جلسه ششم
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»
معرفت اصحاب سیدالشهدا(ع) به خدا و معصومین
با همهٔ خطرات سنگین و تقواسوز، طوفانهای برکَنندهٔ اخلاق و عوامل نابودکنندهٔ ایمان، اصحاب و اهلبیت حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) از بعد رحلت پیغمبر(ص) تا روز عاشورا خود را سالم و با حفظ همهٔ ارزشها به کربلا رساندند. باید گفت این توان، قدرت و نیرو را از آن حال تسلیمی بهدست آوردند که نسبتبه خدا، پیغمبر(ص) و چهار امام زمانشان (امیرالمؤمنین، حضرت مجتبی، ابیعبداللّه و زینالعابدین(علیهمالسلام)) داشتند. این تسلیم هم تسلیم ساده و بدون چشم و گوش باز نبود. این بزرگواران ابتدا به قرآن معرفت پیدا کردند (ما از کیفیت معرفتشان خبر نداریم)، حداقل معرفت به اینکه این کتاب، کتاب هدایت است و به راهی هدایت میکند که «لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»[1] استوارترین راه است و کجی و انحرافی در این راه نیست. حقبودن این هدایتگری را هم درک کرده بودند که این کتاب حق، صدق و درست است و تمام مسائل، مطالب و دعوتش براساس صدق و راستی استوار است.
همچنین معرفت پیدا کردند که آن معلمی که شایستگی و لیاقت دارد نهال وجود انسان را تبدیل به درخت پربار دائمی کند، پیغمبر(ص) است؛ این را درک کردند که پیغمبر(ص) چراغ خدا در کرهٔ زمین است: «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»[2]، «وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِيرًا»[3]. او خورشید تابناک است که وجودش تمام تاریکیها را از خیمه حیات انسان فراری میدهد. درک کردند که امام «ولیاللهالاعظم» است و با دست ملکوتی ولایت او انسان حتی به اسرار هم آگاه میشود.
اثر تسلیم خدا، پیغمبر و امام معصومشدن
این تسلیم بعد از معرفت با وجود اینها کاری کرد که هر ۷۲ نفرشان ضد تمام خطرها شدند. خطر در برابر اینان مثل باد مختصری بود که در صحرایی بوزد و قدرت تکاندادن برگ خشک را نداشته باشد. البته همین طوفان و باد هزارانهزار نفر را به دوزخ کشید، خشک و بیچارهشان کرد و غلام حلقهبهگوش بنیامیهشان کرد؛ ولی این طوفان در مقابل آنها باد بیزوری بود که توان حرکتدادن خاشاکی را نداشت؛ چه برسد به اینان که در تعبیرات امیرالمؤمنین(ع) آمده: «المُؤمِنُ کَالجَبَلِ الراسِخِ، لا تُحَرِّکُهُ العَواصِفُ»[4] مؤمن کوه است و طوفانها قدرت از جاکندن مؤمن را ندارند. این مقدمه جواب سؤالات هر حکیم، عارف، عالم، دانشمند و آگاهی نسبتبه اینان است.
مفهوم آب حیات
اگر حکیمی گفت:
که چون آن تشنهکامان آب جستند
در این تاریک شب مهتا جستند[5]
این آب حیاتی که ضامن بقا و ابدیت انسان و ارزشهاست و در کتابها نوشتهاند مادیاش را خضر در منطقهٔ ظلمات پیدا کرد، احتمالاً تمثیل باشد و شاید هم واقع شده باشد. آن زمان شاید کسانی که در بخشهایی از آسیا، آفریقا و اقیانوسیه زندگی میکردند، خبر نداشتند مناطقی در دو طرف زمین هست که شش ماه شب و شش ماه روز است! آن نقاط خیلی زمان عجیبی دارد. من در سفر تبلیغی به یکی از این کشورها به زمانی برخوردم که دیگر داشت نوبت روز تمام میشد (یازده و نیم شب در آنجا اول اذان مغرب و عشا بود، حدود ساعت یک هم آفتاب میزد؛ یعنی یک ساعت و نیم بیشتر شب نبود. آن هم خیلی تاریک نبود و بهتدریج بهطرف آن زمانی میرفت که ما ندیدیم؛ روزش کمکم یک ساعت، نیم ساعت، یک ربع میشد. شش ماه روز و شش ماه تاریک بود). در دو نقطهٔ زمین این شش ماه شب هست.
اگر واقعیت عینی داشته باشد که خضر آب حیات را در تاریکی پیدا کرد، آنهم آن زمانهایی که چراغقوه و وسیلهٔ روشنایی برای رفتن در ظلمات نبود. از آن زمانی که معروف شده خضر در تاریکیهای زمین این آب را پیدا کرد، خیلیها با لشکر ذوالقرنین در آن تاریکی رفتند. شنیده بودند چشمهٔ آبی در این ظلمات زمین هست که هرکس یک بار از این آب بخورد، از مرگ معاف میشود و تا قیامت عمر جاودانه پیدا میکند. خیلیها دنبال این آب گشته و اسمش را هم «آب حیات» گذاشته بودند. باز هم عرض میکنم، یا تمثیل است یا عینیت دارد؛ اما به درد بحث الآن میخورد. صدها نفر در آن ظلمات گشتهاند و زحمت کشیدهاند، ولی چشمه را پیدا نکردهاند و داخل روشنایی آمدهاند. فقط این یک نفر پیدا کرد که بعداً همین مسئلهٔ خضر و آب حیاتخوردن به ادبیات عرفانی کشیده شد.
ضرورت بهرهمندی از حکیم الهی
قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است، بترس از خطر گمراهی
اگر خودتان بخواهید این آب را در ظلمات بهدست بیاورید، بهدست نمیآورید و یک دلیل راه میخواهید. اینطرف، این آب عبارت از آن اسلام عمقی حقیقی پروردگار است که در ظلمات ملتها، احزاب، دینسازان و دارودستههاست؛ ولی آنکه خضر است، میداند این چشمه کجاست و چیست.
قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است، بترس از خطر گمراهی
این شعر حافظ مضمون روایت زیبایی است از وجود مبارک حضرت زینالعابدین(ع) که عین واقعیت است: «هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ»[6] کسی که معلم و هدایتگر، یک حکیم وارد به جادهٔ دنیا و آخرت ندارد و خودش میخواهد بدون دلیل، معلم راه و قافلهسالار چشمهٔ حیات را پیدا کند، بهطرف نابودی میرود و بیخودی میگردد. اینقدر هم در این ظلمات حیوانات جورواجور وحشی و درنده هست که یکی از آنها رحم ندارند و عقل و وجدان را میکشند، چراغ فطرت را خاموش و زندگی را تبدیل به حیوانیت میکنند. امام چهارم میفرماید: تنها کجا میروی؟! اگر واقعیت باشد یا تمثیل، صدها نفر داخل ظلمات رفته و گشتهاند، مدتها در حال گشتن بودهاند، آخر هم دستخالی بیرون آمدهاند. یکی پیدا کرد که آن هم خضر بود؛ دلیل او هم خدا بود. کسی چه میدانست این چشمه کجاست و در کدام دره و منطقه است. در این ظلمات اصلاً کجا قرار دارد. او با یک دلیل پیدا کرد.
قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است، بترس از خطر گمراهی
هدف از بهدنیاآمدن انسان
یکی از دانشمندان بزرگ ما، «حاج ملاهادی سبزواری»[7] حکیم و انسان بسیار والایی بود. من خوشحالم که توفیق پیدا کردم و بیشتر نکات زندگیاش را از نبیرهٔ دختریاش شنیدم. ده روز سبزوار رفتم و روزی یکیدو ساعت میرفتم سر قبر ایشان و از آنجا هم خانهٔ نبیرهاش میرفتم (حدود بیست سال پیش). آن زمان نبیرهاش هشتاد سالش بود. پیرمرد کاملی بود و دو دور هم از اول تا آخر قرآن را تفسیر کرده بود. میگفت: هیچکس تا حالا برای خبرگرفتن از زندگی حاجی سراغ من نیامده، ولی شما را با این شوق و ذوق که دیدم، آنچه از حاجی میدانم، برایت میگویم. چیزهای عجیبی گفت و روز آخر گفت: برای اینکه دانستههایم از حالات حاجی را داخل قبر نبرم، مطالبی نوشتهام؛ آن را به تو میدهم. پشتش هم با خط خودش نوشت و به من داد.
ایشان چند کتاب مهم دارد: شرح دعای «جوشن کبیر»، «شرحالأسماء»، منظومهٔ منطق و حکمت و کتاب مفصلی به نام «اسرارالحکم»؛ سؤالاتی که از همهجای ایران راجعبه حقایق از ایشان پرسیده بودند و جواب داده بود (خوشبختانه جوابها در خانههای ورثهٔ سؤالکنندگان مانده و از بین نرفته بود)، خدا رحمت کند مرحوم سیدجلال آشتیانی را که همهٔ اینها را جمع کرد، در ششصدهفتصد صفحه چاپ کرد به نام «رسائل حاجملاهادی سبزواری»؛ یک دیوان شعر دارد (البته دیوانش مختصر است. من چاپ نزدیک به زمان خود حاجی را دارم؛ کسی این دیوان را داشت و ظاهراً خبری هم از این کتاب نداشت که چه غوغایی در این کتاب است. به او گفتم: این «دیوان حکیم سبزواری» است. گفت: من نمیدانم «حکیم سبزواری» کیست. به درد من هم نمیخورد، مال تو باشد)، حاجی در اولین غزل دیوانش که با این مصراع شروع میشود، همین مسئلهٔ خضر را مطرح میکند:
آمده از خود بهتنگ کو سردار فنا
نوبت منصور رفت، گشته کنون دور ما
دلم از خودم گرفته و بهتنگ آمدهام. خدا ما را در این دنیا فرستاد که خلیفهٔ او، آگاه، عالم و دانا شویم، با دانایان نشستوبرخاست کنیم، اما همهٔ وقت را حرام کردهایم؛ باید دنبال معاش میرفتیم، اما کل وقت را دنبال معاش بردهایم و برای خودمان کاری نکردهایم. این شعر ادامه دارد تا خضر را مطرح میکند، آه میکشد و ناله میزند:
خضر رهی کو که ما عاجز و درماندهایم
کعبه مقصود دور، خار مغیلان به پا
آخر ما از این خارستان دنیا که زمان ما هم چقدر پرخار شده و گل خیلی کم شده، این روایت را از رسول خدا(ص) دیدم که میفرماید: روزگاری بر امت من میرسد که دو چیز بسیار کم میشود: «أخٌ يُوثَقُ بِهِ أو درهمٌ مِنْ حَلالٍ»[8] رفیقی که همهجانبه بشود به او اطمینان کرد و دومین چیزی که خیلی کمیاب میشود، یک تومان پول حلال است. اگر خودمان خضر بودیم، عاجز و درمانده نبودیم؛ خودمان خضر نیستیم و خضر برایمان قرار دادهاند. خضر ما پیغمبر، امام و قرآن است. آنها ما را لب چشمهٔ آب حیات میبرند.
خضر رهی کو که ما عاجز و درماندهایم
کعبه مقصود دور، خار مغیلان به پا
اما اگر خضر راهی باشد، ما را از دورترین نقطهٔ ایران تا کعبه بیخطر میرساند. بخواهیم بدون خضر برویم، از آن دورترین نقطه تا کعبه هزار جور خطر هست.
توجه به دنیا در کلام پروردگار و معصوم
یک سؤال الهی است:
که چون آن تشنهکامان آب جستند
در این تاریک شب مهتا جستند
چرا حالا میگوید تشنهکام؟ چون پروردگار عالم میگوید: من شما را که از مادر به دنیا آوردم، «لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَ الْابْصٰارَ وَ الْافْئِدَه لَعَلَّکمْ تَشْکرُون»[9] هیچچیز نمیدانستید؛ گوش، چشم و قدرت درک دادم، «لعلکم تشکرون». این «لعلکم تشکرون» آخر آیه به اول آیه ربط دارد. اول آیه میگوید: «أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا»[10] هیچچیز نمیدانستید و آخر آیه میگوید: «لعلکم تشکرون» یعنی «لعلکم تعلمون» برای اینکه همهچیز را با این سه ابزار گوش، چشم و هوش بفهمید. امام صادق(ع) میفرماید: زشت است که این گوش همیشه حرف نانوآب بشنود؛ این چشم همیشه آبونان تماشا کند؛ این نیروی درک همیشه خرج این شود که هزار را چطور یک میلیونش کنم، یک میلیون را چطور ده میلیون کنم، دوهزار متر زمین را چطور دههزار مترش کنم، کارخانه را چطور چهارتایش کنم.
مصرف همهٔ آن در این ناحیه بد است؛ ولی مقداری که باید مصرف این ناحیه شود، پروردگار در قرآن دارد: «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»[11] بهرهات از دنیا را فراموش نکن. دنبال دنیا هم برو؛ مغازه، کارخانه، معاش و زنوبچه داری یا میخواهی پسر زن بدهی و دخترت را شوهر بدهی، نیاز است؛ اما اینکه کل وقت، بدن، گوش و هوش فقط صرف پول شود، این زشت و ضرر است؛ اما اگر آدم به قول زینالعابدین(ع) کنار یک حکیم یا به قول حکیم سبزواری «یک خضر راه» زندگی کرد، نه اینکه دائم برود خانهاش یا کنار دستش بایستد؛ هفتهای یک بار هم که آدم یک مرد خدا و حکیم را ببیند، سؤالی کند و وضع خودش را ارائه بدهد، بس است. ما تشنه آفریده شدهایم و نباید این تشنگی را فقط با پول سیراب کنیم. ما فقط تشنهٔ پول خلق نشدهایم، ما تشنهٔ خدا، دین، حقایق، اسرار و کار خیر خلق شدهایم. اینها که اینهمه کار خوب میکنند، مندرآوردی نیست، بلکه هدایت فطری، کرامت درون، هدایت پروردگار، انبیا و ائمهٔ طاهرین است. کارهای خوب که گتره نیست. بله ما تشنه و توخالی آفریده شدهایم؛ اما این پول تنها نیست که کل تشنگی ما را برطرف میکند؛ ما یک مقدار پول میخواهیم.
که چون آن تشنهکامان آب جستند
در این تاریک شب مهتا جستند
اینها خضرشان چه کسی بود که در این ظلمات دنیا، ظلمات اجتماعی، در این شلوغی احزاب و دارودستهها، در این هجوم فرهنگها و ماهوارهها «که چون آن تشنهکامان آب جستند، در این تاریک شب مهتا جستند»!
انسان منور به نور خدا
یادم نیست که دقیق به شما بگویم، چند سال پیش (خیلی دور نیست) اصفهان بودم و منبر میرفتم. یکی به من گفت که منبر تمام شد، یک روز دنبالت بیایم و تو را در دل این کوههای بختیاری ببرم که از شهرکرد شروع میشود تا نزدیک اندیمشک و اهواز است و کسی را نشانت بدهم (نمیدانم الآن زنده است یا نه).
در بیابان رفتیم؛ دوسه کیلومتری یک ده، پیرمردی بین شصتهفتاد سال بود که برایش میسر نبود همسر اختیار کند. با دست خودش یک قطعه زمین (شاید صد متر نمیشد) پاک و بدون مالک را به اندازهٔ سه پله با دست خاکبرداری کرده بود. روی این گودال (به اندازهٔ اتاق دو در سه) با چوبهای کهنهٔ قدیمی سقفی زده و گلاندود کرده بود که باران و برفهای زیاد اذیتش نکند. تعداد اندکی گوسفند در همان بیابانهای وسیع داشت که خرجش از آنها میگذشت. مردم ده نزدیک هم متدین بودند؛ گاهی برایش هدیه و غذا میآوردند، اما همهٔ هدیهها را قبول نمیکرد! آن غذایی را که قبول نمیکرد، میگفت: الآن سیر هستم؛ میماند. آن را که قبول میکرد، با دست خودش قبول میکرد.
من متوجه نمیشدم زندگی را از نظر کیفیتی چطور میگذراند؛ درس هم نخوانده بود. نیمساعت پیشش بودم. گفتند حاضر به مصاحبه با احدی نیست؛ کراراً آمدهاند از او فیلمبرداری کنند، اجازه نداده است. به ما اجازه داد که برویم و یکساعتی بنشینیم. الآن حرفهایش را دقیق یادم نیست و قلم و کاغذ هم پیشم نبود؛ ولی یکی از کارهایی که این ملاقات برای من انجام داد (تا آنوقت نبود)، درِ محرم را به روی من باز کرد. دیگر هم ساکت شد و حرف نزد.
که چون آن تشنهکامان آب جستند
در این تاریک شب مهتا جستند
آنجا برایم معلوم شد این چوپانِ تنها اصلاً تنها نیست و اینکه نیروی گیرندگی دارد و برایم معلوم شد که پیغمبر(ص) میفرماید: «هذا رجلٌ نَوَّرَ اللهُ قلبَهُ للإیمانِ»،[12] این چراغ دل دارد. چقدر زیبا توانست دری را باز کند که حالاحالا کار خود من نبود. شاید هم تا آخر عمر کار خودم نبود! توضیحی هم ندارد؛ نه خیال کنید که چیز خیلی مهمی پیش من هست. او واقعاً حس کرد که من گدای این مسئله هستم و عطا کرد، من هم گدایی کردم. او چیزی گفت و من هم شنیدم، بعد هم خداحافظی کردم و آمدم. به آن دوستم گفتم: در عمرم اولین بار است که کسی را به این وزن و در این مرحله دیدهام. این آدم چقدر دقیق و با حال حرف میزد!
برادران و خواهران! جهان ظلمات است. الآن ظلمات سختتر و متراکمتر است. وسایل ابواب جمعی خارجیها دریاوار در زندگی ما ظلمت میریزند. اگر ما خضر راهی نداشته باشیم، چطور میتوانیم اسلام واقعی را در این تاریکیها پیدا کنیم؟!
که چون آن تشنهکامان آب جستند
در این تاریک شب مهتا جستند
عشق بینظیر اصحاب به حضرت
یک سؤال دیگرش را هم بخوانم، اگر خدا خواست، بعداً توضیح بدهم:
که جام عشق آنان کرد لبریز
که جز یار از همه کردند پرهیز[13]
چطوری میشود آدم در صحرای کربلا بیاید، امام علنی بگوید: بلند شوید و بروید! زن و بچه و افرادتان منتظرتان هستند، نمانید که فردا همهٔ شما را قطعهقطعه میکنند؛ بلند شوند و بگویند: اگر ما برویم و تو شهید بشوی، اولین نفسکشیدن بعد از شهادت تو بر ما حرام است و ما در کلاس تو تربیت شدهایم نفس حرام نکشیم.
عاشق حسین(ع)
امشب آب را بهروی اهلبیت میبندند. باید مصیبت بچهٔ ششماهه را بخوانم؛ اما حالا که به این سؤال رسیدم، یک مصداق زیبا برایتان بگویم:
امام کنار خیمه به حبیببنمظاهر فرمود: مسلمبنعوسجه از اسب افتاد؛ بالای سرش برویم. آمدند؛ حبیب ایستاد و امام نشست. محاسن سفید مسلم (هفتاد سالش بود) قاتی خاکوخون شده بود و هنوز چند نفس داشت. امام با دست الهیاش خاک و خون را از صورت مسلم پاک کرد. عمری با این دستت اینها را نوازش کردهای، یکدست هم امشب به سروروی ما بکش!
چشمش را باز کرد، دید ابیعبدالله(ع) بالای سرش نشسته و سرش روی دامن ابیعبدالله(ع) است. تا حسین(ع) را دید، گریه کرد. امام فرمود: مسلم به زیباترین و بهترین لحظه رسیدی؛ الآن در آغوش پیغمبر(ص) میروی، چرا گریه میکنی؟ گفت: حسین جان! برای تو گریه میکنم؛ تو آمدی و سر تکتک ما را به دامن گرفتهای؛ اما یک ساعت دیگر چه کسی میخواهد سر تو را به دامن بگیرد؟!
حالا وقت این شعر است:
که جام عشق آنان کرد لبریز
که جز یار از همه کردند پرهیز
حبیب جلو آمد و گفت: دوست قدیمی! مسلم! وقتی دیگر نمانده، تو که داری از دنیا میروی، در همین چند لحظه وصیتی داری که برایت انجام دهم؟ گفت: بله. دست راستش را بهطرف ابیعبدالله(ع) اشاره کرد و به حبیب گفت: «أوصیکَ بِهذا الرَجلِ» حبیب دست از دامن ابیعبدالله برندار![14]
[1]. سورهٔ إسراء: آیهٔ ۹: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا».
[2]. سورهٔ فتح: آیهٔ ۸.
[3]. سورهٔ احزاب: آیهٔ ۴۶.
[4]. شرح اصول کافی، ج۹، ص۱۸۱.
[5]. الهی قمشهای.
[6]. بحارالأنوار (ط ـ احیاء التراث)، ج۷۵، ص۱۵۹.
[7]. حکیم سبزواری در ۱۲۱۲ هجری قمری در سبزوار به دنیا آمد. پدرش میرزا مهدی ملقب به «تاجر»، از خیّران سبزوار بوده که مسجد و آبانبار متصل به هم، واقع در کوچۀ «حمام حکیم» یکی از آثار بهجامانده از اوست. هادی سبزواری از هشتسالگی به فراگیری علوم دینی پرداخت و در دهسالگی برای ادامه تحصیل به مشهد رفت. سیزده سال در زمینه علوم نقلی از اساتید آن دیار بهره برد و در سال ۱۲۳۶ق بهمنظور تحصیل علوم عقلی به اصفهان رفت. اساتید وی بدین قرار است: ملاحسین سبزواری، محمدابراهیم کرباسی (صاحب اشاراتالأصول)، صاحب حاشیه، ملا علیبنجمشید مازندرانی، آقا محمدعلی نجفی (دو سال فقه)، ملا اسماعیل دربکوشکی اصفهانی (پنج سال حکمت)، ملا علی نوری سبزواری غروب ۲۸ ذیالحجه سال ۱۲۸۹ قمری، در ۷۷ سالگی درگذشت. پیکر او پس از تشییع، بیرون دروازۀ سبزوار (دروازۀ نیشابور) که امروزه به فلکۀ زند معروف است، به خاک سپرده شد.
[8]. تحفالعقول، ص۵۴.
[9]. سورهٔ نحل: آیهٔ ۷۸: «وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».
[10]. همان.
[11]. سورهٔ قصص: آیهٔ ۷۷.
[12]. المحاسن، ج۱، ص۲۴۶: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: اسْتَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَارِثَةَ بْنَ مَالِكِ بْنِ النُّعْمَانِ فَقَالَ لَهُ كَيْفَ أَنْتَ يَا حَارِثَةُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا حَارِثَةُ لِكُلِّ شَيْءٍ حَقِيقَةٌ فَمَا حَقِيقَةُ قَوْلِكَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ أَسْهَرْتُ لَيْلِي وَ أَظْمَأْتُ هَوَاجِرِي وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَزَاوَرُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ كَأَنِّي أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِي النَّارِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَأَثْبَتَ...».
[13]. الهی قمشهای.
[14]. مقتلالحسین ابیمخنف، ص۱۳۷.