
[5]. سورهٔ صافات: آیهٔ ۳۵؛ سورهٔ محمد: آیهٔ ۱۹.
[6]. ترجیعات شاه نعمتالله ولی.
[7]. سورهٔ حجرات: آیهٔ ۱۴.
[8]. سورهٔ شوری: آیهٔ ۲۰.
[9]. سورهٔ بقره: آيهٔ ۲۶۱.
[10]. سورهٔ زمر: آیهٔ ۱۰.
[11] سورهٔ بقره: آیهٔ ۲۵۷.
[12]. الهی قمشهای.
[13]. سورهٔ مائده: آیهٔ ۵۴.
[14]. سورهٔ بقره: آیهٔ ۱۴.
[15]. سورهٔ نساء: آیهٔ ۲۷.