روز وفات پنج شنبه (24-1-1396)
(قم بیت آیت الله وحید خراسانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدقم/ وفات حضرت زینب/ حسینیهٔ حضرت آیتالله وحید خراسانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
از قوانینی که در جهان علم بهوسیلهٔ دانشمندان زیادی بحث شده، تجربه شده، آزمایش شده و نهایتاً به اثبات رسیده و یک حقیقت پایدار و دائم معرفی شده، قانون وراثت است؛ البته تحقیقات و تجربهها و آزمایشات دراینزمینه از قرن هجدهم به بعد شروع شد که ژنی در نطفهٔ مرد و زن هست و مسئولیت این ژن به تعبیر علمای غرب، انتقالدادن رنگها و اوصاف به فرزندی است که تکوّن پیدا میکند، آفریده میشود، ساخته میشود. حرفشان هم این است که در تقسیم نطفه 24 کروموزوم مربوط به مرد و 24 کروموزوم مربوط به خانم است که در این 24، ژنها عهدهدار انتقال رنگها و اوصاف هستند. 48تا کروموزوم قبل از تقسیم در یک واحد است، ولی بعد تقسیمِ مساوی میشود و این 24 کروموزوم مرد و ژن و زن با شرکت همدیگر اوصاف و رنگهای مرد و زن را به جنین انتقال میدهند. دنیای عجیبی است و انسان همین مقدار را که از خودش بداند، سرِ تعظیم در پیشگاه مقدس حضرت ربوبی به فروتنی به خاک میآورد که این قدرت بینهایت در کروموزومها چه کرده و چه نظم خاص و زیبایی را حاکم کرده و چه مسئولیت عظیمی را بهعهدهٔ این 24 ژن در مرد و 24 ژن در زن گذاشته است و چه هوش فوقالعادهای در این ژنهاست که کارشان را بسیار دقیق انجام میدهند. این برای غربیهاست و حرفشان هم درست و ثابت هم هست.
و اما اسلام: اسلام هم در قرآن و هم در روایات به این حقیقت اشاره دارد، الّا اینکه پانزده قرن قبل، نه قرآن میتوانست به وضوح مسئلهٔ کروموزوم و سلول و مولکول و ژن را برای مردم بگوید و نه روایات؛ ولی بهگونهای در قرآن و روایات بیان شد که حداقل امت بدانند ما در ریزترین برنامههای علمی بر علمای غرب و بر علمای شرق مقدّم هستیم و سبقت داریم و این حرفی که اینها بهعنوان قانون وراثت زدهاند، جدید نیست، تازه نیست، نو نیست. ما در آیات سورهٔ مبارکهٔ آلعمران در یک جمله میخوانیم: «ذریة بعضها من بعض»، نسلی که از یکدیگرند، چه چیزشان از یکدیگر است؟ این یک حرف سادهای نیست! نسل از یکدیگرند، خب سادهاش که برای همهٔ مردم روشن است. دویستسال پیش، یک زن و مردی ازدواج کردند و حالا بیستهزار اولاد و نوه و نتیجه و نبیره و ندیده دارند؛ خب اینها به آن مرد و زن پیوند دارند؛ اینکه همه میدانند و روشن است. «ذریة بعضها من بعض» در آل ابراهیم و در آل عمران، چه چیزشان از یکدیگر است؟ ما به آیات قبل، به آیات بعد و به آیات دیگر قرآن که مراجعه میکنیم، یعنی مقام نبوت، یعنی ارزشها، یعنی فضائل و اینها -ارزشها و فضائل- قابلیت انتقال داشته و این قابلیت انتقال هم از طریق قانون وراثت بوده است. این متن قرآن است.
و اما یک روایت برای نمونه: جوانی سفیدپوست در مدینه با دختری سفیدپوست در مدینه ازدواج میکند، سال ازدواج که یکسال میشود، بچهای حبشی و سیاه از این زن و شوهر بهدنیا میآید. جوان به عفت زنش کاملاً مطمئن بود، به پاکدامنی خانمش یقین داشت؛ ولی واقعاً از نظر ذهنی گیر افتاده بود! بچه را بغل کرد و به مسجد، محضر وجود مبارک رسول خدا آمد، گفت: من را ببینید! زیبا و سفید هستم و خانمم هم خیلی سفیدچهره است. داستان این بچهٔ حبشی چیست؟ فرمودند: بچه برای خودت و برای خانمت است، برای هر دویتان است و از شما بیگانه نیست؛ اما این رنگی که در این بچه میبینی، «فان العرق دساس»، یک رگی هست که بدون میکروسکوپ قابل دیدن نیست، آن رگی که قابل دیدن نیست، «فان العرق دساس». دساس را در لغت ببینید، در لغت معنی شده: «ینتقل صفات الآباء و الامهات الی النسل»، همان ژن است. پیغمبر به دساس تعبیر کردهاند، یک عنصر غلتان انتقالدهنده!
فرمودند: یا مادر چهارم و پنجم خانمت یا پدر چهار و پنجم خودت سیاه بودهاند و آن عِرق، رنگ را انتقال داده است؛ ولی در بچهٔ تو ظهور داده و در قبلیها ظهور نداده است، تکلیف نداشتهاند. تکلیف این ژنِ انتقالدهندهٔ رنگِ سیاه فقط به بچهٔ تو مربوط بوده است و هیچ نگران این مسئله نباش.
حالا میآییم مسئلهٔ انتقال و وراثت، انتقال رنگها و ارزشها و وراثت ژنی را که زینب کبری هم از این قانون مستثنا نبوده، در شخصیت الهی و ملکوتی دختر عصمت و عفت و علم ملاحظه میکنیم: اولاً جدّ زینب کبری، رسول مطهر اسلام، حدش در کل ارزشها و فضائل به شاهراه وصل است.
یکی خط است ز اوّل تا به آخر
در آن خلق جهان گشته مسافر
در این ره انبیا چون سارباناند
دلیل و رهنمای کارواناند
از ایشان سیّد ما گشت سالار
همو اوّل همو آخر نمودار
یکجا میگوید: «کنت نبیا و آدم بین الماء و التین»، یکجا هم خدا میگوید: «و لکن خاتم النبیین».
«احد در ارزشها و نه در ذات»!
احد در میم احمد گشت ظاهر
در این دورْ اوّل آمد عشقِ آخر
«عینِ آخر، تخلقوا باخلاق الله».
ز احمد تا احد یک میم فرق است
همه عالم در این یک میم غرق است
«ما ارسلناک الا رحمة للعالمین».
رحمت محیط، رحمت فراگیر، رحمتی که کسی از دایرهٔ این رحمت خارج نیست، حالا یا این رحمت را واقعاً میگیرد و «وعدالله المؤمنین و المؤمنات جنات من تحتها الانهار» میشود؛ یا در دایرهٔ این رحمت، بیگانهٔ از رحمت زندگی میکند و لب دریا و در دریاست، اما تشنه است و آب نمیخورد، حماقت میکند، خب میشود: «ان الذین کفروا لهم عذاب الیم».
جدّ زینب کبری کسی است که پروردگار عالم بر امت واجب شرعی کرده که شبانهروز اسمش را در تشهد نماز ببرند. واجب شرعی است! مقامی که به هیچیک از انبیا در عبادات داده نشد. جدّ زینب کبری کسی است که علناً خدا در قرآن فرمود: «و من یطع الرسول فقد اطاع الله»، فکر نکنید اگر از پیغمبر من اطاعت میکنید، از یک شخص دارید اطاعت میکنید، بلکه در اطاعت شما از پیغمبر اطاعت از من است. این خیلی حرف است و هضم میخواهد؛ یعنی ارزش پیغمبر تا کجا! کمالش تا کجا! بزرگیاش تا کجا! دریای عظمتش تا کجا که «و من یطع الرسول فقد اطاع الله»! جدّ زینب کبری کسی است که خدا دربارهاش میگوید: «ان الذین یبایعونک»، با فعل مضارع، یعنی هرکسی تا قیامت به تو تعهد دینداری بدهد، هرکسی تا قیامت به تو تعهد عبادت بدهد، هرکسی تا قیامت به تو تعهد خدمت بدهد، «انما یبایعون الله»، به خدا تعهد داده است، با خدا قرارداد بسته است، با خدا پیمان بسته است.
«إِنَّ اَلَّذِینَ یبٰایعُونَک إِنَّمٰا یبٰایعُونَ اَللّٰهَ» ﴿الفتح، 10﴾
یا وقتی که مسئلهٔ حیات معنوی در قرآن به میان میآید، حیات عقلی، حیات قلبی، حیات روحی، حیات علمی، حیات انسانی، خدا میگوید: «یٰا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکمْ لِمٰا یحْییکمْ» ﴿الأنفال، 24﴾، نه فقط تنها من، اگر میخواهید دعوت اجابت بکنید، من و پیغمبرم و نه منِ تنها، «استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم»، این شخصیت با تمام ارزشهایش و خدیجهٔ کبری که «اوّل من آمن به من النساء»، و به فرمودهٔ امیرالمؤمنین «اول من دخل الجنة من النساء خدیجه»، یعنی نیمی از همهٔ ارزشهای پیغمبر و نیمی از همهٔ ارزشهای خدیجهٔ کبری به صدیقهٔ طاهره انتقال پیدا کرد؛ یعنی وجود مبارک فاطمهٔ زهرا وزن معنوی و وزن ارزشیشان روی هم، وزن پیغمبر و وزن خدیجه در قانون وراثت است.
پیغمبر میفرمایند(صدوق نقل فرموده که رسول خدا فرمودند): «سیدة النساء العالمین من الاولین و الآخرین»، ممکن است یکی بگوید مریم را گفته: «و اصطفاک علی نساء العالمین»، جوابش این است که مریم کبری، بله برجستهترین زن جهانیان زمان خودش بوده است. ما در قرآن، دربارهٔ امت اسلام داریم: «کنت خیر امة اخرجت للناس» که آن «فضلتکم علی العالمین بنی اسرائیل» را محدود میکند؛ «علی نساء العالمینِ» مریم را هم محدود میکند و زهرا عالیترین عضو جنس زن از «کنتم خیر امة اخرجت للناس» است؛ پس «سیدة النساء العالمین من الاولین و الآخرین» هموزن ندارد. حتماً از خدا بخواهید این حدیث را باور کنید که از امام باقر نقل شده است. بعضی از احادیث را آدم باید از خدا بخواهد که دلش را نسبت به روایت نرم بکند؛ بهخصوص اگر روایت مستند، صحیح، قوی و استوار باشد. امام باقر میفرمایند: از آدم تا مسیح، 124هزار پیغمبر، اگر زنده میشدند و هرکدام برای ازدواج با زهرا پیش پیغمبر میآمدند، پیغمبر جواب رد میدادند و میگفتند: همکفو شما نیست! این زهراست. خدا یکدانه کفو برایش در عالم خلقت ساخت و آن هم امیرالمؤمنین بود. یکدانه کفو! حالا صدیقهٔ کبری، طبق «ذریة بعضها من بعض» و طبق گفتار خود پیغمبر، «العرق دساس»، مجموعهٔ ارزشهای پیغمبر و خدیجه است.
و اما پدر زینب کبری: چهچیزی دربارهٔ او باید گفته شود؟ شما از جلد 23 بحارالأنوار به بعد را بخوانید، شما الغدیر را بخوانید، شما المراجعات را بخوانید، شما شصت جلد-هفتاد جلد عبقاتالأنوار را بخوانید؛ در این کتابها چهرهٔ شخصیتی امیرالمؤمنین با استناد به آیات قرآن و روایات شناسانده شده است که آدم ماتش میبرد و عقل در برابر عظمت امیرالمؤمنین و درک شخصیت امیرالمؤمنین لنگ است. این را من چون شیعه هستم، نمیگویم؛ خدا شاهد است! شما به اشعار ابنابیالحدید معتزلی مراجعه کنید که بخشیاش زیر گنبد امیرالمؤمنین کاشیکاری شده است؛ یک آدم سنّیمذهب و معتزلیمکتب در آن شعرهای زیر گنبدش هست، میگوید:
«میخواهم بگویم آدم را اینجا دفن کردند، میبینم قانع نمیشوم نه!
میخواهم بگویم نوح اینجا دفن است، نمیتوانم بگویم!
ابراهیم دفن است، مسیح دفن است، موسی دفن است! به پیغمبر اسلام میرسم، مجبورم هیچچیزی نگویم!
نگویم اینجا پیغمبر دفن است؛ بالاخره برای قانعکردن جانم، دلم و روحم که یک آدم عالمی هستم، درسخوانده هستم، نهایتاً میتوانم بگویم اینجا نور خدا دفن است»!
این پدر زینب کبری، نورالله است.
یک جوانی در طواف، به یک خانم جوانی بد نگاه میکرد و معلوم بود نگاه، نگاهِ آلوده است؛ آنهم در مسجدالحرام، آنهم در مطاف، آنهم در داخل مطافی که داخل مقام ابراهیم است! این نگاه آلوده چنان امیرالمؤمنین را رنجاند و ناراحتشان کرد که دید راهی برای خاتمهدادن به این کار در طواف، جز این وجود ندارد و با زبان نمیشود؛ پس یک چَک در گوش این جوان هرزه زد که سرش گیج رفت. حاکمیت در آن روزگار، برخلاف خدا و قرآن و پیغمبر و در اختیار دومی از سقیفه بود، برخلاف قرآن و پیغمبر و روایات! جوان با صورت قرمز دردآلود پیش او آمد که دیگران میگویند خلیفهٔ دوم، اما من از اینها به شاه اوّل، شاه دوم، سلطان اوّل تعبیر میکنم؛ چون هیچ مدرکی هم خود اهلسنّت ندارند که پیغمبر اینها را بهعنوان خلیفه بیان کرده باشد و ما هم باید کلمهٔ خلیفه را در منبرهای شیعه حذف بکنیم. خلافت برای امیرالمؤمنین است، نه برای دیگران! بگویید شاه اوّل، شاه دوم، اینها هم مثل بقیهٔ شاهان دنیا هستند.
پیش شاه آمد، گفت: صورت من را ببین! چه کسی زده است؟ این دیه دارد، این جریمه دارد، این تازیانه دارد، چه کسی زده است؟ گفت: علیبنابیطالب. گفت: جوان، خیلی خوشحال باش؛ دستی که به صورت تو خورده، یدالله است، من که با دست خدا کاری نمیتوانم بکنم؛ یعنی دشمن هم او را میشناخت که یدالله است، جنبالله است، عینالله است، اذنالله است، علم الله است، میشناخت.
من بدون اینکه روایتی را بخوانم، آیهای را بخوانم، یک جمله که به این جمله خیلی علاقه دارم، دوست دارم، تکجمله است، شاهبیت جملات قصار غیرانبیا و ائمه است، آن را برایتان میگویم. خلیلبناحمد یک عالم اهلسنّت است، وقتی میخواهد امیرالمؤمنین را تعریف بکند، اینجور تعریف میکند. بارکالله! غوغا کردهای، خدا به زبانت انداخته و کار خودت نبوده است: «احتیاج الکل الیه»، نیاز کل انسانها -قید هم ندارد- نیاز کل انسانها در دنیا و آخرت، «و استغنائه عن الکل»، و محتاجنبودن علی به یک نفر در این عالم، «دلیل علی انه امام الکل»، این دلیل بر این است که علی امام کل است؛ امام فرشتگان، امام جن، امام انس. یک نفر هم خدا در عالم اجازه داد که این لقب به او داده بشود و برای هیچ پیغمبری هم اجازه نداد. امیرالمؤمنین!
خب مؤمنین چه کسانی هستند؟ من هیچ ترسی از این حرفهایم ندارم! چه کسانی مؤمن هستند؟ تمام انبیا مؤمناند، همهٔ ائمه مؤمن هستند، همهٔ اولیا مؤمن هستند. خدا او را امیر کل قرار داده است؛ یعنی اگر پیغمبری هم در روز قیامت بخواهد کاری بکند، هیچ مشکلی نیست. بیاید و به امیرالمؤمنین بگوید: شما اجازه میدهید من این کار را انجام بدهم؟ وجود مقدس او دارای همهٔ ارزشهاست و وقتی زینب کبری در رحِم مادر حالت جنینی داشت، نصف 24 ژن، نصف از کل ارزشهای امیرالمؤمنین و نصف از کل ارزشهای صدیقهٔ کبری به او منتقل شد، زینبِ علی و فاطمه است؛ یعنی علی و فاطمه یکجا در وجود او جمع شدند؛ لذا برای تعریف حضرت زینب، خیلی راحت میشود یک تعریف منطقی گفت: زینب جامع همهٔ کمالات و فاقد همهٔ نواقص است، این زینب کبری است.
چه کسی بودی؟ شناخته که نیستی، ولی چه کسی بودی که از پیغمبر و علی و زهرا علم گرفتهای؛ ولی فوق علمی که از این سهتا منبع گرفتهای؟ چه کسی بودی که امام معصوم سر بازار کوفه برمیگردد و به تو میگوید: «عمتی الحمدالله انت عالمة غیر معلمه»، به تو علمی غیر از آنهایی داده شده است که از پیغمبر و علی و زهرا گرفتهای. دارای علم لدنی است و معلوم است که این انسان دارای مقام عصمت است، معلوم است! چطور مقام عصمت ندارد که امام صادق میگویند: عمهجان! عصر عاشورا از ایمان و تحمل و شکیبایی و صبر تو، تمام فرشتگان عالم حیرتزده شدند. تو یک نفر کل فرشتگان را شگفتزده کردی! و او دوبار هم از علم غیرخودش ظهور داد، دوبار: یکبار آنجایی بود که از کنار بدن ابیعبدالله چشمش بر روی شتر به زینالعابدین افتاد و دید دارد جان میدهد، بدن را رها کرد و جلوی زینالعابدین آمد و گفت: برادرزادهجان! به این بدنهای قطعهقطعه نگاه نکن، به این بیابان نگاه نکن، اینجا یک روزی شهر میشود، اینجا یکروزی جهت قبله عاشقان عالم میشود، اینجا یکروزی میآید که خاک قبر پدرت را برای نماز برمیدارند و میبرند؛ این خبر غیبی است.
و یک خبر غیبی هم به یزید پلید داد و آن خبر چه خبر عجیبی بود! نگاه کردم کشوری که این سگ هار به آن حکومت میکرده، اندازهٔ کل خاورمیانهٔ امروز بوده است؛ یعنی شما حساب بکنید دختر امیرالمؤمنین چه قدرت عظیمی در شام با او روبرو شده است؛ چه قدرت عظیمی! آنجا کسی جرئت حرف دارد؟ آنجا بدون حرف و بدون نقل، بدنها از قدرت یزید به لرزه میآید. وقتی وارد سالن شد، به یزید گفت: «لئن جرت علیها الدواعی مخاطبتک»، این آسان نیست، خیلی با دقت دریافت بکنید که یک اسیر، یک خانمی که با دهتای دیگر بچه و زن، دستش را به طناب بستهاند، برگردد و به شاه زمان که قدرتمندترین شاه آن روزگار بوده، بگوید: «لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک»، من که نمیخواستم با قیافهٔ نحس تو روبرو بشوم؛ حوادث و جریانات و سختیها، من را به رو در رویی با تو کشانده که با تو حرف بزنم! میدانی حرفم با تو چیست؟ «انی لاستصغر قدرک»، بهاندازهٔ سکهٔ یک پول نمیارزی! «استصغر قدرک»، بهاندازهٔ یک جو پیش من ارزش نداری! «و استظعم تقریعک» با فریاد بلند وجود نحست را نکوهش میکنم که هیچ اثری از آثار آدمیت در تو نمیبینم! «واستکثر»، این جملهاش چقدر عجیب است! یزید، خیال کردی کسی هستی؟ «واستکثر توبیخک»، من تا زنده باشم، در شام و مدینه، بیرون هر کجا در سرت میکوبم و به تمام جهانیان میفهمانم که تو فقط قابلیت نکوهش و سرزنش داری و بعد اشکش ریخت، فرمود: یزید! «والله لاتمحو ذکرنا»، قدرت نداری یاد ما را در این جهان از صفحهٔ روزگار پاک کنی! «والله لاتمحو ذکرنا»، یعنی زینب کبری میدید که 23 میلیون در دهروز اربعین میروند؛ جا دیگر ندارد، وگرنه کل شیعه میرفت! 23 میلیون با سینهٔ چاک، با قلب سوخته، با پای برهنه، با اشک چشم، حتی مسیحی و زرتشتی برای بوسیدن خاک قبر برادرش ابیعبدالله میآیند؛ زینب کبری کل مجالس دههٔ عاشورا و محرّم و صفر را میدید؛ شماها را میدید، گریهتان را میدید، نالهتان را میدید، هزینهکردنهایتان را میدید که به یزید گفت: «و الله لاتمحو ذکرنا».
پنجم جمادیالاوّل که بهدنیا آمد، اولینباری که در بغل پیغمبر گذاشتند، یک نگاه به این قیافهٔ مولودِ ده دقیقه بهدنیاآمده کرد، اشکش ریخت و فرمود: هرکسی برای این دختر گریه کند، ثواب گریهٔ بر او با ثواب گریهٔ بر حسن و حسین مساوی است. یک داستان عجیبی را مرحوم آقای راشد که بیستسال در شبهای جمعه در رادیو سخنرانی داشت، آدم روشنفکری بود، متجدد مآبی بود و اگر خودش با چشمش ندیده بود و برایش نقل میکردند، دیر باور میکرد؛ ولی چون خودش حضور داشته، در این کتاب فضیلتهای فراموششدهٔ خودش مینویسد(من ایشان را دیده بودم): میگفتند روز یکشنبه ده صبح کنار بستر پدرم آخوند ملاعباس تربتی دیدم بستر را یک هالهای از نور گرفته و پدرم در آن خیمهٔ نور به پیغمبر تا امام عصر و تا زینب کبری سلام داد؛ بعد هم آن نور رفت و من به پدرم گفتم: بابا چه پیش آمده بود؟ گفت: بابا! رسول خدا و ائمهٔ طاهرین و زینب کبری بالای سرم آمده بودند، من به آنها گفتم: آمدهاید که من را ببرید؟ پیغمبر فرمودند: نه، تو یک هفتهٔ دیگر مهلت داری و ما یکشنبهٔ دیگر میآییم و تو را با خودمان میبریم.
«یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی»، امام هشتم در توضیح آیه میگویند: این عباد ما هستیم که مؤمن در وقت مردن، ما را میبیند و خدا به او میگوید: داخل این گروه بشو! یکشنبهٔ دیگر شد، دوباره ساعت ده صبح، آن نور گرفت و به همه سلام کرد؛ البته چشمش بعد از آخرین سلامش بسته شد و ازدنیا رفت. آخرین سلامش به زینب کبری بود که گفت: دختر امیرالمؤمنین، من در دورهٔ عمرم برای تو خیلی گریه کردهام؛ معلوم میشود آدمهایی که مقام معنوی بالا دارند، زینب کبری مأمور است که در وقت احتضارشان بالای سرشان بیاید.