
حكايتى از اميرالمؤمنين (ع)

شخصى خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، عرض كرد: على جان! هزار دينار در اين شهر نزد فلان شخص گذاشتم و به مدينه آمدم، اكنون مىگويند كه او مرده است. به پسرش مراجعه كردم، گفتم: من نزد پدر شما هزار دينار امانت گذاشتم، آمدهام بگيرم. پسرش گفت: والله پدر ما در هيچ كجا، نه در دفترى و نه در وصيتش، چيزى نگفته است.
طلبكار گفت: على جان! من واقعاً به اين پول نياز دارم، چه كنم؟ حضرت فرمودند: من نمىگذارم كه حق تو پايمال شود. به پسر بدهكار فرمود: بيرون مدينه، پشت تپهاى مىروى و آنجا مىايستى، تعداد سگ مىآيند كه يكى از سگها از همه زشتتر و بدتركيبتر است، به او بگو: چنين كسى آمده و مىگويد كه من هزار دينار نزد تو امانت گذاشتهام، آن را كجا گذاشتهاى؟
اميرالمؤمنين عليه السلام اين قدرت را دارد كه گوشه پرده برزخ را كنار بزند و به پسر ميّت بگويد كه پدرت را ببين. نه اين كه حضرت آنها را به دنيا آورده باشد، چون عالم برزخ، عالمى بين دنيا و آخرت است.
سند وجود برزخ بين دنيا و آخرت در قرآن است:
«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»
يعنى شما چهار دنيا را بايد طى كنيد؛ رحم مادر، دنيا، برزخ و قيامت. قيامت آخرين مرز است كه ديگر بعد از آن دنيايى وجود ندارد.
نه اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را از برزخ به دنيا آورده باشند، بلكه پسر را فرستاد و گوشه پرده را كنار زد كه آن دنياى برزخ را ببيند.
پسر رفت، بين آن چند سگ، به سگى كه از همه سياهتر، بدتر و زشتتر بود، گفت: پدر! چنين داستانى است، آيا اين طلبكار راست مىگويد؟ گفت: اين هزار دينارش، در خانه و زير فلان ديوار است. آدرس داد، گفت: برو بردار و به او بده. اى پسر! اين را نيز به تو بگويم كه تنها راهى كه در اين عالم درست است، راه على عليه السلام است و ما بىراهه رفتيم و گرفتار شديم. اين راه ما راه على عليه السلام نيست، بلكه راه ضدّ على عليه السلام است و روندگان در راه ضدّ على عليه السلام، بعد از مرگ، به همين صورت محشور مىشوند.
در قرآن مىخوانيد: «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» خدا حيوانها را نيز محشور مىكند، يعنى همين حيوانها، والّا پروردگار كه حيوان ديگرى را در قيامت نمىآورد. آنهايى كه انسان آفريده شدند، ولى «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ» سگ هار شدند و به همه مىپرند اگر چه شكل فعلى او شكل انسان دو پا است، ولى در قيامت مانند چهار پا محشور مىشوند.
گفت: پسرم! ما كه ديگر تمام دربها به رويمان بسته شده است. ولى به تو بگويم كه راه سالم فقط راه على عليه السلام است. جالب اين است كه علماى اهل تسنن نيز اين معنا را مىدانند، نه عوام آنان.
تفسيرى از تفاسير علمى، به نام تفسير «مفاتيح الغيب» است كه نويسندهاش اهل شهررى بوده، به نام فخر رازى، كه رازى يعنى اهل رى. اى فخر رازى از علماى رده اول اهل تسنن است. او در تفسير سوره فاتحة الكتاب بحث مىكند كه آيا ترك «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» سوره فاتحه نمازِ واجب، جايز است؟ اگر نگويد، نمازش صحيح است يا نه؟ آنهايى كه مكّه رفتهاند، ديدند كه امام جماعت مكه، وقتى «اللّه اكبر» مىگويد، مقدارى مكث مىكند، بعد مىگويد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»** يعنى «بِسْمِ اللَّهِ» آن را مىدزدد و نمىگويد.
فخر مىنويسد: آيا ترك «بِسْمِ اللَّهِ» جايز است؟ و آيا «بِسْمِ اللَّهِ» را آهسته بايد گفت- مانند علماى مدينه، چون مذهب علماى مدينه با علماى مكه فرق مىكند- يا بايد بلند گفت؟ مىگويد: بسيارى از علماى بزرگ «بِسْمِ اللَّهِ» را نمىگويند، ما از آنها پيروى كنيم و نگوييم؟ بسيارى «بِسْمِ اللَّهِ» را آهسته مىگويند، ما نيز آهسته بگوييم؟ چه بايد كرد؟
مىگويد: من جستجو و تحقيق كردم كه در امت پيامبر صلى الله عليه و آله- حرف انسان سگ نما را يادتان نرود كه به پسرش گفت: راه على عليه السلام درست است- گفت: من دقت كردم، يقين پيدا كردم كه على بن ابى طالب عليه السلام در تمام نمازها «بِسْمِ اللَّهِ» را بلند مىگفت و من در اين مسأله به على عليه السلام اقتدا مىكنم، چون راه او حق است؛ يعنى نمازهايم را با «بِسْمِ اللَّهِ» مىخوانم و بلند مىگويم.
مرحوم فيض كاشانى نوشته است: در حروف مقطعه قرآن، اگر حروف تكرارى مقطعه را حذف كنيد و تمام آنها را تركيب كنيد و جمله بسازيد، اين جمله در مىآيد: «صراط على حق نمسكه»؛ در اين دنيا فقط راه على عليه السلام حق است. فقط در اين راه حركت كن! ما نيز به آن راه چنگ انداختهايم. اين حروف مقطعه قرآن است كه حرف خداست. اهل سنت مىگويند: ما در راه پيغمبر هستيم، ولى ما با هزار دليل ثابت كرديم كه در راه پيغمبر صلى الله عليه و آله نيستند. يك دليلش اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در غدير خم فرمودند: على بر شما ولايت دارد. دو ماه بعد، پيغمبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفتند، شما ابوبكر را ولىّ خودتان كرديد. شما كجا در راه پيغمبر هستيد؟
اين هديه براى ملك الموت؛ «رضا الخصماء» كه تمام طلبكارها را تا نمردهاى از خودت راضى كنى. اگر راضى نكنى چه مىشود؟ اين را بايد از قرآن و روايات بررسى كنيم تا ببينيد در قيامت چه افتضاحى به بار مىآيد؟ مال مردم خوردن آسان نيست.
برگرفته از کتاب مرگ و فرصت ها، نوشته استاد انصاریان