درس تفسير نهج البلاغه - جلسه سوم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
با بيان يک مقدمه کوتاه که از سوره مبارکه ص و صافات گرفته شده به خواست خدا و به توفيق او بحث وارد اصل خطبه ميشود.
کلام گاهي از استحکام بالاي ادبي برخوردار است اما معنايي که در خودش دارد معناي غلط و اشتباه و غيرمنطقي و غيرمعقول است. مثل اينکه يک دانشمند چيره دست لائيک مقاله اي را بنويسد عليه يک واقعيت چه به زبان عربي يا غيرعربي، از استحکام بالايي برخوردار باشد ولي آن معنايي را که در آن جملات و انشاء قصد کرده، غيرمنطقي و بي ربط باشد.
کلام اميرالمومنين مانند کلام حق و کلام همه انبياء الهي علاوه بر اينکه از استحکام برخوردار است از نظر ترکيب ظاهر، از نظر باطن و معنا هم آن چه را که حضرت قصد کردند صحيح، سالم و حق است. يعني مصداق آن معنا عينيت خارجي دارد و تحقق دارد و قابل رد و قابل ابطال تا ابد نيست. علتش هم اين است که وجود مبارک اميرمومنان براساس آيه تطهير با توجه به روايات فراواني که در ذيل اين آيه از شيعه و سني هست امام(ع) از مصاديق اين آيه هست و آيه ]اطيعوالله و اطيعوا الرسول واولي الامر منکم[ که با واو عاطفه اولي الامر به رسول و الله عطف داده شده و نشان ميدهد که اولي الامر در طول خدا و پيامبر است در شخصيت و صفات و ويژگيها. بنابراين حضرت معصوم است و معصوم هم از عباد مخلص پروردگار است.
چهارويژگي براي عباد مخلص در قرآن مجيد ميبينيم. يک ويژگي که قابل توجه است اين است که پروردگار مهربان عالم ميفرمايد: ]فبعزتک لاغوينهم اجمعين * الاعبادک منهم المخلصين[ اجمعين يعني کل بني آدم. مخلصين از دسترس همه شياطين، انسي و جني و از دسترس وسوسهها و ترديدها و شکها دورند. يعني يک جايگاهي دارند که شياطين به باطن و عقل و فکر و انديشه آنها دسترسي ندارند. به همين خاطر مخلصين بندگاني هستند که در گرفتن حقايق از پروردگار در فهم، در عمل به حقايق و در ابلاغ حقايق هم اشتباه نميکنند، بر اين مبنا آنها حجت حق بر همه مردم هستند تا روز قيامت و فوق آنها محال است که تا روز قيامت به وجود بيايد. اگر فوقشان به وجود بيايد و اطاعت از اينها براي آن فوق واجب باشد طبق آيات قرآن مجيد ترجيح بلامرجح پيش ميآيد. يعني اگر برتر از انبياء و ائمه طاهرين در عقل و در علم و در انديشه پيدا بشود و طبق قرآن اين برتر واجب باشد که ماموم آنها و مطيع آنها باشد اين ترجيح بلامرجح است. به اين خاطر تا قيامت مخصلين حجت کامل بر بندگان حق هستند.
ويژگي دوم مخلصين: در سوره مبارکه صافات، 39 و 40 است. ]وماتجزون الا ماکنتم تعملون[ پاداش و جزا، همان عملي است که عاملين انجام دادند. البته صورت عمل در قيامت يا به صورت بهشت است يا به صورت عذاب است که در حقيقت طبق آيات قرآن بهشت عين عمل است. جزا هم همان اعمال است ]الاعباد الله المخلصين[ که آنها يک جزا و ويژگي ديگري در پاداش پيش پروردگار دارند که در سوره مبارکه ق آيه 35، البته در آيات قبلش يک علائم و نشانههايي را بيان ميکند که مصداق اتم آن علائم مخلصين هستند ميفرمايد ]لهم مايشاءُون فيها[ آنچه را که در بهشت بخواهند براي آنها فراهم هست منهاي بهشت آنچه که در بهشت ميخواهند ]ولدينا مزيد[ نه عند الجنه. اين خيلي مسئله است. لدينا، پيش ما. عباد مخلص ما غير از ]مايشاءُون فيها[ اضافه هم دارند، چقدر اضافه دارند کتاب خدا بيان نميکند.
سومين ويژگي مخلصين در صافات آيه 127 و 128 ميفرمايد ]فانهم لمحضرون[ جامعه، ملت، مردم و امت همه در پيشگاه پروردگار براي رفتن به دادگاه و حسابرسي و مسئله حضور پيدا ميکنند ]الا عبادالله المخلصين[ که آنها يک بندگان ويژهاي هستند كه عظمت و شخصيت آنها ايجاب نميکند که آنها را احضار بکنند.
ويژگي چهارم مخلصين: که بيشتر هدف بحث همين آيه شريفه است پروردگار عالم ميفرمايد: ]سبحان الله عمايصفون[ خدا پاک و منزه است از تمام انديشهها و حرفها و نظرها و مطالبي که درباره اش گفته ميشود و به آن وصفش ميکنند. اين وصفها شأن خدا نيست، ربطي به خدا ندارد هر چه هم که بار علمي و عرفانيش بالا باشد ]الّا عبادالله المخلصين[ مگر آنچه که بندگان مخلص درباره او بگويند.
خطبه اول نهج البلاغه بخش اولش وصف پروردگار است. قرآن ميگويد اين درست است. اما قرآن مجيد سخن فلاسفه و مکتبهاي ديگر را در حق پروردگار قبول ندارد چون يا ناقص است يا افراط است يا جامع و مانع نيست ولي عباد مخلص خدا آنچه درباره پروردگار بگويند قبول و صحيح و درست است. وقتي که قرآن مجيد وصف خدا را از عباد مخلص قبول بکند به طريق اولي ما بايد مطالب اين بزرگواران را درباره حقايق مادون خدا قبول بکنيم. يعني آنچه را که اين بزرگواران براي هدايت ما بيان ميکنند از سلامت و استحکام کامل برخوردارند و حق و درست است.
اما ابتداي خطبه. «عبادالله» اين منادايي است که حرف ندايش محذوف است. منصوب بودنش به خاطر مضاف بودنش است. «ان من احب عبادالله اليه عبدا اعانه الله علي نفسه» آنچه که در اين خطبه قابل توجه است در اين جمله، يکي اين است که در جمله اول سه بار کلمه عباد، که دوبار به اسم ظاهر اضافه شده و يک بار هم به صورت نکره آمده، مورد توجه حضرت قرار گرفته و ابتداي جمله هم با «انّ» شروع کرده که حرف تاکيد است و تمام حروف تاکيديه چه در آيات و چه در روايات از جايگاه مثبتي برخوردارند يعني بايد معناي ادات تاکيد حتما لحاظ بشود. در اينجا اميرالمومنين البته ميخواهند به ما بگويند براي خودشان که مسائل يقيني بوده و اين ويژگيها به عنوان ويژگيهاي اولياي خدا قطعي بوده اما خطابشان به عبادالله است. «انّ» يعني اين مطالبي که من ميخواهم بگويم يقيني و حتمي و قطعي است و شک و شبهه اي در آن نيست. اين مربوط به حرف تاکيد.
اما مسئله عبادالله كه ما در قرآن مجيد و روايات، عبادي را هم ملاحظه ميکنيم که پروردگار عالم و رسول خدا و ائمه طاهرين به غيرخدا اضافه کردند. مثل اين آيه شريفه ]افرايت من اتخذ الهه هواه[ اله يعني معبود. آن «من» عبد است که معبودش هواي نفس است پس عبد هواست. در روايات عبد الشهوه آمده. در فرمايشهاي حضرت ابي عبدالله الحسين «الناس عبيدالدنيا» آمده و عبد درهم و دينار باز در رواياتمان آمده است. اينجا که اميرالمومنين خطاب به عبادالله ميکند حتما منظورشان آن انسانهايي هست که در آخرين آيه سوره مبارکه بقره مطرحند ]وقالوا سمعنا واطعنا[ عبادالله كساني هستند که بنده حقند يعني به خواستهاي پروردگار عالم عمل کرده است و حالا آمادگي دارد که مطالب اميرالمومنين(ع) را بشنود. خطاب، خطاب به افرادي است که لياقت شنيدن را در خودشان ايجاد کردند. لياقت عمل را در خودشان ايجاد کردند. با عقل دارند زندگي ميکنند حق را ميشنوند و باور ميکنند و قبول ميکنند و به عمل هم ميگذارند.
حالا جايگاه عبد و عبوديت را در قرآن مجيد و روايات يک نگاهي ميکنيم که خيلي فوق العاده هست. در اولين آيه سوره مبارکه اسراء که گاهي به اشتباه سوره اَسراء ميخوانند. اِسراء درست است. ]سبحان الذي اسري بعبده[ نه برسوله يعني وقتي ميگويد عبد و اين عبد هم حقيقت دارد در وجود رسول خدا و ايشان مصداق اتم و اکمل عبد هستند چنانچه در فرمايشهاي اميرمومنان آمده است. وقتي پيامبر را تعريف ميکنند ميفرمايد «کان اعبدهم» او از نظر بندگي فوق تمام انسانهاي تاريخ بوده. وقتي که ميگوييم عبد و مصداقش هم درست و صحيح است و حقيقت دارد. وقتي ميگوييم عبد، رسالت هم در او هست، نبوت هم در او هست، اخلاص هم در او هست البته هر کسي به تناسب ظرفيت خودش. اينجا وقتي ميگوييم به پيامبر «بعبده» تمام مقامات و ارزشها در اين عبد بودن موجود است که باعث شده اين عبد بودن با جذب همه آن ارزشها که ايشان به مقام باعظمت معراج در بيداري و با بدن مطهرشان برسند. تا قبل از اينکه هيئت بطلميوس در بغداد ترجمه بشود و وارد زندگي مسلمانان بشود درباره معراج هيچ بحثي و رد و ايرادي نبود. مسلمانها خيلي راحت از طريق قرآن مجيد معراج را ميپذيرفتند و مطلبي هم نداشتند. اما بعد از هيئت بطلميوس که مسئله آسمانها و خرق و التيام و اين مسائلي که در قبل از قرن 18 همه را خط بطلان رويش کشيدند پيش آمد، بحث و ايراد پيش آمد که حالا اين معراج در خواب بوده يا در بيداري بوده، با روح بوده، حالت مکاشفه بوده که واقعا همه اينها يک سلسل مطالب بيهوده اي است که نشأت گرفته هيئت بطلميوسي است که اصلا جاي حرف و بحث در روزگار ما با اين پيشرفت علمي نيست. صريحا قرآن مجيد ميگويد عبدش را برد ]لنريه من آياتنا[ تا بخشي از نشانههاي خود را، من در اينجا «من» تبعيضيه است. بخشي از نشانههاي خودش را ارائه بدهد که پيامبر با چشم ببيند. اين جايگاه عبوديت است.
در آيه ديگر آمده كه: بلافاصله بعد از تولد مسيح به اذن پروردگار، يهوديان زمينه تهمت را براي مردم آماده ميکردند و ميگفتند به حضرت مريم: ]ماکان ابوک امرَأ سوء[ پدرت که آدم بدي نبوده ]وما کانت امک بغيا[ مادرت هم که يک خانم پاکدامن و با طهارت معنوي بود. با پدر آن چناني و مادر آن چناني اقتضا ميکند که يک اولاد پاک و صالح و شايسته داشته باشي. مريم شما اين بچه را از کجا آوردي. خانواده تو خانواده درستي بوده. تو شخصيت اين خانواده را لطمه دار کردي که قبلا پروردگار به او فرموده بود که با اينها صحبت نکن و حرف نزن که خود بچه از ميان گهواره فرياد زد. که حالا ويژگيهاي بعدش خيلي مهم است اما اول به اين ويژگي اشاره کرد. ]اني عبدالله[ من بنده خدا هستم. بنده واقعي خدا عبادالله، عبد اضافه به الله شده يعني ديگر بين اين مضاف و مضاف اليه هواي نفسي، درهم و ديناري، مقامي و دنيايي و حالات شيطاني وجود ندارد والا آدم عبدالله نميشود.حالا اگر در سوره زمر به گنهکاران ميگويد ]قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم[ اين يک کلامي است که نميخواهد بگويد گنهکاران عبد واقعي من هستند ميخواهد بگويد: اينها مملوک من هستند که از دايره مالکيت من نميتوانند بيرون بروند و اين جمله، جمله عاطفي و با محبتي است که ميخواهد دل گناهکار را نرم بکند براي برگرداندن او به جانب خودش. اين غيرعبدالله اينجاست که عبد به الله اضافه شده و بين مضاف و مضاف اليه هيچي وجود ندارد و مضاف از الله آن چيزي را که بايد کسب بکند در دنياي خارج و عينيت، کسب ميکند حالا رحمت، مغفرت و کرامت است. آنهايي که در قرآن مجيد است. ]اني عبدالله[ بعد از عبدالله بودن من، ]آتاني الکتاب وجعلني نبيا اوصاني بالصلاة والزکاة مادمت حيا وبرا بوالدتي جعلني مبارکا[ اينها همه بعد از مقام بندگي است.
خداوند در سورة ص ميفرمايد: ]نعم العبد انّه اوّاب[ درباره حضرت ايوب(ع) است. نعم فعل مدح است خدا دارد او را مدح و ستايش ميکند. از مقام او؟ مقام عبوديتش. اينجا نميگويد «نعم صابر انه اوّاب». با اينکه مسئله صبر به نام او زده شده در عالم و در ذهن مردم.
ـ اين عبارت «اواب» خيلي عبارت زيبايي است يعني از اول به طرف خدا برگشته شده است. اين از عباد مخلصين بوده. کلمات معنيهايشان با هم خيلي فرق دارد. من بعدا ميگويم فرق کلمات را که خيلي لطيف است. يک وقت ميگويد «تاب»، يک وقت ميگويد «اوب» و يک وقت ميگويد «رجع». اينها با همديگر فرق ميکند.
لغات ذاتا با هم فرق دارند و من بعدا فرقهايش را ميگويم. اينجا خداوند ميفرمايد: «نعم العبد». نميگويد نعم الصابر الاواب. «نعم العبد»، بنده خوبي بوده. در بندگي يک مقام کامل و تامي داشته. «واذکر عبادنا» ببينيد به پيامبر عظيم الشان اسلام ميگويد بندگان مرا به ياد بياور و به آنها توجه بکن. ]ابراهيم و اسحق و يعقوب[ در داستان وجود مبارک موسي بن عمران کجا ديدم. خيلي وقت پيش ديدم که اصل اتفاق افتادن جرياني که در سوره کهف براي موسي بن عمران نقل شده اين بوده که از وجود مقدس پروردگار ميپرسد خدايا آيا در اين کره زمين عالم تر از من هم وجود دارد. خطاب ميرسد بله. البته اين دليل بر اين نيست که افضل از پيامبر اولي العزم خدا بوده. حالا يکي علمش بيشتر بوده ولي موسي در اخلاص و در ويژگيهاي ديگر حرف اول را نسبت به او ميزده. او حرف اول را در علمش ميزده. آيا بالاتر از من در علم و دانش وجود دارد. خطاب ميرسد بله وجود دارد. ]فوق كل ذي علم عليم[ اين آيه هم در قرآن است. بله وجود دارد. خيلي زيباست که موسي با مقام کليم اللهي و با مقام اولي العزمي درجا به پروردگار عالم ميگويد آدرسش را بده که من بروم از دانشش استفاده بکنم.
ـ آن موقع کليم الله نبوده...
ـ شما سوره کهف را کامل دقت بکنيد معلوم ميشود که داستان قبل از مقام کليم الله بوده است.
ـ والّا بعد از مقام کليم الله باشد معلوم ميشود که خضر از موسي عالمتر است.
ـ ايامي را ميگويد كه موسي هنوز در مصر بوده، قبل از کوه طور و ايام شعيب است. لذا از مصر آدرس به او داده شد. شما هم روايات را ببينيد و آيات را دقت بکنيد. او در علم بيشتر از موسي بن عمران علم داشته. موسي ويژگيهاي ديگرش بيشتر از او بوده است.
ـ کليم الله بايد از او بالاتر باشد.
ـ البته در ويژگيهاي ديگرش نه در علم. به پروردگار عرض ميکند آدرس او را به من بده که از اينجا به بعدش در سوره مبارکه کهف هست که موسي بن عمران با يک همسفر حرکت ميکند که داستانش را ديديد. منظور اين است که موسي و همراهش وقتي آنجا ميرسند ]فوجدا عبدا من عبادنا[ اين خيلي آيه فوق العاده اي است. باز ببينيد عباد به «نا» كه متکلم مع الغير است اضافه شده، ]آتيناه رحمة من عندنا[ رحمت نکره است و معلوم ميشود که رحمت يک مسئله ويژه اي بوده نسبت به ايشان. من دنبال تحليلش نرفتم چون فقط لفظ عبدش را کار دارم که اين رحمتي که نکره آمده و دلالت بر ويژگي بودن اين رحمت دارد چيست. ]وعلّمناه من لدنّا علما[ باز اين «علما» هم نکره است و دلالت بر علم ويژه ميکند که از آيات سوره استفاده ميشود که آگاهي به اسرار بوده که اين آگاهي به اسرار را در اين حد پروردگار عالم به موسي بن عمران طبق مصلحتي که خودش ميدانسته مرحمت نفرموده است.
]فوجدا عبدا من عبادنا[ که عبدا اول که نکره آمده دلالت بر عظمت آن مرد دارد در عبوديت. ]آتيناه رحمة من عندنا وعلمنا من لدنا علما[ که علم به اسرار بوده.
آخرين آيه اي که در اين زمينه قابل توجه است آيه 73 سوره مبارکه انبياء است. ]جعلناهم ائمة يهدون بامرنا[ درباره تمام انبياء خداست و ائمه طاهرين به دلالت روايات. ]واوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاة وايتاء الزکاة[ اين اهداف انبياء خدا و ائمه طاهرين است. هدايت به امر ما. يعني با دين من، با وحي من، با قوانين من، با فرمان من نه از پيش خودشان. ]واوحينا اليهم فعل الخيرات[ به آنها وحي کردم همه خوبيها را انجام بدهند. ]واقام الصلاة[ اين ذکر خاص بعد از عام است. چون نماز و زکات جزء خيرات است. اين ذکر خاص بعد از عام دلالت دارد بر عظمت مطلب. آخر آيه خيلي جالب است که ميفرمايد ]کانوا لنا عابدين[ «لنا» جار و مجرور بر عابدين مقدم انداخته. اين تقدم جار و مجرور يعني اينها فقط بنده من بودند. يعني گوش به فرمان هيچ کس در اين عالم به جز من نبودند و خودشان را فقط هزينه من ميکردند هزينه هيچ کس ديگر نميکردند و اينکه يک نفر خودش را واقعا مخلصانه هزينه خدا بکند هماني ميشود که در آيه قبل بود ]آتيناه رحمة من عندنا[ شاملش ميشود. ]علمناه من لدنا علما[ در حد خودش شاملش ميشود.
خود اين هزينه شدن، من اين جمله را براي بعضي از دوستانم عرض کردم که پروردگار عالم به خاطر اينکه غني بالذات است همه جا وقتي با بنده اش معامله ميکند فقط پرداخت ميکند هيچ دريافتي از بنده اش نميکند.
يک وقتي بچه بودم يک جا چند نفر نشسته بودند صحبت ميکردند. گاهي صحبت عوام داراي مطالب خيلي عالي است. يک کسي در آن جلسه که يک مقدار اخلاق لاتها را داشت ولي آدم متديني بود در بحثهايي که آنها با همديگر ميکردند برگشت گفت خوب است آدم قمار ميخواهد بکند برود با خدا قمار بکند چون خدا در قماربازي با آدم خودش را دائم ميبازاند. يعني وقتي آدم با او قمار ميکند همه نفع را به طرف انسان بر ميگرداند. اين را انبياي خدا و ائمه طاهرين و اوليا واقعا يافته بودند که بالاترين تجارت در اين عالم، اين است که طرف تجارت آدم، پروردگار باشد. ]ان الله اشتري من المومنين انفسهم واموالهم باَنَّ لهم الجنة[
يک جمله هم امام صادق دارد که خيلي فوق العاده و قابل دقت است. «العبودية جوهرة کنهها الربوبية» اين را مصباح الشريعه نقل کرده کتابهاي ديگر هم نقل کردند. رب به معناي خداوندگاري است. به معناي خالق نيست. به معناي مالک است. حضرت ميفرمايد که عبوديت يک جوهري است که ذاتش خداوندگاري است. هماني که در يک روايت قدسي نقل شده «عبدي اطعني اجعلک مَثَلي» نمونه خودم، مِثل که غلط است چون آيه دارد ]ليس کمثله شيء[ آن روايت را با توجه به آيه بايد مَثَل خواند نه مِثْل. نمونه من ميشوي که تو هم با کلمه کن وجودي، بتواني تصرف در امور طبيعي در حد خودت بکني و بالاترين تصرف، تصرف در نفس خودت است که مالک نفس بشوي. ديگر نفس با عوارضش و با هويها و با خواستههاي غلطش ميدان دار زندگي تو نشود.
يک لطيفه اي هم فکر ميکنم يکي از علماي زمان فيض کاشاني که اسمش هم نوشته نشده يک کتاب هم دارد بسيار کتاب خوبي است اگر پيدا بشود و تهيه بکنيد. تفسير سوره فاتحه الکتاب است. بيش از 240 صفحه است بسيار مطالب عالي دارد. او ميگويد: عبد مرکب از سه حرف است عين و واو و دال. و هر کدامش اشاره به حقيقتي دارد. و اما عينش اشاره به علم بالله دارد که اشرف علوم است. اول آدم بايد معبودش را بشناسد و بفهمد. راه شناختش هم قرآن مجيد و اهل بيت است. واقعا خدا را به وسيله قرآن و اهل بيت انسان در باطن خودش لمس ميکند. آيات قرآن مجيد خدا را همان گونه که هست معرفي کرده. روايات هم همينطور. ميفرمايند: عينش اشاره به علم بالله است که اشرف علوم و در حدي كسبي و بعدش هم کشفي است. اگر آدم طهارت باطن پيدا بکند، طهارت درون پيدا بکند بعد از آن علمي که از قرآن و روايات نسبت به خدا ميگيرد اشراق هم به قلب آدم ميشود يعني خودش خودش را تجلي در قلب ميدهد. امّا باء عبد: دلالت دارد بر برّ که البته بخشي از برّ مربوط به خودش است. آيه 177 سوره بقره ميفرمايد: ]ليس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب ولکنّ البرّ من آمن بالله واليوم الاخر[ همينطور ]والملائکة والکتاب والنبيين[ طبق رده بندي که خود کتاب دارد. يک برّ هم ]و آتي المال علي حبّه ذوي القربي واليتامي والمساکين وابن السبيل والسائلين وفي الرقاب[ خدمت به خلق. يک برّ عقايد صحيحه است که آدم برود کسب بکند که بهترين کار است. يک برّ هم خدمت به مردم است يعني آدم همه عمرش هزينه بشود در دو چيز: عبادت رب، خدمت به خلق. طبق دستور خود پروردگار.
دال هم ميگويند اشاره به دنوّ و لقاء پروردگار و مقام قرب است. ]فمن کان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملا صالحا ولايشرک بعبادة ربّه احدا[
اما عبارت بعدي خطبه «اعانه الله علي نفسه» اين اعانت آيا اختياري است يا اجباري است. اگر اجباري باشد نتيجه اش چيست. اگر اختياري باشد نتيجه اش چيست. اين اعانت بر چه چيز نفس است. اين «علي» دلالت بر استعلا دارد. دلالت بر زيان دارد. علي نفسه يعني کمک ميکند به زيان نفسش و به خير خودش که نفس را در ميدان درگيري شکست بدهد و ضربه کاري را به نفس بزند. يا اعان الله علي معرفة نفسه. شايد بشود از «اعانه الله علي نفسه» غير از مسئله اعانت سه مطلب ديگر استفاده کرد.