اى نسيم دلنواز كوى دوست |
با تو باشد مشك آسا بوى دوست |
|
خوش خبردارى تو از دلدار من |
آن شفابخش دل بيمار من |
|
گو اگر دارى پيامى از حبيب |
آنكه بر دردم جز او نبود طبيب |
|
ياد او را در دل من زنده كن |
نور او در جان من تابنده كن |
|
اى نسيم اى قاصد جانان بيا |
اى اميد قلب آگاهان بيا |
|
خود بيا تا گويمت از راز دل |
از غم هجران و سوز و ساز دل |
|
گويمت از درد هجران و فراق |
گويمت از عشق و شور و اشتياق |
|
گويمت جان بر لب آمد يار كو |
مُردم از هجران بگو دلدار كو |
|
گويمت جان از فراقش سوخته |
آتش هجرش به دل افروخته |
|
گويمت مىميرم آخر زانتظار |
من نخواهم غير وصل روى يار |
|
روز با هجرش گذشت و شب رسيد |
جانم از هجر رخش بر لب رسيد |
|
دلغمين و زار و هم افسردهام |
چون گياه تشنه من پژمردهام |
|
اى نسيم اى پيك كوى يار من |
گو به من باشد كجا دلدار من |
|
جاى او رَضوى است يا كه در طُوى |
در زمين يا در فلك يا در غرى |
|
در كجا دارد اقامت آن وجود |
او مقيم غيب باشد يا شهود |
|
مسكنش در كربلا يا سامراست |
غايب از ما يا كه او در پيش ماست |
|
گو كجا باشد مقيم آن مهربان |
آنكه جانان است و بر جانهاست جان |
|
آنكه هستى پرتوى از نور اوست |
عالم و آدم غبار كوى اوست |
|
آنكه شمع بزم جان انبياءست |
آنكه نور روح و قلب اولياست |
|
آنكه جدش مصطفى بابش على است |
آنكه بر عالم امام است و، ولى است |
|
آنكه باشد نور چشم فاطمه |
آنكه بر او شد ولايت خاتمه |
|
آنكه باشد قائم و حىّ و رئوف |
مظهر لطف حق و روحى عطوف |
|
آنكه نالد روز و شب با شور و شين |
در عزاى جدّ مظلومش حسين |
|
ديده اندر انتظارش شد سپيد |
واى دل كز فرقتش دائم طپيد |
|
يا رب آن طاووس رضوان در كجاست |
آنكه عالم از غمش ماتمسراست |
|
خلق عالم را زهجرش وارهان |
ديده ما را به ديدارش رسان |
|
منبع: ديوان اشعار استاد انصاریان
منبع : پایگاه عرفان