شب دوم سه شنبه (11-6-1399)
(خـــــــــــــــوی مصلی امام خمینی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- عوامل تخریب انسانیت در اهل ایمان
- -عشق ابیعبدالله(ع) به تلاوت قرآن
- -ثروت، صندلی و شهوت، سه عامل تخریبکننده
- -سند بردگی در قبال فروش ایمان، شرافت و عقل
- حکایتی شنیدنی از شهادت مدرّس و معاملهای نابرابر
- -آخرین افطار با زهر رضاخانی
- -معاملۀ نابرابر رضاخان با قاتلان مدرّس
- یوسف(ع)، نمونۀ کاملی از استقامت و حفظ دین
- لطمات جبرانناپذیر پول و ثروت حرام بر دین
- -بالاترین خطر، تبدیل نعمتالله به انکار و کفر
- -واکنش مؤمن واقعی به پول حرام
- -بازار دنیا، مکانی برای خرید رحمت و رضوان الهی
- قدرت صندلی در تخریب ایمان انسان
- بهترین نظام خریدوفروش
- اثر روحافزای قرآن بر تحول انسانی
- -زندگی پاک اقبال لاهوری
- اعلام عاشقانۀ بندگی و استقامت بر دین
- -اعلام بندگی و مملوکیت از روی اعتقاد قلبی
- -استقامت در راه حفظ دین
- -حکایتی از راهیافتگان حریم پاکان عالم
- کلام آخر؛ ای وارث سریر امامت! ز جای خیز
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
کلام در آیات قرائتشدهٔ جلسهٔ گذشته است که از سورهٔ مبارکهٔ فصلت، سورهٔ مبارکهٔ فجر و سورهٔ مبارکهٔ عصر بود. اگرچه این آیات در سه سورهٔ مختلف است، تمام آن دربارهٔ اهل ایمان است که ایمانشان استوار است، ازدسترفتنی نیست و عاشقانه در دایرهٔ ارتباط با پروردگار ماندنی هستند.
عوامل تخریب انسانیت در اهل ایمان
-عشق ابیعبدالله(ع) به تلاوت قرآن
ابیعبدالله(ع) جملهای خطاب به قمربنیهاشم(ع) دارند که دو سه خط است و در یک بخش آن میفرمایند: «وَاللّه! فَهُوَ یَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ أُحِبُّ تِلاوَةَ کِتابِهِ». ناقل این مطلب هم شیخ مفید، از بزرگترین علمای شیعه است که در پنجشش متری قبر ملکوتی موسیبنجعفر(ع) دفن است. اصالتاً اهل بغداد بود. در تشیع و ایمان، طلای 24 عیار بود و در اوج حکومت ستمگران بنیعباس زندگی میکرد؛ ولی به ایمانش، عقلش، اندیشهاش و زحماتش برای دین خدا خراش نیفتاد. اینقدر محکم بود و همانی بود که امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند، در نهجالبلاغه هم آمده است.
-ثروت، صندلی و شهوت، سه عامل تخریبکننده
ای کاش در این چهارده قرن فرهنگ اهلبیت و در آینده تا قیامت، آنهایی که به قول امام باقر(ع)، ادعای تشیع دارند، همینگونه بودند. بالاخره اینهایی که خراب شدند، انسانیت خودشان را ازدست دادند و کمال و جمال باطنشان بر باد رفت، یا عاملش پول بوده یا صندلی بوده یا غریزهٔ جنسی بوده است و نمیشود عامل دیگری را پیدا کرد که اهل ایمان را تخریب کرده باشد. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ» ثروت ریشهٔ همهٔ خواستههای نامشروع است؛ اگر آدم مواظب نباشد، به ایمان میزند و ساختمان ایمان را در باطن انسان خراب میکند. چرا آنهایی که آدم تصورش را نمیکند و همهشان هم ادعای مسلمانی داشتند، بعد از مرگ پیغمبر(ص) به سقیفه پیوستند؟ چرا به بنیامیه و بنیعباس پیوستند؟
-سند بردگی در قبال فروش ایمان، شرافت و عقل
این دو روزه هم دیدید که امارات سند بردگی خودش و فروش امارات، هویت امارات و مردم آن را روی میز نتانیاهو گذاشت و گفت امضا کن، همهچیز ما برای توست. البته فکر نکنید که این نوکران پَست، چیزی در این دنیا گیرشان میآید؛ چراکه این معاملات یکطرفه است. آنها ایمان، شرافت، عقل و کرامت را میفروشند و هیچچیزی هم نمیگیرند؛ یعنی دشمن چیزی پرداخت نمیکند. مگر آن چندهزار زنی که حجاب قرآن را (حجاب مربوط به قرآن و ضروری دین است) به رضاخان فروختند(نه به نخستوزیرها و وکلایش، بلکه به خودش فروختند)، رضاخان در مقابل معاملهٔ با حجاب الهی، به این زنان و دختران زمان خودش چهچیزی داد؟ هیچچیزی نداد.
حکایتی شنیدنی از شهادت مدرّس و معاملهای نابرابر
من پروندهٔ شهید مدرّس را میخواندم که الآن در دادگستری تهران بایگانی است؛ رئیس کلانتری کاشمر و دوتا پاسبان، نزدیک افطار به خانهٔ این عالم بزرگ و کمنظیر رفتند. مرحوم مدرّس در سماور حلبی زغال ریخته بود تا برای اول افطار چای درست کند، آنها آمدند و چای ریختند، بعد به این مرد فقیهِ الهیِ ملکوتی گفتند که بخور، گفت: هنوز افطار نشده است. گفتند: بخور! مثل سقراط در یونان که دادگاه ظالمانهٔ آتن، ظرفی پر از زهر شوکران کرد و به سقراط گفت بخور، سقراط هم پنج دقیقهٔ بعد پرپر زد و مُرد. اینها یونان را از یک عالم برجسته بهخاطر اینکه موافق هوای نفس آنها نبود، محروم کردند.
حالا فکر نکنید که اینطور معاملات بهسراغ ما نمیآید؛ البته به آن وسیعی بهسراغ ما نمیآید، گوشهٔ مغازهمان برای کشتن دین ما، نه جانمان، بهسراغ ما میآید، وسوسه میکند و میگوید: روزگاری است که از راه حلال اینقدری درنمیآید، به جادهٔ خاکی بزن! یکمرتبه آدم چشم باز میکند و میبیند که بیست سال غرق در حرام است و به این راحتی هم نمیتواند از لجنزار بیرون بیاید.
-آخرین افطار با زهر رضاخانی
مدرّس زهر رضاخانی را خورد، این دوتا پاسبان هرچه معطل شدند، دیدند که نمرد! یک عالم، روزهدار، اولاد پیغمبر(ص)، دلسوز مملکت و مردم، عمامهاش را از روی طاقچه برداشتند و به گردنش بستند، یک سرِ عمامه را یک پاسبان کشید و یک سرِ عمامه را هم آن یکی آژان کشید، هنوز افطار نشده بود که او را کشتند و خفه کردند. کسی که جنازهاش را غسل داد، من سال 62 او را در همان شهر دیدم و گفتم برایم تعریف کن؛ او گفت که شهربانی مرا خواست و گفت: آدم غریبی که اینجا تکوتنهاست، گوشهٔ خانهاش مرده است، برو و او را غسل بده. شبانه او را غسل دادم و با کمک دوستان دفنش کردیم.
-معاملۀ نابرابر رضاخان با قاتلان مدرّس
آنوقتی که من در آن شهر رفتم، اتاق کوچک سهدرچهار روی قبرش بود و پسرش هم کنار قبر بود که شکل خودش و عالم بود. پسرش کشتنش را برای خودم بیواسطه تعریف کرد؛ البته الآن پروردگار آنجا را حرم امنی قرار داده که حرم و بارگاه و صحنها از صدهزار متر بیشتر است و در طول سال، جنوب خراسان به زیارت میآیند. من پروندهٔ این دو قاتل را خواندهام؛ فکر میکنید به این پاسبانها، عوامل رضاخان که دین، شرف، انسانیت و کرامتشان را فروختند، در برابر این معامله چقدر دادند و چقدر گیرشان آمد؟! هر کدام، بیستتا تک تومانی! امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر مواظب خودت نباشی، ثروت ریشهٔ خواستههای نامعقول، صندلی لبهٔ پرتگاه جهنم و شهوت قویترین گرگی است که بیملاحظه تو را میخورد.
یوسف(ع)، نمونۀ کاملی از استقامت و حفظ دین
حالا آیه را ببینید؛ سهتا آیه است که دنبال همدیگر آمده و از عجایب آیات قرآن است. البته پروردگار و روایات، نمونهٔ استقامت و حفظ دین را هم نشان میدهند. یوسف(ع) با آن قیافهٔ بینظیرش، در کاخ خلوتی به خانمی دچار میشود که او هم از زیبایی کم نداشته است، یوسف هم زن نداشت و چهاردهپانزده ساله بود. آن زن هفت سال در خلوت کاخ گریه و التماس کرد، ناله زد؛ یوسف(ع) هم دیگر 21 ساله شده و جوان برومندی بود. هر وقت و به هر شکلی او را برای افتادن در شهوت حرام دعوت کرد(قرآن مجید را ببینید)، یوسف(ع) به او جواب داد: «مَعٰاذَ اَللّٰهِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 79) محبوب من، چنین عمل حرامی را دوست ندارد و من هم دوست ندارم. چه کسانی اینطور با پروردگار پیوند میخورند و خوردهاند و خواهند خورد؟
لطمات جبرانناپذیر پول و ثروت حرام بر دین
در مسئلهٔ مال، بعد از درگذشت پیغمبر(ص)، شاه اول یک مأمور دولتی را صدا کرد؛ چه کسی این را مینویسد؟ یکی از بزرگترین عالمان آن مدرسه، یعنی از عالمان اهلسنت، بهنام ابن ابیالحدید میگوید «شاه»، البته در ایران میگویند «خلیفه». من در این پنجاه سال، در هیچ کتابی پیدا نکردم که پیغمبر(ص) به او گفته باشند «تو خلیفهٔ من هستی». پیغمبر(ص) ایشان را به جانشینی معلوم نکرده است، بلکه رفیقهایش جمع شدند و صندلی را زیر پایش گذاشتند.
-بالاترین خطر، تبدیل نعمتالله به انکار و کفر
این مسئله به قرآن، دین، اسلام و امت ربطی نداشت؛ به قول صدیقهٔ کبری(س)، «وَ مَا عِشْتَ أَرَاکَ الدَّهْرُ عَجَباً» تا وقتی زنده هستی، روزگار به تو شگفتی نشان میدهد. چه کسی را با چه کسی در بعد از مرگ پیغمبر(ص) جابهجا کردید؟ این جابهجایی بالاترین خطری بود که ضربهاش به امت خورد! در سورهٔ ابراهیم است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ کفْراً»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 28). این خیلی آیهٔ سنگینی است! خدا میفرماید: حبیب من! ندانستی کسانی که نعمتالله را به انکار و کفر تبدیل کردند و گفتند که ولایت علی نه، فقط ولایت ما! چه کسی این ولایت را به شما داده بود؟ یکی از مواردی که به دین لطمهٔ شدید میزند، صندلی است؛ یکی هم پول و دیگری هم شهوت جنسی است.
-واکنش مؤمن واقعی به پول حرام
ابن ابیالحدید مینویسد: شاه اول یک مأمور دولتی را خواست، پول حسابی به این مأمور داد(چندهزار درهم) و گفت: به این آدرس برو، خانهٔ خانمی در اطراف مدینه است که به شهر وصل است، او بیوه شده و چندتا هم بچه یتیم دارد؛ این پول را به این زن بقبولان. اللهاکبر از مؤمن که اگر خزانهٔ دنیا را به حرام به او ارائه کنند، آب دهان به خزانههای دنیا میاندازد. مأمور گفت چشم و رفت.
در خانه را زد، خانمی با لباس پارهپاره و کهنه آمد و در را باز کرد، مأمور مثلاً گفت: خانم این دههزار درهم را برای شما فرستادهاند، قبول کن! خانم گفت: چه کسی فرستاده است؟ مأمور گفت: حاکم مدینه فرستاده است. خانم گفت: این پول از ارث پدرش است؟ گفت: نه! خانم گفت: از ارث مادرش است؟ گفت: نه! خانم گفت: از دسترنج خودش است؟ گفت: نه! خانم گفت: پس این پول را از کجا آورده که برای من فرستاده است؟
داستان یک زن را میگویم! روز قیامت در دادگاه الهی، جلوی چنین زنهایی چپ نکنیم، شرمنده و خجالتزده نشویم! نکند که به ما بگویند: مرد، دینت را چهکار کردی؟ به این زن هم نگاه کن! دینت را چهکار کردی؟ یقین بدانید که ما جوابی نداریم به سؤالات پروردگار بدهیم!
-بازار دنیا، مکانی برای خرید رحمت و رضوان الهی
مأمور در جواب اینکه این پول را از کجا برای من فرستاده است، گفت: از بیتالمال فرستاده است. خانم گفت: این پل برای همهٔ آنهایی فرستاده شده که نیازمند هستند؟ مأمور گفت: نه! خانم گفت: پول را پس ببر و به اربابت بگو که من با این چندتا بچهٔ یتیم، عشق به امیرالمؤمنین(ع) و پیوند با او را با تمام آسمانها و زمین عوض نمیکنم؛ کور خواندهای! فروشنده نباشم، اصلاً لباس خریداری بپوشم؛ اگر یکی به من گفت: تو میخواهی چهچیزی بخری، به او بگویم: من خریدار رحمتالله، غفرانالله، رضوانالله، جنتالله و کرامتالله هستم. من خریدار این جنسها در بازار دنیا هستم.
قدرت صندلی در تخریب ایمان انسان
یکی دیگر هم صندلی است؛ اگر حق تو نیست و واقعاً بین خود و خدا میدانی که حق تو نیست، قبول نکن! دورهٔ اول مجلس شورای اسلامی، یک روحانی از ابهر زنجان، رأی خیلی بالایی آورد. این روحانی با من هم قبل از انقلاب رفیق بود و هممنبر بودیم؛ آدم مُلّا، باسواد، مایهدار و بااستقامتی بود. آنهایی که 47-48 به بالا دارند، مجلس اول را یادشان است که بیشتر وکلای مجلس، آخوندهای باسواد بودند. این روحانی سه ماه نشد که از مجلس استعفا داد، هر کاری هم کردند، گفت: الّا باللّه، قبول هم نکنید، من از فردا نمیآیم! به او گفتم: بزرگوار، با آنهمه رأیی که به تو دادند، چرا استعفا دادی؟ گفت: بعد از دو سه ماه نشستن روی این صندلی، واقعاً یقین کردم که دینم را از دست میدهم و نمیارزد.
بهترین نظام خریدوفروش
برادران و خواهرانم! اصلاً از فردا صبح بیایید تمام خریدوفروشهایتان را با پروردگار نظام بدهید؛ هر پول شادکنندهٔ خوشمزهٔ از عسل شیرینتر که به درِ خانهتان آمد و حرام بود، به پول بگویید که من زمینهٔ قبول کردن تو را ندارم؛ به صندلی بگویید که من زمینهٔ قبول کردن تو را ندارم؛ به شهوت حرام بگویید که من زمینهٔ قبول کردن تو را ندارم. سی چهل سال، بیشتر هم نه؛ چون تا سیسالگی که ما را راه نمیدهند کارهای بشویم و پول حسابی هم گیرمان نمیآید، شاید از سی سال به بالا، قدرت جمع کردن پول را داشته باشیم. در اوج جوانی، گرگ شهوت بهسراغم میآید که دندانم بگیرد؛ در اوج جوانی، پول، صندلی و شهوات بهدنبالم میآیند که واسطهگری کنند و من را به «عدو الله»، یعنی شیطان بفروشند. اگر معامله نکنم، نمیشود؟! خیلی خوب میشود که معامله نکنم.
اثر روحافزای قرآن بر تحول انسانی
حالا آیه را عنایت کنید که عجب آیهای است! یکوقتی من این آیه را البته نه به سبک امشب، توضیح دادم. بیست سال پیش که حرفم هم خیلی پخته نبود، به شهری رفتم؛ عالم مجتهدی در آن شهر بود که به من گفت: فلانی! من خیلی اهل تلویزیون نیستم، ولی یک منبر تو را گوش دادم که این آیات سورهٔ فصلت را توضیح دادی؛ توضیحات تو من را تکان داد و حال دیگری کرد! من دیگر مثل قبل در این دنیا نیستم و پر میکشم. این اثر قرآن است دیگر!
امام حسین(ع) به قمربنیهاشم(ع) در عصر تاسوعا فرمودند: برادر، من عاشق تلاوت قرآن هستم؛ نه قاری، بلکه عاشق تلاوت. برادران عزیزم و خواهران بزرگوارم! من بخشی از کتابهای قرن سوم تا الآن را که قرن پانزدهم است، زیرورو کردم تا چیزی گیر بیاورم؛ دوتا داستان در کتابهای قرن چهارم دیدم. دوتا دزد گردنکلفتِ وحشتزایی بودند که هارون با آن قدرتش از دستگیریشان عاجز بود. اینها دائم با مأمورها جنگوگریز داشتند و نمیتوانستند این دوتا دزد را بگیرند. یکی از آنها با شنیدن یک آیهٔ سورهٔ ذاریات، از اولیای خدا شد و در کنار مسجدالحرام هم مُرد؛ دیگری هم با آیهای از سورهٔ حدید تکان خورد که اغلب کتابهای عرفانیِ شیعه و اهلسنت شرح حالش را نوشتهاند. اینطوری باید قرآن بخوانیم!
-زندگی پاک اقبال لاهوری
شما اگر به پاکستان بروید، قبری در لاهور است که حرم، گنبد و بارگاه دارد. این قبر برای اقبال لاهوری است که حدود هفتاد هشتاد سال پیش در لاهور از دنیا رفت. کمتر از غیرشیعه نباشیم! البته اقبال عاشق شیعه و اهلبیت(علیهمالسلام) بود و گمان هم نمیکنم که غیرشیعه ازدنیا رفته باشد؛ چون حکیم و فیلسوف بود. جوانهای عزیز! در جوانیاش خیلی خوشگل و خوشهیکل بود؛ دوازده سال در شهر آکسفورد انگلستان به دانشگاه میرفت، اما دامنش برای یکبار هم به شهوت و پول حرام آلوده نشد. حواسمان باشد که از دیگران عقب نمانیم. امیرالمؤمنین(ع) در شب بیستویکم به فرزندانشان فرمودند: «اَللّه اَللّه بِالْقُرآن لا یسْبِقُکمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیرُکمْ» عزیزان من، دیگران مسابقهٔ عمل به قرآن را از شما نبرند؛ مبادا آنها ببرند و شما ببازید.
اعلام عاشقانۀ بندگی و استقامت بر دین
-اعلام بندگی و مملوکیت از روی اعتقاد قلبی
آیه را بخوانم، اصلاً دلم برای این آیه تنگ میشود و گاهی هم پیش خودم میخوانم؛ آیه حال خالی است! پروردگار در این سه آیهای که دنبال همدیگر است، شرح صفات، کمالات، آدمیت، بزرگواری و کرامت مؤمنان واقعی را میدهد: «إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰه»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 30) آنهایی را که در طول تاریخ از زمان نزول قرآن، از روی اعتقاد قلب اعلام میکنند که «الله» مربی، مالک و همهکارهٔ ماست و مالک دیگری نداریم؛ بقیه مملوک هستند و کسی مال نیست.
-استقامت در راه حفظ دین
آنهایی که میگویند «الله» مالک و مربی ماست و اعلام با اعتقاد، با محبت قلب و عشق میکنند، «ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا» بعد از اینکه بین مردم، خانوادههایشان، در کوچه و بازار، مغازه و ماشینشان اعلام عاشقانه میکنند، بر دین خدا استقامت کردند. به خدا قسم، من هنوز ازدواج نکرده بودم و طلبه بودم، به گروه دهدوازده نفرهای برخوردم که اینها بزّاز، صابونپز و عطار بودند. من اصلاً از یادم نمیرود؛ از هجدهسالگی با اینها مربوط شدم. حالا میفهمم که این دهدوازده نفر، مثال عینی و حقیقی این آیهٔ شریفه بودند. چه چشم گریان، چه نماز شبی و چه دههٔ عاشورایی داشتند! چه کربلاها و مشهدهایی رفتند! یکی از اینها راننده بود، بچهها یادشان نیست، ولی چهل سال به قبل، رانندهها بین مردم خیلی ارزش نداشتند؛ حتی به آنها زن هم نمیدادند، تحقیرشان میکردند و میگفتند: برو بابا، شوفر! ما ده دوازده نفر، خیلی از نمازهای واجب خودمان را به این شخصی اقتدا میکردیم که راننده بود؛ نماز نبود، معراج مؤمن بود؛ نماز نبود، نماز غرق در اشک چشم بود؛ نماز نبود، نماز حال بود!
-حکایتی از راهیافتگان حریم پاکان عالم
اگر باور میکردید، برایتان میگفتم؛ میترسم هشتاد درصد شما باور نکنید! من خودم چیزهایی از اولیای خدا با چشمم دیدهام، میترسم باور نکنید. واعظی داشتیم، یاد همهشان بهخیر، خیلی باسواد و مجتهد بود؛ ایشان گفت: دههٔ عاشورا چندتا منبر داشتم، زمستان بود و شبها میشد تا ساعت ده، چهار پنجتا منبر بروم. آخرین منبری که با اسب آمدم(آنوقت هنوز اصفهان خیلی ماشین نبود) و وارد کوچهٔ این روضهٔ آخری شدم، دیدم که همهٔ مستمعها میروند؛ گفتند: حاج آقا دیر کردی، روضه تمام شد؛ من هم گفتم باشد و به خانه برگشتم. اینها مُحرم شده بودند، پاکی دل پیدا کرده و به حریم پاکان عالم راه پیدا کرده بودند! گفت: خانمم مختصر شامی به من داد، من خوردم و خوابیدم، خوابم برد(دامادش هم این را میگفت) و صدیقهٔ کبری(س) را در خواب دیدم که به من گفتند: چرا روضهٔ آخری را نرفتی؟ گفتم: هر کس از مشتریهای آن روضه در کوچه به من رسید، گفت روضه تمام شده و هیچکس نیست، کجا میروی؟ حضرت فرمودند: آقای حسام، من که بودم! این روضه را به هیچ شکلی ترک نکن! یاران خدا چه خوب هستند! «إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ اَلْمَلاٰئِکةُ» ببینیم این ملائکهای که خدا میگوید، چه کسانی هستند و این ملائکه بالای سر اینها در وقت مردن چهکار میکنند؛ انشاءالله در جلسهٔ بعد توضیح میدهم.
کلام آخر؛ ای وارث سریر امامت! ز جای خیز
چندتا از مصیبتهای روز عاشورا را باید برایتان بخوانم؛ از آن مصائب سختِ سخت!
زینب چو دید پیکری اندر میان خاک ×××××××× از دل کشید ناله به صد آه سوزناک
ای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن ×××××××× احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت! ز جای خیز ×××××××× بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطهٔ بحر بلا نگر ×××××××× دستی به دستگیری ایشان دراز کن
برخیز، صبح شام شد ای میر کاروان ×××××××× ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پُر هراس ××××××××× بار دگر روانه بهسوی حجاز کن
با بدن صحبت و درددل کرد، دید دلش آرام نمیگیرد، نگاهی به گلوی بریده و بدن قطعهقطعه کرد، گفت: حسین من! میخواهم بروم، اما خودم نمیخواهم بروم و ما را میبرند؛ حسین من! میخواهم تو را ببوسم، اما سرت را بالای نیزه زدهاند؛ حسین من! میخواهم بدنت را ببوسم، اما جای درستی ندارد. از کجا میگویم که جای درستی ندارد؟ امام باقر(ع) میگویند: من خودم کنار گودال بودم، اسبسوارها از یکطرف وارد گودال میشدند و از طرف دیگر بیرون میآمدند، نمیرفتند و دوباره برمیگشتند، بدن بابایم را زیر سم اسب خرد کردند!
بچهها دیدند که عمه دو دستش را در دو طرف بدن گذاشت و خم شد، لبهای الهیاش را روی گلوی بریده گذاشت و گفت:
هرگز کسی چون من، تن بیسر نبوسید ××××××××× بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید
حیدر نبوسید، زهرا نبوسید ××××××× حتی نسیم صحرا نبوسید
-دعای پایانی
خدایا! این بیماری را از کرهٔ زمین و مخصوصاً از شیعه بردار.
خدایا! ما در محرّم و صفر هستیم، پیش این دولتها، دولت ایران، بهداشت و کرونا، ما را خجالتزده نکن که نگویند اینها گریه و دعا کردند، اما خدا به حرفشان گوش نداد.
خدایا! درست است که ما بندهٔ روسیاه هستیم و گناه داریم؛ «خواجه مگر بندهٔ سیاه ندارد».
خدایا! مرگ ما را با گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
خدایا! دنیا و آخرت ما، زن و بچه و نسل ما را تا قیامت با محمد و آلمحمد(ص) قرار بده.
خدایا! امشب به گریههای شب یازدهم زینب کبری(س)، رقم شفای همهٔ مریضهای داخل بیمارستان و خانهها را ثبت کن.
خدایا! تمام گذشتگان ما را غریق رحمت فرما.
خدایا! وجود مبارک امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
شهرستان خوی/ مصلای امام خمینی/ دههٔ دوم محرم/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی دوم