فارسی
سه شنبه 15 آبان 1403 - الثلاثاء 2 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

داستانهايي از کودکي امام حسن و امام حسين (عليه السلام) (2)

داستانهايي از کودکي امام حسن و امام حسين (عليه السلام) (2)

منبرپدر

روز جمعه بود و خليفه دوم ، عمر ، روي منبر مسجد بود. در آغاز سخنان او بود که امام حسين (ع) وارد مسجد شد و به عمر گفت : «از منبر پدرم پايين بيا». عمر گريه کرد و گفت : «راستي گفتي . اين منبر پدر توست نه منبر پدر من» ؛ و از منبر پايين آمد.(1)

سفارش پيامبر (ص)

پيامبر (ص) درباره ي امام حسن و امام حسين (ع) سفارش زيادي مي کرد و تا آن جا اين دو را دوست مي داشت ، که گاهي وقتي در مسجد مشغول سخنراني بود و آنها وارد مي شدند ، از بالاي منبر پايين مي آمد و آنها را در آغوش گرفته ، به بالاي منبر مي رفت و مي فرمود «صدق الله العظيم انما اولادکم فتنه » ؛ راست گفت خداي ، بزرگ ، جز اين نيست که فرزندانتان مايه ي آرامش شما هستند. (2)

بر پشت پدر

جابر مي گويد ديدم که رسول خدا (ص) با دست و پا راه مي رفت و حسن و حسين (ع) بر پشت آن حضرت سوار بودند و او مي فرمودند : «بهترين شتر ، شتر شماست و شما ، بهترين سواران او هستيد». (3)

رفع تشنگي

علي (ع) مي فرمايد : در جايي مسلمانان تشنه شدند و آب نبود. فاطمه (س) امام حسن و حسين (ع) را نزد رسول خدا (ص) آورد و فرمود : «آنها کوچک اند ، تحمل تشنگي را ندارند ». رسول خدا (ص) زبان خود را به دهان اين دو کودک گذاشت تا تشنگي آنها برطرف شد و سيراب شدند.(4)
ابوهريره مي گويد : «ديدم که رسول خدا (ص) آب دهان حسن و حسين (ع) را مي مکيد ، مثل اينک کسي خرما را بمکد.» (5)

رفتار با کودکان

آورده اند که روزي رسول خدا (ص) با گروهي از مسلمانان در جايي نماز مي خواند . وقتي به سجده مي رفت ، حسين (ع) که کودک خردسالي بود ، بر پشت پيامبر (ص) سوار مي شد و پاهاي خود را حرکت مي داد و «هي هي » مي کرد. وقتي حضرت مي خواست سر از سجده بر دارد ، او را پهلوي مي گذارد و تا پايان نماز ، حسين (ع) بر پشت پيامبر (ص) سوار بود. يک نفر يهودي آنجا بود. بعد از نماز به پيامبر (ص) گفت : «ما با بچه هاي خود اين گونه رفتار نمي کنيم » پيامبر (ص) فرمود : «اگر به خدا و رسول او ايمان آوريد ، اين گونه مي شويد» اينجا بود که آن يهودي مسلمان شد.

شفاعت

از امام صادق (ع) روايت شده که روزي پيامبر (ص) در خانه ي ام سلمه بود. فرمود که کسي داخل خانه نشود. امام حسين (ع) ، که در آن زمان کودک بود ، نزد رسول خدا (ص) آمد . ام سلمه سريع جلو آمد ، ديد حسين (ع) روي سينه ي رسول خدا (ص) است و پيامبر (ص) گريه مي کند و چيزي در دستش مي گرداند. رسول خدا (ص) گفت : «ام سلمه ، جبرئيل به من خبر داد که اين فرزندم کشته مي شود و مقداري از تربت او را براي من آورد ، و اين خاک آنجاست ، وقتي تبديل به خون شد ، حسينم کشته مي شود».
ام سلمه گفت : «اي رسول خدا! بخواه اين مصيبت را برطرف سازد». رسول خدا (ص) فرمود : «خداوند به وحي کرده که براي حسين (ع) مقامي که فقط به واسطه ي شهادت به آن مي رسد ؛ و براي او شيعياني است که آنها را شفاعت مي کند و قبول مي شود ، و همانا مهدي (عج) از فرزندان حسين (ع) است خوشا به حال دوستان حسين (ع) که روز قيامت از رستگارانند. »(7)

تربت حسين (ع)

حضرت فاطمه (س) مي فرمايد : روزي حسين (ع) را در بغل گرفته ، نزد رسول خدا (ص) بردم . ايشان حسين (ع) را در بغل گرفت . ديدم از چشمان مبارک پيامبر (ص) اشک جاري است . علت را پرسيدم ، فرمود : «جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد که گروهي از امت من حسين (ع) را مي کشند و مقداري از خاک تربت حسين (ع) را که قرمز است ، برايم آورد».(8)

ثواب زائران حسين (ع)

از امام صادق روايت شده که روزي حسين (ع) در آغوش رسول خدا (ص) بود و با حسين (ع) بازي مي کرد و او را مي خندانيد. عايشه گفت : «اي رسول خدا ! چرا اينقدر او را دوست مي داري ؟». پيامبر (ص) فرمود : «چگونه او را دوست نداشته باشم ، که او ميوه ي دل من و نور چشمان من است ؛ اما امتم او را شهيد مي کنند . هر کس بعد از شهادت او را زيارت کند ، خداوند ثواب يک حج مرا به او مي دهد». وقتي پيامبر (ص) تعجب عايشه را ديد ، تا ثواب نود حج و عمره را شمرد، که خداوند به زائر قبر مطهر امام حسين (ع) مي دهد.(9)

امام حسن (ع) و فرستاده ي شام

ابوالاصفر پادشاه روم ، براي معاويه نامه اي نوشت و مسائلي را از او پرسيد و گفت که اگر توانستي جواب بدهي ، سزاوار خلافت هستي . معاويه نتوانست جواب دهد. فرستاده ي پادشاه روم ، کسي را نزد علي (ع) فرستاد.
حضرت فرمود :«اي مرد شامي ، حسن و حسين (ع) پسران پيغمبرند ؛ اما محمد حنيفه پسر من است از هر کدام مي خواهي ، سئوال کن ». امام حسن (ع) آنجا بود. آن مرد گفت : «از همين کودک امام حسن مي پرسم». امام حسن (ع) گفت : «هر چه مي خواهي ، بپرس»
مرد شامي پرسيد : بين حق و باطل ، چقدر فاصله است ؟ امام حسن (ع) در جواب فرمود : «چهار انگشت فاصله است ، آنچه با چشم ديدي حق است ، آنچه شنيدي باطل است ».
پرسيد : «به من بگو بين آسمان و زمين چقدر فاصله است ؟ فرمود : «به قدر آه مظلوم و ديد چشم».
پرسيد : «بين مشرق و مغرب چه مقدار فاصله است ؟». امام (ع) جواب داد : «مسير حرکت يک روز خورشيد». پرسيد : «ده چيز که هر يک از ديگري سخت تر هستند ، کدام است ؟». امام حسن (ع) در جواب فرمود : «سنگ است که سخت تر از آن ، آهن است ؛ و از آهن سخت تر ، آتش است ؛ و از آتش شديدتر ، آب است که آن را خاموش مي نمايد ؛ و از آن شديدتر ابر است که آب را جابجا مي کند ؛ و از ابر شديدتر ، باد است که آب را جا به جا مي کند؛ و از باد مهمتر ، ملکي است که باد را مي فرستد ؛ و از آن شديدتر ملک الموت است که آن ملک را مي ميراند ؛ و از آن شديدتر ، مرگي است که ملک الموت را مي کشد ؛ و از آن مهمتر ، امر خداست که مرگ را مي ميراند».
مرد شامي تا جوابها را شنيد ، گفت : «شهادت مي دهم که تو فرزند رسول خدا (ص) هستي و علي (ع) سزاوارتر از معاويه است ».
معاويه جوابها را براي شاه روم نوشت ؛ اما او در جواب معاويه نوشت : «اينها حرف تو نيست ، اينها از معدن نبوت و موضع رسالت هستند ؛ اگر يک درهم بخواهي ، به تو نمي دهم».(10)

کودک سخنور

روايت کرده اند که روزي ابوسفيان به مدينه آمد ، نزد علي (ع) رفت و گفت : «مرا نزد پيامبر (ص) ببر ، تا براي ما عقدنامه اي بنويسد و در امان باشيم ». علي (ع) قبول نکرد و گفت : يک بار اين کار را کردم ، بس است».

فاطمه (س)

پشت پرده بود و امام حسن (ع) که چهارده ماهه بود بازي مي کرد . ابوسفيان گفت : «اي دختر رسول خدا! به اين بچه بگو شفيع من شود». امام حسن (ع) نزد ابوسفيان آمد. يک دست به بيني و يک دست به ريش او را گرفت و شروع به صحبت کرد و فرمود : بگو «لا اله الا الله محمد رسول الله » تا شفيع تو باشم». علي (ع) فرمود : «سپاس خدا را که از آل محمد (ص) مثل ، حضرت يحيي (ع) قرار داد که در سن کودکي به نبوت رسيد. (11)
اين داستان در برخي از کتب سيره در رويدادهاي هشتم هجري ، سال فتح مکه در سن پنج سالگي امام حسن (ع) ذکر شده است .

صديقان امت

از امام باقر (ع) روايت شده است که امام حسين (ع) در کودکي نزد رسول خدا (ص) مي آمد . آن حضرت ، به علي (ع) مي فرمود : يا علي ! او را نگاه دار. سپس زير گلوي او را مي بوسيد و مي گريست يک روز وقتي پيامبر زير گلوي حسين (ع) را مي بوييد ، گريه مي کرد . حسين (ع) گفت : «اي پدر! چرا گريه مي کني ؟» حضرت فرود : «فرزند گرامي ، چون نگريم که موضع شمشير دشمنان را مي بوسم». امام حسين (ع) گفت : «پدر! من کشته مي شوم؟». فرمود «بلي ، والله تو و برادرت کشته مي شويد». امام حسين (ع) فرمود : «پس قبرهاي ما از يکديگر دور خواهد بود». حضرت فرمود : «بلي ، اي فرزند». امام حسين (ع) فرمود : پس که ما زيارت مي کند؟» حضرت رسول (ص) فرمود : «زيارت نمي کند مرا و پدر و برادر تو را ، مگر صديقان از امت من». (12)

بازي حسين خردسال

گاه بچه هاي بازي خاصي مي کنند و با هم قرار مي گذارند هر کسي برنده شد ، پشت ديگري سوار شود. ابو رافع با امام حسين (ع) – که کودکي خردسال بود – با چنين قراري بازي را شروع کردند . وقتي نوبت سواري به ابو رافع مي رسيد ، امام حسين (ع) به او مي گفت : «عجب دارم از تو ، که مي خواهي بر دوش کسي سوار شوي که پيغمبر (ص) او را بر دوش خود سوار مي کرد». من هم تو را بر دوشم سوار نمي کنم » ؛ ولي امام حسين (ع) فرمود : «آيا دوست نداري کسي که پيامبر (ص) او را بر دوش خود مي نشاند ، بر دوش خود سوار کني ؟». ابو رافع هم ناچار حضرت را بر دوش خود سوار مي کرد . (13)

فضائل پدر و پسر

روزي پيامبر (ص) جايي نشسته بود و حضرت علي (ع) هم حاضر بود. امام حسين (ع) وارد شد. پيامبر (ص) او را گرفت و در دامان خود نشانيد و بين دو چشم او و لبهايش را بوسيد. در آن زمان حسين (ع) شش ساله بود ، علي از پيامبر (ص) پرسيد : آيا فرزند من حسين (ع) را دوست داري؟». پيامبر (ص) فرمود : «چگونه او را دوست نداشته باشم که او عضوي از اعضاي من است ». حضرت علي (ع) پرسيد : «مرا بيشتر دوست داري يا حسين (ع) را». امام حسين (ع) گفت : «اي پدر! هر که بزرگي اش بيشتر باشد ، نزد پيامبر (ص) دوست داشتني تر است ». يعني من در آغوش پيامبر (ص) هستم علي (ع) فرمود : «آيا بر من افتخار مي کني؟». حسين (ع) فرمود : «بله». علي (ع) فرمود : «من امير مؤمنان و وزير مصطفي (ص) هستم ». سپس صفاتي را بر خود تا هفتاد صفت برشمرد. پيامبر (ص) به حسين (ع) گفت : «فضيلت هاي پدرت را شنيدي ؟ آنها کمي از صفات پدرت بودند . او والا مرتبه است ». امام حسين (ع) در اين وقت فرمود : شکر و سپاس خداي را ، که ما را برتري دارد و بر بسياري از بندگان مؤمنش و بر همه ي عالمين».
سپس رسول خدا (ص) فرمود : «اي حسين ! تو فضيلتهاي خودت را ذکر کن ». در اين وقت امام حسين (ع) خردسال شروع به سخن گفتن کرد و فرمود : «من حسين ، فرزند علي بن ابيطالب (ع) هستم .مادرم فاطمه ي زهرا (س) سرور زنان جهان است و جدم محمد مصطفي (ص) ، آقاي فرزندان آدم است . «پدر جان ! مادرم بهتر از مادر توست نزد خدا و مردم ، و جدم بهتر از جد توست . من کسي بودم که جبرئيل کنار گهواره ام مي آمد و گهواره ام را مي جنبانيد و اسرافيل مرا ملاقات مي کرد. اي پدر ! تو نزد خدا از من برتري و من فخر مي کنم به تو به پدران و مادران و اجداد خود».
در اينجا بود که رسول خدا (ص) دست به گردن او انداخت و او را بوسيد. علي (ع) هم او را بوسيد و گفت : «خدا برتري تو را زياد کند ، بزرگي و افتخار و علم و حلم تورا بالا ببرد ، ظلم کنندگان به تو را لعنت کند».(13)

گريه ي پيامبر

علي (ع) مي فرمايد : روزي پيامبر خدا (ص) به ديدن ما آمد. ام ايمن هم مقداري شير و خرما و سرشير براي ما هديه فرستاده بود ما مقداري از همان غذاها را نزد پيامبر (ص) برديم ، پيامبر خورد و به گوشه اي از خانه رفت ، چند رکعت نماز خواند و در سجده ي آخر نماز ، گريه ي شديدي کرد. ما به جهت بزرگي مقام پيامبر (ص) چيزي از او نپرسيديم . حسين (ع) رفت و در دامان پيامبر (ص) نشست و فرمود : «اي پدر! به خانه ي ما آمدي و ما به آمدن شما خوشحال شديم و به چيزي غير اين شاد نمي شويم ، اما سپس گريه کردي که ما را ناراحت کردي ، چرا؟». رسول خدا (ص) فرمود : «پسرم!جبرئيل در اين هنگام آمد و به من خبر داد که شما کشته مي شويد و قبرهايتان پراکنده خواهد شد». حسين (ع) فرمود : «چه چيزي است براي کساني که قبرهاي ما را زيارت کند؟» پيامبر (ص) فرمود : «آنها گروهي از امت من هستند که از قبرهاي شما برکت مي جويند و سزاوار است که من روز قيامت نزد آنها رفته ، آنها را از سختي نجات دهم ، تا خدا در بهشت آنها را ساکن نمايد».

آخرين لحظات

ابن عباس مي گويد : وقتي بيماري رسول خدا (ص) شدت گرفت ، امام حسين (ع) را به سينه اش گرفت ، در حالي که عرق مبارک او بر روي حسين (ع) مي ريخت. در لحظه هاي آخر که مي خواست از دنيا برود ، مي فرمود : «مرا چکار با يزيد؟ خدا تو را مبارک نکند (زندگي تو را) اي يزيد. خدايا! لعن بر يزيد.».سپس مدتي طولاني پيامبر (ص) بيهوش شد . وقتي به هوش آمد ، در حالي که اشک از چشم مبارک پيامبر (ص) جاري بود ، حسين (ع) را بوسيد و مي فرمود : در پيشگاه خدا براي من و قاتل تو مقامي است که از او انتقام بگيرم. (14)

فدايي حسين (ع)

ابن عباس مي گويد روزي خدمت رسول اکرم (ص) بودم . فرزندش ابراهيم را روي زانوي چپ و حسين (ع) را روي زانوي راست خود نهاده بود. يک دفعه ابراهيم و يک دفعه حسين (ع) را مي بوسيد. جبرئيل بر رسول خدا (ص) نازل شد ، سلام خدا را رسانيد و گفت : «خداوند بين اين دو فرزند را جمع نخواهد کرد ، بايد يکي را فداي ديگري کني». رسول خدا (ص) نگاهي به ابراهيم و حسين (ع) انداخت و گريه کرد و فرمود : «مادر ابراهيم کنيز است ، که در مرگ او من و مادرش ناراحت مي شويم ؛ ولي مادر حسين (ع) فاطمه است ، که در نبود او ، من و پدر و مادرش ناراحت مي شوم . اي خداي متعال ! من ابراهيم خودم را فداي حسين (ع) مي کنم».
پس از سه روز ، ابراهيم از دنيا رفت . هرگاه رسول خدا (ص) امام حسين را مي ديد ، مي فرمود : «اي کسي که ابراهيم را فداي تو کردم».(15)

شناسايي

از طاووس يماني روايت شده وقتي امام حسين (ع) در جايي مي نشست که تاريک بود ، مردم به سفيدي و نورانيت گلو و پيشاني ، او را مي شناختند و رسول خدا (ص) اين دو عضو را بيشتر مي بوسيد. روزي جبرئيل نازل شد ، فاطمه (س) را در خواب ديد و امام حسين (ع) در گهواره گريه مي کرد. کنار گهواره آمد و با امام حسين (ع) صحبت مي کرد و گهواره رامي جنبانيد . فاطمه (س) بيدار شد. صدايي را مي شنيد. ولي کسي را نمي ديد. وقتي براي رسول خدا (ص) تعريف کرد ، ايشان فرمود : «او جبرئيل امين بوده است ».(16)

تغذيه

از امام صادق (ع) روايت شده که وقتي امام حسين (ع) کودکي شيرخواره بود ، رسول خدا (ص) مي آمد و انگشت شصت خود را در دهان او مي گذاشت و او مي مکيد ، تا چند روز ميل به شير نداشت . پس گوشت او از گوشت رسول خدا (ص) روييده شده بود.(17)

 

 

پي نوشت ها:

1-بحارالانوار ، ج 28 ، ص 232.
2- احقاق الحق ، ج 10 ، ص 676.
3- بحارالانوار ، ج43 ، ص 285.
4- همان ، ص 283.
5- مناقب ، ح 3 ، ص436.
6- بحارالانوار ، ج 44 ، ص225.
7- همان ، ص 239.
8- همان ، ص 260.
9- منتخب التواريخ ، ص 897 ، بحارالانوار ، ج 43 ، ص 325 و 326.
10- بحارالانوار ، ج 43 ، ص 326.
11- همان ، ج 44 ، ص 261 ؛ منتهي الامال ، ج1 ، ص 548.
12- همان ، ج 43 ، ص 297 ؛ احقاق الحق ، ج 11 ، ص 306.
13- موسوعه کلمات الحسين ، ص 38 و 39.
14- بحارالانوار ، ج 44 ، ص 269
15- منتخب التواريخ ، ص 902.
16- بحارالانوار ، ج 44 ، ص 188 ؛ منتهي الامال ، ج 1 ، ص537.
17- همان ، ص 198 ؛ منتهي الامال ، ج 1 ، ص 525.


منبع : حکايات کودکي معصومين (عليهم السلام)
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

یادگار غریب مدینه در کربلا
امام حسين(ع) در آغوش پيامبر(ص)
اوج معرفت یاران و خاندان سیّدالشهدا(ع)
به مناسبت ولادت امام حسین(علیه السلام)
داستانهايي از کودکي امام حسن و امام حسين (عليه ...
امام حسین علیه السلام قدردانی و ستایش
امام حسین(ع) و خدمت‌گزاری
حبّ و بغض به امام حسین(ع) معیار سعادت و شقاوت ...
القاب امام حسین (ع)
زيارت امام حسین ع و طواف بر گرد كعبه

بیشترین بازدید این مجموعه

دوران کودکی امام حسین(ع)
ياد خدا
چهره امام حسين(ع)
داستانهايي از کودکي امام حسن و امام حسين (عليه ...
بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
سعادت از دیدگاه امام حسین(علیه السلام) (2)
به مناسبت ولادت امام حسین(علیه السلام)
اوج معرفت یاران و خاندان سیّدالشهدا(ع)
امام حسين(ع) در آغوش پيامبر(ص)
مقام شكر از منظر امام حسین(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^