جلسه دوم
(تهران حسینیه صاحبالزمان(عج))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تفاوت علم الهی با علم بشری
قرآن شعاع و رَشحهای از علمِ حق و درست خدا است. علم ائمه طاهرین(علیهمالسلام) هم علم عطاشده خدا به آنها و مانند علم حق، صدق، درست و استوار است؛ عالمانی هستند که خدا در سوره آلعمران از آنها به «اَلرّٰاسِخُونَ فِي اَلْعِلْمِ»[1] تعبیر کرده؛ آنهایی که دانش پایدار، استوار و غیرقابلتغییر دارند، مثل علوم بشری نیست که دائماً در تغییروتحول است و ثباتی ندارد؛ علتش هم این است که علم بشر محدود است، فراگیر به همه حقایق نیست و به باطن واقعیات راه ندارد، لذا دائماً موج برمیدارد؛ چیزی را اعلام میکنند حق است، بعد اعلام میکنند این چیزی که الان کشف شد، حق است.
دنیا از نگاه قرآن و ائمه(علیهمالسلام)
از نگاه این دو علم استوار، ثابت، صدق و حق، دنیا بازار است که در تمام عالم هستی و بعداز این دنیا، بازاری به این پرارزشی، پرقیمتی و سوددهی وجود ندارد. برادران و خواهران، ممکن است به ذهن مبارکتان خطور کند که اینهمه حملات که در کتابها با تکیه بر قرآن و ائمه(علیهمالسلام) به دنیا شنیدهایم و دیدهایم، چیست؟ آیا در کلام قرآن و کلام ائمه(علیهمالسلام) تضادی هست؟ چیزی را گفتهاند، یادشان رفته و بعد چیز دیگری گفتهاند؟ نه، دنیا واقعاً بازار و تجارتخانه است و این بازار هم در همۀ عالم از نظر ارزش و سوددهی نمونه ندارد.
پس آن حملات چیست؟ آدم باید به آن حملات دقت کند! در آیات و روایات حمله فقط به حرامهاست؛ اصلاً به دنیا نمیشود حمله کرد. دنیا کجاست و چیست؟ دنیا در مرکز پرارزش عالم قرار دارد، گوشۀ کهکشان راه شیری که ساخت خداست و قابلرد نیست؛ ردکردنش یعنی ردکردن نعمت، صنعت و فعل خدا. قرآن مجید میفرماید: «وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ»[2] تمام آسمانها و زمین براساس حق آفریده شده و حق قابلرد و انکار نیست.
افرادی که از قدیم میگفتهاند: «ای چرخفلک، برگردی و نابود شوی» و «ای دنیا، خراب شوی»، نمیدانم زمانی که این جملات را ساختهاند، واقعاً نظرشان به دنیایی بوده که نعمتالله است؟ اگر اینطور بوده، اشتباه کردهاند. اگر نظرشان به حرامهایی بوده که قاتل انسانهاست، تمام درهای بهشت را به روی او میبندد و درهای جهنم را باز میکند، درست گفتهاند؛ اما خبر از نظر آنها نداریم.
اگر منظور گذشتگان از گفتن «خاک بر سر دنیا» و ردکردن دنیا، این نعمت و مخلوقِ حق خداست، این را «خاک بر سرش» نمیشود گفت؛ زیرا توهین به نعمت و فعل خداست. اگر نظرشان حرامهایی مانند ربا، مشروب، قمار، ظلم، دزدی، اختلاس، آدمکشی و پایمالکردن حق است که جامعه را ناامن میکند، همه را دچار مشکل و عصبانیت میکند و به جان هم میاندازد، حرفشان درست است؛ پس «خاک بر سر دنیا» که منظور این حرامهاست.
آفرینش خوب دنیا
خدا در قرآن از دنیا و مخصوصاً کره زمین خیلی تعریف کرده است: «اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ فِرٰاشاً»[3] من با لطف، رحمت، اراده و محبتم به شما، زمین را فراش قرار دادهام؛ فراش یعنی بستر آماده و کامل برای زندگی شما. زمین دریا، کوه، معدن، باران، برف، رود، رودخانه، جزیره، باغ، مَرْغزار،[4] گلستان و انواع روییدنیها دارد؛ اینها را «خاک بر سرت» نمیشود گفت، بلکه باید شکر و تقدیر کرد.
خدا گاهی همین زمین را دلیل بر وجود خودش و توحید گرفته است: «أَ فَلاٰ يَنْظُرُونَ إِلَى اَلْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (۱۷) وَ إِلَى اَلسَّمٰاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (۱۸) وَ إِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (۱۹) وَ إِلَى اَلْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (۲۰)»[5] نگاه نمیکنید که مشتی سنگ، خاک، کوه و کلوخ را برای شما مسطح و پهن کرده و به پنج قاره قابلزندگی تبدیل کردهام. یکسوم خشکی و هفت قسمتش را هم دریا قرار دادهام و چنان این هفت قسمت را با این سه قسمت نظم دادهام که خیمۀ حیات سرنگون نشود. اگر چهار قسمت خاک و شش قسمت دریا بود، هیچ موجود زندهای پیدا نمیشد.
اگر کوهها را روی زمین قرار نداده بودم، هرگز از شدت بادها، طوفانهای شرقی و غربی نمیتوانستید در زمین زندگی کنید و اصلاً خانهسازی هم نمیشد؛ چون اینقدر طوفان و بادها شدید بود که هرچه میساختید، خراب میکرد و میبرد. اگر این کوهها را قرار نداده بودم، زمین در فضا با چند بار دور خودش و خورشید گشتن، فشار شدیدی به آن میآمد و تکه و پاره میشد.
«أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا (۶) وَ اَلْجِبٰالَ أَوْتٰاداً (۷)»[6] من از زیر کوهها زمین را بستهام و میخبندی کردهام، وگرنه در این گردش هر قطعهاش یک جا پرت میشد و زندگی میسر نمیشد.
اگر این خلقت را «خاک بر سرت» و «ای متحرک، سرنگون شوی» میگفتند، اشتباه میکردند. اما اگر نظرشان مجموعهای از حرامها بوده که در ذهنشان اسمش را «دنیا» گذاشته بودند، آن نامگذاری درست نبوده است. «أَوَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»،[7] قرآن ما را بهشدت تشویق میکند که با چشم عقلمان به حقیقتِ باطن آسمانها و زمین نگاه کنیم.
مطلبی که در اسلام خیلی روی آن اصرار شده، اندیشه صحیح و درست فکرکردن است که درباره همهچیز است: هرچه در این عالم هست، حق است، به ما یاد میدهد چگونه فکر کنیم. در هرچه فکر کنیم، حق است.
استفاده از محتوای صحیح در منبرها
ما اندک تخصصی در علوم قرآن و روایات داریم؛ چون قرآن و روایات دریای بیساحل است و کار یک نفر نیست که کل این دریا را شنا کند. ما هر کداممان روح و عقلی اندک در گوشهای از آن به آب زدهایم. بین ما روحانیت، آنهایی که واقعاً آدمهای فهمیدهای هستند، هیچوقت در بین مردم اهل فخرفروشی، تکبر و توقع نیستند که مردم تحویلشان بگیرند، کاری برایشان انجام بدهند، در جلسات جای خاصی به آنها بدهند و احترام اضافهتری بگذارند. آنها میدانند که حضرت سیدالشهدا(ع) در دعای عرفه به پروردگار اعلام میکند: «من (من انسانی)، در عین عالمبودنم، جاهل هستم، چه برسد در عین جاهلبودنم!»[8]
ما چیزی بلد نیستیم؛ این مقداری هم که در قم و جای دیگر به ما یاد دادهاند و گفتهاند واجب است بروید به مردم این حرفها را برسانید، بهشرط اینکه بیان داشته باشید، روشن بتوانید بیان کنید و هنر انتقالش را داشته باشید. اگر هنر ندارید و نمیتوانید، شرعی نیست بیخود بروید مردم را خسته کنید، اهل مایه هم نباشید و برای مردم روزنامه بخوانید، فیلم و تلویزیون تعریف کنید و سر ملت را به جریانات آمریکا، اروپا و این مسائل گرم کنید؛ آنها هم خوب است، ولی به اینطور گفتن خوب است: یهود (که حالا صهیونیست میگویند) و نصارای کل کره زمین، چه در اروپا، آمریکا و چه شرق، قرآن اعلام کرده است: از شما راضی نخواهند شد و آرام نخواهند گرفت، مگر اینکه تکتک مرد و زنتان یهودی یا مسیحی بشوید.[9]
در ده شب، دوسه بار این تذکر خوب است، اما از اول تا آخر سخن، حرفزدن از این گرگان و سگانی که دیگر همه میشناسند، خیلی درست نیست. منبر جای پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام) است و باید قرآن و فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) را گفت. از طریق قرآن راجعبه آمریکا و اروپا صحبت کرد که مردم یقین کنند اینها دشمن آشتیناپذیر هستند، متعهد به پیمانهایشان نیستند، کلاهبردار هستند و اصلاً فرهنگشان کلاهبرداری است.
آیهاش این است: «وَ لَنْ تَرْضَىٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»،[10] «لَنْ» یعنی ابداً، دائم و همیشه. یهودیها و مسیحیهای جهان از شما راضی نخواهند شد و با شما دست دوستی واقعی نخواهند داد، مگر اینکه همه شما یهودی یا مسیحی شوید. این هم امکان ندارد که ما یهودی و مسیحی شویم، مگر آدمهای خیلی شل، نامرد، بیانصاف و شکمویِ شهوتپرست که ببینند اگر آنطرف بروند و مسیحی و یهودی شوند، نان شکم و شهوتشان در روغن است.
اصلاً قرآن میگوید این آشغالها باید بروند، آنها نباید بین شما بمانند و باید به کلیساهای خانگی بروند. کسی که خدا، انبیا(علیهمالسلام)، اهلبیت(علیهمالسلام)، امیرالمؤمنین(ع) و قرآن را نخواهد، صلیب و آرم شیطانپرستان را بخواهد، برود؛ چون موجود کاملاً بیارزشی است و لازم نیست بین شما بماند.
نعمت باران
ما اندکی علم دین داریم و اندکی هم با مطالعه از علوم امروز مطلع شدهایم که باران نعمت دنیا است؛ آخرت باران ندارد، باران برای دنیا است و معلوم نیست چند کار از این باران برمیآید.
«أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَكُمْ»،[11] «ثمرات» یعنی روییدنیها. نمیدانم تا حالا شمرده شده که چند میلیون یا میلیارد روییدنی داریم و در این سازمان خلقت هر روییدنی عهدهدار چه کارهایی است! ولی دانشمندان امروز (به قول طلبهها، «العهدة علی الراوی»[12]) میگویند: اگر در این پنج قارۀ خشک یک سال باران نبارد، زمین تا ارتفاع ۱۳۵ متر نمک تولید میکند؛ یعنی تمام موجودات زنده، ساختمانها و جنگلها زیر نمک میرود، مگر آنهایی که بالاتر از ۱۳۵ متر هستند. «خاک بر سر دنیا» یعنی خاک بر سر باران؟ این جمله درستی نیست.
دنیا، محل کسب درجات
امشب درخواستم از همه شما برادران و خواهران این است که نگاهتان به دنیا را به نگاه پروردگار، پیغمبر(ص) و ائمه طاهرین(علیهمالسلام) اتصال بدهید. دنیا بازاری بسیار پرقیمت و پرنعمت است و جای همه نوع رشد، کمال مادی و معنوی برای انسان هست. عجب بازاری است!
در این بازار یک بچهٔ کنعان تبدیل به یوسف شد. یوسف در رحم مادر که یوسف نبود؛ یوسف در رحم مادر نطفه، عَلَقه،[13] مُضْغَه،[14] اسکلت، گوشت روی اسکلت و حیات جنینی بود[15] و هشتنه ماهگی هم به دنیا آمد. از اول یوسف نبود که خدا اینهمه ارزش در سوره یوسف برای یوسف بیان میکند، بلکه در همین بازار دنیا به دست آورد.
چوپان بیابانگرد مَدْیَن، هر روز گلیم چوپانی روی دوشش میانداخت، گوسفندها را میچراند، آب میداد و برمیگشت؛ ده سال کار این جوانِ چوپان این بود. فقط چوبدستی و گلیم داشت. این چوپان که دنیا را خوب شناخته بود، از میان این گلیم چوپانی و در همین دنیا «کلیمالله» درآمد؛ قرآن میفرماید: «كَلَّمَ اَللّٰهُ مُوسىٰ تَكْلِيماً».[16]
آدم را از بهشت (نه بهشت آخرت، کسی که وارد بهشت آخرت شود، بیرونش نمیکنند، آنجا «خَالِدينَ فيها أَبَداً»[17] است)، از آن باغ آباد بیرون کردند. فقط این آیه را در حق او ببینید که در دنیا کاسب چهچیزی شد! خیلی آیه عجیبی است و شگفتی در این آیه پُر است: «فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ»،[18] برای وقتی است که او را در دنیا آوردهاند. «کلمات» برای همین بازار است و برای قبل نبوده؛ آنوقتی که ملائکه به او سجده کردهاند، اصلاً مقام «تلقّی کلمات» نداشته. در قرآن دقت کنید، ببینید مقام «تلقّی کلمات» بعد از سجده فرشتگان است؛ یعنی در زمان سجده فرشتگان، آدم هنوز میوه کال بوده، ولی در همین دنیا و روی همین کره زمین با «تلقّی کلمات» میوهٔ رسیده شد.
بهرهوری کامل از عمر دنیا
علامه حلی
شما جوانها ممکن است از خیلی دانشمندان خبر نداشته باشید. علامه حلی در سیزدهسالگی متخصص یازده رشته علوم اسلامی بود و مردم میتوانستند بهعنوان مرجع تقلید از او تقلید کنند، ولی چون مکلف نشده بود، مانع داشت. در سیزدهسالگی مجتهد جامعالشرایط، فقیه، اصولی، رجالی، اهل درایه، اهل روایت و مفسر قرآن بود.
خواجه نصیرالدین طوسی
خواجه نصیرالدین طوسی تمام عمرش از ترس ملاحدۀ اسماعیلیه دربهدر بود. چند سال در این قلعههای الموت حبس بود؛ ولی همین آدم دربهدر که از این شهر به آن شهر و از این محل به آن محل فرار میکرد، در تمام فرارکردنهایش درس خواند. دنبالش بودند او را بکشند، او دنبال عالمشدن بود.
نهایتاً وقتی آرامش پیدا کرد، به مراغه آمد. ایران با سه فتوای چنگیز (زندهها، چه آدم و چه حیوان را بکشید، آبادی و خانهها را خراب کنید و اجناس را هم بسوزانید)، توسط مغول به خرابه تبدیل شده بود. ما چیزی نداشتیم، اما همین آدم در خرابههای مغول، کتابخانهای در قرن هفتم ساخت که دارای چهارصد هزار کتاب علمی بود؛ همۀ آنها هم خطی بودند، چون چاپ نبود.
الان اروپاییها میگویند: محاسباتی که خواجه در قرن هفتم راجعبه حرکات بعضی از ستارگان کرده، با محاسباتی که دوربینهای نجومی میکنند، بسیار به هم نزدیک است. استاد ریاضی، نجوم، منطق، فلسفه، عرفان، اصول، فقه، ادبیات عرب و جغرافیا بود. نهایتاً علما و بزرگان گفتند: بهترین لقبی که میشود به او بدهیم، این است که بگوییم خواجه نصیر «استادالبشر» است. در همین دنیا «استادالبشر» شد.
شهید اول
خیلی از جوانهایمان وقتشان را تلف میکنند. یک عده درحالیکه دشمن دنبالشان بود آنها را بگیرد و قطعهقطعهشان کند، دربهدر درس خواندند و بعضی کتابها را داخل زندان نوشتند. هنوز در قم، نجف و مشهد یک کتاب میخوانند که دو سال درسی طول میکشد. ۵۲ تا کتاب است که مؤلف با همدیگر تلفیق کرده و یک کتاب به نام «لُمْعه» شده. تمام این ۵۲ باب فقه شیعه را در زندان از حفظ نوشته. شش قرن کتابدرسی است و بهتر از آن هم ننوشتهاند.
اگر مرا زندان انداختند، چون جا ندارم، نباید زانوی غم بغل بگیرم، ناله، گریه و شکایت کنم. این وقت به این باعظمتی را روی این کره زمین (که حالا یک قسمتش را زندان کردهاند و مرا داخل زندان انداختهاند) مینشینم، ۵۲ باب فقه را یکجا از سینهام درمیآورم و مینویسم.
میگویند: مؤلف لمعه قلم که نداشت، با یکی از این سربازها و دولتیهای زندان یک مقدار رفیق شده بود، به او میگفت: این برگهایی را که از درخت پای باغچه میریزد و خشک است، جمع کن و داخل سلول من بیاور. سرباز گفت: برای چهکار میخواهی؟ گفت: بوی خوبی دارد، میخواهم بو بکشم. برگها را آورد، یک مقدار که برگها زرد شد، اینها را کاغذ کرد. با این ته برگ که خشک شده بود، یک جای رگش را میزد و خون میآمد، آن برگ پهن را قلم میکرد و ۵۲ کتاب فقهی را با خونش نوشت.
لزوم کسب علم
اما خیلی از جوانهای ما سر چهارراهها، نزدیک دبیرستانهای دخترانه، با ماشین و در پارکها فقط عمرشان را لجنمال میکنند؛ یعنی هنر دیگری ندارند. ما نباید اینقدر دانشمندان مختلف هستهای، سلول بنیادی و صنعتی کم داشته باشیم. نسل جوان ما باید قویتر از دانشمندان آلمان، انگلیس، ایتالیا و اروپا باشند. آنها با علمشان دویست سال است دارند در سر دنیا میزنند. وقتی رئیسجمهور آمریکا میگوید: گزینه نظامی روی میزم است، این گزینه نظامیاش محصول علمشان است؛ یعنی یک دکمه را بزند، بعد از نیم یا یک ساعت سی میلیون نفر را خاکستر میکند. با علمشان دارند در سر ما میزنند.
ما باید علم فوق آنها را به دست بیاوریم؛ امکان دارد. تا تکان خوردند، بگوییم غلط نکن و سر جایت بنشین. اگر تو با یک دکمه ده میلیون ما را میخواهی بزنی، خدا به ما گفته در مقابل دشمن آماده باشید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ اَلْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّٰهِ»،[19] ما با یک دکمه کل کشورت را نصف میکنیم.
علم دارند که هنوز در سر دنیا میزنند. دعوایشان با ما هم سر علم ماست. البته بهاندازه آنها نداریم، با ما سر همین مقداری هم که پیش رفتهایم، دعوا دارند و میگویند درش را ببندید، کار نکنید، جلوتر نروید و غنیسازی نکنید؛ نه اینکه از بدنهای ما بترسند، از دانش ما ترسیدهاند. اگر دانش ما فوق آنها شود، همه دنیا در مقابل ما دستبهسینه میشوند و میگویند هرچه شما بفرمایید.
آنهایی که دانش ندارند، همهشان دستبهسینه آمریکا هستند. این شیخهای خلیج، عربستان و این نامردهایی که براثر اشتباه قبلیهایشان الان در مصر سر کار آمدهاند، همه دستبهسینه هستند و میگویند: هرچه ارباب بگوید؛ ما نمیتوانیم تخلف کنیم. نه اینکه ما با آنها حرف نزنیم، بلکه میترسند، میگویند: چه دارید به ما میگویید؟ اگر به ارباب تعظیم، رکوع و سجود نکنیم، صندلیهایمان را میگیرد و خودمان را هم از بین میبرد. در کل خاورمیانه فقط ما میتوانیم به این گرگها بگوییم: جلو نیا، دهانت را خرد میکنیم؛ چون یکخرده علم پیدا کردهایم.
اتلاف عمر و جوانی
وقتتان را تلف نکنید! پیغمبر(ص) میفرمایند: «لَا يَزُولُ قَدَمُ عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَنْ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلَاه وَ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَا أَفْنَاه...»[20] در قیامت دو دادگاه برپا میشود؛ یکی درباره کل عمر و یکی درباره روزگار جوانی است. اجازه نمیدهند انسانی قدم از قدم بردارد، مگر اینکه اولاً پاسخ بدهد کل عمر را کجا هزینه کرده، ثانیاً پاسخ بدهد ایام جوانی را کجا هزینه کرده. نمیشود بعضی جوانها در قیامت بگویند: خدایا، اینهمه خوشگل بیحجاب در خیابانها و پارکها ریخته بود، ما هم که ازدواج نکرده بودیم، جوانیمان را هزینه گرفتن سیچهلپنجاه تا دوستدختر کردیم، تا به وقتی رسیدیم که قیافه شکست، موها ریخت، کچل شدیم و هیچ دختری جواب سلاممان را نداد؛ این را که نمیشود به خدا قبولاند!
وقتی آدم عالم، آگاه و دانشمند وارد قیامت شود، دادگاهی ندارد و خیلی هم احترام میکنند. در قیامت به آدم عالم باایمان خیلی احترام میکنند؛ اصلاً عالم و دانشمند باایمان دادگاه ندارد.
این بحث امشب که همه نگاهمان را به دنیا عوض کنیم. ما دنیای منفی، روزگار و زمانی که به آن بد بگوییم، نداریم. اگر میخواهید اظهار تنفر کنید، از حرامها اظهار کنید؛ چون مجموع دنیا نعمتالله و نشانه خداست.
روضه امام حسین(ع)
در این بازار، بعضیها چه معاملاتی کردند! با خریدار که تکخریدار بود و قیمت همه جنسها را فقط او داشت، چگونه دادوستد کردند! در همۀ کتابهای مصائب کربلا نوشتهاند: وقتی که لشکر بنیامیه امام حسین(ع) را پیاده کردند، (امام(ع) میدانستند، اما ائمه(علیهمالسلام) با مردم طبیعی زندگی میکردند)، سؤال کردند: اسم این سرزمین چیست؟ بعضیها گفتند: یا ابنرسولالله، از قدیم به اینجا غاضِریه میگفتند. فرمودند: اسم دیگر هم دارد؟ گفتند: شاطئ الفرات (زمینی که لب فرات است). فرمودند: اسم دیگری هم دارد؟ عرض کردند: یا ابنرسولالله (یک اسمش که حالا آنوقت خیلی معروف نبود)، کربلا. حضرت(ع) فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ».[21] حضرت(ع) دیگر پیادهشان کردند.
اینجا زمینی بود که برای دو امام قبل از خودشان، امیرالمؤمنین و حضرت مجتبی(علیهماالسلام)، پروندهاش روشن بود. من قسمتی از آن را برایتان بگویم.
زمانی که امیرالمؤمنین(ع) با لشکرشان طرف صفین میرفتند، وقتی نزدیک زمین کربلا رسیدند، خوابشان برد. از خواب بیدار شدند، دیدند چهرهشان عوض شده و اشک از دو دیده مبارکشان جاری شده. (برادران و خواهران، واقعاً دلسوزاندن هنر است؛ عدهای دلی مثل دل علی(ع) را بسوزانند که از سوز دل، علی(ع) اشک بریزند. سوزاندن دل علی(ع) سوزاندن کل دلهای عالم است). آنوقت ابنعباس گفت: «مَا يُبْكِيكَ» سبب گریهتان چیست؟ آخر گریۀ مرد، آنهم مثل علی(ع) که در هیچ جنگی گریه نکرده، خیلی باعث تعجب است. ابنعباس هم متعجبانه پرسید: «مَا يُبْكِيكَ» آقا، چهچیزی شما را به گریه انداخته؟ خبری است؟ مطلبی است؟ چیزی به ذهنتان رسیده؟ فرمودند: الان که خواب بودم، خواب دیدم این بیابان پیش رویمان دریای خون است، یکذره خاک پیدا نیست و تمام بیابان خون است. خدایا، این چه بیابانی است!
چه کردند با دل اهلبیت(علیهمالسلام)! یک جمله از حضرت رضا(ع) برایتان بگویم: «إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا»[22] حادثه کربلا پلکهای ما را زخم کرد؛ یعنی بعد از کربلا تا زمان من، همهمان اینقدر گریه کردیم که این گریه، اثر گذاشت و پلکهای ما را زخم کرد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: دارم نگاه میکنم، یکمرتبه گوشم از میان این خونها، صدایی شنید. دیدم صدایی از میان این همه خون دارد میآید: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنِی، هَلْ مِنْ مُعِینٍ یُعِینُنِی، هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ»، دیدم یک نفر دارد طلب یاری میکند، من هم که یار مظلوم و مخالف ظالم هستم، گفتم بروم سریع او را یاری بدهم. در عالم خواب اسب دواندم، جلو آمدم، دیدم حسین خودم است، میان خاک و خون غلتیده.[23]
[1]. آلعمران: ۷.
[2]. حجر: ۸۵.
[3]. بقره: ۲۲.
[4]. مرغزار: سبزهزار.
[5]. غاشیه: ۱۷-۲۰.
[6]. نبأ: ۶ و ۷.
[7]. اعراف: ۱۸۵.
[8]. «إِلٰهِى أَنَا الْجاهِلُ فِى عِلْمِى فَكَيْفَ لَا أَكُونُ جَهُولاً فِى جَهْلِى».
[9]. بقره: ۱۲۰.
[10]. بقره: ۱۲۰.
[11]. بقره: ۲۲.
[12]. العهدة علی الراوی: راست یا دروغ بودنش بهعهدۀ راوی است.
[13]. علقه: خون بسته.
[14]. مضغه: تکهگوشتی که بهاندازه یکدفعه جویدن است.
[15]. به آیهٔ ۱۴ سورهٔ مؤمنون اشاره دارد.
[16]. نساء: ۱۶۴.
[17]. نساء: ۵۷.
[18]. بقره: ۳۷.
[19]. انفال: ۶۰.
[20]. فضائلالشیعه، ص۸، ح۶.
[21]. منتخب طریحی، ص۴۲۸.
[22]. امالی شیخ صدوق، ص۱۹۸، ح۲.
[23]. امالی شیخ صدوق، ص۵۹۷، ح۵.