پس از آنكه يزيد هلاك شد و مردم شام با مروان حكم بيعت كردند. مـروان دو سپـاه تـرتـيب داد يكى را به حجاز به جنگ ابن زبير و ديگـرى را به سركردگى عبيدالله زياد بسمت عراق روانه ساخت ، عبيدالله در جزيره با قيس عيلان كه دست نشانده ابن زبير بود به جنگ پرداخت ، و اين سرگرمى ، او را از عراق مانع و جلوگـير شد، ولى پس از آنكه از گير و دار با قيس عيلان فارغ گرديد آهنگ عراق كرد تـا به مـوصل رسيد، عـبدالرحمـان بن سعـيد كه عـامـل مـخـتـار بر مـوصل بود، به مـخـتـار نوشت : عـبيدالله بن زياد وارد سرزمـين موصل گرديده و من آنجا را ترك گفته در تكريت منتظر فرمان شمايم .
مـختار كه تازه از زد و خورد با ابن مطيع فارغ شده بود با اين صحنه روبرو گرديد، يزيد بن انس را كه مردى با تدبير، كار كشته و پخته و شجاع بود خواست و گفت : ترا براى چـنين ميدانى انتخاب مى كنم كه به جز تو از هيچكس ساخته نيست هر چه از سپاهيان خواهى با خود ببر و مرتب برايت كمك مى فرستم .
يزيد بن انس گفت : من با سه هزار سوار كه خودم آنها را انتخاب كنم مى روم و ديگر كمك نخـواهم؟ مختار موافقت كرد و گفت : تو سپاهيانرا برگزين ولى باز هم برايت سپاه مى فـرستم هر چند تو هم نخواسته باشى تا پشت سپاهيان محكم گردد و دشمنان را مرعوب سازد.
يزيد بن انس از مـيان سپـاهيان سه هزار نفـر انتـخـاب كرد و عـازم مـوصل گرديد مختار و مردم كوفه تا دير ابوموسى او را بدرقه كردند و در آنجا با او خداحافظى نموده مراجعت كردند.
ميدان جنگ با ابن زياد
يزيد بن انس با سپـاهيان به سرعـت تـمـام به طرف مـوصل حركت كرد تا به سرزمين موصل رسيد، ابن زياد كه از آمدن سپاهيان كوفه آگاه شد جاسوسى فرستاد تا از مقدار سپاهيان تحقيق كند، جاسوس ابن زياد اظهار داشت كه در حدود سه هزار سوار بيش نيستـند، ابن زياد شش هزار سرباز در مـقـابل ايشان فرستاد تصادفا يزيد فرمانده سپاه مختار مريض گرديد و حالش سخت شد سوار بر الاغى شد و افرادى او را نگه داشتند و در ميان سپاه سير مى كرد و سپاهيان را به استـقـامـت و پايدارى سفارش مى كرد و گفت : اگر من مُردم ورقاء بن عازب اسدى فـرمانده سپاه است و اگر او نيز آسيبى ديد عبدالله بن ضمره رئيس لشكر خواهد بود، و پس از او سعر بن ابى سعر فرمانده قشون است .
يزيد قـبل از آفـتـاب در مـقـابل سپـاه ابن زياد صف آرائى كرد، و خود روى تختى قرار گـرفـت و چـند نفـر تـخـت او را در وسط پـياده نظام حمل مى كردند و با صداى ضعيف سپاهيان را تحريك مى كرد، هنوز آفتاب بالا نيامده بود كه سپـاه شامـيان در هم شكسته شد و فرار كردند و فرمانده آنها ربيعة بن مخارق تنها ماند هر چه سربازان را صدا زد كه برگردند گوششان بدهكار نبود، عبدالله بن ورقاء اسدى و عـبدالله ضمـره بر او حمـله كردند و او را كشتـند و محل سپاهشان را متصرف گشتند و آنچه بجاى گذاشته بودند سپاه عراق غارت كردند.
روز دوم ابن زياد بجاى ربيعه ، عبدالله بن حمله را به فرماندهى سپاه برگزيد، او با سپاه مختار بجنگ پرداخت در اين روز شكست سختى خوردند و رئيس سپاه كشته شد و سيصد نفر از آنان اسير عراقيان شدند، هنگاميكه اسيرانشان را پيش يزيد بن انس آوردند مرضش سخـت شده بود آخـرين لحظات زندگى را مى پيمود، با دست اشاره كرد همه را گردن بزنند تمام اسيران را از دم شمشير گذرانيدند!
يزيد بن انس گفت : پس از من ورقاء بن عازب امير و فرمانده شما است اين جمله را گفت و جان به جان آفـرين تـسليم كرد، سپاهيان از مرگ فرمانده خود ناراحت گشته و خود را باختند او را غسل داده ، ورقاء بر او نماز خواند به خاك سپردند پس از دفن يزيد، ورقاء فـرمـانده جديد با ياران خود به مشورت پرداخت و اظهار داشت براى من انديشه اى پيدا شده مرا راهنمائى كنيد همه مى دانيد كه ابن زياد با سپاه سنگين شام عازم جنگ با ما است و مـا جمعيت اندك قدرت مقاومت با او را نداريم اگر بسوى كوفه برگرديم خواهند انديشيد كه چـون فـرمـانده نداريم برگشته ايم و با اينكه ما دو نفر از فرماندهان آنها را كشته ايم همـيشه از ما ترسان خواهند بود اما اگر مقاومت نموده و سپس شكست بخوريم پيشروى ديروز ما خنثى شده و از ميان خواهد رفت ، همه پيشنهاد ورقاء را پسنديدند و راه كوفه را پيش گرفتند!
ابراهيم نامزد جنگ با ابن زياد مى شود
پس از آنكه سپاهيان مختار ميدان جنگ را ترك كردند، حاكم مدائن سعدبن حذيفه قاصدى به كوفـه فـرستـاد مـخـتار را از مراجعت سپاه باخبر كرد، مختار ناراحت گرديد و ابراهيم را بسركردگى هفت هزار نفر روانه موصل كرد و دستور داد به سرعت بشتاب و هر كجا به سپـاهيان رسيدى ايشان را با خـود به مـيدان جنگ ببر ابراهيم روانه موصل گرديد.
منبع : تبیان