جلسه هشتم پنجشنبه (21-9-1398)
(گلپایگان مسجد آقا مسیح)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- وعدۀ بتونآرمۀ پروردگار برای مؤمنین
- تفاوت موجودات در آفرینش، براساس حکمت الهی
- -تفاوت موجودات، زمینهای برای چرخیدن زندگی
- عجایب بدن انسان و تفاوتهای حکیمانۀ پروردگار
- -لولهکشی خارقالعادۀ خداوند در بدن انسان
- -عملکرد تصفیۀ بدن، از عجایب آفرینش
- اثرپذیری دل مؤمنین با شنیدن ذکر پروردگار
- -درخواست همّام از امیرالمؤمنین(ع)
- -سفارش امیرالمؤمنین(ع) به همّام
- -معیّت خدا با اهل تقوا و نیکوکاران
- -بیقراری همام در وصال محبوب
- حکایتی شنیدنی از مرد عارف و دل آرام او
- دل زنده و نرم، شنوندهٔ صدای حق
- اصلاح دل برای یافتن پروردگار
- سه پاداش ویژهٔ پروردگار برای مؤمنین
- کلام آخر؛ شب جمعه، شب خدا و شب زیارتی ابیعبدالله(ع)
- -هرچه بودت، دادهای در راه ما
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
وعدۀ بتونآرمۀ پروردگار برای مؤمنین
در دو آیهای که از سورهٔ مبارکهٔ انفال در جلسهٔ قبل قرائت شد، پروردگار به ترتیب از قلب مؤمن، عمل مؤمن و اخلاق مؤمن خبر داده و در آیهٔ بعد هم، سه پاداش و اجر برای قیامت مؤمن بیان میکند. البته آیهای که سه اجر را بیان میکند، بحث لطیف ادبی دارد که مخصوص حوزههای علمی است، حوصلهٔ شما را سر میبرد و من از آن بحث گذشت میکنم. بحثش را هم برای برادران اهل علم عرض کنم که آیهٔ شریفه با جملهٔ اسمیه شروع میشود، نه با جملهٔ فعلیه؛ یعنی وعدهای که پروردگار به مرد و زن مؤمن میدهد، چون ترکیبش با جملهٔ اسمیه است، وعدهای بتونآرمه است و جا ندارد که کمترین شک و تردیدی در وعدهٔ خدا برای ما پیدا شود. بعضیها آدمهای خوبی هم هستند، ولی ممکن است در وعدهٔ پروردگار تردید کنند و تردید هم بهخاطر وضع خودشان است؛ یعنی به خودشان بگویند ما که لغزش، گناه و خطا داشتیم، آیا این وعده در حق ما عملی میشود؟ بله عملی میشود، قطعاً هم عملی میشود؛ چون این که من لرزش، خطا یا گناه داشتم، جملهٔ وسط آیه(جملهٔ دوم آیهای که امشب دربارهٔ وعدهٔ پروردگار قرائت میکنم)، این فکر منفی را هم حل کرده است.
تفاوت موجودات در آفرینش، براساس حکمت الهی
با همدیگر در دو آیهٔ اول دیشب سِیری داشته باشیم تا دل و جان ما را روشنتر و نورانیتر کند؛ چون قرآن مجید نور است و با دل مردم مؤمن کار میکند. خدا میفرماید: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 2) اینجا حتماً باید عنایت کنید که پروردگار در اینگونه آیات، مطلقاً بین مرد و زن فرق نگذاشته است. فرق بین مرد و زن در بدن است که این فرق هم براساس حکمت الهی بوده است. این فرق اصلاً به مرد زمینه نمیدهد که سینهاش را در برابر زن سپر کند و مثلاً بگوید: بدن تو این تفاوتها را با من دارد. اینها تفاوتی الهی، خلقتی و حکیمانه است و این تفاوت در عنصرِ موجودات در تمام خلقت جریان دارد. هیچوقت درخت گردو با درخت پرتقال، تره با تربچه، ریحان با مرزه، این خاک با خاکِ دیگر، این آب با آب دیگر یکی نیست و تفاوت دارد. خیلی جالب است که خداوند در قرآن میگوید: تفاوت در موجودات از نشانههای قدرت، رحمت و حکمت من است.
-تفاوت موجودات، زمینهای برای چرخیدن زندگی
اگر خدا کل درختان عالم را یکجور آفریده بود و کل درختهای کرهٔ زمین، فقط درخت گردو بود؛ کل سبزیجات کرهٔ زمین، فقط تره بود؛ کل صیفیجات کرهٔ زمین، فقط خربزه بود؛ اصلاً زندگی موجودات نمیچرخید. این تفاوت زمینهای برای چرخیدن زندگی موجودات است. وقتی آدم میخواهد تفاوتها را ببیند، باید با عینک توحیدی ببیند؛ یعنی تفاوتها او را به پروردگار نزدیک کرده و راه بین او و خدا را کم بکند. اگر این عالَم خدایی نداشت و حالا بنا بود خلقتی انجام بگیرد، ثابت شده که خلقت بهصورت یکنواخت انجام میگرفت و فقط هوا، زمین، آسمان، درخت یا ستاره بود. اگر بنا بود خدایی مثل این پروردگار دستاندرکار نبود، این تفاوتهای حکیمانه هم انجام نمیگرفت.
عجایب بدن انسان و تفاوتهای حکیمانۀ پروردگار
بدن خودمان را نگاه کنید؛ اعضا و جوارح، استخوانبندی، عصبها و رگهایمان، همه با یکدیگر تفاوت دارد. دماغ ما را از غضروف، دندانمان را مثل سنگ آسیاب، ابروی ما را بالای چشم و موی آن را با مژه بهشکل متفاوت خلق کرده است. کف پای ما را منحنی درست کرده، انگشتهایمان را باز آفریده و چسبیدهٔ بههم خلق نکرده است؛ اگر انگشتهای ما چسبیدهٔ بههم بود، ما اصلاً نمیتوانستیم قلم یا قاشقی در دست بگیریم. هیچ کاری در این عالم با انگشت چسبیده بهوجود نمیآمد و این کتابخانههای عظیم از برکت همین انگشتهایی نچسبیده است. خدا رنگ چشم ما را با رنگ پوستمان، استخوان جمجمه را با استخوانهای دیگر فرق گذاشته، فک پایین را متحرک و فک بالا را ثابت قرار داده است. حالا اگر به بالای دهان، یعنی فک بالا اشاره کند که آنهم تکان بخورد، ما حتی نمیتوانیم یک لقمه غذا بخوریم؛ چون اصلاً قدرت جویدن نداریم. چه کسی آروارهٔ بالا را ثابت و پایین را متحرک خلق کرده است؟
-لولهکشی خارقالعادۀ خداوند در بدن انسان
چه کسی میدانسته که ما کبد لازم داریم؟ اگر کبد نبود، وقتی بچه بهدنیا میآمد، 24 ساعت بعد، خون کثیفِ پرآشغالِ عفونی پیدا میکرد و آدم در همان 24 ساعت اول عمرش به سینهٔ قبرستان میرفت. کبد نود سال خون کثیف و آلوده را با لولهای بهنام سیاهرگ از قلب به درون خودش میآورد و تصفیه میکند، مثل خون روزی که از مادر بهدنیا آمدیم. سپس خون تصفیه را به تمام بدن میدهد و لولهکشی دیگری که کنار همان لولههاست، خونهای تمیز را به تمام بدن میدهد.
چه کسی میدانسته که ما شُش میخواهیم؟ وقتی در شبانهروز نفس میکشیم، هفتصد لیتر اکسیژن را به بدن بدهیم و بعد از نفس کشیدن، آن نَفسِ مصرفشدهٔ آلوده را که کربنیک است، بیرون بدهیم. اگر این کربنیک ده ساعت در بدن ما بماند، ما بعد از ده ساعت در قبر هستیم و اصلاً نمیتوانیم اینجا زندگی کنیم. چه کسی این را بلد بوده که شُش، دستگاه تنفس و جگر سفید به انسان داده است تا وقتی این اکسیژن را میگیرد، از طریق خون به تمام بدن برساند؟
-عملکرد تصفیۀ بدن، از عجایب آفرینش
تصفیه در بدن انسان از عجایب است! ما دو کلیه داریم که تمام آشغالها را میگیرد و به مثانه میدهد، بعد هم بیرون میآید. هر کلیهای با همان قد کوچکش، دویستمیلیون کانال برای تصفیهٔ آشغالهای بدن دارد. ما الآن اینجا نشستهایم، چهارصدمیلیون کانال در کلیهٔ ما در حال تصفیهٔ زباله و آشغال هستند. البته ما اینها را نمیبینیم! اگر ما اینها را ببینیم، اهل گلایه نخواهیم بود؛ اما نمیبینیم و تا لکهای در زندگی درست میشود، فقط فریادمان از دست خدا، انبیا، عالم و آدم درمیآید. من در کتابی علمی دیدم که اگر بخواهیم کار دو کلیه را بیرون از بدن درست کنیم؛ البته منظورم دیالیز نیست. من دیالیز را بلد هستم، دستگاههایش را هم دیدهام و از دکترها هم پرسیدهام. من دربارهٔ همهچیز میپرسم؛ مثلاً چهلبار تا حالا کنار خلبان بودهام. وقتی میخواسته از تهران به آلمان، انگلیس، هلند، اتریش یا مشهد برود، از خلبان پرسیدهام چه فعل و انفعالاتی انجام میگیرد که این هواپیمای چهارموتوره را با پانصد مسافر، 35هزار پا بالا میبرد؟ چه میشود که نمیافتد؟ چه میشود که وقتی این بار سنگین سرازیر میشود، بهراحتی روی باند میآید و رها نمیشود؟ من همهچیز را میپرسم.
اگر بخواهند کار دو کلیه را منهای دستگاه دیالیز در بیرون درست کنند، زمین چهارهزار متری با کارخانهای میخواهد که چندهزار چرخ در 24 ساعت بگردد و کار یک کلیه را انجام بدهد؛ ولی خدا این چندهزار متر زمین و کارخانهای با چندهزار چرخ را در تکهای گوشت نرم خلاصه کرده است. واقعاً این کار چه کسی است؟ چرا ما دائم خدا را نمیبینیم و غایب هستیم؟ چرا ما به خلقت خودمان توجه نمیکنیم؟ آیا این نمکخوردن و نمکنشناسی نیست؟ حتماً هست.
اثرپذیری دل مؤمنین با شنیدن ذکر پروردگار
آیات چهکار کرده است! خداوند میفرماید: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(سورهٔ أنفال، آیعٔ 2) مردم مؤمن دلی دارند که هر وقت پیش آنها از من سخن گفته شود، یاد من به میان بیاید و حرف من زده شود، دلشان پر از واهمه میشود؛ یعنی دل تحت تأثیر قرار میگیرد. این دل ابداً نسبت به شنیدن یاد و ذکر من بیخیال نیست.
-درخواست همّام از امیرالمؤمنین(ع)
البته دلها هم در اثرگیری فرق میکند؛ مثلاً وقتی هَمّام، این انسان والا که عاشق امیرالمؤمنین(ع) بود، به خدمت حضرت آمد.
شنیدم عاشقی پروانهخویی ××××××××× به آیین محبت، راستگویی
یکی دلباخته پیش شه عشق ××××× علی سر اللهِ گنجینهٔ عشق
بیامد نزد آن شه با دلی پاک ×××××× دلی چون گل ز داغ عشق صدچاک
همی گفت ای علی، ای سرّ اسرار ×××××××× ز سر پاکبازان پرده بردار
بگو اوصاف مرغان چمن را ×××××××× که بگسستند از هم دام تن را
که چون بر آشیان جان پریدند ×××××××× که چون در کوی محبوب آرمیدند
که گفت آن عاشقان را به گلزار ×××××××× نکو ذکر و نکو فکر و نکو کار
که جامِ عشق آنان کرد لبریز ××××××× که جز یار از همه کردند پرهیز
که آنان را نشان ز آن بینشان داد ×××××× دو چشمی در فراقش خونفشان داد
که آنان را ز حیوانی رهانید ××××××××× به اوج قدس انسانی رسانید
-سفارش امیرالمؤمنین(ع) به همّام
همّام گفت: علی جان، عاشقان خدا را برای من تعریف کن. امیرالمؤمنین(ع) نگاهی به دل هَمّام کردند، دیدند آن ظرفیت لازم را ندارد و اگر وصف عاشقان را بگوید، این دل از هم میپاشد. ابتدا خودشان دو جمله گفتند: «اِتَّقِ اللّه سبحانَهُ» هَمّام از همهٔ گناهان باطن و ظاهر ببرّ، تمام باطن و ظاهرت را پاک کن و صبر داشته باش؛ گذشت از گناهان ظاهر و باطن برای تو تلخ و سخت نباشد و شیرین باشد. «و أحسِنْ في كُلِّ اُمورِكَ» و تا وقتی زنده هستی، هر کار خوبی را انجام بده. سپس این آیه را خواندند: «إِنَّ اَللّٰه مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 128).
-معیّت خدا با اهل تقوا و نیکوکاران
من در این 55 سال که به منبر میروم، شاید در این مدت، دوتا منبر تکراری هم نداشته باشم؛ چون دائم مطالعه میکنم. با این حال، هنوز جملهٔ اول آیه را درک نکرده و نفهمیدهام! در قرآن میخوانیم: «إِنَّ اَللّٰه مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا» خدا با اهل تقوا معیّت دارد. فارسیاش را هم بگویم، باز نمیفهمم و درک نمیکنم! معیّت دارد، یعنی خدا همراه و کنار اهل تقواست. من نمیدانم این یعنی چه؟!
خدا کنار همهٔ موجودات هست و اگر نباشد، هیچ موجودی یکمیلیمتر هم نمیتواند به حیاتش ادامه بدهد. آیه آن معیّت عام را نمیگوید؛ این معیّت، معیّت خاص است. ما میگوییم: «علیٌ مَعَ الحَقّ» علی(ع) با خدا معیّت دارد، «وَ الحَقُّ مَعَ عَلیّ» حق هم با علی(ع) معیّت دارد. این معیّت یعنی چه؟ من این روایت را نوشتهام، شرح هم دادهام و در حدود چهارصد صفحه چاپ شده است؛ ولی نفهمیدم یعنی چه! من چهارصد صفحه روی این روایت کار کردهام، ولی درک نکردم که «مَعَ الْحَق» یعنی چه؟ علی(ع) با خدا معیّت دارد و خدا با علی(ع) معیّت دارد. حالا جملهٔ بعدیاش خیلی عجیب است که پیغمبر(ص) میگویند: «یَدُورُ حَیثُ ما دارَ» خدا و علی با همدیگر میچرخند؛ یعنی یک لحظه از هم جدا نیستند. حالا این یعنی چه؟! سپس حضرت در ادامه فرمودند: هَمّام! خدا با اهل تقوا معیّت دارد، «وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» با نیکوکاران هم معیّت دارد.
-بیقراری همام در وصال محبوب
امیرالمؤمنین(ع) این آیه را خواندند و ساکت شدند؛ چون دیدند که دل همّام ظرفیت آن ملکات الهی، همان 110 بخش بیانشده توسط حضرت را ندارد و اگر 110 ویژگی عاشقان خدا را بگوید، دل هَمّام میایستد و از هم پاشیده میشود. اما همّام گفت: «فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتّى عَزَمَ عَلَيْهِ» آقاجان، من با این یک آیه قانع بشوم؟ من قانع نمیشوم! اینجا دیگر ایرادی به امیرالمؤمنین(ع) نیست، همّام اصرار کرد و گفت: علیجان بگو! من عاشق شنیدن ویژگیهای عاشقان خدا هستم. خودت خواستی، امیرالمؤمنین(ع) به تو هشدار دادند که همین آیه کافی است؛ اما همّام نخواست! عاشق بود دیگر، چهکار میشود کرد؟! میگویند مذهب عاشق ز عاشقها جداست، چه باید کرد! عاشق قرار ندارد و میرود تا به قرار برسد. امام 110 ویژگی برای عاشقان خدا را بیان کردند و وقتی ویژگی صدودهمی را گفتند، هَمّام نعرهٔ بلندی کشید، جلوی امیرالمؤمنین(ع) افتاد و جان داد.
حکایتی شنیدنی از مرد عارف و دل آرام او
این داستان دل است! وقتی آدم واقعاً به خدا، قرآن، انبیا و ائمه دل میدهد، اصلاً دلش دل عجیبی میشود و دیگر خانهٔ شیاطین نمیشود؛ چون اگر یکمیلیون شیطان هم در نوبت بایستند، میبینند که این دل جایی برای رفتن آنها ندارد. حتی جای یک نفر هم نیست و پر است. لذا دل مردم مؤمن، نه وسوسه دارد، نه تردید و شک و وهم، نه تصمیمهای پیدرپی غلط و غیرغلط؛ دل او یک دل صددرصد آرامی است.
این یک داستان مفصّلی است، اما همهٔ آن را نمیگویم، چون از آیه میمانم. من این داستان را در چهارده پانزدهسالگی دیده بودم و همین هفته هم که در منطقهٔ شما هستم، در کتاب دیگری دیدم. شخصی به عارفی گفت: من این را از تو درک کردم که دستت برای مال دنیا باز است. البته نه مال حرام، بلکه مال حلال؛ چون عارف بهدنبال مال نجس و آلوده نیست. این مرد در ادامه گفت: دستت برای مال دنیا باز است، اما چرا اینطوری زندگی میکنی و به همین درآمدت قانع هستی؟ با همین درآمدت، مرکب، خانه، سفره و لباسی داری، چرا اجازه نمیدهی که پول سرازیر شود؟ جواب عارف چقدر عالی است! عارف به او گفت: من حاضرم راه بدهم، ولی سراغ ندارم که از زمان آدم(ع) تا حالا، کسی از مال سیر شده باشد! مال دنیا مزاحم من است، من الآن راحت هستم و آرامش دارم. وقتی هم که ببینم اضافهتر از نیازم هست، میبینم خدا گفته است انفاق کن، رد میکنم و نگه نمیدارم. من چطوری راه ورود مال را باز کنم که از زمان آدم(ع) تا حالا، هیچکس از اسکناس سیر نشده است؟! اول دهمیلیارد بود، بعد بیستمیلیارد، صدمیلیارد، دویستمیلیارد و پانصد میلیارد کرد؛ بعد دید کم است، بهسراغ رشوه، اختلاس و غارت حق یک مملکت رفت، ولی سیر نمیشود. بهنظر تو چهکار کنم؟ مال را در زندگیام راه بدهم؟ آن شخص گریه کرد و گفت: مرا نصیحت کردی. اشک ریخت و دید که خیلی اشتباه زندگی میکند.
دل زنده و نرم، شنوندهٔ صدای حق
پروردگار میفرماید: اگر صاحب دلی مؤمن باشد، وقتی صدای حق را میشنود، دربارهٔ خدا پیش او میگویند و از پروردگار تعریف میکنند، به زبان فارسیِ تهرانی، دلش حالیبهحالی میشود. سنگ نیست که اثر برندارد! چند نفر در لشکر عمرسعد با هم رفیق صمیمی بودند. از کوفه آمده و با هم آشنا بودند. وقتی در شب عاشورا شیپور خواب زدند و لشکر خوابید، این چندتا در یک خیمه بودند و خوابشان نمیبرد. یکی از آنها گفت: یواشکی بهطرف خیمههای حسینبنعلی برویم و ببینیم آنجا چه خبر است.
هنوز دل نمرده بود! دلی که بمیرد، قرآن میگوید: «قُلُوبُکمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِک فَهِی کالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 74) دل آنها سنگ شده، حتی بدتر از سنگ شده است. حالا تو هرچه هم که آیات قرآن را بهنرمی و آرامی کنار گوشش بخوانی، دلیل و حجت بیاوری، عمل انبیا و ائمه را بگویی، در آخر میگوید همهٔ این حرفها قدیمی و عربساز است و جادوگرها درست کردهاند. دل او از سنگ است و تأثیر نمیگذارد. حالا برای دزدی که هنوز دلش سنگ نشده، ببین چه میشود! نصفهشب در اتاقت نشستهای، نمیدانی که دزدی بالای پشتبام خانهات هست و بهدنبال زنی جوان و دزدی جواهرات میرود. در حقیقت، امشب میخواهد دو کار بکند: هم یقهٔ زنی را بگیرد و دامن عفتش را لکهدار کند؛ هم طلا، جواهر و پولی بردارد و فرار کند. تو هم گوشهٔ اتاقت نشستهای و آیات سورهٔ حدید را با لحنی سوزنده و تأثیرگذار میخوانی؛ به این آیه میرسی، دزد هم تازه به پشتبام روبهرویی رسیده که این آیه را با گریه میخوانی: «أَ لَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اَللّٰهِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 16) آیا وقت آن نرسیده است که دلتان نسبت به خدا نرم شود؟ اصلاً همهچیز دل است!
دزد سرش را بلند کرد و به پروردگار گفت: با من هستی؟ به من میگویی؟ چرا محبوب من، وقتش رسیده، چشم! از پشتبام پایین آمد و از شهر بیرون زد، به کاروانسرایی رسید که چندکیلومتری شهر بود. وقت سحر بود، دید سروصدا میآید؛ گوش داد، دید مدیر کاروان میگوید: بلند شوید و بار کنید که تا وقتی هوا تاریک است، منطقه را رد بشویم و به شهر برسیم؛ چون اگر گیر این دزد گردنکلفت بیفتیم، دمار از روزگارمان درآمده است. دزد گریه کرد و بهآرامی وارد کاروانسرا شد، کنار مدیر کاروان آمد و آهسته و با گریه گفت: آن سگی که از او میترسیدید، امشب افسارش کردند. این دل چهکار میکند!
اصلاح دل برای یافتن پروردگار
من هفتهشت سال در سبزوار به منبر میرفتم. هر روز بعد از صبحانه بر سر مراز حاج ملاهادی سبزواری، این عارف وارستهٔ الهی و ملکوتی میرفتم. با شعرهایش هم خیلیوقت پیش آشنا شدم. یک خط شعر دارد که آن یک خط به کل دیوانش میارزد:
دوش بر دامن معشوق زدم دست به خواب ×××××××× دست من بر دل من بود، چو بیدار شدم
یعنی به من گفتند که مرا اینجا پیدا کن؛ مرا در آسمان، زمین، کنار درخت، سفره و چلوکباب پیدا نکن. اگر میخواهی مرا پیدا کنی، «وَ فِی أَنْفُسِکمْ»(سورهٔ ذاریات، آیهٔ 21) با تو هستم، پیش تو هستم، «أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ» آیا واقعاً نمیبینی و درک نمیکنی؟ ایشان شعر دیگری هم دارد که روی سنگ قبرش بود، ولی بعداً این سنگ قبر را عوض کردند. نمیدانم چرا این کار را کردند؛ گاهی این افراد کارهایی میکنند که کارهای زشتی است. این سنگ قبر را برای چه عوض کردید و یک سنگ مرمر صاف و بدون نوشته روی سنگ قبر انداختید؟! خودش وصیت کرده بود که این شعر را بنویسند و شعر هم برای خودش است؛
به خونم نویسید لوح مزار ××××××××× که این است شهید ره عشق یار
نمیخواهد به سنگتراش بگویید که اسم مرا با قلم روی سنگ بتراشد و آیتالله، حجتالاسلام و استاد بنویسد؛ من هیچکدام اینها را نمیخواهم! به خواجه نصیرالدین طوسی لقب استادالبشر دادهاند که تا حالا این لقب را اصلاً به هیچ عالمی در شرق و غرب ندادهاند. وقتی ایشان از دنیا میرفت، گفت: روی سنگ قبر من ننویسید: «استادالبشر»، «الهادیالبشر»، «آیتالحق»، «آیتالعظمی». مرا کنار قبر موسیبنجعفر(ع) خاک کنید و فقط یک خط روی سنگ قبرم بنویسید: «وَ کَلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ» یک سگ که درِ خانهتان پوزهاش را روی دستش گذاشته است. کنار موسیبنجعفر(ع)، بیشتر از این برای من ننویسید.
سه پاداش ویژهٔ پروردگار برای مؤمنین
«اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 2) در این آیه دو مطلب دیگر هم بود که شنیدید، در آیهٔ بعدش هم دو مطلب دیگر هست که با آن مطلب قبلی، پنجتا میشود. پروردگار عالم حالا وارد اعلام اجر میشود؛ اللهاکبر از این آیهٔ سوم!
«لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 4) نه یک درجه برای مؤمن، بلکه درجات؛ آن فکری که گفتم برایمان میآید و درست نیست، خداوند در اینجا حل کرده است: «وَ مَغْفِرَةٌ» با خودتان فکر نکنید که آیا خدا مرا میبخشد؟ چرا نمیبخشم، دلیل اینکه تو را نبخشم، چیست؟ «وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کرِیمٌ» روزی باارزش و فراوانی در قیامت به تو میدهم. چون رزق «الف» و «لام» ندارد، مقصود رزق ویژهای است.
زمان تمام شد، من نه به جملهٔ اول آیهٔ اول رسیدم، نه به جملهٔ دوم، نه جملهٔ سوم، نه جملهٔ چهارم و پنجم، نه این سه اجر را توانستم توضیح بدهم. اینها دیگر میماند، اگر عمری باقی باشد، لطفی بهدنبال ما باشد و توفیقی شود که باز همدیگر را ببینیم، من همین را با خواست خدا ادامه میدهم و کامل میکنم.
کلام آخر؛ شب جمعه، شب خدا و شب زیارتی ابیعبدالله(ع)
امشب شب دو نفر است: یکی اینکه شب خداست و طبق روایاتمان، تمام درهای رحمت الهی باز است. حالا من معنی در و اینها را هم نمیدانم! دوم اینکه شب وجود مقدس ابیعبدالله(ع) است.
«فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ أُقْسِمُ صَادِقاً، لَئِنْ تَرَكْتَنِي نَاطِقاً، لَأَضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ (الْآلِمِينَ)، وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ، وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ، يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ، وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ».
-هرچه بودت، دادهای در راه ما
روز عاشورا در آن میدان عشق ××××××× کرد رو را جانب سلطان عشق
بارالها! این سرم، این پیکرم ×××××××× این علمدار رشید، این اکبرم
این سکینه، این رقیه، این رباب ×××××× این عروس دستوپا خون در خضاب
این من و این ساربان، این شمر دون ×××××××× این تن عریان میان خاک و خون
این من و این ذکر یارب یاربم ×××××××× این من و این نالههای زینبم
پس خطاب آمد ز حق کهای شاه عشق ×××××× ای حسین یکهتاز راه عشق
گر تو بر من عاشقی ای محترم ×××××× پرده برکش، من به تو عاشقترم
غم مخور که من خریدار توام ××××××× مشتری بر جنس بازار توام
هرچه بودت، دادهای در راه ما ××××××× مرحبا صدمرحبا، خود هم بیا
خود بیا که میکشم من ناز تو ××××××× عرش و فرشم جمله پاانداز تو
لیک خود نیا تنها در بزم یار ×××××××× خود بیا و اصغرت را هم بیار
گلپایگان/ مسجد آقامسیح/ ربیعالثانی/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی هشتم