جلسه هفتم سه شنبه (15-11-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- بازار قیامت در قرآن
- -خداوند، تنها مالک روز قیامت
- -انسان، مالک اعمال خود در روز قیامت
- زندگی خاص و دور از مادیات عیسیبنمریم(ع)
- -طرح جالب اولیای خدا در امور مادی
- قلب سلیم، تنها ناجی انسان در روز قیامت
- -حقیقت معنایی قلب سلیم
- -شرط خداییشدن همۀ اعضا و جوارح انسان
- راهکار قرآن برای درمان شرک
- -حکایتی شنیدنی
- پاسخ به یک شبهه
- -نیاز انسانها به یکدیگر در کارها
- -توصیهٔ قرآن کریم به توسل بر اهلبیت(علیهمالسلام)
- -عبادات خالصانه، شفیع انسان در روز قیامت
- کلام آخر؛ صبر زینب(س) در مصائب کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
بازار قیامت در قرآن
-خداوند، تنها مالک روز قیامت
آیهٔ شریفهای را در قرآن، سورهٔ شعرا، میخوانیم که پروردگار مهربان بازار قیامت را در این آیه بیان میکند. آنچه در این بازار مورد قبول است، یک جنس است؛ اگر این جنس بهوسیلهٔ خود انسان به آن بازار انتقال پیدا کند، همهٔ حرکات درستِ دورهٔ عمر انسان بهخاطر ارزش آن جنس قبول میشود. خدا در آیه میفرماید: «یوْمَ لاٰ ینْفَعُ مٰالٌ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 88)، «یوم» اشارهٔ به آن روز است. پول، زمین و امور مادی سودی ندارد؛ البته بر فرض اینکه دست مردم در قیامت به مال برسد که به مال نمیرسد! چون لحظهٔ برپاشدن قیامت، همهٔ اموال به خود دنیا، یعنی به زمین برمیگردد و زمین هم طبق آیات سورهٔ ابراهیم، با تغییر کاملی در قیامت رخ نشان میدهد: «یوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَیرَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ إبراهیم، آیهٔ 48). زمین قیامت همین است، اما شکل و حجم این نیست. فکر میکنید زمین دیگری است و وقتی زمین زمین دیگری باشد، مالکیتی وجود ندارد. «وَ لِلّٰهِ مُلْک اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 189). روز قیامت فقط یک مالک دارد که آن هم خداست و انسان در آنجا مالکیت مادی ندارد. این یک بخش آیه بود.
-انسان، مالک اعمال خود در روز قیامت
انسان در قیامت مالک اعمال خودش است و اعمال برای خودش است؛ نقل میکنند و میگویند: هر وقت یکدرهم پول گیر امیرالمؤمنین(ع) میآمد، یک درهم از کارکرد خودشان کف دستشان میگذاشتند و میفرمودند: تا پیش من هستی، از من نیستی؛ ولی وقتی با فکر من به سراغ یتیمی، فقیری، مسکینی یا کار خیری رفتی، آن وقت من مالک تو میشوم. الآن که مال پیش من است، ده برابر بشود، وقتی من مُردم، من مالکش نیستم؛ اگر من این پول را مثل بدن، اعضا و جوارح و زبان را به ارز آخرتی تبدیل کنم، آنجا مال من است. این مال در آنجا سودی ندارد، چون کل اموال به زمین برگشت داده شده است و زمین هم در قیامت فقط یک مالک دارد که خداست: «مٰالِک یوْمِ اَلدِّینِ»(سورهٔ فاتحه، آیهٔ 4). پس مالی که در دنیا مال من بوده، کم یا زیاد که به زمین برگشته، آنجا دیگر مال من نیست.
زندگی خاص و دور از مادیات عیسیبنمریم(ع)
خیلی جالب است! یکی از علمای بزرگ مشهد حدود بیستسیتا کتاب خوب نوشته که من این را در یکی از کتابهای ایشان دیدم. عیسیبنمریم(ع) با یکی از یارانش که هنوز صاف نشده بود، از محلهای عبور میکردند. عیسی(ع) خانه نداشت، امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: فرش روزش زمین، لحاف شبش آسمان، چراغ شبش ماه و خوراکش هم همین گیاهان شیرین بیابان بود. خدا اینطور به او اجازه داده بود که زندگی کند. خدا زندگی اینطوری را به ما اجازه نداده است و آن یک زندگی خاصی بود. یکمرتبه در همین مسیر چشمشان به شمش طلایی افتاد. حالا در این کتاب نوشته خشت طلا، نه همین شمشهایی است که گاهی از انبار بانکها نشان میدهند، چهار پنج کیلو و مربع مستعطیل است. رفیق حضرت مسیح(ع) به حضرت گفت: این را که پیدا کردهایم، میخواهی دو قسمت بکنیم؛ در بیابان هم هست و صاحب هم ندارد، نصف برای من و نصفش برای تو. مسیح(ع) فرمود: نه من نمیخواهم نصفش بکنم، تو دلت این شمش را میخواهد، برای تو باشد.
-طرح جالب اولیای خدا در امور مادی
ولی واقعاً این آدم اهلش نبود که شمش را بردارد! حتماً در خیالش هزار طرح برای این شمش داشت. حالا طرحهای اولیای خدا جالب است! اینها میگویند ببینیم الآن چقدر کم داریم، این را تأمین کنیم. آنوقت خیلیها هم مثل ما کم دارند، بقیهاش را هم به آنها بدهیم تا کمبودشان را تأمین کنند. البته بین ما، هم بین ما اهل لباس و هم بین شما کم هستند آنهایی که اینطور زندگی میکنند. ما بین خودمان بزرگانی را داشتهایم که واقعاً از نظر علمی، عبادت و عمل بزرگ بودند؛ مثل مرحوم سید محمدباقر دُرچهای که از اساتید آیتاللهالعظمی بروجردی بود. آن زمان در اصفهان، ایشان یکی از آنهایی بود که به او مراجعه میکردند و پول خوبی میدادند؛ اما اکثر تاجرهای اصفهانی که پول سهم امام خودشان را پیش او میآوردند، حواله میداد و میگفت: به فلان عالم بده یا در بازار به فلان تاجر بده، من حواله میدهم تا مستحق آن برود و بگیرد. آنوقت این تاجر اصرار میکرد که آقا من میخواهم شما این پول را بگیرید، نمیخواهم به کس دیگری بدهم. ایشان میفرمود: من برای امروزم که یک ناهار و یک شام جلو هست و برای فردایم هم که یک صبحانه جلو هست و هنوز نیامده است، دو ریال دارم و حق ندارم این پول را از تو بگیرم. برای چه بگیرم؟! چرا من حمّالی کنم و به این و آن برسانم؟ پول را به من بدهی که من تا ظهر به ششتا عالم بدهم؛ اگر ظهر نشده، عزرائیل آمد و جان من را گرفت، این پول چه میشود؟! نمیخواهم دست زن و بچهام بیفتد! اینها اینطوری بودند؛ یعنی از آنهایی بودند که حافظ دربارهشان میگوید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ×××××××××× ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
گفت آقا نمیخواهم! من خانهای تیرچوبی دارم، لباسم هم هست. نبیرهاش در شرح حال مرحوم حاجی سبزواری نوشته است: معمولاً برای زمستانهایش یک عبای شال روی دوشش میانداخت که این عبا را هم در گیلان میبافتند. شال گیلانی گرم بود. این نبیرهاش نوشته بود و به من هم گفت که گاهی این یک عبا هشت سال در پنج شش ماه زمستان کویرِ سبزوار روی دوشش بود، حاضر هم نبود عوض بکند و میگفت: همین من را دارد اداره میکند، اضافه برای چه بخواهم؟ امور مادی اضافهٔ از آن روش انتخابی زندگی برایشان سنگین بود و تحملش را نداشتند.
قلب سلیم، تنها ناجی انسان در روز قیامت
حالا مالی که در قیامت پیدا نمیشود، «یوْمَ لاٰ ینْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ»(سورهٔ شعراء آیهٔ 88)، بچهها هم در قیامت به دردتان نمیخورند و سودی برایتان ندارند. آنها خودشان هستند با اعمالشان، شما هم خودتان هستید با اعمالتان. «لنا ما کسبنا» ما هستیم و اعمالمان، «و لهم ما کسبوا» آنها هستند و اعمال خودشان. پس چه چیزی به درد قیامت میخورد؟ پول که نه، بچهها هم که نه، چهچیزی به درد میخورد؟ «إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 89)، مگر انسانها خودشان دل سالم با خودشان به عالم بعد انتقال بدهند. این جملهٔ آخر آیه یعنی چه؟ یعنی کاری بکنید، زحمتی بکشید و توسلی به ارواح طیبین داشته باشید که قلب سالمی بهدست بیاورید تا آن را با خودتان ببرید. این قلب سلیم چه قلبی است؟ این چه دلی است که خدا اسمش را دل سلیم گذاشته است؟ آن دلی است که در گرو پروردگار باشد یا به قول قدیمیها، آدم یکدِله باشد و این دل، تسلیم اوامر پروردگار باشد، به سراغ امر ضد الهی نرود؛ یعنی دل توحیدی. حالا اگر دل آلودهٔ به شرک باشد؛ چه میشود!
-حقیقت معنایی قلب سلیم
ما وقتی در همین محله به مدرسه میرفتیم، کلاس دوم یا سوم بودیم، مطلبی که بچهها از همدیگر میپرسیدند و از من هم خیلی میپرسیدند، میگفتند: خرما را میخواهی یا خدا؟ ما نمیفهمیدیم که این چه معنای وسیعی دارد! یعنی دوگانهای؟ در قدیم منبریها یک چیزی میگفتند، اگر یادتان باشد! حتماً شنیدهاید که ناهار و شام پلوی معاویه را میخورد، نمازش را پشت سر امیرالمؤمنین(ع) میخواند. این شرک است و همهٔ اصرار قرآن مجید به این است که دل انسان تسلیم یک نفر باشد. ابراهیم(ع) جوان بود که خدا دربارهاش در سورهٔ بقره میفرماید: من به او(ابراهیم) خطاب کردم که «أسلم» فقط به من دل بده.
خیلی چیزهای دیگر هم هست که آدم به آن دل بدهد؛ نمرود هست، فرعون هست، دلار هست، صندلی هست، کرسی ریاست هست، ولی به او گفتم که دلت را با من یکی کن: «إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 131)، او هم جواب داد و گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ» من تسلیم پروردگار جهانیان شدم. تسلیم خداوند شد تا از دنیا رفت؛ یعنی هرچه در این زندگی پیش آمد که خلاف خدا بود، گفت نه! من به یکی دل دادم، دلم هم دیگر دست اوست و دست من نیست که به تو گره بزنم. دلی که غرق توحید است، در قیامت منفعت دارد: «یوْمَ لاٰ ینْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ × إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»(سورهٔ شعراء، آیات 88-89). این دل مهم است! آدم با چنین دلی در حد خودش، نماز باارزشی میخواند، روزهٔ باارزشی میگیرد، جهاد باارزشی میرود، پول پاکی بهدست میآورد، پول پاکی را در راه خدا خرج میکند؛ بعد هم بهدنبال این دل پاک، همهٔ اعضا و جوارح او پاک میشود.
-شرط خداییشدن همۀ اعضا و جوارح انسان
خیلی روایت جالبی است! من شاید این روایت را در ده بیستتا کتاب حسابی دیدهام؛ هم ما نقل کردهایم و هم غیرشیعه در کتابهایشان نقل کردهاند. پیغمبر(ص) میفرمایند: «إِنَّ فِي اَلْجَسَدِ مُضْغَةً إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ اَلْجَسَدُ كُلُّهُ وَ إِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ اَلْجَسَدُ كُلُّهُ أَلاَ وَ هِيَ اَلْقَلْبُ» خدا پارهگوشتی در درون شما قرار داده است، اگر این پارهگوشت سالم و خدایی باشد، همهٔ اعضا و جوارح شما خدایی میشود؛ اما اگر این پارهگوشت شما بیمارِ کفر، شرک و نفاق باشد، همهٔ اعضایتان بیمار میشود. آدم مشرک که اعضا و جوارحش را خرج خدا نمیکند، بلکه خرج شرک میکند.
راهکار قرآن برای درمان شرک
حالا قرآن مجید برای علاج شرک چهکار کرده است؟! این خیلی مهم است! آیات توحیدیهٔ قرآن در منبرها و مباحث پنهان مانده است. کاری که این آیات میکند، ما را با پروردگار عالم، عمل پروردگار عالم، کار پروردگار عالم، صنعت پروردگار عالم، خیلی روان بدون پیچیدگی آشنا میکند و به ما تفهیم میکند که یکنفر همهکارهٔ این عالم است. «مُمیت»، «مُحیی»، «رزاق»، «کریم»، «غفور»، «ودود» و «محسن» یکنفر است. شما از او بِبُرّی و بهدنبال یکنفر دیگر بروی، آنهایی که در خدا هست، در آنها نیست و پوچ و پوک هستند. «فَأَینَ تَذْهَبُونَ»(سورهٔ تکویر، آیهٔ 26) به کجا میروی؟ پیش چه کسی میروی؟
-حکایتی شنیدنی
روحانیای بود که خانهاش در همین کوچهٔ روبهروی اینجا، ده قدم بالاتر یا پایینتر بود. حالا من بیرون بروم، نگاه میکنم و معلوم میشود که یکخرده بالاتر از اینجا یا پایینتر است؛ ولی همین کوچهٔ روبهرو بود. آدم باسوادی بود و در نجف درس خوانده بود. الآن اسمش را ببرم، هیچکدام او را نمیشناسید. برای خیلی وقت است، پنجاه سال پیش مُرده و در شاه عبدالعظیم هم دفن است. آن زمان هم کشور ایران سیزدهچهارده میلیون جمعیت داشت. آنوقت که سرپا بود، زمان حکومت رضاشاه هم بود. او آخوند معتبری در تهران بود و آنهایی که باید بشناسند، او را میشناختند. آخوندهای تقریباً محوری را هم به رضاخان معرفی کرده بودند که مثلاً تهران حاجآقا جمال اصفهانی را دارد، چه کسی را دارد، چه کسی را دارد، چه کسی را دارد، یکی هم ایشان بود که دورادور میشناخت.
یکی از رسوم این آقا(خانهاش روبهروی همینجا بود)، این بود که صبحهای جمعه قبل از طلوع آفتاب برای زیارت به شاه عبدالعظیم میرفت. آنوقت من بچه بودم، خیلیها از همین محلهٔ ما در صبحهای جمعه یا شبهای جمعه به شاه عبدالعظیم میرفتند. دو ریال میدادند و با قطار یا ماشین میرفتند. خیلی خوب بود. این آقا از حرم امامزاده حمزه درمیآید، زیارتش تمام شده بود که به تهران برگردد. اتفاقاً آن روز صبح جمعه هم رضاخان برای زیارت آمده بود. زیارت یک روحانیِ الهیمسلک زیارت است؛ زیارت رضاخان نقاب است و کافری زیر نقاب به زیارت میرود که سر مردم را کلاه بگذارد و بگوید من هم اهل و زیارت هستم، اما او روی کفر و نفاق پرده انداخته است و دین نداشت. وقتی رضاشاه از در داخل آمد، چشمش در گوشهٔ صحن به این آخوند افتاد. اینهایی که از زیارت درمیآیند یا به زیارت میروند، خیلی به رضاشاه احترام میکنند، یواش به سرهنگ کنار دستش گفت: او کیست؟ گفت: فلانکس است. گفت: تعریفش را شنیدهام. همیشه پول پیش اینها بود، به آن سرهنگ گفت: پنجاه تومان داخل پاکت بگذار و با احترام به او بده. پنجاه تومان هم خیلی بود! اگر پنجاه تومان را به همینجا میآورد که خانهاش بود، هفت هشت دهتا قطعه زمین سهچهارهزار متری تا سرچشمه میخرید و الآن نسلش تریلیاردر بودند. بالاخره پنجاه تومان خیلی بود، نه پنجاههزار تومان! پول را داخل پاکت گذاشت و بدوبدو آمد، سلام و احترام کرد و پاکت را به این روحانی داد. من عکس این آخوند را دیدهام. او هم تندی خودنویسش را از جیبش درآورد و پشت پاکت نوشت:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم ×××××××× با پادشه بگوی که روزی مقرر است
ما نانخور یکنفر دیگر هستیم، رزاقِ ما یک نفر است و رزقمان هم پاک است: «کلُوا مِنْ طَیبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 57) پول تو نجس است و برای خودت نیست، بلکه دزدی از این ملت است. من اینها را معنی میکنم، او فقط همین یک خط شعر را نوشت:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم ×××××××× با پادشه بگوی که روزی مقرر است
سرهنگ پاکت را برگرداند، رضاشاه هم که آدم عصبانی و کمسوادی بود، میتوانست شکستهشکسته این شعر را بخواند. وقتی خواند، کمی تُن صدایش بالا رفت، به سرهنگ گفت: عجب آخوند بیادبی است؛ یعنی مثلاً هدیهٔ اعلیحضرت را قبول نکرد. این شیخ شنید، میدانست که رضاخان قلدر و آدمکُش است، تا گفت عجب شیخ بیادبی، این هم تنها بود و داشت به گوشهٔ حیاط میرفت، گفت: عین ادب بود که من از سر سفرهٔ خدا به سر سفرهٔ تو نیامدم. این عین ادب بود! من اگر پول نجس تو را قبول میکردم، این عین بیادبی بود. این یکی داشتن دل با خداست.
پاسخ به یک شبهه
اینجا لازم است مطلبی را برایتان بگویم که اگر من مشکلی برایم پیش آمد، کلیدش هم دست خودم نبود و نمیتوانستم مشکلم را برطرف کنم، اگر پیش یک کریم، یک مؤمن، مرد بزرگواری، عالمی یا هیئتی بروم و آرام به او بگویم من مشکل دارم؛ درحالیکه قبل از اینکه من مشکلم را بگویم، به پروردگار متوسل میشوم و میگویم: «یا مقلب القلوب» ای کسی که دلها در دست توست، لطفی بکن تا کسی که پیش او میروم، حرفم را گوش بدهد و مشکل من را حل کند. اگر پیش یک مؤمن، عالم، کریم یا بزرگواری بروم و بگویم مشکل من را حل کن، آیا این شرک نیست؟
نه، چون در متن قرآن آمده است؛ ما حالا آیه زیاد داریم، من دوتایش را برای نمونه بخوانم: یکی اینکه خدا به مردم مؤمن . اهل دل امر کرده است: «تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْویٰ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 2)، به نیکی کمک کنید؛ امر کرده است: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 195)، در راه خدا انفاق کنید. خدا به آنها امر کرده، اما آنها هم علم غیب ندارند، من باید بروم و دردم را بگویم. آنها غیب نمیدانند و خدا به آنها امر کرده است: «تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ»، «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ»، من باید بروم و بگویم، این عیبی ندارد؟ نه، در قرآن دلیل هم دارد که عیبی ندارد. وقتی آن زندانی شاه که ساقی شاه بود، تبرئه شد؛ مأمور دربار به زندان آمد و گفت: آقا شما تبرئه شدهای و آزاد هستی، حضرت یوسف(ع) به او گفت: «اُذْکرْنِی عِنْدَ رَبِّک»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 42)، به این اعلیحضرتت بگو! یوسف(ع) نگفت این شاه شاه من هم هست؛ غلط کرده که شاهِ پیغمبر باشد! یوسف(ع) گفت: «اُذْکرْنِی عِنْدَ رَبِّک»، نه «ربنا»! «رب» یعنی شاه و مالک. گفت این جمله را پیش پادشاهت بگو: یک نفر را بیگناه به زندان انداختهاند. پروردگار به این حرف هیچ ایرادی نگرفته است. باید بگوید و اگر شاه نفهمد که بیگناهی اینجاست، آنجا میپوسد و از بین میرود.
-نیاز انسانها به یکدیگر در کارها
ما انسانها به همدیگر نیازمند هستیم، اما باید توجه داشته باشیم که در این نیازمندی دچار شرک نشویم و بگوییم اگر این شخص نباشد، کار من حل نمیشود. این درست نیست! اگر خدا عنایت نکند، کارم حل نمیشود و این آدم ابزار حق است، خدا یک پولی هم به او داده است. حالا من دچار مشکل هستم، خدا مرا منع نمیکند که مشکلم را با توسل به خود پروردگار به او بگویم که خدایا دلش را نرم کن تا کار من را حل کند. این عیبی ندارد. برادران و خواهران! آنچه مهم است، این است که دل با خدا یکدل باشد و اگر هم میخواهد انسان به جایی مراجعه کند، با اجازهٔ پروردگار باشد؛ یعنی اول آدم متوسل به خودش شود و به پروردگار بگوید من میروم و مشکلم را به بندهات میگویم، تو دل بندهات را نسبت به من نرم کن.
-توصیهٔ قرآن کریم به توسل بر اهلبیت(علیهمالسلام)
مرد عربی مشکل داشت، پیش حضرت سیدالشهدا(ع) در مسجد آمد و گفت: آقا من مشکل دارم، به ما هم گفتهاند که مشکلت را پیش کریم، پیش شریف، پیش آدم خانوادهدار ببر و همهاش هم در تو هست؛ تو خانوادهداری، از اهلبیت هستی، کریم و دستبهجیب، شریف و آقامنش هستی. آنجایی که امام در مسجد نشسته بود، رمل و خاک بود، امام فرمودند: با انگشتت مشکلت را بنویس. عرب هم نوشت که من اینقدر پول میخواهم، امام سه برابر به او دادند. عرب گفت: نه بیشتر لازم ندارم، اما فرمودند: این پولی که من سوا کردم و به تو دادم، تو بیشتر لازم نداری، ولی من اهل برگرداندن مازادش نیستم و این مال خودت باشد. تو بیشتر لازم نداری، درست؛ من دوهزار دینار اضافه دادم. آنچه من پرداختم، قبول نمیکنم که برگردانی، برای خودت باشد. این عیبی ندارد و مخالف با توحید نیست.
حالا ما به زیارت امام رضا(ع) یا کربلا یا کاظمین میرویم، گریه میکنیم و ائمه را صدا میزنیم، کار ما همان است که در قرآن است. مگر قرآن مجید شفاعت را قبول ندارد و نمیگوید: «یشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 255)، شفاعت شفیع با اجازهٔ من قبول است. ما که به حضرت رضا(ع) نمیگوییم تو خدایی، به امام حسین(ع) نمیگوییم تو خدایی؛ این وهابیت کافر به ما ایراد میگیرد که توسل حرام است. اگر حرام است، پس چرا یوسف(ع) پیغمبرِ معصوم به آبدارچی شاه متوسل شد؟ چرا خدا در قرآن نگفته کارش حرام بود؟ ما به ائمه نمیگوییم شما خدا هستید، ما در زیارتی که میخوانیم، به ائمه میگوییم شما بندگان خالص خدا و در پیشگاه پروردگار آبرودار هستید، زور دعا و گریهٔ ما به حل مشکلمان نمیرسد، ولی آبروی شما پیش خدا قدرت دارد و اگر هزینه شود، مشکل ما را حل میکند. این عیبی ندارد! کجای این خلاف توحید است؟ آقا ما میگوییم: گریه و دعایمان خیلی زور ندارد، بعد هم ما گناهانی داریم که این گریه و گناهان ما با منِ گنهکار قاتی است و زور ندارد، یک شفیعی را با گریه و دعایم کنار همدیگر میگذارم که مشکل من حل شود و حل هم میشود. این توحید است، این حقیقت است، این نور است، این واقعیت است.
-عبادات خالصانه، شفیع انسان در روز قیامت
آنوقت ببینید عبادات با این توحید چه ارزشی پیدا میکند! امام صادق(ع) در کتاب وسائلالشیعه با سند درست میفرمایند: اگر شما(یعنی شیعیان ما) دو رکعت نماز قبولشده در شصت سال تکلیفتان در روز قیامت به پروردگار ارائه بدهید، خدا بهخاطر ارزش آن دو رکعت همهٔ نمازهای عمرتان را قبول میکند. این نماز هم شفیع است، عبادت شفیع است، قرآن شفیع است، ائمه و انبیا شفیع هستند. کجای این شرک است؟! همهٔ اینها که به پروردگار مهربان عالم وابسته هستند. همین یک کلمه خیلی خوب است که بدانم گریهٔ من و عبادت من زور ندارد، باید دستم را در دست یک قدرتمند معنوی بگذارم و به او بگویم: «یا بن رسول الله، یا ابا الحسن، یا علی بن موسی الرضا» پیش خدا برای من بخواه؛ یا بقیهٔ ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) هم همینطور. مگر انبیا و ائمه به خدا قسم نمیدادند؟! سلمان میگوید: من یکبار از پشت در اتاق شنیدم که حضرت زهرا(س) دعا میکنند و میگویند: خدایا به حق پیغمبر، به حق علی، به حق حسن، به حق حسین و حتی گفتند: خدایا به حق زینب. این چه عیبی دارد؟! انبیا هم اینطور دعاها را داشتند، ولی دل آنها با خدا یکدل بود. امروز حرف تمام تا فردا اگر خدا بخواهد، دنبال شود.
کلام آخر؛ صبر زینب(س) در مصائب کربلا
لحظهٔ آخر است و زینب کبری(س) میداند این رفتن برگشتن ندارد! نالهٔ سختی زد، ابیعبدالله(ع) دست به سینهاش گذاشتند و فرمودند: خواهر! جدم از دنیا رفت، مادرم رفت، پدرم رفت، برادرم رفت و حالا نوبت ازدنیارفتن به من رسیده است، چرا بیتاب هستی؟ زینب(س) چه جواب قشنگی به ابیعبدالله(ع) داد! گفت: آنها همه رفتند، من دلم به تو خوش بود. حضرت زینب کبری(س) را فقط امر به صبر کردند، ساکت شد. اینها مطیع خدا بودند و دل به خدا داشتند! اینها میدانند امر امام واجب است! دیگر جلوی ابیعبدالله(ع) گریه نکرد. من حساب کردم؛ حدوداً شانزدههفده ساعت ابیعبدالله(ع) را ندید؛ یعنی از چهار بعدازظهر روز عاشورا که امام شهید شد تا فردا ساعت هشت نه صبح که دستور داده شد اینها را پیاده از کنار خیمههای نیمسوخته بیاورند و کنار گودال سوارشان کنند. نمیدانم چرا این کار را کردند! همانجا دم خیمهها سوارشان میکردید و میبردید. نهتنها بچهها، بلکه زینب کبری(س) از روی شتر دید که زینالعابدین(ع) دارد جان میکَنَد! دوید و روبهروی امام نشست، گفت: ای یادگار گذشتگان، ای حجت باقیماندگان، عمه جان! چرا با جانت بازی میکنی با آن اوضاع بدنها به عمه گفت عمه گمان میکنم اینها ما را مسلمان نمیدانند.
تهران/ حسینیهٔ همدانیها/ دههٔ سوم جمادیالثانی/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی هفتم