شب پنجم جمعه (13-11-1398)
(تهران مسجد حسین شهید)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تطبیق شیطان با انسانهای فاسد و بیرحم
- هشدار قرآن به مؤمنین
- -امنیت عباد مخلَص از شیطان
- -بندگان مخلِص در خطر ضربۀ شیاطین
- نارضایتی پروردگار از جهنمیشدن بندگان
- -گناهان، علت دوزخیشدن انسان
- -بهشت، جای پاکان
- -سخن کارگردانان دوزخ با دوزخیان
- -اقرار دوزخیان به تعطیلی گوش قبول و عقل
- گذر همۀ مردم از جهنم در روز محشر
- -نجات اهل تقوا از آتش جهنم
- -دوزخ، عاقبت پیروی از شیاطین
- رحمت پروردگار نسبت به برادران یوسف(ع)
- ممنوعیت دوستی با دشمنان خدا در قرآن
- -گرفتاریهای بشر، عامل پیوند با دشمنان خدا
- واکنش مردم در مقابل طاغوتهای تاریخ
- الف) گروه تقواپیشگان
- ب) گروه طاغوتیان و مریدان آنها
- کلام آخر؛ کسی چون من گلش نشکفت در خون
- -صفای باطن شهید قاسم سلیمانی
- -سنگینترین لحظات زینب(س) در گودال
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
تطبیق شیطان با انسانهای فاسد و بیرحم
عجیب است که مطالب آمادهشده برای امشب با این حادثهٔ غمانگیزِ سوزنده تناسب شدیدی دارد! چند نکتهٔ بسیار مهم از قرآن مجید دربارهٔ شیطان برایتان عرض میکنم؛ شیطانی که امروز بهصورت انسان، دور امتها و ملتها را دایرهوار گرفته است. نکتهٔ خیلی مهم آن، این آیهٔ شریفه در اول سورهٔ مبارکهٔ ممتحنه است. در جلسات گذشته عنایت فرمودید که شیطان اسم عام است و با هر کسی تطبیق دارد که گمراه و گمراهکننده، فاسد و مفسد و بهشدت بیرحم است. با توجه به اینکه شیطان اسم عام است، میلیونها نفر در کرهٔ زمین، الآن شیطان هستند و مشغول شیطنت.
هشدار قرآن به مؤمنین
نکتهٔ اولی که عنایت میکنید، خیلی مهم است و اگر آدم به این نکته دل بدهد، خیلی برای او مفید است. خطاب آیه هم به مردم متدین و مؤمن است. آنکسی که خودش را در خطر انداخته و بیدین است، حرف این آیه با او نیست، بلکه حرف آیه با مردم مؤمنی است که تا حدی زحمت کشیدهاند و خودشان را از خطر حفظ کردهاند؛ ولی خطر تا لحظهٔ پایانی عمر، آنها را رها نمیکند و دورشان دور میزند تا بالاخره فرصتی پیدا بکند و ضربهاش را فکری، اعتقادی، اخلاقی، عملی و مالی بزند.
هشدار آیه برای مردم مؤمن است و به آنها میگوید: فکر نکنید حالا که ایمان دارید، قیامت را قبول دارید و اهل عبادت هستید، مصونیت دارید. شما خودتان باید (حالا در جملات بعد طرحش را عرض میکنم) برای خودتان مصونیت ایجاد بکنید تا شیطان دری نبیند که از آن در وارد حریم روح، نفس، عقل، فکر و اعتقاد شما بشود. وقتی دری نبیند و راه بسته باشد، دیگر بهسراغ انسان نمیآیند؛ یعنی میبیند که اگر بخواهد عمرش را در اینجا هزینه کند، بههدر رفته میرود و بهسراغ کسانی میرود که بتواند کاری علیه آنها انجام بدهد.
-امنیت عباد مخلَص از شیطان
البته مطلقاً بهسراغ انبیا، ائمه و اولیای الهی نمیرود و این مطلب را در درگیری اولش با پروردگار اعلام کرد و گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ × إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»(سورهٔ ص، آیات 82-83) خدا در اینجا از طبع شیطان در قرآن خبر میدهد که حرفش این است: من بند گمراهی را به گردن همه میاندازم، الّا بندگان مخلَص تو. من بهسراغ اینها نمیروم، چون فایدهای ندارد. من برای اینها هزینه نمیشوم؛ پول، زبان و حیلههایم را خرج اینها نمیکنم. اینها مردمی هستند که تمام درهای ورود مرا به روی خودشان بستهاند.
-بندگان مخلِص در خطر ضربۀ شیاطین
اما ما از بندگان مخلَص نیستیم؛ امکان دارد که بین ما بندهٔ مخلِص باشد یا حتی کسانی باشند که بهطرف مخلِصشدن در حرکت هستند. چنانکه پیغمبر اکرم(ص) بنا به نقل از مرحوم ملااحمد نراقی، این انسان کمنظیر، میفرمایند: «وَ الْمُخْلِصُون فِي خَطَر عَظِیم» مردم مخلِص هم در خطر هستند. مخلَصین در خطر نیستند؛ اما آنهایی که در راه مخلِصشدن هستند، در خطر عظیم هستند! دشمن از دست اینها که کراراً به حرفش گوش ندادهاند، زخم خورده و در مقام این است که ضربهای کاری به هر ناحیه از وجودشان بزند. خدا با اینها صحبت میکند که صحبتی در موج محبت و رحمت است.
نارضایتی پروردگار از جهنمیشدن بندگان
من قبل از اینکه اولین آیهٔ سورهٔ ممتحنه را بخوانم، این آیه را از قرآن میخوانم که اوج محبت و رحمت خدا را نسبت به بندگانش نشان میدهد: «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 7). کفر بنا به توضیح امام ششم در «اصول کافی» شیخ کلینی، پنج معنا دارد که شاید کفر در این آیهٔ شریفه، شامل آن پنج معنا بشود؛ ولی عمق آیه به فارسی ایرانی و زبان تهرانی خودمانی این است: منِ خدا بهطور یقین، رضایت و خوشحالی و خشنودی ندارم که یک نفر از شما به جهنم بروید؛ اما شیطان میخواهد شما را دستهدسته به جهنم ببرد و من راضی نیستم که یک نفر از شما دچار عذاب بشوید.
-گناهان، علت دوزخیشدن انسان
وقتی در آیات قرآن دقت میکنیم، میبینیم که پروردگار عالم اصلاً جهنمرفتن جهنمیها را به خودش نسبت نمیدهد و نمیگوید: جهنمرفتن جهنمیها در قیامت، کار من است. صریحاً از آیات استفاده میشود که دوزخیان به خواست خودشان به دوزخ رفتهاند، نه به خواست خدا. خداوند تنوری نساخته که یکمشت گوشت و پوست و استخوان را در آن بریزد، آنها هم جلز و ولز بکنند و خدا هم خوشش بیاید. شما اگر بیشتر آیات مربوط به دوزخ را نگاه بکنید، آخر آیه میگوید: «بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» دوزخرفتن آنها بهخاطر انواع گناهانی است که همواره تا آخر عمرشان انجام دادهاند. گناهانشان آنها را به جهنم برده است، نه من! من خدایی هستم که اگر بندهٔ مؤمنم در آتش بیفتد و نخواهم بسوزد، به آتش میگویم: «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 69).
-بهشت، جای پاکان
خدا این مطلب را عمومی میفرماید: «وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 71) من به جهنم نمیبرم، اما مقرر کردهام که مجرمِ فاسق، کافر و فاسد، بهشتی نباشد. جای آنها در «الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ»(سورهٔ نور، آیهٔ 26) نیست. امام باقر(ع) در روایتی به نقل از «اصول کافی» میفرمایند: «فَإِنَّهُ لا يَدخُلُ الجَنَّةَ إِلَّا طَیِّبُ» اصلاً هیچکس نمیتواند به بهشت برود، مگر اینکه پاک باشد. پروردگار اینقدر رحمتش شدید است که میگوید: آنهایی که باید در روز قیامت به بهشت بروند، اگر آلودگیهایی در باطنشان باشد که نتوانستهاند در دنیا پاک کنند، ولی آدمهای خوبی و مؤمنی هستند، «وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» من خودم آشغالهای درونشان را پاک میکنم و بیرون میریزم تا لیاقت پیدا بکنند و با پاکی به بهشت بروند.
-سخن کارگردانان دوزخ با دوزخیان
اما آنهایی که لیاقت خودشان را از دست دادهاند، به جهنم میروند. جالب است که این داستان را در سورهٔ ملک نقل میکند: کارگردانان دوزخ که جنس خلقتشان از مواد نسوز است (در سورهٔ مدثر میفرماید: گماشتگانی را در جهنم قرار دادم که جنس آنها از مواد نسوز است و آتش هم هیچ اثری بر آنها ندارد)، به دوزخیان میگویند: «أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ»(سورهٔ ملک، آیهٔ 8) وقتی شما در دنیا بودید، آیا هشداردهندهای برایتان نیامد که بگوید چنین روزی هست؛ اگر چنین باشید، در آن روز دوزخی خواهید بود و جریمه خواهید شد! پیغمبری، امامی یا کتابی نیامد، عقل خودتان هم کار نکرد که آن هم یک پیغمبر است؟! روایت عجیبی دراینباره در «اصول کافی» است که موسیبنجعفر(ع) میفرمایند: «إنَّ للّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ: حُجَّةً ظاهِرَةً و حُجَّةً باطِنَةً» پروردگار دو چراغ در راهتان گذاشته: یکی حجتی است که میبینید و یکی هم چراغی است که پیدا نیست، ولی پیش شماست. «فأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ و الأنبِياءُ و الأئمَّةُ(علیهمالسلام)، و أمّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ». اگر در دهاتها یا جنگلهای آمازون زندگی میکردی و صدای پیغمبر یا امام یا کتابی به تو نرسید، من تو را در قیامت با عقلت محاکمه میکنم. این یعنی، عقلت هم در گوشهٔ جنگل آمازون به تو نگفت که کشتن این آدم بیگناه بد است؟ تجاوز به ناموس دوستت بد است؟ این چیزی که خوردی و مست کردی، دیگر نخور؟ اینجور نیست که کسی در قیامت راه فرار داشته باشد؛ خداوند بشر را یا با انبیا محاکمه میکند یا با ائمه یا با قرآن یا با عقل. گاهی مردم یا جوانها میگویند که خیلی از مناطق دور هستند که هزاران سال است، نسل به نسل هیچ پیغمبری در آنجا نبوده و صدای هیچ پیغمبری به آنها نرسیده است؛ اینها برای چه باید به جهنم بروند؟ موسیبنجعفر(ع) میفرمایند: پیغمبر باطن که داشتند؛ عقل در حدی خوبی و بدی را به آنها میگفته!
-اقرار دوزخیان به تعطیلی گوش قبول و عقل
نکتهٔ جالب این است که هیچ جهنمی نمیگوید نه نیامد! اگر آمده بود، ما جهنمی نمیشدیم. قرآن خیلی عجیب است! ای کاش، همهٔ مردم ایران قرآن را میدانستند. خیلی عجیب است! شما هزارجور سؤال انحرافی از تو بکنند، با قرآن میتوان به آنها جواب داد و قانع کرد.
وقتی از آنها میپرسند که آیا هشداردهنده نیامد، میگویند: بله آمد. دوباره از آنها میپرسند: اگر هشداردهنده آمد، پس چرا به جهنم آمدید؟ آدم در کنار هشداردهنده به بهشت میرود، شما برای چه به جهنم آمدید؟ به گماشتگان دوزخ میگویند: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ»(سورهٔ ملک، آیهٔ 10) اگر ما حرف این هشداردهندگان را قبول میکردیم؛ «نَسْمَعُ» در اینجا یعنی گوش قبول، نه گوش شنیدن صدا! صدا را میشنوند، اما گوش قبول ندارند. نود درصد مردم مکه سیزده سال صدا را شنیدند، ولی فقط صدا شنیدند، نه با گوش قبول؛ اما سی چهل نفر هم با گوش قبول شنیدند. این گوش قبول هم در روایات «اصول کافی» هست؛ اگر گوش قبول نباشد، گوش حیوانی میشود. گاو و گوسفند چطور صدای قرآن چوپانشان را که در بیابان ضبط گذاشته و گوش میدهد، آنها هم میشنوند؛ آنها از شنیدن این صدا چه اثری برمیدارند و چه خیری برایشان دارد؟ اگر گوش گوش حیوانات باشد، گوش صداشنو میشود؛ اما اگر گوش آدم باانصاف و خردورز باشد، گوش قبول میشود.
در ادامه میگویند: اگر ما گوش میدادیم، یعنی قبول میکردیم، «أَوْ نَعْقِلُ» یا اگر به عقلمان گوش میدادیم؛ حداقل چون دو مورد است: اگر ما در دنیا گوش قبول داشتیم یا عقلمان را بهکار میگرفتیم، «مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» الآن دوزخی نبودیم. مشکل ما این است که خودمان خودمان را بهخاطر تعطیلی گوش قبول و عقل، دوزخی کردهایم.
گذر همۀ مردم از جهنم در روز محشر
به مطلب مهمی برگردم که آیهاش را خواندم: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 71) در قیامت مسیر بهشت از درون جهنم میگذرد. پروردگار خیابانی که برای رفتن بهشت کشیده، از داخل جهنم کشیده است. عشقش کشیده است که جاده را اینجوری بکشد! بعد میگوید: کل آنهایی که در محشر هستند، باید از این جاده بگذرند و وارد جهنم بشوند. قرآن نمیگوید که این جاده در طبقهٔ چندم جهنم است، ولی امیرالمؤمنین(ع) این را در دعای کمیل میفرمایند: آتشی که برافروخته شده، «ما لَاتَقُومُ لَهُ السَّماواتُ وَالْأَرْضُ» تمام آسمانها و زمین در مقابلش قدرت مقاومت ندارند و اگر به آسمانها و زمین بگیرد، همه را نابود میکند؛ ولی خدا اراده کرده که این شصتهفتاد کیلو گوشت و پوست در آن آتش بسوزد و نابود نشود. البته قرآن میفرماید: «كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 56) هر وقت این پوست و گوشت میسوزد، «بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا» دوباره پوست و گوشت به آنها میدهند.
-نجات اهل تقوا از آتش جهنم
بعد میفرماید: «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 72) وقتی همه به جهنم آمدند تا از این جاده رد بشوند، آنها که اهل تقوا، اهل ایمان، اهل اخلاق و اهل عمل بودند، از جهنم بیرون میآیند، سالم هم بیرون میآیند! در روایاتمان داریم که همه در قیامت لخت مادرزاد وارد محشر میشوند، الّا شیعیان ما؛ خداوند نمیگذارد که آنها لخت مادرزاد به آنجا بیایند. شیعه احترام و عظمت و رفعت دارد و اگر شیعه لخت مادرزاد بیاید، لختیها به او بخندند، این خیلی دلسوزی دارد! حالا شیعه یا مؤمنین زمان انبیا چه لباسی پوشیدهاند؟ آیا همان کفنی است که بدن را در او کفن کردهاند یا اینکه وقتی میخواهد از قبر بیرون بیاید، لباسی قیامتی به او میپوشانند؟ آیه میگوید: اهل تقوا وارد جهنم میشوند و از آن طرف بیرون میآیند، درحالیکه آن آتشی که اگر به آسمانها و زمین بگیرد، کل آنها را نابود میکند، یک نخ از لباس اینها را نمیسوزاند.
-دوزخ، عاقبت پیروی از شیاطین
اینها بیرون میآیند، بقیهٔ آنهایی که الآن در این مسیر افتادهاند، چه میشوند؟ «وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا» اما مردمی که از حدود من خارج و بیدین شدهاند، در جهنم «جِثیّا» میشوند؛ یعنی پا از پشتسر تا میشود و ساق پا به ران میچسبد، اینها در جهنم بهصورت زانو زدن میافتند و دیگر هم نمیتوانند تا ابد بلند شوند. تمام شیاطین و پیروان شیاطین در قیامت دوزخی هستند.
رحمت پروردگار نسبت به برادران یوسف(ع)
حالا آیهٔ اول سورهٔ ممتحنه را عنایت کنید. همهٔ اینها مقدمه بود تا به اینجا برسیم که ببینید پروردگار عالم چقدر محبت، لطف و رحمت دارد! من نکاتی از رحمت پروردگار در کتابهای مهم دیدم که آدم واقعاً ماتش میبرد! ده برادر یوسف(ع) او را حسابی زدند و به چاهی در بیابان و بیرون از شهر کنعان انداختند. وقتی نزدیک غروب کارهایشان تمام شد و میخواستند برگردند، دهتایی دور هم نشستند و گفتند: جواب پدر را چه بدهیم؟ یعقوب(ع) پیغمبر الهی است! ما به او بگوییم که بچهات را گرگ خورد، او پیغمبر است، سریع با پروردگار تماس میگیرد و میگوید بچهام کجاست، خدا هم آدرس میدهد و میگوید طنابی بردار و با دوتا از همسایهها به بیرون کنعان برو، او در چاه است. طناب را بینداز و به بچهات بگو که طناب را بگیرد و او را به بالا بکشید.
خیلی جالب است با این ظلمی که کردند، نبوت پدر را قبول داشتند؛ این خیلی مهم است و مایهای برای نجات است. برادرها گفتند: حال چهکار بکنیم؟ اگر پدر بفهمد که ما یوسف را به چاه انداختهایم، از چشمش میافتیم! ممکن است او سر به بیابان بگذارد یا به ما بگوید که بروید، دیگر جلوی چشم من نیایید! چهکا رکنیم؟ مرحوم طبرسی این مطلب را در «مجمعالبیان» دهجلدیاش گفته و جالب است که غیرشیعه هم این تفسیر را قبول دارد؛ حتی اوقاف مصر این تفسیر را با پول خودش چاپ کرد. از بس که این تفسیر، تمیز و قوی و استوار است، آنها هم هیچ راهی برای ایرادگرفتن به این تفسیر نداشتند. به خیلی از کتابهای ما ایراد گرفتند و ما هم جواب دادیم، اما به این ایراد نگرفتهاند.
یهودا برادر بزرگتر و پدر انبیای بعدی، از ابتدا مصرّ بود که یوسف را نزنید و در چاه نیندازید؛ اما اینها گوش ندادند و او هم یک نفر بود، زورش به این نه نفر نمیرسید! به آنها گفت: اگر میخواهید آبرویمان پیش پدر نرود و پدر متوجه نشود که ما بچهاش را در این چاه انداختهایم، یک راه دارد. گفتند: چه راهی دارد؟ گفت: دهتایی باید نماز جماعت بخوانیم. اینها دین ابراهیم(ع) نماز داشت و یعقوب(ع) نوهٔ ابراهیم(ع) بود. ابراهیم(ع) مسئلۀ نماز را دو بار در قرآن مطرح کرده است: یکی در آیهٔ «رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 40) و یکی هم در آیهٔ «رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 37). دین ابراهیم(ع) نماز جماعت هم داشت و انتقال پیدا کرد تا زمان حضرت مسیح(ع) که پروردگار به مریم(س) میگوید: «يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 43) ای مریم، نماز جماعت بخوان.
یهودا به آنها گفت: بلند شوید و صف بکشید! به یهودا گفتند: نماز جماعت دین ما با یازده نفر سرپا میشود، اما ما ده نفر هستیم و نماز جماعت نمیشود. بارکالله به عقل و فکر! یهودا گفت: در این بیابان که الآن هم دیگر هوا تاریک میشود، چه کسی را پیدا کنیم تا به او اقتدا کنیم؟ بعد به برادران گفت: الآن که نمیتوانیم کسی را پیدا کنیم، همه نیت کنید و پروردگار را در دل خودمان پیشنماز خودمان قرار بدهیم و به او اقتدا کنیم. وقتی نماز تمام شد، گفت: حالا دستهایتان را بلند کنید و به خدا بگویید که ما یک غلطی کردهایم، این کار ما را به یعقوب خبر نده! خدا هم این خواستهٔ آنها را قبول کرد. رحمت خدا خیلی گسترده است!
اگر به یعقوب(ع) خبر داده بودند که بچهات در چاه است، بیخودی چهل سال نمینشست که زانوی غم بغل بگیرد و گریه کند تا چشمش سپید بشود! خدا دعای گنهکار را مستجاب میکند، به گنهکار فرصت میدهد و گنهکار را به خودش راه میدهد؛ تازه چهل سال بعد هم به پدرشان گفتند برای ما طلب مغفرت کن، گفت: باشد. خدا همه را آمرزید! بعد یعقوب(ع) یک شب به یوسف(ع) گفت: من دلم میخواهد خودم و خودت باشیم، هیچکس دیگری هم نباشد. یوسف(ع) گفت: در این اتاق ما بیا، به کارگردانان کاخ هم میگویم که کسی با ما کاری نداشته باشد. ای کاش، مردم خدا را بهخوبی میشناختند، آنوقت در زندگی کِیف میکردند! پدر و پسر تنها شدند و درِ اتاق را بستند. یعقوب(ع) بعد از چهل سال به یوسف(ع) گفت: آن روزی که این ده نفر تو را از دامن من برداشتند و بردند، با تو چهکار کردند؟ این را برای من بگو! یوسف(ع) هم خندید و به پدرش گفت: «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 95) خدا از برادرهای من گذشته است و من چیزی ندارم که بگویم.
ممنوعیت دوستی با دشمنان خدا در قرآن
لحن این خدای مهربان از محبت در آیهٔ اول سورهٔ ممتحنه غوغاست. وقتی آدم آیه را بفهمد و به آیه دل بدهد، میبیند که اقیانوس محبت است. خداوند در این آیه میفرماید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ» ای مردم مؤمن، دشمن مرا که همان شیطان است، در هر لباسی و دشمن خودتان را به سرپرستی و حکومت انتخاب نکنید و هیچچیز را به دست شیطان ندهید؛ بگذارید تکوتنها بماند و در بدبختی خودش بمیرد. «أَوْلِياءَ» در اینجا بهمعنای ولایت است؛ یعنی شما اینها را به حکومت، وزارت و سلطنت انتخاب نکنید. اگر شما مردم مؤمن شیاطین را انتخاب بکنید و زیربار خواستههای آنها بروید، آنوقت چراغ ایمانتان خاموش میشود و شما هم در قیامت با این دشمن من و خودتان به دوزخ میروید. اگر تاریخ بشر همین یک آیه را قبول میکردند که قبلاً هم مضمونش در کتب انبیا بوده، هیچ دشمن و شیطانی در کرهٔ زمین قدرت نمیگرفت.
امام صادق(ع) میفرمایند: بنیامیه در روز اول یک زن بدکاره بهنام «هند»، یک شوهر فاسدِ فاسقِ فاجری بهنام «ابوسفیان» و بچهای بهنام «معاویه» بود. اینها فقط سه نفر بودند، ولی مردم ولایت و حکومت و خواست اینها را قبول کردند. آنها با کمک مردم 72 نفر از ما را در کربلا قطعهقطعه کردند. اگر مردم رو به این شیاطین نداشتند، آن زن میمُرد، ابوسفیان هم میمُرد و معاویه هم در گدایی میمُرد؛ چون وقتی به مدینه آمد، یک کفش درست هم پای او نبود! نان اینها در مکه، نان غارتگری و دزدی بود؛ ما در زیارت حضرت رضا(ع) که از زیارتهای عجیب امام هشتم است، میخوانیم: «قَتَلَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ بِالْأَیْدِی وَ الْأَلْسُنِ» فقط مأمون تو را نکشت؛ دستها و زبانها با همدیگر به دور مأمون جمع شدند و مأمون بهراحتی توانست تو را بکشد. وگرنه اگر مأمون خودش تنها بود، متولد بغداد بود، پدرش هم همینطور؛ پدرش یا حمال یا بقال بود و خود مأمون هم یا باربر بازار یا یک مغازهدار بود. چه شد که بنیعباس به حکومت رسیدند؟ مردم دورشان جمع شدند و شیطانها را به حکومت انتخاب کردند.
-گرفتاریهای بشر، عامل پیوند با دشمنان خدا
اگر ارتش آمریکا -نیروی دریایی، هوایی و زمینی- به حرف ترامپ، این شیطان اکبر گوش نمیدادند، ترامپ فقط تاجر پولداری بود و هیچکسی در این دنیا نبود؛ اما رأی مردم، قدرت این سه نیرو، همه نوع قدرتی به او داده و اینها ترامپ را عبادت میکنند. عبادت به این معنا که من هرچخ میگویم، بر شما واجب است که انجام بدهید. در قرآن میخوانیم که فرعون میگفت: «أناَ رَبُّکُمْ الأعْلی»(سورهٔ نازعات، آیهٔ 24). فرعون نمیگفت که من خالق شما هستم؛ او میدانست که هیچکس قبول نمیکند و میگوید تو خودت بچهٔ در رحم بودهای، کجا خالق ما هستی؟! کلمهٔ خالق و رازق نگفت، بلکه گفت: «أناَ رَبُّکُمْ» من همهکاره هستم. وقتی موسی(ع) هم آمد، گفت: به حرف او گوش ندهید، من همهکاره هستم. دقیقاً همین حرفی که ترامپ میزند. حالا اگر به او گوش نمیدادند، به چنین داغ سنگینی مبتلا میشدیم؟ اگر جاسوسهای خودفروختهٔ فرودگاه و بیرون فرودگاه نبودند که مسیر را خبر بدهند و بگویند هواپیما چه موقع از تهران بلند میشود و چه موقع مینشیند (این جنایات با ماهی پانصدششصد دلار انجام میگیرد)، ما به این مصیبت سنگین دچار نمیشدیم! عبادت طاغوت جهان را از زمان آدم(ع) تا حالا به این مصائب گرفتار کرده است.
واکنش مردم در مقابل طاغوتهای تاریخ
حالا من فردا شب، شکل فرهنگسازی شیاطین تاریخ را برایتان میگویم، بسیار شنیدنی است! مردم در مقابل طاغوتهای تاریخ دو گروه شدند و غوغا کردند:
الف) گروه تقواپیشگان
گروه اول که تمام راههای نفوذ شیاطین را به روی خودشان بستند و یکپارچه مطیع پروردگار شدند. کتابی بهنام «نورالثقلین» در پنج جلد داریم که کتاب خیلی عظیم و غوغایی است! به عربی نوشته شده و از «ب» بسم الله کتاب تا آخرین صفحه، نابترین روایات اهلبیت دربارهٔ معانی آیات قرآن است. در جلد پنجم نقل میکند که عثمان به خادم خصوصیاش گفت: آیا دلت میخواهد که آزادت کنم و دیگر بنده، برده و غلام نباشی؟ غلام گفت: خیلی دلم میخواهد که آزاد بشوم و شهرمان، پیش زن و بچهام بروم. عثمان گفت: اگر کاری برایم بکنی، آزادت میکنم. گفت: چهکار کنم؟ عثمان گفت: شنیدهام که وضع مادی ابوذر و زن و بچهاش خیلی خراب است و برای تأمین شکم خودشان در مضیقه هستند. سههزار دینار طلا در کیسهای میریزم، کیسه را ببر و به او بقبولان تا تو را آزاد کنم.
کیسهٔ پول را آورد و در زد، ابوذر دم در آمد، به ابوذر گفت: آیا دلت میخواهد که من آزاد بشوم؟ گفت: از خدا دلم میخواهد که آزاد بشوی! گفت: این سههزار دینار را قبول کن، مرا آزاد میکنند. گفت: چه کسی این کیسه را داده است؟ گفت عثمان داده است. گفت: کارکرد بازوی خودش است؟ گفت: نه! گفت: به او هدیه دادهاند؟ گفت: نه! گفت: این پول برای کجاست؟ گفت: پول برای بیتالمال است. گفت: من این پول را بگیرم، تو یک نفر آزاد میشوی و من گیر یک مملکت و ملت میافتم. این پول حق همهٔ مردم است و باید هزینهٔ مردم بشود. جملهٔ بعدی ابوذر خیلی طلایی و 24 عیار است! گفت: علناً این پول را برگردان و به عثمان بگو که «اَصبَحتُ غنیّاً بولایة مُولانا أمِیرالْمُؤمنین» من علی را دارم و گدا نیستم! این یعنی همهٔ جهان، همهٔ ثروت و غنا پیش من است. این گوش ندادن به حرف طاغوت است.
ب) گروه طاغوتیان و مریدان آنها
ولی گروه دوم، جریان طاغوت و مریدهایش در جهان است که تا حالا با کمک همدیگر چه کشتارهایی کردهاند، چه انسانهایی را به زندان انداختهاند و چه مردمی را زمینگیر کردهاند! این نتیجهٔ پیروی غلط است.
کلام آخر؛ کسی چون من گلش نشکفت در خون
-صفای باطن شهید قاسم سلیمانی
واقعاً خدا درجاتت را متعالی کند! من سالها با ایشان ارتباط داشتم، خانوادهاش به من گفتند: شبهای احیا به ما میگفت که شما به هر مسجدی میخواهید، بروید؛ من باید به خیابان ری بروم. اگر یک شب هم نمیتوانست بیاید، مدام دغدغه داشت و میگفت که چرا به مسجد نمیروید؟ خانه را برای من خالی بگذارید! ما میرفتیم و او با احیای خیابان ری احیا میگرفت. وقتی میآمدیم، از بس گریه کرده بود، چشمهایش عین دو کاسهٔ خون بود. این یک گریهاش بود که من با او بودم و میدیدم؛ یک گریهاش هم برای ابیعبدالله(ع) بود. من در این گریهٔ دوم با او بودم و گاهی فکر میکردم که الآن این حالش گلوگیرش میشود و از دنیا میرود! نسبت به ابیعبدالله(ع)، عجیب آدم پاکباختهای بود. چه خدمتی به این مملکت، عراق و لبنان و سوریه کرد و چه شرّ عظیمی را از سر این ممالک ریشهکن کرد! خدا چه توفیقی به او داده بود!
من خودم از این همراهها ندارم، ولی امروز کسی به من گفت: این عکس را نگاه کن! گفتم: عکس چیست؟ گفت: عکس بعد از حملهٔ به ایشان است. گفتم: من طاقت دیدنش را ندارم و نمیخواهم ببینم. من ندیدم، اما با آن وضعی که موشک با بدن میکند، آدم را یاد گودال میاندازد. من گودال را تلفیقی از قول زینب کبری(س)، حضرت سکینه(س) و امام باقر(ع) که آنوقت چهارساله بودند، برایتان میگویم.
-سنگینترین لحظات زینب(س) در گودال
بچهها و خواهرها دیدند که عمه وارد گودالی شد. وقتی در گودال نگاه کردند، دیدند که چیزی پیدا نیست و یکمشت اسلحه ریخته است. من از قول شما به لشکر یزید میگویم: مگر برای کشتن یک نفر چقدر اسلحه لازم بود؟! یک نفر را میشد با یک شمشیر کشت! ما شاید باور نمیکردیم، اما از این بچههایتان در عربستان، این آلسعود و ترامپ و اماراتیها، حالا باورمان میشود که در کربلا چه کردند! بچهها دیدند عمه با یک دنیا احترام نشست؛ مگر چه خبر است؟ اینجا چیست؟ اینجای مطلب برای امام باقر(ع) است: همه دیدند که دانهدانه شمشیرشکستهها، نیزهها، سنگ و چوبها را کنار میزند؛ یکدفعه زیر بغل بدن قطعهقطعهای دست برد، بدن را روی دامن گذاشت و خم شد، دلش آرام نبود، با خودش گفت: شاید دلم با بوسیدن گلوی بریده آرام بگیرد.
کسی گل را به چشم تر نبوسید ××××××× کسی گل را ز من بهتر نبوسید
کسی چون من گلش نشکفت در خون ×××××××× کسی چون من گل پرپر نبوسید
کسی غیر از من و دل در آن دشت ××××××××× به تنهایی تن بیسر نبوسید
به عزم بوسه لعل لب نهادم ××××××××× به آنجا که پیغمبر نبوسید
ابیعبدالله(ع) خیلی بزرگ است! از حرفهای زینب کبری(س) معلوم میشود که چقدر بزرگ بود؛ گفت: «بِأَبیِ المَهمومِ حَتّی قَضی بِأَبیِ العَطشان حَتّی مَضی» علی پدرم فدایت بشود که با دل پر از داغ و لب تشنه از دنیا رفتی. همینطور با ابیعبدالله(ع) حرف میزد، طبق روایاتی که داریم، یکمرتبه چشمش بالای گودال به پیغمبر(ص) افتاد که با سر و پای برهنه بالای گودال بود و مثل ابر بهار گریه میکند؛ یک دستش را بهطرف ابیعبدالله(ع) و یک دستش را هم به جانب پیغمبر(ص) گرفت و گفت: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مَسْلوبِ الْعمٰامَة وَالرَّداء و مُقَطَّعُ الاعْضاءِ» مثل بدنهای امروز فرودگاه بغداد...