جلسه هشتم
(تهران حسینیه صاحبالزمان(عج))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
فروشندگان غافل در تجارتخانه دنیا
حقیقت دنیا از نظر قرآن، «تجارتخانه» و با تعبیر اهلبیت(علیهمالسلام) «بازار» است. همه میدانیم بازار و تجارتخانه بر چهار اصل استوار است: خریدار، فروشنده، جنس و قیمت جنس. امام عسکری(ع) میفرمایند: گروهی در این بازار هرچه میفروشند، در حقیقت موجودیت خود را به تباهی میبرند. این جملۀ امام عسکری(ع) را سعدی در یک شعرش تبیین میکند: «عمر برف است و آفتاب تموز».
عدهای جنسشان برفی است؛ از قبیل جنسی نیست که هم ماندگار باشد و هم در این ماندگاری تولید منفعت کند. اینهایی که جنسشان برفی است، چه کسانی هستند؟ مجموع مردان و زنانی هستند که خریدارشان در این بازار خدا نیست؛ یعنی خودشان به هر علتی این خریدار را انتخاب نکردهاند، نسبت به پروردگار متکبر و غافل، آدمهای نظرتنگی و امروزبینی هستند و فردابینی ندارند. خود پروردگار در قرآن مجید کلام اینها را نقل میکند: بیشتر از اینکه میبینیم، وجود ندارد؛[1] پدر و مادری که از آنها متولد میشویم و پنجاهشصت سال عمر که مسیر حرکت ماست. در این پنجاهشصت سال هم باید به رفع گرسنگی و تشنگی، پاسخگفتن به غرایز جنسی، نشستن با اینوآن و وقتگذراندن بپردازیم. بعد هم که مردیم، خاک میشویم و پرونده تمام است و دیگر هیچ خبری نیست. البته اندیشههایشان جوابهای خوبی در قرآن و روایات دارد و در همین زمینه دوسه مرحله مطلب برایتان محکم و استوار میگویم که اگر امشب خدایناکرده مرد، زن و دختر جوان در این مجلس هست و کموبیش گوشۀ فکرشان دچار همان امروزبینی آنهاست، درمان شود.
منابع مورداستفاده سخنرانی
من کاری به توضیح فنی، علمی، فیزیکی و به قول خودشان، دینامیسمی جهان ندارم و فیزیک، شیمی و کتاب نمیخواهم برایتان بخوانم. میدانید اینها رشتههای بسیار گستردهای است، کار ما هم یک کار دیگر است؛ کار ما این است که مطالبی را از قول خدا، پیغمبر(ص)، ائمه(علیهمالسلام) برای مردم بگوییم که مردم ترمز درونی پیدا کنند، دنبال ناموس و مال کسی نروند، حق کسی را پایمال نکنند و آبروی کسی را نبرند. کار ما بر همین اساس است که به مردم بگوییم: «قرآن مجید میگوید در وجود پیغمبر راستگوی درستگوی درستکردار اسلام فکر کنید، در زندگیاش کمترین عیبی پیدا نمیکنید. با حرفهایی که زده، نمیخواسته جیب پر کند».[2] مثلاً همین حرفی که الان میخواهم نقل کنم، پیامبر(ص) چه جیبی برای این حرف دوختهاند؟
زهد پیامبر(ص)
کتابها در مورد پیغمبر(ص) نوشتهاند: ۲۸ صفر، روز وفاتشان امیرالمؤمنین(ع) را صدا کردند و فرمودند: من ۶۳ سالم است و دارم میروم، پول خرید کفن ندارم، در عبایم من را بپیچ و دفن کن. پیامبر(ص) چه جیبی دوختهاند؟ در تمام عمر ۶۳سالهشان دستشان را پیش چه کسی دراز کردهاند؟ یکدانه نان از کسی گرفتهاند؟ به کسی گفتهاند زمینی به نام من کن؟ به کدام بازاری مدینه گفتهاند ده تا مغازه داری، یکدانهاش را به نام من کن؟ دربارهشان نوشتهاند: گاهی سه شبانهروز نان خالی گیرشان نمیآمد، به ایشان میگفتند: حالتان چطور است؟ میفرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ».[3] میگفتند: این چه وضعی است؟ شما که عزیزترین عبد خدایید، کاری بکنید؟ فرمودند: جبرئیل یک بار از طرف خدا برایم پیغام آورد و گفت کلید (راه) تمام گنجها را میخواهم در اختیارت بگذارم. به او گفتم: نمیخواهم. دلم میخواهد یک روز گرسنه باشم، از وجود مقدس او گدایی کنم و یک روز نیمسیر باشم، باز دستم را بلند کنم و بگویم: «الحمدلله».[4] من میخواهم با این گدایی و «الحمدلله» زندگی کنم، حالا صد تا معدن طلا هم به من بدهید، نگه نمیدارم و همه را به مردم میدهم، مردم هم با این پول سنگین مست میکنند و خراب میشوند. خودم نمیخواهم، اگر به مردم هم بدهم، مردم ظرفیت ندارند و پولدار که شدند، کابارهها را آباد میکنند، دامن ناموس دیگران را لکهدار میکنند، دختر و زن خودشان را نیمهعریان میکنند و میگویند «تمدن» است. برای چهکاری میخواهم؟ خودم که نمیخواهم بخورم و ملت هم کمطاقت هستند، پس یک روز گرسنه باشم، لذت میبرم که بگویم: محبوب من، یک نانی، نان و پنیری یا نان و خرمایی اگر صلاح میدانی (من طلبکار که نیستم)، برای من بفرست. یک روز هم اگر نان و پنیر فرستاد، بخورم و «خدایا شکرت» میگویم.
این پیغمبر در راهنماییهایشان غیر از اینکه خیر دنیا و آخرت امت را میخواهند، چه هدفی دارند و چه میخواهند؟ پیغمبری که به ما میگویند: شما اگر دکان قصابی بروی (خوب دقت بفرمایید)، قصاب دلش میخواهد بهداشت گوسفندش تأمین باشد، شما حالا خیلی خودت را آشنای با قصاب میدانی، انگشتت را میگذاری روی یک جای گوشت، مثلاً گوشت گردن یا ماهیچه و به او میگویی: میرزا، از این گوشت برای من بکش. او هم میکشد و به شما میدهد، حالا میخری یا نمیخری. قیامت شما را به دادگاه احضار میکنند و میگویند: مالک گوشت راضی نبوده دست به گوشتش بزنی. هم دست زدی، هم یک مقدار چربی از لاشۀ گوسفند او به دستت مالیده شد و بردی. به اجازۀ چه کسی این فضولی را کردی؟ برای چه به مال مردم دست زدی؟ نمیگویند: برای چه بردی؟ محاکمه به این نیست؛ نمیخواهند بگویند: سههزار میلیارد دزدیدی و رفتی. اصلاً نمیخواهند بگویند بردی؛ میگویند: یکذره چربی به دستت مالید، برای چه این مقدار از ملک مردم را بردی؟ این یکذره چربی را بدبخت که نه خورده، نه روی زخم مالیده و کاریاش هم نکرده! حالا صد دفعه هم به خدا بگوید: مگر من این چربی را خوردهام؟ مگر من روی زخم گذاشتهام؟ میگوید: ما به خوردن و زخم کاری نداریم، در ملک مردم بیرضایت آنها تصرف کردی و این مقدار چربی را از مال این برداشتی بردی؛ غلط کردی!
تمام حرفهای انبیا(علیهمالسلام) از همین قبیل است. جواب کوتاهفکریها، بستهبودن اندیشه و قضاوتهای نابجایِ بهخاطر کوتاهفکری را قرآن و پیغمبر(ص) دارند و خیلی هم قوی هستند.
نظم در جهان
مطلب مهمی را میخواهم پشتوانۀ مطلبم قرار دهم و جوابی به این کوتاهفکران و امروزبینان بدهم که میگویند: زندگی همهاش همین شکم، بدن، شهوت و مرگ است.
من پنجاه سال است با کتابهای خارجی و اسلامی سروکار دارم. کل دانشمندان جهان با ابزار علمی و مشاهداتشان و روایات صریحمان میگویند: «نظم» مسئلۀ حاکم بر کل عالم است. کرۀ زمین سالی یک بار باید دور خورشید بچرخد؛ برای چه؟ برای پدیدآمدن بهار، تابستان، پاییز و زمستان. عمر کرۀ زمین تا امشب چند سال است؟ به آمار جدید برنخوردهام، اما آخرین آماری که میدانم، 4500 میلیون سال است که زمین دور خورشید میگردد. اگر این گردشش را کُند کند، چهارفصل طولانیتر از الان میشود و همهچیز بههم میریزد؛ یعنی در کند حرکتکردن زمین ممکن است بهار، تابستان، پاییز و زمستان هرکدام شش ماه بشود. اصلاً همه را به هم میریزد و نابود میکند. با شش ماه سرمای سخت در کرۀ زمین هیچچیز نمیماند. با شش ماه 45 درجه گرما کل درختها میسوزد، فاتحهشان خوانده میشود، آب دریاها هم بهشدت بخار و قدرت حیات نابود میشود.
امشب منزل تشریف بردید، تقویم را ببینید. دانشمندان نجومی در تقویمشان دقیق نوشتهاند: زمین ساعت یک و شش دقیقه و یازده ثانیه چرخشش تمام میشود و سال نو میشود؛ یعنی دقیقه و ثانیهٔ گردش کرهٔ به این باعظمتی را میگویند. 4500 میلیون سال است این نظم بههم نخورده.
نظم در رشد انسان
عمر انسان هر مقدار که هست، بدن ما بدن منظمی است؛ یعنی تا حدی قد میکشد و میایستد. شما حالا بهترین آمپول را بزن، بهترین میوه را بخور و بهترین دکتر را برو، «اَلَّذِي خَلَقَكَ فَسَوّٰاكَ فَعَدَلَكَ»[5] قد متعادلت با هیچ دوا و غذای خوبی بیشتر نمیشود. اگر این قدکشیدن از تولد تا مرگ ادامه داشت، آدم هشتادساله 25 متر قدش بود! مردم ۲۵، ۲۸ یا ۳۰ متر قدشان بود! شما حساب کنید، اگر همین بینظمی اتفاق میافتاد و زن سی متر، مرد 32 متر و بچه فعلاً 25 متر بود، باید مغازۀ لحافدوزی و تشکدوزی میرفتیم، خود آن لحافدوز هم مغازهای با چهل متر طاق باید میگرفت که بتواند داخلش بنشیند یا بایستد. بعد هم باید به او میگفتیم: آقا، هشت تا تشک و لحاف از چهل تا 28 متر میخواهیم. شما حساب کنید این بینظمی در قد چه اوضاعی به بار میآورد! در مردن هم خیلی دچار مشکل میشدیم؛ تابوت و قبر چهل متر میخواستیم. بعد هم در مملکت با مردن این قدها زمین کم میآوردیم، مجبور بودیم دست از دین برداریم و جنازهها را بسوزانیم.
نظم در درختان
گیاهان هم دارای نظم هستند. شما درختهای میوه را نگاه کنید، بالا میآیند و در حدی چاق میشوند. اگر حرکتشان را ادامه میدادند و میخواستیم گردو بچینیم، درخت گردو صد متر قد کشیده بود و دیگر نمیشد گردو بچینیم. باید ملت مینشستند تا از داخل پوست سبزش دربیاید، بادی بزند و از صدمتری گردو پایین بیاید. وقتی هم پایین میرسید، به هر سنگی میخورد، میشکست و تا میآمدیم جمع کنیم، کلاغها و کبوترها مغزش را برده بودند.
نظم معنوی، دلیل بر قیامت
جهان در جهت مادی و معنوی نظم دارد. آنکه امروزبین است و میگوید: زندگی همین چهاردیواری، پوشاک، خوراک، غریزۀ جنسی و مرگ است، نتیجهاش این است که باید از لحاظ اعتقادی نظم معنوی را به بینظمی تبدیل کنیم؛ یعنی بگوییم فرعون، نمرود، گروه فریسیان فلسطین، ابوجهل، معاویه و یزید بردند و موسی(ع)، ابراهیم(ع)، عیسی(ع)، پیغمبر(ص) علی(ع) و ابیعبدالله(ع) باختند؛ چرا؟ چون اینهایی که باختند، پاکترین، درستکارترین و خوبترین بودند و بهترین عبادات و کار خیر را داشتند. مقابلشان نمرود، شَدّاد، معاویه، ابولهب و یزید هرگونه شهوترانیای دلشان خواست کردند، هر پولی دلشان خواست از مملکت و بیتالمال دزدیدند، کاخ درست کردند و عرقخوری شبانه و مُطْرِب داشتند. یزید بااینهمه آزادیِ ابلیسیاش هیچ جریمهای ندارد؟ امام حسین(ع) با 72 نفر تکهتکه شدند و حتی جنازههایشان را نگذاشتند خاک کنند، هیچ پاداشی ندارند؟ عجب جهان بینظم، بد و نفرتآوری! علیبنابیطالب(ع) در پاکترین عمل، عبادت و خدمت 63 سال عمر کردند، شهید و خاک شدند و پاداشی هم به ایشان ندادند! معاویه هم هر شهوترانیای که دلش خواست کرد، صدهزار تا را هم در جنگ و بهصورت انفرادی و بیگناه کشت و بعد هم یزید را به گُردۀ ملت اسلام سوار کرد و گفت بر این میدان بتاز. او در 84سالگی مُرد و تلنگری هم به او نمیزنند! حتماً این آدم امروزبین اعتقادش این است که به معاویه وقت مردنش میگویند: متشکر و ممنونیم! بارکالله! اینکه خیلی بینظمیِ بدی است!
قیامت، مکان مجازات
پس چنین چیزی وجود ندارد؛ یعنی طبیعت جهان امتناع دارد از اینکه چنین اتفاقی بیفتد و نمیافتد. انسان باید وارد دنیای دیگری شود و بدکاران جریمه و نیکان پاداش ببینند. از شما میپرسم: صدام صدها هزار از بهترین جوانها، پیرها، زنها و مردهای ما را در بمباران، موشکباران و جبهه کشت. بگویید در دنیا جریمهاش کردند، او را به دار کشیدند و تمام شد! میگویم کشتهشدن صدام مقابل یک کشته است؛ ما صدها هزار شهید دادیم و آنها هم صدها هزار کشته دادند که همه را صدام به کشتن داد. یک جریمه برابر با این مقدار کشته و شهید؟ این خیلی بینظمی و زشت است!
هیتلر در ده سال جنگ دوم هفده میلیون نفر را کشت! اگر قیامت نباشد، عقول عالمیان نهایتاً میگوید: جریمهاش کنید و آخرین جریمه این است که او را بکشند. او را مقابل یک کشته بکشند، بقیه چه میشود؟
یکوقتی شرححال استالین[6] را خواندم (کتابهای خیلی عجیبوغریبی خواندهام) که حدود پانصد صفحه بود. رئیسدفترش چون تمام کاغذها از زیر دستش رد میشد، در این کتاب نوشته بود: استالین اگر فقط بو میبرد کسی مخالفش است، حالا طرف هم کاری نکرده بود، روی یکتکه کاغذ «اعدام» مینوشت! مدتی که استالین رئیس شوروی بود، در خود کشور (نه در جنگ) حکم اعدام بیست میلیون نفر را داد! این هیچ جریمهای ندارد؟
نظم و عدالت، راه اثبات قیامت
مطلب اول: فردا و قیامت هست. فردا از کجا هست؟ از دل نظم؛ یعنی یک دلیل بودن فردا و قیامت، «نظم جهان» است. شما حالا یک مرحله مطلب را بالاتر برو و بگو: «عدالت پروردگار» است.
مطلب دوم: چه کسی گفته قیامت برپا میشود که ما بتوانیم به آن اطمینان کنیم و بگوییم راست میگوید؟ خدا، 124هزار پیغمبر، دوازدهامام(علیهمالسلام) و 114 کتاب آسمانی را کنار هم بگذاریم و به ما بگویند: «قیامت برپا میشود»، به اینها نمیتوانیم اطمینان بکنیم؟ معنی اطمیناننکردن میدانید یعنی چه؟ یعنی خدایا، خیلی خدای خوبی هستی؛ 124 هزار پیغمبر، آدمهای پاکی هستید؛ دوازدهامام، از امام علی(ع) تا امام عصر(عج) خوب هستید و 114 کتاب آسمانی، مخصوصاً قرآن کتابهای خوبی هستید؛ اما این یک حرفتان دروغ است! اطمیناننکردن یعنی تهمتزدن دروغ به خدا، کتابهای الهی، انبیا(علیهمالسلام) و ائمه(علیهمالسلام). این تهمتزدن عقلی و قابلاثبات است؟
خریداران بد در دنیا
بعضیها در این بازار خریدارشان را خدا انتخاب نکردهاند. چه کسی را انتخاب کردهاند که جنسشان را بخرد؟ شکم، شهوت، رفیقهای عوضی یا حزب بیدین و بیایمان؛ بالاخره آنهایی که خدا را بهعنوان خریدار در این بازار انتخاب نکردهاند، ضدخدا را مجبورند انتخاب کنند. اینها جنسشان همه برفی است؛ یعنی آب میشود و هیچچیز هم ته آن نمیماند. طبق قرآن، آخر کار وقتی ضررشان معلوم شد، یقۀ خریداران را در قیامت میگیرند و میگویند: بودونبود، عمر، فکر، دین و ناموس ما را بردید و ما همهچیزمان را به شما فروختیم. شما گفتید زنهایتان را نیمهعریان و دخترهایتان را بیحجاب کنید، عرق بخورید، کاباره بسازید و روابط نامشروع انجام بدهید. ما همهچیزمان را به شما فروختیم؛ معده را به عرقخوری و غرایز را به این زنان و دختران نیمهعریان فروختیم. جنسهایی که به شما فروختیم، قیمتش را بدهید! قرآن میگوید: وقتی یقۀ این خریداران را در بازار قیامت میگیرند، خریداران میگویند: «مٰا كٰانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ»[7] اولاً ما هیچ قدرتی بر شما نداشتیم که سلب اختیارتان کنیم و بیاختیار که شدید، ابزار خواستههای ما بشوید. تنها مطلبی که در کل عمر ما به شما زدیم، «إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُكُمْ»[8] گفتیم: ناموستان بیحجاب شود، مدرّس را بکشید، شیخ فضلالله را به دار ببرید، در کربلا 72 نفر را قطعهقطعه کنید، متمدن شوید و از امّلبودن در بیایید، عرق بخورید، ورقبازی کنید، زن و مرد قاتی شوید، با هم برقصید و بکوبید. ما فقط شما را دعوت کردیم. چشمتان چهارتا، میخواستید قبول نکنید! چه قیمتی داریم به شما بدهیم؟ بعد هم امروز روزی است که هم ما و هم شما غلامانِ حلقهبهگوش ما را جهنم میبرند. «وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ»[9] در تمام محشر یک نفر به فریاد ما نمیرسد.
لزوم نیت الهی در اعمال
اینجا یک چیزی به جوانها بگویم. کسی بیدین است و میگوید: خدا را قبول ندارم و نمیخواهم او خریدارم باشد، اما آدم دلرحمی است (هرچند با خدا رابطهاش صددرصد قطع است) و میگوید: من در دِه خودمان که به دنیا آمدهام، درمانگاهی بسازم، برای این منطقه موتوربرقی بخرم یا برای آن منطقه که خانمم اهل آنجاست، مدرسهای بسازم. سی تا کار خیر میکند، اما اینها قیامت به دادش نمیرسد؛ چون خریداری مثل خدا در کارش نبوده و خدا نخریده که به دادش برسد. آنهایی را که خدا میخرد، به داد آدم میرسد. اینکه همیشه پایش در یک کفش بود و میگفت: عالم خدا ندارد. خدا هم داشته باشد، من قبولش ندارم. شمای روحانی هم خیلی آدم خوب، زور میزنی که من برای خدا این کار را بکنم، دلم نمیخواهد برای خدا بکنم، برای دلم میخواهم بکنم! به نظر شما اینکه خریداری چون خدا را در زندگی راه نداده، قیامت خدا چه قیمتی به او میدهد؟ اصلاً جنسی دست خدا ندارد. این هم از آنهایی است که اعمالش برفی است و آب میشود.
نعمت ابدی، مقابل اعمال محدود
اما شماها میدانید تا حالا دست این خریدار چه دارید؟ نماز، روزه، شرکت در جلسۀ علم و اهلبیت(علیهمالسلام) و گریه دارید، کلی به خانم و دخترتان گفتهاید: «اینکه عدهای هرزه شما را در بیرون ببینند و شهواتشان تحریک شود، خیلی زشت است» و با حجاب نگهشان داشتهاید. تمام اینها جنسهایی است که به خدا فروختید. به چه قیمتی؟ «بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»[10] قیمتش بهشت است. تا چه وقتی ما را در بهشت نگه میدارند؟ از دل عبادات و خدمتهای خوب شما که پنجاهشصت سال و محدود است، ساختمان و نعمتهای ابدی بهشت درمیآید؛ یعنی طبق قرآن، عبادت و کار خیر شما تبدیل به جنس ابدی میشود و خداوند هم قیمت ابدی به شما میدهد. خدا خیلی خوب است!
توبه حرّ
کسی که هنوز سنش را نمیدانم و اصلاً نمیدانم نوشتهاند یا نه! فرض کنید کسی پنجاه سال اصلاً جنسی به خدا نفروخت. وقتی جنس دست خدا ندارد، طلبکار قیمتی هم نیست. تمام دانشمندان کافر که خدا را قبول نداشتهاند و خریداری مثل خدا انتخاب نکردهاند، اما کارهای خوبی هم کردهاند، اگر در قیامت بگویند در مقابل این خدمت ما مزد بده، خدا میگوید: جنستان دست من نیست. شما جنس را تولید و اختراع کردید و به ملت دادید، مزدتان را از مردم بگیرید؛ چون جنس باید دست خریدار برسد که قیمتش را بدهد.
من دربارۀ خدا چه بگویم؟ من که خودم مات خدا و کارهایش هستم! اصلاً چطوری برای شما توضیح بدهم! قسم به خدا و به هرکس که قبول دارید، کسی بود که در این پنجاه سال اصلاً هیچ جنسی دست خدا نداد (وقتی جنس به خریدار نرسیده، قیمتش را هم نمیپردازد)، اما روز دهم محرم که آفتاب تازه زده بود، پسر هجدهسالهاش علی را صدا زد و گفت: پسرم، بیا. من فهمیدم اشتباه کردهام؛ جدای از اشتباه دورۀ عمرم، هشت روز پیش حضرت حسین(ع) را با زن و بچهاش پیاده کردم و نگذاشتم مدینه و مکه بروند. به آنها گفتم: دستور دادهاند شما را نگه دارم تا حکم برسد. ما سهچهار روز آنها را نگه داشتیم، سیهزار نفر آمدند، محاصرهشان کردند و راهها را به رویشان بستند. پسرم، من از یزید و یزیدیان برگشتم. بلند شو پیش ابیعبدالله(ع) برویم.
از این لحظه فروشنده شد و خدا را بهعنوان خریدار انتخاب کرد. شما یک روز با این خریدار قاتی شو و جنس را به او برسان، ببین برایت چهکار میکند! جوان هجدهساله اولین بار جلوی پدرش از کوره در رفت (هیچ فرزندی اجازۀ از کوره دررفتن را ندارد، گرچه پدرش فرعون باشد، اما آن بچه از کوره در رفت) و گفت: خجالت نمیکشی! عقلت پریده! چه میگویی؟ حسین را با زن، بچه و یارانش به دست این گرگهای بیرحم انداختی، همه را قتلعام میکنند! حیا نمیکنی؟ میگویی پیش ابیعبدالله(ع) برویم؟ گفت: پسرم، برای چه؟ گفت: برای اینکه قبولمان نمیکنند. گفت: پسرم، فرق من و تو در همین نقطه است؛ تو هنوز حسین را نشناختهای، ولی من میشناسم. با همۀ بلاهایی که سرشان آوردهایم و راه دیگری هم ندارند، قبولمان میکند. بلند شو برویم. گفت: میآیم، ولی فکر نمیکنم.
کسی را که با زن، بچه و یارانش دست این گرگها سپرده، به رویش نمیتواند نگاه کند؛ آدم خجالت میکشد. سرش پایین و چهارپنج قدمی ابیعبدالله(ع)، امام با لبخند، با صدای آرام و غرق محبت فرمودند: «ارْفَعْ رَأْسَكَ يَا شِيْخُ»[11] («شیخ» در عربی بهمعنی آخوند نیست، بلکه بهمعنی بزرگ است)، اینجا جای سربهزیری نیست، بلکه جای سربلندی است.
یکیدو ساعت بعد خدا چقدر او را گران خرید! امام(ع) وقتی آمدند، سر حر را از میان خاک و خون بلند کردند و روی دامنشان گذاشتند، به او فرمودند: «بَخْ بَخْ يَا حُرُّ أَنْتَ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ»[12] حر، چقدر تو را گران خرید! بعد هم سردوشیای که ائمۀ ما(علیهمالسلام) قاتی اصحاب به حر دادند: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ أَحِبَّاءَهُ».[13] فقط یکیدو ساعت جنس به خدا بدهی، چه میشود! اگر پنجاه سال جنس بدهی که دیگر خدا میداند چه خبر است!
روضه حضرت علیاکبر(ع)
من در پروندۀ مصیبت خیلی حرفها دارم؛ تحمل ندارم بگویم، نمیتوانم، از دستم برنمیآید، گیر میکنم، نفس در گلویم میماند و سختم است! لاالهالاالله!
اهل خیمه نمیدانند در میدان چه خبر شده. فقط دیدند ابیعبدالله(ع) رنگشان پریده و نفسشان گلوگیر شده. بهسرعت بر اسب نشستند و تاختند. دیر رسیدند! شمایی که کربلا رفتید، میدانید علیاکبر(ع) در بین همین دو تا حرم افتادند، آنوقت بیابان و میدان جنگ بود؛ یعنی اسب از دم خیمهگاه تا آنجا سهچهار دقیقه میآمد، اما همین چهارپنج دقیقه دیر شده بود! بابا وقتی رسیدند، دیدند بدن علیاکبر(ع) جای سالمی ندارد!
برادران و خواهران، امام از اسب باید پیاده میشدند؛ یعنی دست را روی زین بگیرند، پا را از رکاب خالی کنند و پایین بیایند، اما امام(ع) خودشان را روی زمین انداختند! آمدند و صورت روی صورت علی گذاشتند.
[1]. مؤمنون: ۳۷.
[2]. انعام: ۹۰.
[3]. الکافی، ج۲، ص۹۷، ح۱۹.
[4]. مکارمالأخلاق، ص۴۶۳.
[5]. انفطار: ۷.
[6]. ژوزف استالین، نخستوزیر اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۱-۱۹۵۳.
[7]. ابراهیم: ۲۲.
[8]. ابراهیم: ۲۲.
[9]. بقره: ۲۷۰.
[10]. توبه: ۱۱۱.
[11]. إکسیرالعبادات في أسرارالشهادات، ج۲، ص۳۱۵.
[12]. امالی شیخ صدوق، ص۱۶۰.
[13]. مصباحالمتهجّد، ج۲، ص۷۲۲.