سخنراني اول
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»
مقدمهٔ بحث
از قرآن مجید چهار مطلب بسیار مهم برای شما عرض میکنم: یک مطلب مربوط به ایام زندگی در دنیاست؛ یک مطلب برای لحظهٔ از دنیارفتن؛ یک مطلب مربوط به برزخ؛ آخرین مطلب هم مربوط به قیامت است. البته هر چهار مطلب را در همین یک سخنرانی با توفیق خداوند برای شما عرض میکنم. آیاتش را هم میخوانم و به گونهای بیان میکنم که با توفیق خداوند مدتها در یادتان بماند. قبل از بیان چهار مطلب، توجه به یک نکتهٔ مهم در قرآن کریم لازم است. این چهار حقیقت میوهٔ این مسئله در قرآن مجید است که اگر این مسئله در زندگی مرد و زن اتفاق نیفتاد، آن چهار حقیقت هم اتفاق نخواهد افتاد؛ بلکه ضد و خلافش اتفاق میافتد. تمام این مسائل هم بیان و آیات قرآن است.
اهمیت ایمان و عمل صالح
از جزء اول قرآن تا جزء آخر که سی جزء، ۱۲۰ بخش، ۱۱۴ سوره و حدود ششهزاروششصد و تقریباً شصتوشش آیه است، کل این سی جز، ۱۲۰ بخش (هر بخش را در حاشیهٔ صفحات میبینید که نوشته شده حزب، هر چهار حزب یک جزء است) و این ۱۱۴ سوره و این ششهزاروششصدو شصت و چند آیه، دو مطلب را میبینید که خداوند متعال با پیوند با یکدیگر زیاد بهکار گرفته است یا به قول ما زیاد تکرار و بیان کرده: یکی مسئله ایمان است و مسئله دیگرش هم عمل صالح. اولین آیهای هم که در قرآن مجید ایمان و عمل صالح را با هم ذکر کرده، آیهٔ ۲۵ سورهٔ مبارکهٔ «بقره»[1] است. در سورههای دیگر هم میبینید که چندبار ایمان و عمل صالح با هم ذکر شده است. این مطلب ادامه دارد تا جزء آخر قرآن که فکر میکنم آخرین سورهای که ایمان و عمل صالح را مطرح کرده، سورهٔ مبارکهٔ «بیِّنه»[2] است. در کدام جزء قرآن؟ این سوره در جزء آخر قرآن و چند سوره مانده به پایان آن است که ایمان و عمل صالح را پروردگار عالم مطرح کرده.
مؤمن از منظر قرآن
منظورم از طرح این بحث، این است که بهتناسب ایام ولایت، مطلبی را دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) در پایان سخن به شما هدیه بدهم.
ایمان پنج متعلَّق دارد؛ وقتی که قرآن مجید به یک نفر میگوید مؤمن، یعنی این انسان فرقی نمیکند مرد، زن، جوان، پیر، شهری، دهاتی، عرب یا عجم است، پنج حقیقت را باور کرده است؛ یا چند سال درس دین خوانده و از طریق تحصیل باور کرده است یا به قول قرآن مجید از دهان عالمان، متخصصان و پاکان، دلیل، برهان و علمی بودنش را شنیده و برایش باور حاصل شده است.
دهان جسم
ما دو گوش داریم و دو دهان؛ یک دهان ما همین دهانی است که دندان، زبان و گلو دارد. این دهان دروازهٔ شکم است. کارش چیست؟ این است که موارد خوراکی را به معده برساند و راهش هم دهان است، معده هم هضم و پخش کند و ما تا زمانی که خداوند امضا کرده است که بمانیم، بمانیم؛ یعنی بودن و ادامهٔ عمر و حیات ما با همین دهان و شکم است.
دهان عقل
یک دهان هم داریم که اسمش گوش است. این دهان، دهان عقل است؛ یعنی غذای عقل که علم، معرفت و دانستنیهاست، از این دهان باید به عقل برسد. اگر دهان مربوط به شکم را ببندیم، میمیریم؛ اگر دهان مربوط به عقل را ببندیم و نرویم یا نخواهیم گوش بدهیم و بگوییم خوشمان نمیآید یا حوصله نداریم که گوش بدهیم، انسانیت ما نابود میشود، در جهت روح و معنا میمیریم و کالأنعام میشویم؛ یعنی از انسانبودن تبدیل به انعام و حیوان میشویم. این شعر برای جلالالدین است که خیلی زیبا و متین گفته:
آدمی فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از راه نوش[3]
تأثیر بستن دهان عقل
همانطور که میبینید، بیشتر مردم دنیا و بخشی از مردم کشور ما دهان عقل را دوختهاند، ولی دهان شکم را برای گوشت مار، میمون، خوک و خرچنگ باز گذاشتهاند و بد هم باز گذاشتهاند. ما هم که این گوشتها را نمیخوریم یا برای بیدینها که پیدا نمیشود، برای خوردن مال حرام، رشوه، اختلاس، دزدی، موادفروشی، قابزنی، تقلب در جنس و کمفروشی. آنهایی که دستشان میرسد و دین ندارند، این دهان را به روی هر حرامی باز گذاشتهاند و آنهایی هم که دستشان نمیرسد، به روی بعضی از حرامها باز گذاشتهاند؛ اما ما این کار را نکردهایم. دهان ما باز است، ولی محدود. ما با زور بازو و عرق جبین خودمان (اگر اداری هستیم، با هشت ساعت کار درست و راهانداختن کار مردم یا اگر مغازه داریم، با دادوستد درست)، حلال میخوریم. همین حلالخوری باعث شده است که این دو رکعت نماز، روزهٔ ماه رمضان، حج، عمره، زیارت ابیعبدالله(ع) و محبت به اهلبیت برایمان بماند؛ چون دهان عقلمان از زمانی که با پدر و مادر در این جلسات میرفتیم، باز بوده است و در حدی که به آن باوری رسیدهایم که باید در مورد آن پنج حقیقت برسیم و از این طریق چاقوچله شدهایم.
«لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ»[4] شهید یعنی حاضر. حاضر در جلسات علمی و معارفی و باز نگهداشتن دهان عقل برای اینکه رزق عقل را که علم و معرفت است، از این دهان به عقل برسیم. در حدی ما این کار را کردهایم؛ بعضیهایمان معارف دین را تحصیل کردهایم و بعضی از ما گوشمان را به آن عالمان و آگاهان پاکی که تحصیل دین کردهاند، سپردهایم.
اولین نشانهٔ ایمان
پنج متعلق ایمان چیست؟ خدا در آیهٔ 177 سورهٔ بقره[5] هر پنج متعلق را منظم و پشتسرهم بیان کرده است: «آمَنَ بِاللَّهِ» خدا را باور کرده است. تعریف صادقان را میکند؛ چون آخر آیه میگوید «اولئک هم الصادقون». اهل صدق یعنی آنهایی که ظاهر و باطنشان پاک، صاف، بیغلوغش و بیخرابی است. امام علی(ع) میفرماید: اگر لغزشی هم داشته باشند، آن لغزش خیلی قابلتوجه نیست که اینها را از چشم خدا بیندازد یا از رحمت و مغفرت خدا محروم یا مرگشان را سخت یا قیامتشان را خراب یا برزخشان را نابود کند. «قَلیل اَلزَّلَلِ»[6] همهٔ ما لغزش داریم، اما نه لغزشهای بزرگ که مثلاً مملکت را بدزدیم، مال مردم را ببریم، کلاهبرداری بکنیم، اهل زنا، ربا، دزدی و عاق والدین باشیم؛ ما آنها را نداریم، اما لغزشهایی داریم که حضرت میفرماید اندک است؛ مثلاً یک وقت با بچهمان یا همسرمان یا رفیقمان یک تندی بکنیم که بجا نباشد؛ غفلتاً یک نگاه به نامحرم بیندازیم و زود چشم بپوشیم که بجا نباشد؛ غفلتاً از دهانمان کلمهای در بیاید که کسی را آزرده کند. اینها را بالأخره داریم که خدای عالم میفرماید اینها قابلعفو است: «يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ»[7]؛ اما گناهانی است که پاککردنش از پرونده واقعاً کار میبرد. یکوقت گناهی را مرتکب میشود و در مقام اصلاح هم برنمیآید، بعد هم کسی نیست که آدم داشته باشد تا اصلاح کند.
اهمیت انجامدادن واجبات دین
خود من هم اهل خمسدادن هستم. از زمان جوانیام و اولین سال منبرم که درآمدی پیدا کردهام، مثلاً اگر بیست تومان از سال اضافه آمده است، پنج تومانش را به مرجع تقلید دادهام و ادامه هم داشته. هر سال به لطف خدا شب اول محرم خمسم را در یک چک مینویسم و در پاکت کنار میگذارم که بعد از محرم به مرجع تقلیدم یا نماینده او بدهم. خودم هم مصرف نمیکنم، میپردازم.
خمس طبق آیهٔ قرآن کریم واجب است. خدا پنجاه سال به من واقعاً احسان کرده و هیچسالی هم حق خدا را ندادهام و این حق هر سال در مال من حرام است. با حق کس دیگری بیاجازه او کاسبی کردهام، منافع آن هم حرام است.
یک نفر به من زنگ زد و خیلی مضطرب گفت: بیا خانهام، تو را کار دارم! به خانهٔ او رفتم. گفت: پزشکها گفتهاند که عضلات قلبت رها شده است و قابلترمیم نیست. آن زمان هم هنوز اعضای مرگ مغزیها را انتقال نمیدادند و پیوند قلب نبود. گفت: گفتهاند که قلب تو شش یا هفت هفتهٔ دیگر کار نمیکند. ما که صحبت میکردیم، دکترش آمد؛ دکتر بزرگوار، متین و بسیار باادبی بود و من او را شناختم. وقت خداحافظی به من اشاره کرد که بیرون بروم. گفت: این مریض را که میبینی دارد به تو وصیت میکند، یک الی سه هفته دیگر بیشتر زنده نیست.
یکی از وصیتهایش این بود که من چهلمیلیون تومان در کل مالم خمس بدهکارم (بندهٔ خدا مسجد میآمد و پای منبر مینشست) و ندادهام؛ من این را نوشتهام که شما بعد از مردن من دنبال کنید تا زن و بچهٔ من بپردازند. به او گفتم: خودت بپرداز! گفت: حالا ببینم چه میشود. سه روز بعد هم مرد. حدود یک سال و نیم من با خانوادهاش تماس میگرفتم که حداقل این چهلمیلیون را به هرکس که اعتماد دارند، بدهند. نمیگفتم به من بدهید که قم یا تهران ببرم. بعد از یک سال و نیم با ناراحتی به من گفتند که شما دیگر تلفن نکنید و در کار ما هم دخالت نکنید.
خانم او جوان بود (۳۸-۳۷ سالش بود)، بعد از تمامشدن عدهٔ وفات شوهر کرد و یکیدو تا از بچههایش هم هروئینی شدند و بقیهاش هم از بین رفت. او از الآن تا قیامت گرفتار پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام) است. نمیدانم قیامت از او میگذرند یا نمیگذرند. آن را من خبر ندارم. امام زمان(عج) میفرماید: ما روز قیامت به آنهایی که حق ما را خوردند، سخت خواهیم گرفت. خیال نکنند به این راحتی مال حرام را خوردهاند و پروندهای هم برایشان باز نخواهد شد.
معنای ایمان به خداوند
ما دهانمان را به روی حرام بستهایم و دهان عقل را باز گذاشتهایم و گوش میدهیم. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «ووَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ»[8] گاهی به این دهان عقل چقدر ارزش میدادند! ما در روایاتمان میبینیم که از راههای خیلی دور محضر ائمهٔ طاهرین میآمدند و اعلام هم میکردند؛ مثلاً عمروبنسعید یکی از شیعیان امام صادق(ع) است (روایت در اصول کافی است)، خدمت حضرت میآید و میگوید: «یابنَ رسولِاللّه! إِنِّي لَا أَلْقَاكَ إِلَّا فِي السِّنِينَ ...»[9] اینقدر راه من به مدینه دور است که من هر چند سال یکبار میتوانم مدینه بیایم و محضر شما را درک کنم. یابن رسولالله! آنچه که خیر دنیا و آخرتم است برای من، در همین یک مجلس بفرمایید که من بروم و عمل بکنم. این حرفها را میشنیدند و واقعاً جدی میگرفتند و عمل میکردند و به مقامات عالیهٔ انسانی میرسیدند.
یک متعلق ایمان، خدا و باورکردنش است؛ نه فقط خودش را باور بکنم، بلکه وقتی به قرآن مراجعه میکنم، اینطور باید خدا را باور کنم که از جان من به جان من نزدیکتر است؛ شاهد من است و کنار من نیز حاضر؛ من را میبیند، در کمین من است و مرا مراقبت میکند؛ بصیر و خبیر به من است و اعمال، خلوت و پنهان من را میبیند؛ اینطور خود و صفات او را باور کنم. اینطور که خدا را باور بکنم، امام باقر و امام صادق و موسیبنجعفر(علیهمالسلام) میفرمایند: آدم با یک چنین باوری، نسبت به خدا باحیا میشود.
حیا، ثمرهٔ ایمان واقعی به خدا
من روایات باب حیا را که نگاه میکردم، دیدم از حضرت مجتبی(ع) یک روایت دو کلمهای نقل شده است: «ولا حياءَ لِمَنْ لا دينَ لَهُ»[10] چقدر زیبا! کسی که ایمان ندارد، نمیتواند حیا داشته باشد؛ یعنی کسی که خدا را باور ندارد، از چه کسی خجالت بکشد؟ برایش مهم نیست که جلوی مردم عربده یا چاقو بکشد، فحش بدهد، بدزد و ببرد، سندسازی بکند، به نامحرم نگاه بکند، دعوت به زنا بکند؛ مردم برای آدمهای بیدین ارزش ندارند. شما به او بگو با این کار زشت آبرویت میرود، میگوید آبرو کدام است؟ مردم چه کسی هستند؟! امروز را عشق است؛ حوصله داری! آبرویم میرود! آبروی چه میرود؟ آن کسی که خدا را باور ندارد، میتواند آدم باحیایی باشد؟! نه. وقتی که خدا را باور ندارد، از چه کسی شرم کند؟! برای مردم که ارزش قائل نیست. مؤمن برای مردم ارزش قائل است.
این عهدنامهٔ مالک اشتر[11] که امیرالمؤمنین(ع) به خط خودش نوشته است، در دنیای حقوق، سیاست و حکومت در کل کرهٔ زمین نمونه ندارد. امام(ع) مینویسد: مالک! نظرت با مردم این باشد؛ یا برادر دینی و همکیش تواند و اگر مسلمان و شیعه نیستند، همنوع تواند. او هم انسان است و وقتی کاری به کار مردم ندارد، ظلم نمیکند، کسی را در استان تو آزار نمیدهد، باید با شیعه در همهٔ امکانات به یک شکل بهرهمند باشد. «أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ» یا همنوع تواند. این نگاه مؤمن است؛ ولی کسی که خدا را قبول ندارد، به مردم نگاهی ندارد. اگر برای مردم ارزش قائل بود، از مال مردم اختلاس نمیکرد، رشوه نمیگرفت، نمیدزدید، کم نمیگذاشت و ظلم نمیکرد؛ معلوم است که ارزش قائل نیست. کسی که خدا را قبول ندارد، نمیتواند باحیا باشد. این یک متعلق ایمان است.
قبض روح مؤمن
«آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ»[12] ایمان به قیامت داشته باشد؛ یعنی باور کرده باشد که در این دنیا مسافر است و روزی از این دنیا بیرونش میکنند. هیچکسی نباید بگوید از دنیا بیرون میروم. من هم دلم نمیخواهد از دنیا بیرون بروم؛ من هم خانه، ماشین، زن، بچه، داماد، عروس و نوهٔ شیرین دارم و دلم نمیخواهد از دنیا بروم. حتی در روایات داریم که مؤمنهای خوب وقت مردنشان ناراحت هستند که میمیرند؛ اما فرشتگان در هنگام مرگ به اینها میگویند چشمتان را باز میکنیم، نگاه بکنید و هنوز جانشان را نگرفته، جایگاهشان و چهار طایفه را میبینند (اینها در روایات خیلی مهمی در کتابهای باارزشمان است). همانطور که در رختخواب افتاده است، جایگاهش، انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین را میبیند؛ وقتی که دید، به او میگویند بهجای زن، بچه، نوه، عروس و دامادت اگر تو را پیش اینها ببریم، ناراحت میشوی یا غصه میخوری؟ میگوید: نه. پردهٔ دیگری به او نشان میدهند و میگویند: پدرت را نگاه کن! ببین آدم خیلی خوبی بوده است؛ مادرت را ببین؛ زن و بچهات که کنار تو تربیت و شایسته و صالح شدهاند، جای آنها را در آینده ببین. برای همیشه از آنها جدایت نمیکنند؛ اینها هم به تو ملحق میشوند. «أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»[13] اینها را هم پیش تو میآورند. چند روزی همدیگر را نمیبینید. خیال میکنی عمر زن، بچه، عروس و دامادت عمر نوح است! دهبیست سال دیگر آنها هم پیش تو میآیند. به او کاملاً آرامش میدهند و بعد از دنیا میبرند.
علاقهٔ انسان به بقای در دنیا
ما از دنیا نمیرویم. دلمان هم نمیخواهد برویم، شوخی که ندارد؛ ولی ما را میبرند و بیرونمان میکنند. ما به دست ملکالموت از این دنیا میرویم، البته اگر بنا باشد ملکالموت جان ما رو بگیرد؛ چون جان همه را عزرائیل نمیگیرد؛ قرآن میگوید: عزرائیل یک سری نیرو و فرشتگان دارد که به آنها میگوید مثلاً پروندهٔ این یکمیلیون نفر امروز تمام میشود و عمرشان تمام است؛ شما بروید امریکا، اروپا، آفریقا و اقیانوسیه و جان اینها را بگیرید.
ستارگان درگاه الهی
پیامبر(ص) میفرماید: شب معراج فرشتهای را به من نشان دادند که خیلی عجیب و غریب بود. به جبرئیل گفتم: این چه کسی است؟ گفت: یا رسولالله! ملکالموت است. میخواهی با او صحبت کنی؟ جلو رفتم (چون روایتش را چندوقت پیش دیدم، یادم نیست که ملکالموت پیشدستی کرد یا پیامبر، اخلاق پیغمبر بود که زودتر سلام کند)، سلام کرد و با من صحبت کرد. خیلی بامحبت، باادب و شیرین بود؛ بالأخره ملک مقرب پروردگار است. یک فرشتهٔ پاک، تمیز، خوشقیافه، مقرب الهی. از چهار فرشتهٔ ویژه پروردگار است. ما که از مرگ میترسیم، خیال میکنیم که قیافهاش برای همه شاخدار، دمدار، سمدار و دندانهایش بهاندازهٔ ستونهای مسجد است؛ ما باید آدمهای خوبی باشیم که اگر بنا شد جان ما را بگیرد، شکل اصلی او را ببینیم. او یا ملائکهٔ دیگر بالای سر آدمهایی که خوب نیستند، با قیافهٔ خشن و ترسناک میآیند.
در ضمن صحبت، به پیامبر گفت: یا رسولالله! احوال علیبنابیطالب(ع) چطور است؟ گفتم: او در مکه است (آنوقت امیرالمؤمنین هجده سالش بود و هنوز ازدواج نکرده بود؛ چون حضرت 22 یا 23 سالگی ازدواج کرد).
ای بیچاره غیرشیعهها! علی ما در تمام آسمانها و ملکوت شناختهشده است. بدبخت آنهاییاند که علی(ع) 63 سال در زمین بود، ولی او را نمیشناسند یا اینکه او را میشناسند، ولی دشمنش هستند یا امامی غیر او را انتخاب کردهاند.
از علی حرف زد. بعد گفت: یا رسولالله! من با کسانی که تحت امرم هستند، مأمور گرفتن جان کل انسانها هستم. خدا از اول به من فرموده است که اجازهٔ گرفتن جان دو نفر را نداری؛ یکی از آنها شما هستید و دیگری امیرالمؤمنین(ع) است. خدا به من گفته جان این دو نفر را خودم میگیرم. تو نمیشود جان این دو نفر را بگیری.[14] اینها نزد خدا اینقدر عزیز هستند!
ایمان به آخرت، یعنی بدانم اینجا مسافر هستم و مرا بیرون میکنند. حالا که مسافر هستم و مرا بیرون میکنند، چرا بار گناه بردارم و ببرم؟! با چه تحملی، چه طاقتی، چه جواب و عذر و بهانهای این بار را در دادگاه الهی ببرم! چهکار باید کرد؟ بدانم که لحظهبهلحظهٔ عمرم، اعمال و اخلاقم حساب میشود.
متعلقات دیگر ایمان
«وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ»[15] ایمان به فرشتگان که یکی از آنها همین جبرئیل است. مؤمن به جبرئیل باشم که واسطهٔ وحی بین خدا و انبیاست. ایمان داشته باشم من مأمورانی از فرشتگان دارم که همهچیز من را مینویسند. و «الکتاب» ایمان به قرآن و «النبیین» ایمان به انبیا. این ایمان است.
قرآن بلافاصله در این سی جزء، بعد از ایمان میگوید عمل صالح؛ یعنی این ایمان باید در تمام حرکات من ظهور حرکتی و عملی داشته باشد. الآن که شما اینجا نشستهاید و قرآن گوش میدهید، این همان ایمان باطنتان است که در بدنتان تجلی کرده، شما را به مسجد آورده و نماز جماعت خواندید؛ شما را نشانده و با دهان عقل حرفهای حق را گوش میدهید. نمازی که خواندید، خمسی که میدهید و محبتی که دارید، جلوه ایمانتان بوده است. کسانی که دارای ایمان و عمل صالح هستند، چهار فایده نصیبشان میشود: در دنیا، وقت مرگ، برزخ و قیامت.
حالا از شما میپرسم: بعد از پیامبر(ص) در رأس تمام مؤمنان جهان و دارندگان عمل صالح چه کسی است؟ امیرالمؤمنین(ع). این ایمان و عمل صالح امیرالمؤمنین(ع) را ببینید که چه آثاری در دنیا و وقت مرگ برای او داشت و الآن چه آثاری در برزخ برایش دارد و چه آثاری در قیامت. فردا شب، اول برای خودمان را ببینیم که این ایمان و عمل صالح چه میوههایی در دنیا، مرگ، برزخ و قیامت به ما داده است، بعد سراغ امیرالمؤمنین(ع) برویم.
نفس مطمئنه
ملکالموت گفت من جان دو نفر را حق ندارم بگیرم: شما و امیرالمؤمنین(ع). معراج گذشت و ملکالموت هم از این مسئله دیگر حرف نزد؛ حتماً مأمور بوده همین مقدار را به پیامبر(ص) بگوید. تا اینکه نوبت امامت به حضرت صادق(ع) رسید (چون ائمهٔ ما دنبالهٔ حرفهای پیامبر و حقایق قرآن را زدهاند). امام صادق(ع) زارزار گریه میکرد و میفرمود: این ۷۲ نفر کربلا سی ویژگی دارند، یکی از آنها این است که ملکالموت اجازهٔ گرفتن جان آنها را نداشت. خدا هرکدام را به یک شکل و کیفیتی جانشان را گرفت تا نوبت به شهید قتلگاه رسید.
روی زمین افتاده و دیگر طاقت بلندشدن ندارد! زینالعابدین(ع) میفرماید: هر نفسی که میکشید، از یکطرف بدن خون بیرون میزد! چشم مبارکش یکطرف هفتاد بدن قطعهقطعه را میبیند، گوشش هم از خیمهها صدای گریه و نالهٔ زنان و دختران را میشنود! در چنین حالی وقتی که خنجر شمر روی گلو آمد، وقت جاندادنش بود؛ اینطور خدا جانش را گرفت: «یا أیُّتها النَفسُ الْمُطْمَئنّة (27) إرجِعی الیٰ ربِّکَ»[16] عجب جاندادنی! «رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلِي فِي عِبَادِي (29) وَادْخُلِي جَنَّتِی».[17]
او جان داد؛ نمیدانم زینب کبری(س) جاندادنش را دید یا نه! اما اگر هم ندید، چند لحظه بعد از جاندادن میدانید زینب(س) چه دید؟! سر بریده را بالای نیزه دید!
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
دعای پایانی
اللهم! اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی لوالدینا و لمن وجب له حق علینا.
اللهم! اهلک اعدائنا.
اللهم! اشف مرضانا.
اللهم! سلم دیننا و دنیانا.
[1]. «وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُون».
[2]. سورهٔ بینه: آیهٔ ۷: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ».
[3]. مثنوی، دفتر ششم.
[4]. سورهٔ ق: آیهٔ ۳۷.
[5]. «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ».
[6]. غررالحکم، ج1، ص79.
[7]. سورهٔ شوری: آیهٔ ۳۰: «وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ».
[8]. نهجالبلاغه، ص۳۰۳.
[9]. الکافی (ط ـ اسلامیه)، ج۲، ص۷۶: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ هِلَالٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنِّي لَا أَلْقَاكَ إِلَّا فِي السِّنِينَ فَأَخْبِرْنِي بِشَيْءٍ آخُذُ بِهِ فَقَالَ أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَنْفَعُ اجْتِهَادٌ لَا وَرَعَ فِيهِ».
[10]. کشفالغمه، ج۲، ص۱۹۴: «عن الامام الحسن عليه السلام انه قال لا أدب لمن لا عقل له ولا مروة لمن لا همة له ولا حياء لمن لا دين له ورأس العقل معاشرة الناس بالجميل».
[11]. نهجالبلاغه، ص۴۲۷.
[12]. سورهٔ بقره: آیهٔ ۱۷۷.
[13]. سورهٔ طور: آیهٔ ۲۱: «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ».
[14]. مناقب ابنشهرآشوب، ج۲، ص۷۵: «عن ابن المسيب عن أبي ذر ان النبي صلى الله عليه وآله قال: يا أباذر علي أخي وصهري وعضدي ان الله لا يقبل فريضة إلا بحب علي بن أبي طالب يا أباذر لما اسرى بي إلى السماء مررت بملك جالس على سرير من نور على رأسه تاج من نور احدى رجليه في المشرق والأخرى في المغرب وبين يديه لوح ينظر إليه والدنيا كلها بين عينيه والخلق بين ركبتيه ويده تبلغ المشق والمغرب فقلت: يا جبرئيل من هذا فما رأيت من ملائكة ربي جل جلاله أعظم خلقا منه؟ قال: هذا عزرائيل ملك الموت ادن فسلم عليه فدنوت منه فقلت: سلام عليك حبيبي ملك الموت، فقال: وعليك السلام يا احمد ما فعل ابن عمك علي بن أبي طالب؟ فقلت: وهل تعرف ابن عمي؟ قال: وكيف لا اعرفه وان الله جل جلاله وكلني بقبض أرواح الخلايق ما خلا روحك وروح علي ابن أبي طالب فان الله يتوفاكما بمشيته».
[15]. سورهٔ بقره: آیهٔ ۱۷۷.
[16]. سورهٔ فجر: آیات ۲۷ و ۲۸.
[17]. سورهٔ فجر: آیات 28-30.