
داستان جريح و مادر او
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روايتى به دورنمايى از وضع جريح اشاره مىنمايد كه:
انَّ امْرَأَةً نادَتْ ابْنَها وَهُوَ فى صَلاتِهِ قالَتْ: يا جُرَيْحُ قالَ: اللّهُمَّ امّى وَصَلاتِى.
قالَتْ: يا جُرَيْحُ فَقالَ: اللّهُمَّ امّى وَصَلاتى فَقالَ: لايَمُوتُ حَتّى يَنْظُرَ فى وُجُوهِ الْمُومِساتِ .
مادرش وى را صدا زد و او در نماز بود و از جواب مادر سرباز زد، دوباره صدا زد و او پاسخ نداد و به همين خاطر دچار زن بدكارهاى شد و آن جريمه پاسخ ندادن به مادر بود.
فقهاى عظام عقيده دارند اگر انسان به نماز مستحبى ايستاد و در آن هنگام مادر او را صدا زد لازم است پاسخ مادر را بدهد.
از امام باقر عليه السلام به سند معتبر روايت شده كه:
جريح عابدى بود در جامعه بنىاسرائيل، در صومعهاش مشغول عبادت بود، مادرش به نزد وى آمد و او را طلبيد، او جواب نداد، مادر دوباره وى را خواست او پاسخ نداد، بار سوم او را صدا زد و او از جواب خوددارى كرد، مادر فرياد زد: از خداوند مىخواهم تو را از ياريش محروم كند!
چون روز ديگر شد زن زناكارى به كنار صومعه او آمد و در آنجا وضع حمل كرد و گفت: اين بچه از جريح است، مردم گفتند: آه! كسى كه ما را از زنا منع مىكرد خود آلوده به زنا شد، امر شد وى را به دار زنند، در اين وقت مادر آمد در حالى كه طپانچه به صورت خود مىزد، جريح گفت: اى مادر! آرام باش كه من از اثر نفرين تو به اين بلا مبتلا شدم، مردم به او گفتند كه از كجا بدانيم راست مىگويى؟ گفت:
طفل را بياوريد؟ چون آوردند از خدا خواست طفل را به زبان بياورد، آن كودك به قدرت الهى به سخن آمد و خود را از جريح نفى كرد، چون از جريح ردّ افترا شد نجات پيدا كرد و سوگند خورد كه از خدمت به مادر لحظهاى درنگ نكند .
مادرم روى مهت روح و روان است مرا |
مهر تو قوّت تن قوّت جان است مرا |
|
در دل انديشه تو گنج نهان است مرا |
يك نگاه تو به از هر دو جهان است مرا |
|
فارغم با تو زهر خوب و بد اى پاك سرشت |
زير پاى تو نهادست خدا باغ بهشت |
|
مهرت اى ماه به من نفخه جان مىبخشد |
سخنانت به روان تاب و توان مىبخشد |
|
راى پير تو به من بخت جوان مىبخشد |
آنچه دل مىطلبد لطف تو آن مىبخشد |
|
اى مهين مادرم اى خاك رهت افسر من |
سايه لطف تو كوتاه مباد از سر من |
|
آنچه دارم همه از دولت پاينده توست |
ديدهام نور و از چهره تابنده توست |
|
تا نهان در دل من مهر فزاينده توست |
هرچه باشم دل و جانم به خدا بنده توست |
|
جان چه باشد كه به از جان و جهانم باشى |
زانچه پندارم صد ره به از آنم باشى |
|
اين چه لطفى است كه در چهره ماه تو بود |
وين چه حالى است كه در چشم سياه تو بود |
|
وين چه رمزى است كه در حال نگاه تو بود |
از خدا خواهم پيوسته پناه تو بود |
|
تا كه همواره دلم را به نگه شاد كنى |
وز غم و رنجش وارسته و آزاد كنى |
|
هيچ نغمه موزونى شيرينتر و دلنشينتر از كلمه مادر نيست، بلكه زيباترين آهنگ همين نداى مادر است، اين كلمه هرچند كوچك ولى بسيار پرمعنى و از نور عشق و اميد سرشار است؛ زيرا تمام عواطف قلبى از مهر و دلدادگى، رقّت و روحانيت در آن نهفته است.
در زندگانى انسان همه چيز مادر است، در حالت غم و اندوه، مادر نويدبخش، هنگام نوميدى و بدبينى، او روزنه اميد و در روزگار افتادگى و ناتوانى او موجد نيرو و قدرت است.
بلى، مادر سرچشمه محبت و دلبستگى، گذشت و بخشش است و كسى كه مادرش را از دست داده ديگر سينهاى كه او را در آغوش گيرد، دستى كه او را نوازش دهد و چشمى كه از او نگهبانى كند نخواهد يافت.
در صحنه طبيعت همه چيز نمودار مادر است و همه از عالم مادرى سخن گويند، خورشيد مادر كره زمين است كه با تابش خود آن را زنده نگاه مىدارد و پرورش مىدهد و پيش از آن كه با نغمه امواج دريا و ترانه نهرها و نواى روحبخش پرندگان و صداى چرخ آبكشها آنرا نخواباند زمين را وداع نمىگويد و كره زمين نيز به نوبه خود مادر مهربان درختان و گُلها و گياهان است كه آنها را به وجود آورده به حدّ رشد مىرساند، درختها و گلها هم مادران دلسوز ميوههاى گوارا و دانههاى رسيدهاند و مادر همه چيزها در جهان آفرينش همان روح كلّى ازلى جاودانى پر از زيبايى و دلدادگى است.