جلسه چهارم چهارشنبه (21-1-1398)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
گرایشهای درونی انسان
حالات، حرکات درون انسان، روش، رفتار و کردار ظاهر انسان نتیجه و محصول گرایش او به یک واقعیت است. اگر این واقعیت حق و مثبت باشد حالات درون و حرکات ظاهر انسان در حد ظرفیت و معرفت خودش مثبت خواهد بود، و اگر منفی باشد یعنی موضوع گرایش و تمایل منفی باشد به ناچار احوالات درون و حرکات بیرون منفی خواهد بود.
شاید یک درسخواندۀ امروز بگوید این مسئله در روانشناسی هم ثابت شده است، ولی این یک مطلبی است که زمان نزول قرآن پرده از روی آن برداشته شده، به وجود مبارک رسول خدا امر میکند «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ»(اسرا، 84) بگو تمام مردم عالم حرکاتشان، رفتارشان، روششان، منششان و احوالاتشان بر اثر آن بافتی است که در درون خودشان بافتند.
آنهایی که در این زمینه تحقیقات خوبی دارند فرمودند احوالات درون و کل حرکات بیرون محصول آن گرایش باطنی و بافت باطنی است، میگویند کلاً گرایشها هفت نوع است و نامگذاری هم کردند؛ گرایش علمی، گرایش فلسفی، گرایش اخلاقی، گرایش عرفانی، گرایش دینی، گرایش هوایی که منظورشان هوای نفس است.
معنی هوای نفس یعنی مجموعه خواستههای نامشروع و بیمحاسبه؛ خواستههایی در درون این افراد جولان دارد و آنها را به حرکت درمیآورد بدون اینکه بیایند عواقب این خواستهها را بررسی کنند و خیر و شرّ آن را بفهمند. خواستههای بیمحاسبه یعنی یک گرایش درونی دارد به خواستن، همۀ باطنش این است که میخواهم ولی بیمحاسبه. چیزی که میخواهی حقت است یا نه فقط میخواهی؟ فقط میخواهم.
این افراد کاری ندارند به اینکه حقشان باشد، باطل باشد، حق دیگران باشد، زشت باشد، زیبا باشد؛ فقط میگویند میخواهم. اگر این میخواهم بر انسان مسلط بشود براساس همان میخواهم زندگی میکند. با تسلط «میخواهم»، شما هر دلیلی هم برایش بیاورید که این میخواهم تو بیمحاسبه است، نامعقول و غیرمنطقی است؛ خوب که حرفهایتان را گوش میدهد در پاسخ میگوید: میخواهم.
گرایش منفی زلیخا به یوسف
هفت سال حدوداً وجود مبارک حضرت یوسف که احتمالاً هنوز پیغمبری او اعلام نشده بود در خلوت کاخ با آن زن با زبان دین ـ دین ابراهیم ـ، با زبان عقل، با زبان فطرت و با زبان وجدان صحبت کرد؛ تمام آن هفت سال به یوسف گفت: کامجویی از تو را میخواهم، یعنی در این هفت سال یک بار به یوسف نگفت زبان دینت، زبان عقلت، زبان وجدانت، زبان فطرتت و زبان آگاهیات درست است. فقط میخواهم.
قبول نمیکنی؟ برو زندان. همین که یک خواسته نامشروعی را قبول نکرد، نه سال در زندان فراعنه دست و پا زد. طرفش قدرت داشت و برایش هم پروندهسازی کرد، هیچکس هم صدایش درنیامد، قاضی براساس پروندهسازی دربار و این زن قدرتمند حکم داد.
زلیخا گفت: من این را آوردم نانش را دادم، لباسش را دادم، تر و خشکش کردم، میدید که من شوهر دارم اما دنبال من بود، برای اینکه عفت من را لکهدار کند، آنها هم قبول کردند. وای به حال قاضی که خواستۀ ظالمان و زورداران و ستمگران را در حکم دادن بپذیرد.
اهمیت قضاوت در اسلام
طبق آیات صریح و روایات، قاضیِ حکمدهنده تحت فشار زورمندان، ظالمان، ستمگران و ثروتمندان نجاتش در قیامت محال است و دوزخ رفتنش یقینی و قطعی است. قاضی در اسلام حق ندارد بلندبلند با متهم صحبت بکند، هنوز که جرمش ثابت نشده است، حق ندارد با او تلخی کند، حق ندارد او را از دادگاه بیرون کند، حق ندارد به او فشار بیاورد که هر چه من میگویم بنویس چون این اقرار باطل است، روی این اقرار نمیشود حکم داد حرام است، حق ندارد متهم را تحقیر بکند، حق ندارد در پنهان متهم وارد جستجو بشود، چند بار زنا کردی؟ اینها را بنویس، این پرسیدن حرام قطعی است.
بحث قضاوت ظریفترین مباحث قرآن مجید و روایات است. چه میشود قاضی به نفع یک زن بدکار، خطاکار و گنهکار و به ضرر یک پاکدامنی که قرآن میگوید جزو مخلصین عالم بوده حکم دهد؟ همان وقت که مورد هجوم بود قرآن میگوید جزو مخلصین بوده، یعنی در همان سن جوانی «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِين»(یوسف، 24). آیه مربوط به آن وقتی است که بهشدت این زن از او درخواست کامجویی کرد، تمام درها را هم بسته بود و گفت: راهی نداری برای فرار، باید پاسخ من را بدهی. در آن اوضاع آتشین عجیب قرآن میگوید: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِين» اصلاً هوس این گناه هم به ذهنش نیامد.
مؤمن باید اینگونه ضدضربه باشد، انسانی که اعتقاد به خدا و پیغمبر و قرآن و امام دارد ولی براساس این اعتقادش حرکت نمیکند، این اعتقاد یک تشریفات روانی است نه اتصال انسان به پروردگار. یوسف اعتقادش تشریفات روانی نبود، پدیدۀ روانی نبود؛ یوسف در آیات دیگر دارد که صدیق هم بود، یعنی یک باور واقعی کرده که براساس باورش هم عمل میکرد، روش و منش داشت.
قضاوت بین امیرالؤمنین(ع) و یهودی
در بازار کوفه امیرالمؤمنین(ع) چشمش افتاد به زره خودش که یک فروشنده بند کرده برای فروش، حضرت آمدند درِ مغازه فرمودند: این زره برای من است. فروشندۀ یهودی گفت: چه کسی میگوید برای توست؟ این یک ادعاست «علی الید ما أخذت حتی تؤدی» میگفت برای من است. امام آرام فرمود: من درست میگویم.
امیرالمؤمنین(ع) یک فرد عادی که نبود، یدالله بود، عینالله بود، اذنالله بود، بعد هم از نظر ظاهر دنیا حاکم مملکت بود. به تعبیر امروزیها رئیسجمهور بود. امام فرمود: برای من است. یهودی گفت: آقا این مملکت دادگاه دارد، ادعا داری زره مال توست و من میگویم برای من است، بیا برویم دادگاه هر چه قاضی گفت. امام گفت: برویم. به همین راحتی امیرالمؤمنین(ع) قبول کرد برود دادگاه؟ بله، به همین راحتی، چون علی کل امتیاز وجودیاش این است که عبدالله است.
امام از این پیشنهاد استقبال کرد، چرا؟ چون مسئلۀ وصل به فقه الهی است، ادعا داری برو دادگاه مدارک بده و حکم قاضی را هم بپذیر. آمدند دادگاه و امیرالمؤمنین(ع) دو تا ایراد به قاضی گرفت. قاضی، قاضیِ امیرالمؤمنین(ع) بود، ایشان منصوب کرده بود، علاوه بر اینکه قاضی بود قاضی القضات کشور هم بود. دو تا ایراد به او گرفت؛ اولاً گفت: چرا جواب سلام من را گرمتر از جواب سلام این یهودی دادی؟ این خلاف قضاوت است، ثانیاً چرا به من گفتی اینجا بشین، مدعی و مدعیعلیه در دادگاه باید دوتایی یک جا بنشینند، من باید بغل این یهودی بنشینم نه بیایم بغل دست تو.
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: حرفهای ما دو تا را بشنو؛ من در بازار کوفه میرفتم، این زره خودم را در مغازۀ ایشان دیدم. خیلی با ادب صحبت کرد، نفرمود قاضی من در بازار کوفه زرهام را در مغازۀ این مردک بیدین عوضی دیدم، این را دین اجازه نمیدهد. من زره خود را در مغازۀ این کاسب دیدم و به او گفتم این برای من است. گفت: نه، برای من است، حرف داری برویم دادگاه.
دادگاه طبق آیات قرآن به امیرالمؤمنین(ع) گفت: شاهد داری شهادت بدهد این زره برای توست؟ فرمود: نه، من شاهد ندارم. قسم میخوری؟ نه، برای یک زره خدا را به بازی نمیگیرم. قاضی گفت: ختم جلسه، اعلام به یهودی کرد که زره برای توست و به امیرالمؤمنین هم گفت تشریف ببرید.
حضرت بلند شد هم از قاضی خداحافظی کرد و هم از یهودی، از دادگاه بیرون آمدند، یهودی گفت: نمیگذارم بروی، دم اتاق دادگاه گفت: بایست، من را مسلمان کن بعد حرکت کن، در دنیا سابقه ندارد رئیسجمهور به این راحتی بیاید دادگاه به قاضی ایراد بگیرد بعد هم به این راحتی تسلیم حکم دادگاه بشود، زره برای توست، برویم درِ مغازهام به تو بدهم.
گرایش به هوا و هوس
علی با این روش و منش چه گرایشی داشته؟ زلیخا چه گرایشی داشته؟ یوسف چه گرایشی داشته؟ مردم کمتر به این مسئله گرایش توجه دارند که به چه گرایش دارند. گرایش ششمی که نوشتند گرایش به هواست. میخواهم؛ این حق تو نیست، میگوید به تو ربطی ندارد، میخواهم.
این ربا را پروردگار در قرآن حرام قطعی اعلام کرده و ترجمه درست آیه این است «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا» اگر دست از ربا برنمیدارید «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه»(بقره، 279) اعلام میشود به شما که خدا و پیغمبرش در جنگ با شما رباخواران هستند. خدا به جنگ کسی بیاید، پیغمبر به جنگ کسی بیاید، این جنگ برای طرف مقابل پیروزی دارد؟ به رباخور میگوید این آیه قرآن است، میگوید: این روضه را برای کسان دیگر برو بخوان. او فکر میکند آیات حکیمانه الهیه روضهخوانی است یا مداحی است!
یکی از مهمترین کتابهای ما که در کتابهای رأسی واقع است، یعنی در ردهبندی جزو کتابهای رأس و درجه اول است، بیست جلد است؛ در آن کتاب در باب تجارت پیغمبر به امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: یک درهم ـ یک درهم کمترین پول زمان پیغمبر بود مثل ده شاهی زمان ما ـ خوردن ربا مساوی است با بیست بار زنای با محرم در خانۀ کعبه. میگوید: مزاحم من نشو، مدام حرف پشت سر حرف نزن، به تو گفتم بلند شو برو و این روضهها را برای کسی دیگر بخوان. این نتیجۀ گرایش باطنش است به میخواهم.
گرایش به شیطان
گرایش هفتم گرایش به شیطان است که مصداق آشکار ظاهرش مثل این یک نمونه است، از این نمونه در دنیا زیاد است، در همۀ کشورها پر است، اما این یک نمونۀ بارز است، یک نمونه آشکار است؛ گرایش این جوان نفهم بیعقل پست بیرحم خوکصفت یعنی بنسلمان به ترامپ است.
این گرایش هفتم گرایش به ابلیس و گرایش به شیطان است. اگر من با این شیطان زدوبند نکنم زنده نمیمانم، صندلیام نمیماند، نانم آجر میشود و براساس این گرایش هم عمل میکند، شیطان به او میگوید هر روز یمن را بزن، عروسیها را میزند عروس و داماد و مهمانها تکهتکه میشوند. پریروز یک مدرسه را زده چقدر دختر بیگناه هفت هشت ساله با چه آرزوهایی خودشان و پدر و مادرهایشان سوختند. چهار سال است این کار را میکند.
گرایش درونی خود ترامپ؛ یک چهرههایی که چهل سال است یار دین بودند، یار مردم بودند، یار مستضعفان بودند، یار درماندگان بودند، یار گرفتاران بودند و در این یاری دادن در داخل و خارج چقدر شهید دادند، میگوید اینها را هم در دفتر تروریستهای جهان ثبت بکنیم که از همه چیز محروم بشوند و هر جا هم گرفتند درجا قطعهقطعهشان بکنند. این گرایش درونی است.
شما هر چه فیلم چهار سالۀ یمن را جلوی ترامپ باز کن و بگو اینها به دستور تو قطعهقطعه شدند، میگوید ادامه دارد. رحم نداری؟ نه. در این نوع گرایشها رحمی وجود ندارد، عاطفهای وجود ندارد، محبتی وجود ندارد مطلقاً.
برادران و خواهرانم! یک بررسی نسبت به باطن خودمان بکنیم، هیچ دکتر روانشناس هم نمیخواهد، «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»(قیامت، 14) پروردگار میفرماید: هر انسانی به باطن خودش آگاه است. گرایش یک چیز پنهانی که نیست، گرایش یک حالت است، یک حالت درونی است، درون ما دست خودمان است، گرایشهایش دست خودمان است، گرایش کار صورت میدهد. در گرایش مثبت بهترین ثمرات، نتایج و واقعیات را برای ما میآورد، در گرایش منفی بدترین شرّها را بار ما میکند و این گرایش اگر ریشهدار هم بشود دیگر علاجش خیلی مشکل میشود.
عاقبت ننگین یزید
یزید سال اول حادثۀ کربلا را ایجاد کرد، پشیمان شد؟ یعنی وقتی داستان کربلا را برایش گفتند و حتی سرهای بریده را جلویش گذاشتند، صدای نالۀ زن و بچه را از خرابه میشنید پشیمان شد؟
اگر پشیمان شده بود که سال دوم به ارتشش دستور نمیداد به مدینه هجوم کنید، مرد و زن را قتلعام کنید و زنان و دختران مدینه هم به شما حلال هستند. آمدند یورش آوردند به مدینه، به احترام منبر نمیگویم سر زنها و دخترهای مردم چه آوردند، فقط یک کارشان را میگویم که این چند روزی که میخواستند در مدینه باشند، میخواستند اسبهایشان یک جا در اختیارشان باشد، کل حرم پیغمبر و مسجد را اصطبل کردند، پشیمان شد؟
سال سوم دستور داد کعبه را خراب بکنید و هر چه دارد و ندارد آتش بزنید و نابود کنید که خدا مهلتش نداد؛ در بیابان برای شکار میرفت اسبش را خدا رم داد با کله زد زمین و جمجمهاش را خورد کرد و برد جهنم. اگر این گرایشهای منفی ریشهدار بشود برگشت خیلی مشکل است. شنیدید فرشتگان محال است از پاکی خودشان تنزل کنند و کسانی که بهنهایت پستی حیوانیت رسیدند محال است حرکت رو به بالا پیدا بکنند، همان جا ماندگارند.
توابین
«أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل»(اعراف، 179)، مگر عموی پیغمبر توبه کرد؟ مگر عاص بن وائل توبه کرد؟ به خدا قسم این سی هزار نفری که از کربلا برگشتند یک نفرشان توبه نکردند. توابین که شما میشنوید یک گروهی بودند که به امام حسین(ع) نامه نوشتند بیا باغهایمان سرسبز شده و رودخانههایمان پر آب شده، ما بنیامیه را نمیخواهیم، اگر نیایی فردای قیامت به خدا میگوییم ما حسینبنعلی را خواستیم او ما را نخواست و ما گیر بنیامیه ماندیم.
آنان نامه نوشتند و با نامۀ آنان که اتمام حجت باشد ابیعبدالله(ع) آمد؛ اما نویسندگان نامه که از چهرههای پرشخصیت کوفه و شیعه بودند نیامدند، یکی از ایشان کربلا نیامد. شنیدند که ابیعبدالله(ع) آمده در کربلا و جلویش را گرفتند، شنیدند که جنگ میخواهد بشود، نیامدند و حادثه تمام شد؛ بعداً پشیمان شدند و یک گروهی را تشکیل دادند بهعنوان توابین، بنیامیه هم یکیشان را زنده نگذاشتند.
ریشههای مثبت در وجود شیعه
اینها توابین بودند ولی آنهایی که برگشتند از سی هزار نفر یکیشان توبه نکرد، چون گرایش هوایی و گرایش به شیطانی مثل یزید و بنیامیه در آنها ریشهدار شده بود، به همین علت یک کسی از شمر پرسید اگر بعد از مردنت زندهات کنند برگردانند در دنیا چه کار میکنی؟ گفت: دوباره میروم سر حسینبنعلی را از بدن جدا میکنم. این گرایش منفی ریشهدار است.
گرایش مثبت ریشهدار و درخت شده در وجود هم همین است، چیزی که گرایشش پایهدار و ثابت شده از آن گرایشش نمیتواند دست بردارد. الان یکی از درِ حسینیه وارد شود بگوید: نفری صد میلیارد دلار به شما میدهم، از اهلبیت و قرآن دست بکشید دروغ نگویید راست بگویید، دست میکشید؟ همۀ ما میگوییم دست نمیکشیم، چون این گرایش در ما ریشه دوانده، ولی نسبت به گرایشهای باطنی خیلی باید دقت کرد.
این مقدمه تمام البته این هفت گرایش را بعداً من بهخواست خدا توضیح میدهم، چون خیلی توضیحش مفید است.
مقام والای قمربنیهاشم
یک نگاهی به وجود مبارک قمربنیهاشم بیندازیم که ایشان چرا قمربنیهاشم شد؟ چرا بهقول آن شاعر ادیب باسواد و دانشگاهی (چهار امامی که تو را دیدهاند/ دست علمگیر تو بوسیدهاند)؟ چرا امیرالمؤمنین(ع) با این که شب شهادتش قمربنیهاشم سیزده سالش بود بهعنوان امام زمانش نسبت به ابیعبدالله(ع) به او وصیت میکند و میگوید تو در امور حسین من وصی من هستی، چرا؟ چه گرایشی ایشان داشته است؟
در زیارتنامۀ ایشان میتوانیم گرایشش را پیدا بکنیم که تو گرایشت گرایش اطاعت خالصانه از وجود مقدس پروردگار بوده، «اطعت الله» و گرایش به اطاعت از پیغمبر و رسول، گرایش اطاعتی به امیرالمؤمنین(ع)، گرایش اطاعتی به ابیعبدالله(ع)، بعد میگوید: «نعم الاخ المواسی للحسین» چه برادر مددکاری برای ابیعبدالله(ع) بودی که نمونهات نیست.
هارون پیغمبر بود، موسی پیغمبر بود، در متن قرآن بخوانید موسی از کوه طور «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَة»(اعراف، 142) که برگشت دید مردم گوسالهپرست شدند، چانۀ هارون را گرفت بهشدت کشید و گفت: در غیبت من این چه وضعی است؟ سر برادرش داد کشید، اما پیغمبر بود، برادر بودند، هر دو با هم قیامت در بهشت هستند.
یک بار ابیعبدالله(ع) با قمربنیهاشم بلند صحبت نکرد. یک بار قمربنیهاشم همدوش ابیعبدالله(ع) در کوچه و خیابان راه نرفت، دائم یک قدم عقبتر بود. یک بار به او گفتند: آقا! یک بار هم برو شانه به شانهاش. گفت: نه. یک بار خود ابیعبدالله(ع) فرمود: برادر بیا شانهبهشانۀ من حرکت کن. گفت: پدرم گفته تو پسر فاطمه هستی، من پسر علی هستم، تو کجا من کجا! حالات و برخوردهای ایشان برای گرایش باطنش بود.
(قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق/ در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند/ سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد/ میخواست آب کوثرش اندر گلو کند/ بیدست ماند و داد خدا دست خود به او/ آنان که منکرند بگو روبهرو کنند/ درگاه او چو قبلۀ ارباب حاجت است/ از شاه تا گدا همه رو سوی او کنند)
دعای آخر
خدایا! به حقیقت قمربنیهاشم دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت اهلبیت قرار بده.
خدایا! به حقیقت زینب کبری همۀ گذشتگان ما و شهدا از زمان آدم تا الان را با قمربنیهاشم محشور کن.
خدایا! خطاهای گذشته ما را که عمدی نبوده ضعف داشتیم غفلت داشتیم، ببخش و بیامرز.
خدایا! تمام مسلمانها و کشورهایشان را از شرّ این شیطانها و شیطانپرستها حفظ فرما.
خدایا! به حقیقت ابیعبدالله(ع) امام عصر را الان دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
تهران/ حسینیۀ هدایت/ دهۀ اوّل شعبان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی چهارم