من گدا نیستم!من علی را دارم!
بمناسبت ایام غدیر
عثمان به خادم خصوصی اش گفت: دلت می خواهد آزادت کنم که دیگر بنده، برده و غلام نباشی؟ گفت: خیلی دلم می خواهد تا آزاد بشوم، بروم شهرمان و پیش زن و بچه ام بروم، عثمان گفت: یک کاری برایم بکنی آزادت می کنم، خادم گفت: چه کار کنم؟ گفت: سه هزار دینار طلا در یک کیسه می ریزم، شنیدم ابوذر با زن و بچه اش خیلی وضع مادیشان خراب است و برای تامین شکم شان در مضیقه هستند، این سه هزار دینار را ببر به او بقبولان و برگرد، آن وقت آزادی.خادم سراغ ابوذر رفت، در زد و ابوذر دم در آمد، خادم به ابوذر گفت: دلت می خواهد من آزاد بشوم؟ گفت: از خدا دلم می خواهد آزاد بشوی، گفت: این سه هزار دینار را قبول کن آن وقت من را آزاد می کنند، گفت: چه کسی این پول را داده؟ خادم گفت: عثمان، گفت: کارکرد بازوی خودش است؟ گفت: نه، ابوذر گفت: به او هدیه دادند؟ گفت: نه، ابذر گفت: این پول برای کجاست؟ خادم گفت: برای بیت المال است، ابوذر گفت: اگر من این را بگیرم تو یک نفر آزاد می شوی و من گیر یک مملکت و یک ملت می افتم، این پول حق همه مردم است باید هزینه مردم بشود و بعد هم علنا این پول را برگردان -این جمله خیلی طلایی است یعنی بیست چهار عیار است- گفت: این پول را برگردان و به عثمان بگو «اصبحت بولایت مولای امیرالمومنین علیه السلام» بگو من علی(ع) را دارم! من گدا نیستم؛ یعنی من همه جهان پیشم است، همه ثروت و غنا پیشم است.