جلسه اول سه شنبه (19-5-1400)
(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- فرامین الهی در راستای حرکت معمولی دینی
- الف) رعایت تقوا
- ب) برقراری صلح و آشتی
- ج) اطاعت از خدا و رسولش
- نشانههای مؤمنین واقعی در آیات الهی
- الف) تکانخوردن دل با ذکر و یاد خداوند
- ب) افزودهشدن بر ایمان با بیان آیات خداوند
- ج) توکل و تکیهٔ بر پروردگار در امور
- د) برپادارندهٔ نماز تا آخرین لحظهٔ عمر
- ه) انفاق در راه خدا
- مصادیقِ حقیقی آیات ابتدایی سورهٔ انفال
- جلوههای عشق حقیقی در کربلا
- حکایتی شنیدنی از میرزا خلیل تهرانی
- کلام آخر؛ واپسین لحظات زندگی ابیعبدالله(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
فرامین الهی در راستای حرکت معمولی دینی
پروردگار مهربان در ابتدای سورهٔ مبارکهٔ انفال چهار فرمان واجب به مردم داده است. کسی که این چهار فرمان واجب را عمل کند، یک حرکت دینی معمولی انجام داده است.
الف) رعایت تقوا
در فرمان اول که فرمان واجب است، میفرماید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ»[1] در کنار خداوند تقوا را مراعات کنید. تقوا بنابر توضیح ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، انجام واجبات و ترک مُحرّمات است. کسی که تقوا را مراعات کند، راه بیرونرفتن از دوزخ و ورود به بهشت را در قیامت برای خود رقم زده است؛ چنانکه در قرآن میخوانیم: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا»[2] کسی از شما نیست، مگر اینکه وارد دوزخ میشود و این ورود به دوزخ، یک مسئلهٔ حتمی و قطعی بر پروردگار عالم است. «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا»[3] بعد از ورود به دوزخ، اهل تقوا را با دست رحمتم اهل نجات میدهم؛ اما ستمکاران به قرآن و آیات خدا و مردم در دوزخ به زانو درمیآیند و برای همیشه ماندگار میشوند.
این فرمان اول و توضیح خیلی مختصر آن بود که اگر در سیاق آیه دقت شود، این تقوا تقوای مالی است؛ یعنی در امر معاش، دنیا، کسب و تجارت، حلالِ خدا را مراعات کرده و از حرام الهی در امور مالی اجتناب کنید.
ب) برقراری صلح و آشتی
«وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ»[4] افرادی که با هم اختلاف و درگیری دارند، در حال جداشدن از همدیگر هستند یا از هم جدا شدهاند، شما وظیفه واجب دارید که با یک زبان هنرمندانه و بامحبت، بین آنها صلح و آشتی برقرار کنید. بنا به فرمودهٔ ائمه(علیهمالسلام)، اگر برقرارکردن آشتی هزینهای هم دارد، هزینهاش را بدهید. امام ششم میفرمایند: صدقهٔ محبوب پروردگار، آشتیدادن بین آنهایی است که اختلاف، دعوا، نزاع و درگیری دارند.
امام صادق(ع) یک صحابی خوبی دارند که کارواندار و سائق بود و مردم را برای زیارت به مکه میبرد. ایشان میگوید: من با دامادمان (شوهرخواهرم) سر ارث در کوچه دعوایمان شد و با هم بگومگو میکردیم. مفضلبنعمر کوفی وقتی میخواست از کوچه عبور بکند، دید ما دعوا داریم. وی گوشهای ایستاد و مقداری جریان نزاع و دعوای ما را تماشا کرد که بلکه حل بشود، اما دید حل نشد و ما هنوز با هم بگومگو داشتیم. او داد میزد، من داد میکشیدم. مفضل جلو آمد و به من و دامادمان گفت بهدنبال من بیایید تا به خانهٔ ما برویم. ما دو نفر بهدنبال مفضل به خانهاش رفتیم. دعوای ارثی ما هم سر چهارصد درهم بود. او چهارصد درهم نقد آورد و گفت: این چهار درهم حق هر کدامتان است، بردارید و دعوایتان را خاتمه بدهید؛ چون دعواکردن دو شیعه، آنهم در کوچه و شهر و مقابل غیرشیعه اصلاً کار درستی نیست. آنها که شیعه نیستند، به ما چه میگویند! نهایتاً به همدیگر بگویند: «هَذَا شِیعَةُ جَعْفَرٍ» «هَذَا شِیعَةُ جَعْفَرٍ» این دو از تربیتشدگان امام صادق(ع) هستند؛ ببینید چه دادوبیدادی برای پول راه انداختهاند و چه دعوایی دارند!
مفضل پول را داد و از هر دوی ما تعهد گرفت که دیگر این نزاع و بگومگو را ادامه ندهیم. ما در نظرمان بود این پولی را که مفضل برای خاتمه پیداکردن دعوا به ما داده، چه موقع به او پس بدهیم؛ مفضل به ما گفت: این پول برای من نبود و من معطل پسدادن این پول نیستم. امام صادق(ع) مقداری پیش من پول گذاشته و به من فرمودهاند هر جا دیدی دو شیعه با همدیگر اختلاف مالی دارند و نمیتوانند آن را حل و از هم گذشت کنند، تو از این پول و ملک به آنها بده و دعوا را حل کن که آبروی شیعه نرود و به آبروی اهلبیت لطمه نخورد.
این هم امر دوم آیه که میفرماید: «وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ»؛ اما اگر وقتی بین دو نفر نزاع و درگیری است و کسی آتش بیار معرکه بشود، در حقیقت آتش دوزخ برای خودش فراهم میکند.
ج) اطاعت از خدا و رسولش
فرمان سوم و چهارم این است: «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ» از خدا و رسولش اطاعت کنید که واجب است؛ چون سعادت دنیا و آخرت شما در گرو اطاعت از خدا و پیغمبر است. در سورهٔ آلعمران میخوانیم: «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»[5] اگر شما از خدا و پیغمبر اطاعت کنید، مورد رحمت قرار خواهید گرفت.
این آیهٔ اول سورهٔ مبارکهٔ انفال که اگر مرد و زنی به چهار دستور این آیه عمل کنند، یک راه معمولی دینداری و حرکت عادی صراط مستقیم را تحقق دادهاند. البته اگر عمل بکنند، چون آخر آیهٔ اول هم میفرماید: «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[6] اگر واقعاً دین دارید و خدا و پیغمبر را قبول دارید، تقوای مالی را مراعات کنید. همچنین بین افرادی که با هم دعوا دارند، آشتی بدهید و از خدا و پیغمبر اطاعت کنید.
نشانههای مؤمنین واقعی در آیات الهی
اما سه آیهٔ بعد، نشاندهندهٔ حرکت کامل، تام و جامع دینی است. اول متن هر سه آیه را قرائت میکنم که نورانیت مجلس را بیشتر میکند. بعد هر حقیقتی را که در آیات مطرح است، توضیح مختصری میدهم. خیلی عجیب است که قرآن میگوید: آنهایی که این چهار دستور را عمل میکنند، حرکتشان معمولی است و نمیتوان گفت مؤمن واقعی هستند. قرآن میگوید فعلاً مؤمن هستند، حالا تا چه موقع این ایمانشان را نگه دارند یا ایمانشان بر باد برود.
الف) تکانخوردن دل با ذکر و یاد خداوند
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»[7] مؤمنین واقعی آنهایی هستند که هرگاه ذکر الله و یاد خدا میشود، دلشان تکان میخورد و هراس و ترس پیدا میکند. ترس از چهچیزی؟ ترس از جلال، عظمت، شکوه و بزرگی بینهایت حق. حال چه میشود که قلب تکان میخورد؟ اینها چون معرفت به خدا دارند و حق را شناختهاند. این ترس نیز غیر از ترس از عذاب است. عامل ترس از عذاب، معصیت است. من گناه و معصیت کردهام، حالا بیدار شدهام که بد کردهام و برای گناهانم به ترس میافتم که در آینده چه میشود؟ عذاب من چه میشود؟ ترس از عذاب کجا و ترس از عظمت بینهایت پروردگار عالم کجا!
ب) افزودهشدن بر ایمان با بیان آیات خداوند
«وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا» هر گاه آیات خدا را برای آنها بگویند، بخوانند و توضیح بدهند، بر ایمان آنها افزوده میشود. در واقع، وقتی آیات برای آنها خوانده میشود، چه قرآن میخوانند و تفسیر میکنند و چه حقایق وجودی اهلبیت(علیهمالسلام) را میگویند؛ این حقایق و آیات به ایمان، یقین، آرامش و اطمینان نفسیشان اضافه میکند. پروردگار عالم سه آیه دارد: یک آیاتش قرآن است، یک آیاتش هستی است و یک آیاتش هم طبق روایات «اصول کافی»، اهلبیت(علیهمالسلام) هستند. تمام موجودات عالم آیات خدا و قرآن مجید، آیات خدا هستند، اما ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) آیات اکبر پروردگارند؛ چون هم مصداق اتم قرآن هستند و هم همهٔ عوالم وجود در وجودشان خلاصه شده است. اگر اینگونه نبود، امام و ولیّالله نبودند. خلاصهٔ همهٔ هستی و مقام عینیت قرآن، اهلبیت(علیهمالسلام) هستند. شخصی میگوید: بعد از بازگشت از مکه خدمت امام صادق(ع) آمدم. امام صادق(ع) به من فرمودند: پروندههای شما هر پنجشنبه به ما ارائه میشود. پروندهٔ یک پنجشنبهات قبل از رفتن حج به من ارائه شد، دیدم قوموخویش نزدیک داری که شیعه هم نیست و با ما مخالف است، با خود تو هم مخالف است؛ ولی چون او مقداری تهیدست است، حوالهای قبل از رفتن مکه به او دادی که بتواند از هر مغازهای خرید بکند. او دشمن ما و دشمن توست، ولی چون قوموخویش نزدیکت است و صلهٔ رحم کردهای، خداوند متعال از عمل تو خشنود شد، به عمر تو اضافه شد و از عمر او هم کم شد؛ چون با رحم خود بد عمل کرده است. پروردگار عالم گزارش کار شما را مرتب به ما امامان مرحمت و عطا میکند.
ج) توکل و تکیهٔ بر پروردگار در امور
«وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» اینها در همهٔ امور به پروردگار تکیه میکنند و کارهایشان را به خدا میسپارند. همچنین جز خدا از کسی نمیترسند و به کسی امیدوار نیستند.
د) برپادارندهٔ نماز تا آخرین لحظهٔ عمر
«الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ»[8] اینان تا لحظهٔ آخر عمرشان اهل برپاکردن نماز با شرایط مخصوصش هستند.
ه) انفاق در راه خدا
«وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» از آبرو، مال، علم، زبان و قدرتی که روزیِ آنها کردهام، در راه خدا هزینه میکنند. داستان خیلی طولانیای است که نمیخواهم آن را بگویم، ولی ابتدای داستان این است که شنیدنی هم هست. زمانی که امیرالمؤمنین(ع) حاکم مملکت بودند، شخص گرفتاری پیش حضرت آمد، اما نگفت گرفتاریام چیست و فقط گفت: آقا تا خانهٔ ما بیا. امام از جا بلند شدند و بهدنبالش رفتند. این مرد در خانه گفت: من چنین مشکلی دارم. امام هم ایستاد و مشکلش را حل کرد، آن شخص از ان نگرانی و اضطراب درآمد و امام برگشت. این شخص به امیرالمؤمنین(ع) گفت که از قدرت و آبرویت برای حل مشکل من مایه بگذار، اما باید به خانهٔ ما بیایی که ببینی بهوسیله یک نفر چه بلایی سر من و زن و بچهام آمده است. امام هم رفتند و مشکل هم حل شد.
مصادیقِ حقیقی آیات ابتدایی سورهٔ انفال
بعد از این پنج قسمت: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»، «وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا»،«وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»، «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ» و «وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ»، از این پنج تا کم نمیگذارند. در آیهٔ بعد میفرماید: «أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» مؤمنین واقعی فقط اینها هستند.
امام صادق(ع) فرمودهاند که تمام این سه آیه در شأن امیرالمؤمنین(ع)، سلمان، ابوذر، مقداد و شیعیان واقعی نازل شده است. شیعهٔ واقعی یعنی شیعهای که شیعه میماند، هر پیشامدی هم که میخواهد بشود. شیعه میماند، اگرچه میان سیهزار گرگ بیابان محاصره شده و در نصفه روز بدنهایشان قطعهقطعه بشود. گرسنه میشود، شیعه میماند؛ تشنه میشود، شیعه میماند؛ کمپول میشود، شیعه میماند؛ مریض میشود، شیعه میماند؛ حادثه برایش پیش میآید، شیعه میماند. امام ششم میگویند که این آیات دربارهٔ علی(ع) و دربارهٔ شیعیان واقعی در هر دورهای نازل شده است؛ یعنی ما در این دوره هم میتوانیم وارد مصداق این آیات بشویم و واقعاً خودمان را به پروردگار و اهلبیت(علیهمالسلام) نشان بدهیم که ما شیعهٔ واقعی هستیم؛ بلا، بالا و پایین شدن دنیا، سختیها و مشکلات در شیعهبودن ما اثر ندارد.
جلوههای عشق حقیقی در کربلا
چه تحریم سنگینی سه روز در کربلا شد که پروردگار به جبرئیل میفرماید: امام در روز عاشورا آسمان و عالم را از شدت تشنگی شبیه دود میبیند؛ اما حسین(ع) حسین ماند، قمربنیهاشم(ع) قمربنیهاشم ماند، علیاکبر(ع) علیاکبر ماند و اصحاب اصحاب ماندند. امیرالمؤمنین(ع) وقتی از صفین عبور میکردند، به خاک کربلا اشاره کردند و فرمودند: «هَذَا مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ».[9] تعبیر حضرت از این 72 نفر، دربارهٔ اصحاب هیچ پیغمبر و امامی نیامده است. این تعبیر یک بار آمده است، آنهم از زبان امیرالمؤمنین(ع) که فرمودند: «هَذَا مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ». شاعر میگوید:
عشق از معشوق اول سر زند ××××××××××× تا به عاشق جلوهٔ دیگر کند
نظامی نیز میگوید:
فلک جز عشق محرابی ندارد ××××××××× جهان بیخاک عشق آبی ندارد
غلام عشق شو، کهاندیشه این است ×××××××× همه صاحبدلان را پیشه این است
جهان عشق است و دیگر زرقسازی ××××××× همه بازی است، الّا عشقبازی
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «هَذَا مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ» اینجا جای غلتیدن و افتادن عاشقان است؛ اما خیلیها هم نفهمیدند که حضرت چه گفتند! البته بیست سال بعد که حادثهٔ کربلا اتفاق افتاد، خیلی از آنهایی که در صفین بودند و هنوز زنده بودند، فهمیدند امیرالمؤمنین(ع) آن روز فرمودند «مَصَارِعُ عُشَّاقٍ»، یعنی چه!
عاشق هیچچیزی دیگر غیر از معشوق در نظرش نیست و دل عاشق از معشوق پر است. کنار معشوق هر بلایی را میبیند و میگوید: «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ». زینالعابدین(ع) در شام فرمودند: اگر جد من، پیغمبر(ص) به شما سفارش اکید کرده بود که میتوانید هر بلایی سر اهلبیت من بیاورید، آنوقت میخواستید چهکار کنید! عاشق هر بلایی را میکشد، اما نمیتواند از معشوق فاصله بگیرد؛ چون میگوید بلا تمام میشود و بعد زمان وصال عاشق و معشوق میرسد. وقتی هم وصال بیاید، دیگر تا ابد تمامشدنی نیست.
این عشق عشق حقیقی است و یقین بدانید، در تاریخ و قرآن هم ثابت شده که این عشق همه کاری برای آدم میکند. این عشق کلید تمام برنامههای مثبت و کلید درِ رحمت، مغفرت و شفاعت است. این عشق کلید عجیبی است! آنوقت معشوق این عشق هم نسبت به عاشق عجیب است!
من این کتابها را که زیرورو کردم. حضرت هنوز به کربلا نرسیده بودند؛ تا وقتی که به کربلا رسیدند، ابیعبدالله(ع) چندبار بهشدت برای عاشقشان گریه کردهاند. اگر خدا عمری به من بدهد و لطف کند، اسم بعضی از این عاشقان را در روزهای آینده میبرم و زندگیشان را خیلی مختصر برایتان میگویم. امام یعنی همهٔ هستی، عینیت قرآن و معدن همهٔ ارزشها. چشم این امام برای عاشقانش بهشدت گریه کرد! معنایش این است که عاشقان من! وقتی من برایتان گریه کنم، یعنی همهٔ عالم، قرآن، آسمانها و زمین گریه کردهاند. این عشق چهکار میکند و چه کلیدی است!
شما گرمتان شده، چرا بلند نمیشوید که بروید؟ چه عشقی شما را میخکوب کرده است که حرارت آفتاب را به مسخره گرفتهاید؟! چه عشقی با شما کار میکند؟!
عاشقان کشتگان معشوقاند ××××××××× برنیاید ز کشتگان آواز
بله! کشتهٔ عشق نمیگوید گرمم است، سردم است، آفتاب است، سایه است، تشنه هستم، گرسنه هستم. عشق همهٔ روزیِ خدا در وجود یک شیعه و عاشق است.
حکایتی شنیدنی از میرزا خلیل تهرانی
حاج میرزا خلیل تهرانی 28-29 ساله بود که از اطبای ردهٔ اول کربلا و عراق و بینمونه شد. علت هم دارد که خیلی طولانی است. ایشان تعریف میکرد: من در مطب بودم، خانم سیدهٔ علویهای از اهل هندوستان آمد و سلام کرد، گفت که دستم قانقاریا گرفته است. به او گفتم: نگران نباش، من دکتر هستم و دارو هم میدهم؛ اما اینجا کربلاست، خوب میشوی. عاشق چه اطمینانی دارد که میگوید دوا میدهم و خوب هم میشوی، اینجا هم کربلاست. وقتی میگوید اینجا کربلاست، یعنی همهٔ عالَم، رحمت، محبت و احسان اینجاست. در بخشی از یک دعا میخوانیم: «یا قدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسَیْن» همهٔ احسان خدا اینجاست.
دست این خانم سیده علویهٔ هندی خوب شد. در آخرین روزهای خوبشدن دستش، خواب دیدم که به من گفتند ده روز دیگر میمیری. از هراس این خبر بیدار و بیحال شدم و درد مرا گرفت، مریض شدم و افتادم و کسی را نداشتم. این خانم هندی برای من صبحانه و ناهار درست میکرد و داروهایی که میگفتم، برایم میآورد. خیلی هم نگرانم بود. من جوان بودم و وجودم هم به درد مردم میخورد. روز دهم شد و خوب نشدم. در بستر افتاده بودم که دیدم دو مرد، یکی پایین پا و یکی بالای سرم ایستادهاند. انگار رگ و پی من به اینها وصل است و من در حرکات آنها دیدم که جان من از بدنم بیرون میآید. به گلو رسید و دیگر در مرز قرار گرفتن در عالم بعد بودم که یکمرتبه دیدم دیوار اتاق شکافت، آقای بسیار باوقاری آمد و گفت: او را رهایش کنید! ابیعبدالله از خدا خواسته است که به دنیا برگردد (نود سال هم عمر کرد).
من همینطوری که افتاده بودم و آن مرد به این دو گفت رهایش کنید، یکمرتبه درِ اتاق باز شد و این علویهٔ هندی آمد و گفت: مژده به شما بدهم! حاج میرزا خلیل خوب خوب شد. من هم دیدم خوب شدم، بلند شدم و در بستر نشستم، بعد گفتم: خانم! خوبشدن مرا از کجا فهمیدی؟ گفت: امروز دیدم حالت خیلی خراب است و در حال رفتن هستی؛ به من هم خدمت کرده بودی، به حرم دویدم.
من با همین لباسهایی که بر تن دارم، تا دیروز حرم بودم و برای همهٔ شما هم زیارت کردهام؛ مخصوصاً گفتم: حسین جان! آنهایی که این ده روز پای منبر میآیند، من به نیابت از خودشان، پدران، مادران و اقوامشان، تو را زیارت میکنم.
این زن گفت که به حرم رفتم، کنار ضریح نشستم و گفتم: حسین جان! به خدا بگو حاج میرزا خلیل را نبرد. مرتب گریه میکردم تا بیحال شدم، ابیعبدالله(ع) را دیدم که به من فرمودند: خانم! در پروندهٔ حاج میرزا خلیل، عمر همین 28 سال بوده و تمام شده است؛ برای چه اینقدر التماس و گریه میکنی؟ گفتم: حسین جان! من تمامشدن عمر و پروندهاش حالیام نمیشود ونمیفهمم؛ دست از دامن تو برنمیدارم. ابیعبدالله(ع) به من فرمودند: بلند شو و به خانه برو، به پروردگار عرض کردم که او را به دنیا برگرداند. الآن که به خانه میروی، به دنیا برگشته است.
کلام آخر؛ واپسین لحظات زندگی ابیعبدالله(ع)
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الهُدیٰ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا سَفِینةَ النَّجاة، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بٰابَ نجاةِ الْاُمّة، اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةَ اللهِ الْوَاسِعَة».
چه معشوق وفاداری است! وقتی صدای منادی لشکر را شنید که میگوید به خیمهها حمله کنید، هر کاری کرد تا تمامقد بلند شود، دید نمیتواند! به زحمت سر زانو بلند شد، رو به کوفه کرد و گفت: «یا مُسلِمِ بنِ عَقیل وَ یا هانِی بنِ عُروِة»،[10] اما جوابی نیامد. به بدنهای قطعهقطعه رو کرد و گفت: «یا حَبیبَ بن مَظاهِر، یا زُهَیرِ بنِ قَین، یا مُسلمِ بنِ عَوسَجِه وَ يا حُرُّ الرِّياحِىُّ»، اما هیچکس جواب نداد. به شهدای اهلبیت رو کرد و گفت: «یٰا عَباس، یٰا قٰاسِم، یٰا أکْبَر»، اما هیچکس جواب نداد.
برایت بمیرم! اشکش ریخت و گفت: «مٰا لِي أُناديكُمْ فَلا تُجيبُوني وَ أَدْعُوكُمْ فَلا تَسْمَعُوني» چرا هرچه صدایتان میزنم، دیگر جوابم را نمیدهید؟! «فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِكُمْ، أَيُّهَا الْكِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ» از این خواب بلند شوید که اشرار میخواهند به خیمهها حمله کنند.
[1]. سورهٔ انفال، آیهٔ 1.
[2]. سورهٔ مریم، آیهٔ 71.
[3]. سورهٔ مریم، آیهٔ 72.
[4]. سورهٔ انفال، آیهٔ 1.
[5]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 132.
[6]. سورهٔ انفال، آیهٔ 1.
[7]. سورهٔ انفال، آیهٔ 2.
[8]. سورهٔ انفال، آیهٔ 3.
[9]. بحارالأنوار، ج41، ص295.
[10]. معالى السبطين، ج2، ص17-18.