جلسه نهم دوشنبه (6-8-1398)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- توصیف مرگ از لسان دین
- لازمۀ عدل در عالم
- تغییر به جای نیستی
- عدالت حاکم بر قیامت
- توصیف ابیعبدالله(ع) از مرگ
- دفع یک شبهه دربارۀ چرایی مجازات در قیامت
- آیاتی پیرامون مرگ
- الف) انتقال قطعی
- ب) راه بدون فرار
- ج) زمان بیتقدیم و تأخیر
- د) ملاقات حتمی با مرگ
- مرگ آسان در انتظار استقامتکنندگان
- لحظۀ جان دادن شیعیان از منظر روایات
- روضۀ کهنه پیراهن ابیعبدالله(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین».
توصیف مرگ از لسان دین
وقتی رسول خدا(ص) به جبرئیل(ع) فرمودند مرا موعظه کن، امین وحی پنج مطلب ارائه کرد: «يَا مُحَمَّدُ! عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ، وَ أَحْبِبْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ، وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُلَاقِيهِ وَشَرَفُ الْمُؤْمِنِ صَلَاتُهُ بِاللَّيْلِ وَ عِزُّهُ كَفُّهُ عَنْ أَعْرَاضِ [الأذی] النَّاس»،[1] اولین مطلب این بود که هرگونه میخواهی، زندگی کن؛ اما پایان زندگی همه مرگ است.
مطلب مهمی که در زمینۀ مرگ در قرآن، روایات و دعاها داریم، این است که مرگ افتادن در کام عدم و نیستشدن کامل یا از هستی درآمدن کامل نیست. برخلاف نظر کافران، بیدینان و جاهلِ عالم و آنهایی که واقعاً خردورز نیستند، اگر مرگ عدم و بیرون آمدن از هستی باشد، آیا با نظام عالم برابری دارد؟ اگر نزد آنها اسم خدا را نبریم، این حرف با عدالتی که بر هستی حاکم است، همخوانی دارد؟ مسئلۀ عدالت در هستی آنقدر نمایان و خورشیدوار است که گفتهاند: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الاَرْضُ». این جهان خلقت میلیاردها سال برپاست که کسی نه وزنش و نه حجمش را میداند. این کهکشانهایی که تا امروز تقریباً سی میلیون عددش را کشف کردهاند، بعضیهایش از نظر عظمت با این کهکشانی که با چشم دیده میشود و در قدیم به آن «راه مکه» یا «راه شیری» میگفتند، قابل مقایسه نیست.
هر کهکشانی که تاکنون کشف شده است، بالای سیصد میلیون ستارۀ قابل مشاهده با تلسکوپ دارد؛ چرا نمیافتند؟ چرا با هم تصادف نمیکنند؟ چرا فرو نمیریزند؟ بر این عالمی که کسی تاکنون نه حجمش و نه وزنش را به دست آورده است، اگر عدالت حاکم نبود، این خورشیدی که یکمیلیون و سیصدهزار برابر کرۀ زمین است، نه با زنجیر به بالا بستهاند و نه ستونی زیرش هست. آخرین حرفی که میزنند، این است که خورشید ششمیلیارد سال پیش به وجود آمده، چرا اینقدر منظم است؟ یک موجود ششمیلیارد سالی، چرا اینقدر منظم است که اساتید مهم دانشگاهها وقتی تقویم را بیرون میدهند، مینویسند: «تحویل سال، مثلاً ساعت چهارده و ده دقیقه و دوازده ثانیه است». این نظم از چیست؟ چرا پروردگار عالم کرۀ به این باعظمتی و گردش زمین به دورش را اینقدر بر نظام عدالت برپا کرده است که میتوانند ثانیهاش را هم حساب کنند؟ هنوز سال جدید نیامده است، اما اینقدر دقیق اعلام میکنند که تحویل سال چنین لحظهای اتفاق میافتد؟
لازمۀ عدل در عالم
اگر عدالت در کار نبود، پس اینها یعنی چه؟ وقتی میگویند «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الاَرْضُ»، یعنی پروردگار عالم همه چیز را بر اساس عدالت تنظیم کرده است، الّا زندگی انسان را؟ برای این موجود عالم درهمریخته و بینظم است؟ مثلاً کسی در عراق سر کار میآید و یک میلیون نفر از مردم را میکشد، چند صد هزار نفر از ایران را میکشد و تمام کارخانههایی که در معرض بمبارانش بودند، آتش میزند؛ بعد از مردنش در عدم میافتد و هیچ و پوچ میشود؟ تمام این خونها و اموال به هدر رفته و جنایات او منهای جریمه یا خوبیهایش منهای پاداش است؟ انبیای الهی(علیهم السلام) که با عدالت، نظم و خردمندی زندگی کرده و این همه عبادت و خدمت از آنها سر زده است، با مردن در چالۀ عدم میافتند و هیچ گونه پاداشی ندارند؟ نه خوبیها پاداش دارد و نه بدیها جریمه؟ این حرف آنهایی است که میگویند مرگ یعنی عدم؛ اما در سراسر قرآن، پروردگار یک بار هم کلمۀ عدم یا فنا را ذکر نکرده است.
تغییر به جای نیستی
در کل قرآن این آیه خیلی فوق العاده است: ((كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ))[2] این فنا هرگز به معنی عدم نیست. «فنا» لغتی است و «عدم» لغتی دیگر. «فنا» یعنی تغییر پیدا کردن؛ این دنیا به دنیایی دیگر تغییر میکند یا این آسمانها به آسمان دیگری تغییر میکنند. خدا در قرآن میفرماید: ((يَوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَيْرَ اَلْأَرْض وَالسَّمَاوَاتُ))[3] این کرۀ زمین در قیامت همین است، ولی تغییر عمده کرده است. آسمانها همین هستند، اما تغییر عمده پیدا کردهاند.
عدهای از دانشمندان باانصاف خارجی که برخی مسیحی هستند، قاعدهای کشف کردهاند که در روایات و آیات اشاره شده است. آنها شاید از این حرفهای قرآن و روایات بیخبر بودهاند، اما زحمت کشیده و جان کندهاند تا کشف کرده و اعلام کنند که هیچ چیز در این جهان هستی نابود نمیشود، بلکه تغییر پیدا میکند؛ مثلاً یک کشاورز دانۀ سیاه کوچکی در دست گرفته است، میگوییم: این چیست؟ میگوید: سیب است. میگوییم: اینکه سیب نیست، یک دانۀ دربستۀ سیاه است. میگوید: صبر کن من آن را بکارم، بعد از دو سه سال ببین این مرده چطور از زمین سر برمیکشد و درختی میشود که دو هزار سیب میدهد. این تغییر است.
عالم نیز در حرکت و تغییر همین طور است. من میمیرم، تغییری پیدا میکنم. بعد از اینکه قیامت برپا شود، باز تغییر پیدا میکنم و در قیامت حالت ثابت ابدی به خودم میگیرم. بدن را دفن میکنند؛ چون روح در عالم برزخ هیچ احتیاجی به بدن ندارد. این مسئله در موجودات خیلی زیاد اتفاق افتاده است. زنان بزرگواری که بچه به دنیا میآورند، نوزاد با جفت به دنیا میآید که در رحم عامل حیات و رشد جنین بوده است. این جفت که با یک لوله از طریق ناف به بدن بچه وصل بوده، اتوماتیک هرچه که جنین نیاز داشته، از طریق آن لوله از جفت به خودش منتقل میکرده؛ نه زیادتر و نه کمتر. اکنون که به دنیا آمده، دیگر این جفت را لازم ندارد و قابله آن را قیچی میکند. گذشتهها دفن میکردند، اما امروزه میگویند جفتها را بیاورید تا ما از طریق آنها سلول بنیادی درست کنیم.
عدالت حاکم بر قیامت
طبق آیات قرآن، روایات و نظر فلاسفۀ عالم، ما نیز مانند جفتیم. این جهان وسط که بین دنیا و آخرت است، ما به بدن نیاز نداریم. جفت ما را که بدن ماست، دفن میکنند و اصل ما در عالم برزخ بقا دارد. دوباره روز قیامت این جفت باید با هم باشند؛ چون در دنیا با هم نماز میخواندند، با هم روزه گرفته و با هم کار خیر میکردند. پس دوباره در قیامت با هم میشوند، به بهشت میروند و هر دو لذت میبرند؛ بدن از نعمتها و روح از رضوان الهی.
بدن و روح بدکاران نیز در قیامت دوباره یکی میشود؛ چون در دنیا هر دو با هم ظلم و جنایت میکردند، هر دو با هم داخل جهنم میسوزند.
اگر مرگ عدم باشد؛ یعنی همه جای جهان عدالت است، الّا این جهان که یادش رفته است عدالت را در زندگی انسان حاکم کند؟ چه شده است که عدالت در انسان حاکم نیست؟
خیلی وقت پیش کتابی به نام «مرگ استالین» خریدم. استالین رئیس جماهیر شوروی سابق بود. نویسندۀ این کتاب پانصد صفحهای، رئیس دفتر استالین است که از هفت صبح تا بعدازظهر با این غول بوده و تمام برنامههای استالین را در مدتی که در شوروی حاکم بوده، نوشته است. یکی از کارهای استالین این بود که سپرده بود با مخالفین من بحث نکنید و آنان را در زندانها نگه ندارید که خرج روی دست دولت بگذارید. این رئیس دفترش نوشته است: تا من رئیس دفترش بودم، از خود مردم شوروی، نه در جنگ، بیست میلیون نفر را کشت.
آن وقت، مرگ این شخص یعنی عدم؟ یعنی پوچ و تمام شد؟ پس چه کسی باید جواب این خونها را بدهد؟ چه کسی باید جواب جنایات صدام را بدهد؟ چه کسی باید جواب جنایات بنیامیه را بدهد؟ چه کسی باید جواب جنایات عجیب و غریب این گرگ خطرناک آمریکا، ترامپ را بدهد؟ مرگ عدم است؟ مگر میشود؟ نه وجدان میپذیرد، نه عقل، نه جهان و نه عدالت.
توصیف ابیعبدالله(ع) از مرگ
اکنون سراغ وجود مقدس ابیعبدالله(ع)، عقل هستی، عدل هستی و علم هستی برویم و ببینیم نظر حضرت راجع به مرگ چیست؟ موت است، نه عدم. قرآن خیلی دقیق است. حضرت موت را روز عاشورا معنی کردهاند؛ وقتی که 72 نفر بعد از طلوع آفتاب آمادۀ نبردی نابرابر شدند. این 72 نفر عجیب هستند که حتی یک نفرشان هم به ابیعبدالله(ع) نگفت آیا ورود در این جنگ نابرابر درست است؟ معلوم میشود که بسیار امامشناس بودند، به عصمت امام اعتقاد و ایمان کامل داشتند و امام را جلوۀ حقیقت تام میدانستند. لذا یکی از آنان نگفت: یابن رسولالله! در جنگهای نابرابرِ دنیا، کسی که کمتر نیرو و اسلحه دارد، با دشمن صلح میکند تا بعداً خودش را آماده کند و بعد به دل دشمن بزند. اینها نهتنها این حرف را نزدند، بلکه برای زودتر رفتن به میدان و شهید شدن مسابقه میدادند. خیلی عجیب است.
روحیۀ فداکاری این 72 نفر چنان بالا بود که وقتی لشکر بنیامیه به کوفه برگشت، خبرنگارهای دشمن مطالب را نقل کردند، مطالب هم نوشته شد و از بین نرفته است. همین دشمنان حرفی زدهاند که در دنیا هیچ کس نزده بود؛ چون همیشه در دنیا تعداد کم در جنگ میگویند: ارتش مقابل ما در حملۀ عمومی بر سر ما ریختند، اما در کربلا برعکس بود. این دشمنان در کوفه میگفتند: ما سی هزار نفر بودیم که این 72 نفر بر سر ما ریختند؛ نوشتهاند: اگر مرگ در گلوی شیر درنده بود، آنها برای فتح آن خیز بر میداشتند تا مرگ را در آغوش بگیرند. این از ایمان است.
وقتی امام لشکر خودش را آرایش داد، سخنرانی کوتاهی کرده، فرمودند: یاران من! مرگ انتقال است «مِنَ الدّارِ إلَی الدّار» از خانهای به خانهای دیگر. مرگ پلی است که یک سر آن در دنیاست و سر دیگر آن در آخرت و ما از روی این پل در چشم برهمزدنی رد میشویم. مرگ انتقال، تغییر و تحول است. مسئلۀ مرگ که بر اساس عدالت و حکمت حق، پاداش خوبیها و سزای بدیهای نظام داده میشود.
دفع یک شبهه دربارۀ چرایی مجازات در قیامت
اینجا یک مسئله میماند: نمیشد خدا پاداش بدان را در همین دنیا بدهد؟ نه، نمیشد؛ چون اولاً مردم عالم از زمان آدم(ع) نمیتوانستند دائم در دنیا باشند. کرۀ زمین کوچک است و اگر میخواست همه را اینجا نگه دارد تا جریمه کند، باید مردم روی سر همدیگر سوار میشدند و تمام پنج قاره پر از آدم میشد. حتی جای کف پا پیدا نمیشد! اینجا کوچک است، پس باید پروردگار جهان دیگری را بعد از این جهان ایجاد میکرد که گنجایش قبول تمام انسانها را داشته باشد. علاوه بر این، اگر اینجا بخواهد جریمه کند، مثلاً در کام هیتلر، صدام و فرعون یک استکان تلخترین زهر باید بریزد و بگوید این جریمهات. این جریمۀ کشتن یک نفر است، جریمۀ بقیۀ مقتولین چه میشود؟ کسی که دویست میلیون نفر را کشته است، اگر خدا او را با بدترین شکنجه در دنیا بکشد، باز برای جنایت بر یک نفر است، جریمۀ جنایت بر بقیه چه میشود؟ باز هم بیعدالتی میشود.
یا وقتی پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) 22-23 ساله میفرماید: «ضَرْبَةُ عَلّیٍ یَوْمَ الْخَنْدَق افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَین» در کجای این دنیا پاداش حضرت علی(ع) را بدهد؟ اینجا گنجایش پاداش یک ضربت امام را ندارد، چه رسد به 63 سال نماز یا آن همه جهاد و گریههای شبانهاش. باید جهان دیگری باشد که گنجایش پاداش امیرالمؤمنین(ع) را داشته باشد. ابیعبدالله(ع) فرمودند مرگ پل است که این طرف پل دنیاست. ما همگی حرکت میکنیم به سمت آن طرف پل که در آخرت است.
آیاتی پیرامون مرگ
الف) انتقال قطعی
آیات مرگ را از بالا تا به پایین شروع میکنیم. خطاب به پیغمبر(ص) است: ((إِنَّكَ مَيِّتٌ))[4] حبیب من! به یقین، این انتقال از دنیا به عالم بعد برایت اتفاق میافتد و چارهای از آن نداری؛ چون در این جاده راه فراری وجود ندارد. این انتقال تو قطعی است. روزی میآید که من به عالم بعد انتقالت میدهم. ((وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ)) تمام انسانها نیز در گلوی این انتقال میافتند و باید از دنیا به عالم آخرت حرکت داده شوند.
ب) راه بدون فرار
آیۀ دوم آیۀ عجیبی است! خدا میفرماید: ((أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ اَلْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ))[5] زندگی صدام را مطالعه کنید. کاخهایی در سی متر زیر زمین ساخته بود که با دو هزار بمب نیز خراب نمیشد. چقدر پولهای این ملت مظلوم را خرج خودش کرد! قرآن میگوید: هر کجا باشی؛ در بیابان، خیابان، شهر یا خانه، نهایتاً اگر در کاخهایی باشی که در استقامت و سختی نمونه نداشته باشند، مرگ به سراغت میآید. کاری به این ندارد کجا هستی و چه کارهای. کاری به این ندارد که تنهایی یا کس و کار داری. سلطنت و ریاستجمهوری داری، کاخنشین یا کوخنشین هستی یا دکتر خصوصی داری و گرانترین داروها برایت فراهم است؛ مرگ تو را خواهد گرفت.
عجیب این است که انسان لحظۀ مرگ در محاصرۀ تمام عوامل حیات میمیرد. وقتی در رختخواب مرگ افتاده، هوای کرۀ زمین کنار دهان و بینی اوست، بهترین غذاها برایش آماده است، بهترین اطبا در بهترین بیمارستانها نزدش حاضرند، بهترین دستگاههای دنیا به قلب و تنفسش وصل است؛ اما بین تمام این عوامل حیات، میمیرد. این عجیب نیست؟ هیچ عاملی از عوامل حیات از انسان جدا نیست و میمیرد. همه چیز با اوست، ولی وقتی که زمان مرگ فرابرسد، او را به عالم بعد انتقالش میدهند و تمام این وسایل برایش پوچ و بیاثر میشوند.
ج) زمان بیتقدیم و تأخیر
این آیه هم آیۀ عجیبی است! میفرماید: ((فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ))[6] لغت را نگاه میکردم، کلمۀ ساعت به معنی این ساعت اصطلاحی ما نیست که میگوییم یک ساعت شصت دقیقه است؛ ساعت به معنی لحظه است. میگوید: وقتی اجل انسانها برسد، نه یک لحظه تأخیر میافتد و نه یک لحظه جلوتر میآید. همان لحظهای که وجود مقدس او اراده کرده است که این انسان انتقال پیدا کند، انتقال مییابد. شخصی ظاهراً از امام صادق(ع) پرسیدند (در روایات داریم که هرچه را خواستید از ما نقل کنید، از هر کدام نقل کنید، درست است): گاهی در غسالخانه که میخواهند بعضی مردهها را غسل بدهند، میبینم چشمشان باز است و چشم بعضی مردهها بسته است؛ دلیل آن چیست؟ فرمود: وقتی ملکالموت میآید، به آنهایی که چشمشان باز است، مهلت بستن نمیدهد و آنهایی که چشمشان بسته است، مهلت باز کردن نمییابند. آن موقع لحظهای است که پروردگار مقرر فرموده. وقتش برسد، انتقال انسان صورت میگیرد و هیچ راه فراری ندارد.
حکایت ملاقات حضرت موسی(ع) با ملکالموت
این روایت را یادم نیست که در کدام جلد از «بحار الأنوار» مرحوم مجلسی(رحمه الله) دیدهام. در باب حیات انبیا(علیهم السلام) است، اما کدام جلدش را نمیدانم. حضرت موسیبنعمران(ع) بعد از مناجات با پروردگار از کوه طور برمیگشت. در راه شخص بسیار باوقار، باادب و بزرگواری را دید که تک و تنها قبر میکَند و خیلی منظم کار میکند. از این کار قبرکن خیلی خوشش آمد که چقدر منظم است. ایستاد، چیزی نگفت تا کندن قبر تمام شد. وقتی قبر آماده شد، به حضرت موسی(ع) گفت: یک لحظه داخل این قبر میخوابی تا ببینم اندازۀ کسی است که باید اینجا دفن شود یا نه؟ گفت: بله، چرا نخوابم؟ حضرت موسی(ع) وارد قبر شد. وقتی داخل قبر خوابید، آن شخص گفت: من ملکالموتم. مأمور بودم همین حالا جانت را بگیرم، سپس قبض روحش کرد.
د) ملاقات حتمی با مرگ
این آیه نهیب به یهودیان است که خیلی عاشق زندگی در این دنیا هستند و دلشان نمیخواهد بمیرند. ظاهراً مسیحیها این اخلاق را ندارند، ولی یهودیان دارند. خدا به آنها میفرماید: ((إِنَّ اَلْمَوْتَ اَلَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ))[7] ای فراریهای از مرگ! بالاخره مرگ به دیدنتان میآید. آن وقت که آمد، چه کارتان میکند؟ وقتی مرگ آمد، شما را به عالم بعد انتقال میدهد. هنگامی که وارد عالم بعد شدید، ((فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون)) آنجا شما را نسبت به تمام اعمالی که از اول تا لحظۀ مرگ داشتید، آگاه میکنم.
علمای علم ادبیات عرب میگویند: وقتی فعل ماضی با مضارع ترکیب شود، معنی ماضی استمراری میدهد. ((فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)) کل حرکات و اعمال دورۀ عمرتان را به شما خبر میدهم و فیلم تمام لحظههای عمرتان را جلوی چشمتان میگذارم، میگویم: این شما هستید. آن روز هیچ چیز فروگذار نمیشود. اینجا نکتهای باید گفته شود و آن این است: مؤمنین که دارای عمل صالح هستند، به فرمودۀ امام صادق(ع) به نقل ملامحسن فیض کاشانی(رحمه الله) در کتاب «وافی» و همچنین در کتاب «شافی»، نباید از این انتقال بترسند.
مرگ آسان در انتظار استقامتکنندگان
مگر مؤمن چگونه منتقل میشود که نباید بترسد؟ بعضی از شما دو دوره را در این مملکت دیدهاید! دورۀ قبل (زمان شاه) و دورۀ فعلی. در دورۀ قبل بهگونهای فساد فوران داشت و امروز هم تا دلتان بخواهد، فوران دارد. شما دورۀ اول را مؤمن بودید، دورۀ دوم را نیز مؤمن ماندید. اسم این استقامت است. در دورۀ قبل و چهل سال گذشته، در کام گناهان کبیره و ترک عبادات نیفتادهاید؛ بعد از این دوره نیز با تمام عوارضش، در گناهان کبیره و ترک عبادات نمیافتید. خدا به شما میگوید که دارندگان استقامت هستید و کنار دین خدا، عبادات، انبیا و ائمه(علیهم السلام)، کار خیر و شرکت در مجالس اهلبیت(علیهم السلام) بودهاید؛ پس شما باید دلخوش به مردن باشید. قرآن میفرماید: ((إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلائِكَةُ))[8] لحظۀ مردنتان فرشتگان من فرود میآیند، دو حرف به شما میزنند: ((أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا)) از مردن نترسید که این انتقال برای شما هیچ ترسی ندارد و نگران آن طرف هم نباشید.
لحظۀ جان دادن شیعیان از منظر روایات
این جمله را میخواهم بگویم که چرا این انتقال ترسی ندارد؟ امام جواد(ع) به عیادت یکی از شیعیان خیلی خوب رفتند. این روایت را نیز مرحوم فیض(رحمه الله) نقل میکند. امام جواد(ع) در اتاق را باز کرده، کنار بستر بیمار نشستند. وقتی چشم بیمار به حضرت افتاد، به شدت گریه کرد. امام فرمودند: چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: این بیماری من، بیماری مردن است. من میدانم دیگر زنده نمیمانم. وقتی شما را دیدم، یاد قیامت، برزخ و اوضاع و احوال آن افتادم، نتوانستم خودم را نگه دارم.
حضرت چقدر ظریف جواب دادند. امام معصوم، علم الله است. فرمودند: بیماری پوستی را شنیدهای؟ گفت: بله، یابن رسولالله! کسی از سر تا نوک پا بیماری پوستی میگیرد، تمام بدنش تاول میزند. تاولها میتِرکند، بدن زخمی میشود، روی زخمها دوباره تاول میزند و... این را شنیدهای؟ عرض کرد: بله، شنیدهام. فرمود: اگر کسی به این بیمار بگوید حمامی باز شده که وقتی داخل آن بروی، آب حمام را روی خودت بریزی، پوستت مثل روز تولد از مادر میشود، این بیمار چقدر خوشحال میشود؟ عرض کرد: کسی نمیتواند حد خوشحالی این بیمار را ارزیابی کند. امام فرمود: مرگ برای شیعیان ما مانند آن حمام است که تمام زخمها، رنجها، دردها، اشتباهات و گناهانی که بین شما و خدا بوده، میشورد و شما را تمیز میکند.
در آن طرف نیز: ((أَلاّ تَخافُوا)) نترسید ((وَ لا تَحْزَنُوا)) غصه هم نخورید ((وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ)) فرشتگانی میگویند: ما از جانب خدا آمدهایم به شما مژده بدهیم آن بهشتی که به شما در قرآن وعده دادهاند. میخواهند آن بهشت را در اختیارتان قرار دهند. این انتقال مؤمن به عالم بعد است.
اما انتقال غیرمؤمن به عالم بعد داستان عجیبی دارد که نمیخواهم بگویم، اشاره هم نمیکنم که ناراحت نشوید. این انتقال ما به عالم بعد و برزخ است و توضیح مختصری از موعظۀ وجود مبارک امین وحی.
بیا تا دست از این عالم بداریم*** بیا تا پای دل از گل برآریم
بیا تا بردباری پیشه سازیم*** بیا تا تخم نیکویی بکاریم
بیا تا از فراق کوی محبوب*** چو ابر نوبهاری خون بباریم
بیا تا همچو مردان ره دوست*** سراندازی کنیم و سر نخاریم
روضۀ کهنه پیراهن ابیعبدالله(ع)
چند روز از درگذشت پیغمبر(ص) گذشته، از بستر بلند شد و فرمود: پیراهن پدرم را بیاورید. پیراهن پیغمبر(ص) را آوردند، آن را روی صورتش انداخت. در قرآن داستان یک پیراهن را داریم که حضرت یوسف(ع) پیراهنش را به برادرانش داد و گفت: ببرید روی صورت پدرم بیندازید تا سوی چشمش برگردد. این پیراهن هم پیراهن دوم بود، اما پیراهن سوم پیراهن ابیعبدالله(ع) است که زینالعابدین(ع) از یزید پس گرفت.
وقتی پیراهن پیغمبر(ص) را به صدیقۀ کبری(س) دادند، صدا زد: حسن جان! حسین جان! بیایید کنار بسترم بنشینید. من امروز درخواست اذان کردهام، بناست بلال برایم اذان بگوید. حالا پیراهن روی صورتش است و امام حسن و حسین(علیهما السلام) نیز کنار مادر هستند. وقتی بلال گفت «اَللّه اَکْبر»، جواب داد: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»؛ وقتی بلال گفت «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا ٱللّهُ»، جواب داد: گوشت و پوست و رگ و پی من به وحدانیت خدا شهادت میدهند. تا اسم پیغمبر(ص) را آورد، بچهها دویدند: بلال! اذانت را ادامه نده که مادر ما بیحال افتاده است.
دختر پیغمبر! شما اذان بلال را شنیدید و بیحال شدید؛ اما چه کرد دخترتان، وقتی صدای قرآن را از سر بریده شنید! ((أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ اَلْكَهْفِ وَ اَلرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً)).[9]
به مهمانی چرا در خانۀ بیگانگان رفتی*** بریدی از چه با ما، روزی آخر آشنا بودی
که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر*** مگر زخم تو را اینگونه دارویی دوا بودی[10]
[1]. خصال صدوق، ج1، ص7؛ البته در نقل «من لا یحضره الفقیه»، ج 1، ص 472 و بعضی نسخ، «وَ عِزُّهُ كَفُّ الْأَذَى عَنِ النَّاس» آمده است.
[2]. الرحمن: 26.
[3]. ابراهیم: 48.
[4]. زمر: 30.
[5]. نساء: 78.
[6]. اعراف: 34.
[7]. جمعه: 8.
[8]. فصلت: 30.
[9]. کهف: 9.
[10]. شعر از دیوان جودی.