فارسی
يكشنبه 16 ارديبهشت 1403 - الاحد 25 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

سفر عشق

سفر عشق

امام حسین علیه السلام در هشتم ذى الحجه ، روز ترویه ، به جهت حفظ جان خویش و حریم کعبه (۱) از یک سو و به انجام رساندن رسالت خود از سوى دیگر، با تبدیل حج خود به عمره به سوى کوفه حرکت کرده و ضمن خطبه اى بعد از حمد و سپاس الهى و درود بر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
مرگ را بر انسان همچو گردنبند بر گردن دختران مقدر نموده اند؛ چقدر مشتاق دیدار اجداد خود، چون شوق یعقوب به دیدار یوسف هستم ! براى من شهادتگاهى را برگزیده اند؛ گویا گرگ هاى دشت نواویس و کربلا را مى بینم که بند بند پیکرم را جدا کرده و مشک ها و شکمبه هاى خالى خود را از آن انباشته مى کنند.
از تقدیر الهى گریزى نیست ؛ خشنودى خدا، خرسندى ما خاندان پیامبر است ؛ بر بلاى او شکیباییم که خداوند پاداش صبر پیشگان را براى ما عطا مى کند. ذریه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از او جدا نخواهد شد؛ چشم حضرت در حریم قدس الهى ، به دیدارشان روشن شده و وعده خویش را در حقشان وفا مى نماید. کسى که جانش را در راه ما بذل کرده و آماده دیدار خداوند متعال است ، باید با ما سفر آغاز کند، به امید خداوند، صبح رهسپارم . (۲)
پس از به راه افتادن ، فرشتگان با صف هاى آراسته و سلاح به دست و مؤ منین از اجنه به محضر حضرت آمده و جهت از بین بردن دشمن یاغى کسب اجازه نموده و امام حسین علیه السلام فرمود:
آیا کتاب خداوند متعال را نخوانده اید که مى فرماید: اگر در خانه هایتان بودید، آنانکه کشته شدن برایشان مقدر شده ، در بسترشان کشته مى شدند. (۳) علاوه بر این ، اگر در شهر و وطن خود بمانم ، این مردم نگونسار به چه چیزى آزمایش شوند و چه کسى در قبر من که خداوند از بدو آفرینش زمین ، آنرا براى من برگزید، خواهد آرمید؛ خداوند آنجا را پناهگاه شیعیان و دوستان ما قرار داد تا اعمال و نمازشان را آنجا پذیرفته و دعایشان مستجاب گشته و آنجا سکونت کنند تا در دنیا و آخرت در امان باشند. در حضور شما در ساعات پایانى روز عاشورا که مصادف با روز جمعه است (در برخى روایات شنبه ) مرا مى کشند و بعد از من دنبال ریختن خون کسى از خانواده من نخواهند بد و سر مرا به یزید بن معاویه لعنهما الله خواهند برد.
در اینحال اجنه گفتند:
به خدا سوگند، اى حبیب خدا و فرزند حبیب پروردگار! اگر مخالفت دستور تو براى ما جایز بود، تمام دشمنان ترا قبل از دسترسى به تو، مى کشتیم .
امام حسین علیه السلام فرمود:
به خدا قسم ، ما بر ایشان توانمندتر از شما هستیم و لکن بناى الهى بر این است که نابودى هلاک شدگان و زندگى جاوید یافتگان ، با تمام شدن حجت و دلیل الهى انجام پذیرد. (۴)
سپس حضرت سیدالشهداء علیه السلام رهسپار کوفه از راه مدینه شد و در مدینه بر سر مقبره رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمد و بعد از درد دل و گریستن ، ریحانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به خواب رفت و در خواب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را دید که مى فرماید:
فرزندم ! عجله کن ! بشتاب که پدر و مادر و برادر و جده ات ، خدیجه کبرى ، همه مشتاق تواند؛ به سوى ما بشتاب .
امام حسین علیه السلام با شوق دیدار رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گریان و اندوهگین از خواب بیدار شد و نزد برادرش ، محمد حنفیه ، که در بستر بیمارى بود، آمد و محمد حنفیه به امام حسین علیه السلام گفت :
ترا به حق جدت ، محمد صلى الله علیه و آله و سلم ، سوگند، از حرم جد خود بیرون مرو که در اینجا یاران فراوان دارى .
امام علیه السلام فرمود:
از رفتن به عراق ناگزیرم .
محمد حنفیه گفت :
به خدا قسم ، فراق تو اندوهگینم مى سازد؛ اگر مبتلا به این بیمارى سخت نبودم ، با تو همراه مى شدم ؛ بخدا، توان گرفتن قبضه شمشیر و نیزه را ندارم ؛ پس از تو مرا شادى نیست .
محمد حنفیه سخت گریست و بیهوش شد و پس از به هوش آمدن گفت :
برادر جان ! ترا به خدا مى سپارم ؛ اى شهید مظلوم !
امام حسین علیه السلام از برادرش خداحافظى کرد و از مدینه رهسپار کوفه شد (۵) و بعد از مصادره اموال کاروانى در محلى به نام تنعیم که براى یزید هدایاى والى یمن را مى برد، به منطقه اى به نام صفاح رسید و فرزدق را دید و درباره مردم کوفه سؤ ال کرد و فرزدق گفت :
دل هایشان با شما و شمشیرهایشان با بنى امیه است .
و سپس در محل حاجر جواب نامه مسلم بن عقیل را نوشته و با قیس بن مسهر به کوفه فرستاد:
بسم الله الرحمن الرحیم
از: حسین بن على
به : برادران مؤ من و مسلمانش
سلام بر شما!
خدا سپاس که معبود حقى جز او نیست . اما بعد؛ نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و خبر از اجتماع و عزم شما براى یارى و حق خواهى ما مى داد؛ از خداوند مسئلت دارم که احسانش را براى همه ما مرحمت فرموده و شما را بر این همت والا برترین پاداش را عطا فرماید. من روز سه شنبه ، هشتم ذى الحجه ، از مکه به سوى کوفه رهسپار شدم و به محض ‍ ورود فرستاده ام بر شما، در امور خود شتاب کنید؛ به امید الهى ، همین روزها بر شما وارد مى شوم .
سپس حضرت مسیر را ادامه داد و به منطقه اى به نام زرود رسید و نگاهش ‍ به خیمه اى افراشته که از آن زهیر بن قین بود، افتاد و شخصى را فرستاد و زهیر را به نزد خود دعوت فرمود و لیکن زهیر نپذیرفت و همسرش ‍ گفت :
سبحان الله ! فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ترا مى خواهد و تو پاسخ نمى دهى ؟!
از اینرو زهیر برخاست و خدمت امام حسین علیه السلام شرفیاب شد و چندى نگذشت و با چهره اى شاد و برافروخته برگشت و دستور داد تا خیمه اش را کنار خیمه هاى حسین علیه السلام بپا کنند و به همراهانش ‍ گفت :
هر کس از شما خواهان نصرت و یارى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است ، به ما بپیوندد.
در همینجا (زرود) (۶) خبر شهادت مسلم و هانى به حضرت رسید و ضمن طلب رحمت براى آندو، گریه فرمود و اهل کاروان ، مخصوصا زنان شیون و زارى نمودند.
کاروان در ادامه مسیرش به منزلگاه زباله رسید و خبر شهادت قیس بن مسهر نیز در این منزل به حضرت رسید و امام حسین علیه السلام در اینجا و فرصت هاى دیگر به دست آمده ، همراهانش را آگاه مى ساخت که این سفر شهادت است تا کسانى که بخاطر دنیا و پست و مقام و غیره با آنها همسفرند، حساب خود را از ایشان جدا کنند. سرانجام به منطقه اى به نام شراف رسیدند و حضرت از جوانان خواست تا آب زیادى بردارند و از این محل دور نشده بودند که ناگهان یکى از همراهان بانگ تکبیر برآورد و گفت :
نخل هایى از دور مى بینم .
همسفران گفتند:
در این وادى نخلى نیست ؛ آنها سر نیزه ها و سرهاى اسبان است که سوى ما مى آیند.
پس از چند لحظه ، حر بن یزید ریاحى با هزار سوار که آثار تشنگى در چهره همه نمایان بود، رسید و حضرت دستور داد تا حر و افرادش و حتى اسبان آنها را آب دهند و امام حسین علیه السلام پس از محبت بسیار به آنان در خطبه اى پس از حمد و سپاس الهى فرمود:
من با پاسخ به دعوت شما، خویش را نزد خداوند متعال و شما معذور دانستم ؛ مرا با نوشتن نامه و فرستادن نمایندگانتان به نزد خود خواندید و گفتید که ما امامى نداریم و شاید به سبب شما خداوند ما را هدایت نماید. حال اگر بر همان عهد و پیمان هستید، با بیعت مجدد مرا مطمئن کنید وگرنه از همین جاى بدانجا که آمدم باز مى گردم .
هیچیک سخنى نگفتید و وقت نماز شد؛ پس از گفتن اذان ، حر و افرادش به امام حسین علیه السلام اقتداء کردند و بعد از نماز حضرت رو به ایشان کرد و بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
اى مردم ! بطور یقین اگر تقواى الهى را پیشه کرده و حق را از آن صاحبانش  بدانید، نزد خداوند پسندیده تر است ؛ ما خاندان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به ولایت مسلمانان سزاوارتر از این مدعیان دروغین هستیم که با جور و ستم و تجاوز رفتار مى کنند. اگر ما را نمى خواهید و به حق ما نادانید و خواسته شما غیر از آن است که در نامه هایتان نوشتید، بر مى گردم .
حر گفت :
سخن از نامه هایى گفتى که من قصه آنها را نمى دانم .
امام حسین علیه السلام به عقبه بن سمعان فرمود تا نامه ها را که در دو خورجین پر بود، به ایشان نشان دهد. حر پس از دیدن نامه ها گفت :
من از این کسانى که براى شما نامه نوشتند: نیستم ؛ مرا دستور داده اند که از تو دور نشوم تا ترا نزد ابن زیاد ببرم .
امام حسین علیه السلام فرمود:
اى حر! مرگ تو زودتر از آن رخ خواهد داد.
و حضرت یارانش را گفت تا سوار شده و به راه افتند و لیکن حر راه را برایشان بست و امام علیه السلام فرمود:
مادرت به عزایت نشیند؛ از ما چه مى خواهى ؟
حر گفت :
اگر غیر از تو کسى نام مادرم را مى برد، پاسخش را مى دادم و لیکن مرا توان یاد نمودن مادرت جز به نیکى نیست .
سرانجام حر موافقت کرد که حضرت به غیر از کوفه و مدینه راهى دیگر انتخاب کند؛ از اینرو به سوى کربلا حرکت فرمود و در بیضه براى یاران خود و حر طى سخنرانى فرمود:
اى مردم ! رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کسى فرمانرواى ستمگرى بیند که حرام خدا را حلال شمارد و پیمان خدا مى شکند و با سنت و روش سیره رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت کرده و با بندگان خداوند متعال با گناه و تجاوز رفتار مى کند و با کردار و گفتارش بر او قیام نکند، بر خداوند متعال است که او را در جایگاه و همشاءن او قرار دهد. بدانید و آگاه باشید که ایشان پیرو محض شیطان و عصیان ورز خداى رحمان هستند؛ فساد و تباهى را آشکار کرده و حدود الهى را وا گذاشته اند؛ بیت المال را در انحصار خود قرار داده و حرام خود را حلال و حلال او را حرام کرده اند. من از هر کس دیگرى سزاوارترم که در برابر ایشان بایستم .
نامه هاى شما به دستم رسیده و نمایندگانتان نزدم آمدند که گویاى بیعت شما با من بودند؛ اگر به بیعت خود بمانید، به رشد و کمال مى رسید؛ من حسین بن على ، فرزند دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، خود و خاندانم با شما و خاندانتان بوده و من اسوه و الگوى شما هستم .
اگر اکنون بیعت شکنى مى کنید، به جانم قسم که این پدیده جدیدى از شما نیست ؛ زیرا قبلا با پدر و برادر و پسر عمویم ، مسلم بن عقیل ، نیز اینگونه رفتار کردید؛ فریفته کسى است که فریب شما را بخورد؛ شما ایمان و سعادت و خوشبختى خودتان را از دست دادید و عاقبت پیمان شکن بر ضرر خودش خواهد بود؛ خداوند از شما بى نیاز است .
حضرت در ادامه مسیر، در منطقه اى به نام رهیمه مردى از کوفیان را دید و در جواب سؤ الش که علت خروج از مدینه را پرسید، فرمود:
بنى امیه دشنامم دادند، صبر کردم ؛ مالم را گرفتند، صبر کردم ؛ خواستند خونم را بریزند؛ گریختم ؛ قسم به خدا، مرا خواهند کشت و به دنبال این ، خداوند ذلت و کشتار را بر ایشان مسلط کند و کسانى بر آنان سیطره پیدا کنند که خوار و ذلیلشان سازند.
سپس در منزلگاه عذیب ، چهار سوار از کوفه نزد امام علیه السلام مى آمدند که حر به حضرت گفت :
این چهار نفر با شما نبودند و از کوفیانند؛ از اینرو ایشان را بازداشت کرده و به کوفه بر مى گردانم .
امام حسین علیه السلام فرمود:
من از ایشان همچون خودم حمایت مى کنم ؛ ایشان یاران من هستند؛ تو با من پیمان بستى که قبل از رسیدن نامه اى از ابن زیاد، متعرض من نشوى .
حر گفت :
آرى ؛ ولیکن آنان با شما نبودند.
امام علیه السلام فرمود:
ایشان از یاران من بوده و به منزله کسانى اند که با من آمده اند؛ اگر به پیمان خود پایدار نمانى ، با تو مى جنگم .
حر از آنان دست برداشت و سپس حضرت از آن چهار تن درباره مردم کوفه پرسید و گفتند:
اشراف و ثروتمندان کوفه را با پول خریدند و دل دیگران با تو و شمشیرشان بر توست .
وقتى امام علیه السلام از فرستاده خود، قیس بن مسهر، پرسید، گفتند:
حصین بن تمیم او را دستگیر کرده و نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد و ابن زیاد به او دستور داد تا شما و پدر بزرگوارتان را ناسزا گوید و لیکن قیس بن مسهر براى شما و پدرتان درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعن کرد و مردم را به یارى شما فرا خواند و ابن زیاد نیز دستور داد تا او را از بالاى قصر به زمین افکنند.
در اینحال اشک در چشمان ، حضرت حلقه زد و فرمود:
برخى به شهادت نائل آمدند و برخى در انتظارند و (هرگز عقیده و راه خود را) تغییر ندادند (۷)؛ بارالها! بهشت را جایگاه ما و آنان قرار ده و ما و ایشان را در رحمتکده و ذخیره گاه پاداشت ، گرد هم آر.
پس از آنجا، به قصر بنى مقاتل رسیدند و حضرت خیمه اى افراشته و نیزه اى کوبیده و شمشیرى آویزان و اسبى در اسطبل دید و پرسید:
این خیمه کیست ؟
گفتند:
عبیدالله بن حر جعفى .
حضرت ، حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد و ابن حر از او پرسید:
همراهانت کیستند؟
ابن مسروق گفت :
اى پسر حر! خدا با من است ؛ به خدا قسم ، اگر دعوتش را بپذیرى ، خداوند کرامتى را به تو هدیه کرده است ؛ او حسین بن على علیهما السلام است که ترا به یارى خود فرا مى خواند؛ اگر در رکاب او به نبرد بپردازى ، اجر و پاداش الهى نصیب شده و اگر به شهادت نائل شوى به فوز عظیم واصل مى شوى .
او گفت :
به خدا سوگند، از کوفه بیرون نیامدم مگر به خاطر آنچه در کوفه دیدم ؛ بیشتر مردم آنجا خود را آماده جنگ با حضرت کرده اند؛ از اینرو فهمیدم که امام علیه السلام کشته خواهد شد و مرا توان نصرت و یارى او نیست و اکنون دوست ندارم که او مرا و من او را ببینم .
ابن مسروق نزد امام حسین علیه السلام آمد و ماجرا را به استحضار حضرت رساند؛ در اینحال امام علیه السلام برخاست و با عده اى از یارانش نزد ابن حر رفت و به محض ورود، سلام داد و ابن حر ضمن جواب سلام ، حضرت را به بالاى مجلس نشاند و امام علیه السلام فرمود:
اى پسر حر! همشهریان شما به من نامه نوشتند و گفتند که بر یارى من آماده اند و مرا نزد خود دعوت کردند؛ و لیکن من ایشان را در گفتارشان راسخ و پا بر جا نمى بینم . بى گمان ترا گناهان زیادى است ؛ آیا مى خواهى با توبه اى آنها را محو و از بین ببرى ؟
ابن حر پرسید:
آن چه توبه اى است .
حضرت علیه السلام فرمود:
فرزند دخت پیامبرت را یارى کن و در رکاب او به نبرد بپرداز.
ابن حر گفت :
به خدا سوگند، من مى دانم که پیرو شما در آخرت خوشبخت و سعادتمند است و لیکن در کوفه یار و یاورى ندارى ؛ اگر ترا در کوفه یارانى بود، من پایدارترین ایشان در برابر دشمنانت بودم . ترا بخدا، همراهى مرا با خود مخواه ؛ هر چه بتوانم شما را کمک مالى مى نمایم ؛ این اسب من است که بخدا سوگند، با آن بر کسى نتاختم مگر اینکه مرگ را بر او چشاندم و هیچ سوارى نتوانست مرا بر آن اسب دریابد؛ آن اسب مال تو باشد؛ شمشیرم نیز از آن شما باشد که بر هر چه زدم ، دو نیمش کرد.
امام حسین علیه السلام فرمود:
اکنون که از ما روى گردان شدى ، ما را به اسب و خودت و اموالت نیازى نیست ؛ من گمراهان را یاور خویش نمى گیرم ؛ نصیحتى مى کنمت ؛ تا آنجا که مى توانى از ما دور شو تا فریاد دادخواهى ما را نشنوى و کشتار ما را نبینى ؛ به خدا سوگند، فریاد استغاثه ما را هر کسى بشنود و ما را یارى نکند، خداوند متعال او را در آتش دوزخ افکند.
امام علیه السلام برگشت و عمرو بن قیس و پسر عموى او را دید و فرمود:
آیا براى یارى ما آمده اید؟
پاسخ دادند:
ما عیالمندیم و اموال مردم به دست ماست ؛ صلاح نمى دانیم امانت را ضایع و تباه سازیم .
امام حسین علیه السلام فرمود:
پس از ما دور شوید تا فریاد خواهى ما را نشنوید و اثرى از ما نبینید؛ زیرا هر کسى استمداد ما را شنیده و اثرى از ما را ببیند و به یارى ما نیاید، خدا راست که او را به رو در آتش جهنم افکند. (۸)
سرانجام سرور جوانان بهشت با یارانش به سوى مزار عاشقان ، کربلا به راه افتادند.
یا اءیتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه . (۹)
اى روح آرامش یافته ! به سوى پروردگارت که تو از او خشنودى و او از تو خرسند، باز گرد.
قرآن مجید

نویسنده: محمد حسین مهر آیین

پی نوشت:


۱ - بحارالانوار ۴۴/۱۸۵.
۲-مقتل المقرم /۱۹۴ - ۱۹۳.
۳-آل عمران /۱۵۴.
۴-اللهوف /۶۹ - ۶۶.
۵-برخى مورخین برآنند که حضرت از مکه به سوى کوفه رفت و به مدینه باز نگشت و اولین منزلگاهى که از آن عبور کرد، منزل تنعیم بود.
۶-در لهوف مى گوید که وقتى حضرت به منزلگاه زباله رسید، از شهادت مسلم و هانى اطلاع یافت .
۷-احزاب /۲۳.
۸-مقتل المقرم /۲۲۶ - ۲۰۲ و ارشاد مفید ۲/۸۲ - ۶۷.
۹-سوره فجر /۲۹.

 


منبع : کتاب جلوه عشق،قصه هاى زندگى امام حسین علیه السلام
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر




گزارش خطا  

^