جلسه سوم پنجشنبه (21-5-1400)
(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اهلبیت(علیهمالسلام) در آیات قرآن
- امر واجب پروردگار بر ماندن در دایرۀ صلح و آشتی
- ولایت اهلبیت(علیهمالسلام)، حصار محکم الهی
- نهی تحریمی پروردگار از شیطان و دشمن آشکار
- دوزخ، سرانجام پیروی از شیاطین
- ابیعبدالله(ع)، مصداق حق و چراغ روشن راه
- پیمان ایستادگی شیعه با ابیعبدالله(ع)
- پنج چشم کیمیاگر، نظارهگر شیعه
- حکایتی شنیدنی از محاسبۀ ذرهذرۀ اعمال
- کلام آخر؛ سخنان سکینه(س) در بارگاه یزید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
اهلبیت(علیهمالسلام) در آیات قرآن
بسیاری از آیات قرآن، اگر هم روایت یا روایاتی کنارش نبود، آن آیات با نورانیتشان به انسان میفهماندند که ما در رابطهٔ با اهلبیت(علیهمالسلام) نازل شدهایم. بعضی از آیات که بیروایت هم آشکارا پیداست دربارهٔ اهلبیت(علیهمالسلام) است؛ مثل آیهٔ «اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرًا».[1] البته روایات فراوانی برای همین آیه هم، در کتابهای ما و دیگران نقل شده است. همچنین آیهای که میفرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»[2] این آیه نیز گویای این مسئله است که مودت به اهلبیت(علیهمالسلام)، پاداش 23 سال زحمات طاقتفرسای پیغمبر عظیمالشأن اسلام است.
اما بسیاری از آیات با کمک روایات گویای این معناست که در رابطهٔ با اهلبیت(علیهمالسلام) نازل شده است. ابنعباس از راویان اهلسنت میگوید: «مٰا ذَکَرَ اللّٰه فِي الْقُرآن "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا"»[3] هیچ آیهای در قرآن با «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» ذکر نشده است، «إلّا عَلیٌّ شَرِیفُهٰا وَ أمِیرُها».
امر واجب پروردگار بر ماندن در دایرۀ صلح و آشتی
آیهای که امروز برایتان قرائت میکنم، آیهٔ 208 سورهٔ مبارکهٔ بقره (سورهٔ دوم قرآن) است. متن آیه ترکیبی از یک امر واجب و یک نهی تحریمی واجب است. پروردگار عالم در ابتدای آیه امر واجب میکند به آنهایی که اهل ایمان هستند، در بخش دوم نیز نهی تحریمی دارد که این نهی تحریمی، مخصوصاً در روزگار ما خیلی قابلتوجه است.
آیه میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً»[4] ای مردم باایمان، بر شما واجب است که در آشتی و صلح وارد بشوید. «ادْخُلُوا» فعل امر است؛ یعنی یک نفرتان هم نباید از دایرهٔ این صلح و آشتی خارج بمانید. اگر از این دایره خارج بمانید، اسیرشدن شما به دست دشمن درون و برون یقینی است. این صلح و آشتی که به شما امر واجب میکنم در آن وارد شوید، دژ پروردگار و حصن الهی است. وقتی در این حصن قرار داشته باشید، دشمن درون و برون به شما دسترسی نخواهند داشت.
ولایت اهلبیت(علیهمالسلام)، حصار محکم الهی
بخش اول آیه فقط میگوید «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» بر شما واجب است که در صلح و آشتی وارد شوید و اگر این واجب را ترک کنید، گناه بزرگی مرتکب شدهاید. آشتی و صلح و سِلم با چه کسی است؟
شیعه تفسیری دارد که مطابق با روزگار ما دو جلد چاپ شده و کلاً هم دو جلد است. نویسندهاش عالم بسیار بزرگ و باارزش شیعه، «عیاشی» است که در کتابها میگویند: نوشتههای عیاشی از کتاب شریف «کافی» پرقیمتتر و بالاتر است. چهبسا اگر بنا باشد در مسئلهای به کتاب کافی مراجعه بکنیم و «تفسیر عیاشی» هم کنارمان باشد، میگویند خیلی میخواهی دلت قویتر باشد، به تفسیر عیاشی و «تفسیر فرات کوفی» مراجعه کن. فرات کوفی هم دو جلد تفسیر دارد.
این دو کتاب از وجود مبارک حضرت باقرالعلوم(ع) نقل میکنند: «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» یعنی «فِي وَلَايَتِنَا»[5] ولایت اهلبیت آن حصار محکم الهی است که تمام درهایش به روی شیاطین باطنی و ظاهری بسته است. ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) یعنی چه؟ در روایت داریم: «اَلْوَلایَةُ مَحَبّةُ أهْلِ الْبَیْت وَاتِّباعُهُم فِي الدّین»[6] عشق به اهلبیت و اطاعتکردن از آنها در دین، «وَامْتِثال اَوامِرِهم و نَواهِیهِم» فرمانبردن از امرها و نهیهای اهلبیت، «وَالتَأسّی بِهِم فِي الْأعْمٰالِ وَ الْأخْلٰاق». این حقیقت ولایت است.
«ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» یعنی «ادْخُلُوا فِی مَوَدَّتِنا»، «ادْخُلُوا» در آشتی، صلح و ارتباط با ما. این روایت را سنیها هم نقل کردهاند: کسی که با ما آشتی نیست و کاری به کار ما ندارد، کاری به اعمال و رفتار و الگو قراردادن ما ندارد؛ اگر تمام عمر روزگار را کنار رکن و مقام که به کعبه چسبیده است، شبها را تا صبح عبادت کند و روزها را در تمام طول سال روزه بگیرد؛ وقتی با این پرونده وارد قیامت بشود، او را با صورت در آتش دوزخ میاندازند. خدا امر میکند که با ما در آشتی، صلح و صفا باشید و سِلم داشته باشید؛ چون ما معادن علم، حکمت و هدایت خدا و حقایق قرآن هستیم. شما نمیتوانید مانند ما را در جای دیگری پیدا کنید که با آنها آشتی و با ما قهر باشید. یک جمله از محبوبمان، وجود مبارک حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) بگویم؛ ایشان میفرمایند: «اَلزِمُوا مَوَدَّتَنا اَهلَ البَیتِ»[7] مردم! به عشق ما و عملکردن به برنامههای ما پایبند باشید. دانشمندان عرب «مودّت» را مرکّب از محبت و اقتدا معنا کردهاند. «فَاِنَّهُ مَن لَقَی اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ یَوَدُّنا دَخَلَ الجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا» کسی که داخل در مودت ما اهلبیت است، در حقیقت وارد شفاعت ما شده است. کلمهٔ «شفع» یعنی جفت، «وتر» هم یعنی تک. اگر کسی همراز، همراه و همبر با مودت ما باشد، جفت با ما شده است. ما در روز قیامت بهتنهایی وارد فردوس اعلی نمیشویم و جفتهایمان را هم با خودمان میبریم. این امر آیهٔ شریفه بود، اما نهی آیه از ما چه میخواهد؟
نهی تحریمی پروردگار از شیطان و دشمن آشکار
نهی آیه نهی تحریمی است؛ خداوند میفرماید: «وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»[8] کلمهٔ شیطان بهنظر بسیاری از مردم میآید که همین ابلیس معروف است؛ درحالیکه ابلیس معروف نیست. شیطان اسم عام و ابلیس اسم خاص است. ابلیس نام یک نفر است که در خلقت آدم(ع) و سجدهٔ بر او با پروردگار عالم درگیر شد و بعد هم رانده شد؛ چون در برابر امر حق تکبر کرد. این آیه امر دارد و میفرماید: «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» که تکبر در این امر، آدم را ابلیسی میکند. ابلیس درگیر شد، بیرونش کردند و رجیم، مطرود و ملعون شد؛ ولی بهخاطر دانشی که به رحمت واسعهٔ الهی داشت، ناامید نبود. در زمان حضرت موسی(ع) به ایشان گفت: من دوست دارم توبه کنم، از خدا بپرس که توبهام را قبول میکند؟ کلیمالله پرسید، خداوند فرمود: اگر توبه کند، تمام گذشتهاش را میبخشم.
خدایا! تو کیستی که ما تو را نمیشناسیم؟ خدایا! در این شب جمعه میخواهی با ما چهکار کنی؟ خداوند جواب میدهد: امام باقر که از طرف من به شما داده است. من خودم هر شب جمعه صدا میزنم و میگویم اگر گرفتار، دردمند، قرضدار یا گنهکاری هست، پیش من بیاید که تا آفتاب صبح طلوع نکرده است، کار همه را راه بیندازم. زینالعابدین(ع) میفرمایند: خدایا! سوا نکن و بگو من فقط انبیا، ائمه و اولیا را قبول میکنم و رحمتم را شامل حال آنها میکنم. ما را دَرهم قبول کن؛ مثل میوهفروشی که وقتی به او میگویی میوه میخواهم، میگوید نباید سوا بکنی. اگر دلت میخواهد، درهم ببر! امام چهارم هم میگویند: خدایا! ما را درهم بردار؛ یعنی ابیعبدالله(ع) را قبول کردی، ما نمکبهحرامها را هم قبول کن. ما را دَرهم قبول کن. نشان هم دادی که دَرهم قبول میکنی؛ حسین را قبول میکنی، حبیب و بریر را قبول میکنی، حر هم قبول میکنی.
وقتی ابلیس به کلیمالله گفت که میخواهم توبه بکنم، ببین خداوند قبول میکند؛ خطاب رسید قبول میکنم. حال چطور توبه کند؟ خطاب رسید: اگر به قبر آدم سجده کند، توبهاش قبول است. ابلیس گفت: من به زندهاش سجده نکردم، حالا به مُردهاش سجده کنم! بهراستی، چرا با چنین خدایی تکبر میکنی، روی برمیگردانی و سینهسپر میکنی؟ و هزار چرا با این خدا؛ شفای تو در بارگاه حسین(ع) است، چرا نمیآیی که دردت را درمان بکنی؟
کلمهٔ شیطان اسم عام است؛ یعنی موجود شریرِ ضررداری که برای سرقت ایمان، محبت، پیوند و اتصال کمین کرده است. این موجود شریر، یا درون خودت است که قرآن اسمش را هوا گذاشته است: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ»؛[9] یا بیرون از وجودت است. این استعمارگران، فرهنگسازان بیگانه و داخلی و آنهایی که با همهٔ وجودشان ضد خدا کار میکنند. خداوند به «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» امر کرده و از «وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ» نهی میکند. از بنیامیهها، بنیعباسها، طاغوتهای زمان، فرهنگهای مادی و صدها فرهنگ ایسمدار متابعت نکنید. حتی یکی از این شیطانها دوست شما نیستند. من شیطانها را میشناسم؛ «إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» اینها دشمن آشکار شما هستند.
دوزخ، سرانجام پیروی از شیاطین
حال سؤال این است که چرا «لَا تَتَّبِعُوا»؟ خداوند علتش را در آیهای دیگر از سورهٔ بقره بیان میکند و میفرماید: کل شیاطین «أُولَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[10] ایستادهاند که شما را به دوزخ بکِشند. از اینها پیروی نکنید و در دامنشان نیفتید! در دست این ماهوارهها، سایتها، بیدینها و وسوسهگران خطرناک نیفتید! شما را وسوسهتان میکنند که گریه برای چه؟ تو را به خدا جواب بدهید که خدا در سورهٔ مائده به پیغمبر(ص) میفرماید: عدهای مسیحی که حق را شناختهاند، به عشق مؤمنشدن پیش تو میآیند. وقتی میآیند، «تَرَىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ»[11] آنها را میبینی که به پهنای صورت اشک میریزند. «مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» علت گریهشان هم این است که حق را شناختهاند. این آیه را به رخ وسوسهگران بکِشید و بگویید: آیا حسین(ع) حق است یا نه؟ مسلّماً یزید باطل است و یک مصداق حق، ابیعبدالله(ع) است.
ابیعبدالله(ع)، مصداق حق و چراغ روشن راه
ما اگر برای ابیعبدالله(ع) گریه میکنیم، او را شناختهایم که گریه میکنیم؛ شناختهایم که کشتی نجات و چراغ روشن راه ماست؛ شناختهایم که پیغمبر(ص) به ما خبر دادهاند: من در معراج دیدم که بر عرش نوشته است: «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة».[12] چنان در شناختنش هم به ما کمک کردهاند که همهٔ ما و خانمها وابسته، عاشق و دلبستهٔ او شدهایم. ما در کربلا هم یک زن شهید داریم. وقتی ابیعبدالله(ع) ناله زدند و گفتند «هَلْ مِنْ نٰاصِرِ یَنْصُرُنی»، این زن با اسلحه از خیمه بیرون آمد. ابیعبدالله(ع) فرمودند: کجا میروی؟ گفت: برای دفاع از شما میروم. من طاقت دیدن غربت شما را ندارم. حضرت فرمودند: جنگ برای زنان نیست! گفت: حسین جان، بگذار بروم. او رفت و یکی دو نفر را هم کشت. شمر گفت: یک نفر راحتش کند! با عمود آهن به فرقش زدند و میان شهدا افتاد. ما چنان وابسته و دلبسته شدهایم که اگر دشمنِ زمان همهٔ ما و خانمهایمان را همین امروز مثل روز عاشورا قطعهقطعه کند، از هر قطعهمان به کوری چشم دشمن، صدای «یا حسین» بلند میشود.
پیمان ایستادگی شیعه با ابیعبدالله(ع)
حسین جان! ما با تو پیمانِ ایستادن بستهایم، نه پیمان فرارکردن. ما کسانی هستیم که «کاملالزیارات» از پیغمبر(ص) نقل میکند: قیامت خودم دست این حسینیها را میگیرم و با خودم به بهشت میبرم. حسین جان! ما اگر در قیامت برای بهشترفتن یک مقدار تأنی و درنگ بکنیم، خدا در سورهٔ زمر فرموده است: «وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا»[13] عاشقان حسین را بهطرف بهشت میکشیم و نمیگذاریم آفتابخوردهها در آفتابِ قیامت بایستند.
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن ×××××××× تا که همسایه نداند که تو در خانهٔ مایی
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان ×××××××××× پرتو روی تو گوید که تو در خانهٔ مایی
به خدا، درک آن برایمان مشکل است و نمیدانیم چه محبت و لطف ویژهای به ما شده است! به آدم(ع) گفتند: به تو گفتیم که به این درخت نزدیک نشو، اما تو نزدیک شدی؛ از بهشت بیرون بروید! آن دو را بیرون کردند. خانه و زندگیای روی کرهٔ زمین نبود؛ همه جا خاک بود و یک مقدار درخت و کشت و زرع. وقتی از بهشت بیرونشان کردند، بین حوّا و آدم هم جدایی انداختند. آدم(ع) هنوز خانه و زندگی نداشت، در بیابان مینشست و از فراق مقام قرب گریه میکرد و ناله میزد. آدم(ع) منتظر بود که کارش درست بشود. روزی نشسته بود و زارزار گریه میکرد، دید دستهای آهو آمدند و در برابرش زانو زدند. سپس با همان زبان، نطق و شعور حیوانیشان که قرآن میگوید کل حیوانات، هم شعور و هم نطق دارند، آرامآرام به آدم(ع) دلداری دادند و گفتند: غصه نخور، تو را قبول میکنند، میبخشند و میآمرزند. حوّا را هم به تو برمیگردانند و بهشت آخرت را به تو میدهند. آدم (ع)از محبت این حیوانات به هیجان آمد، دو دستش را دراز کرد و بهنرمی روی پشت آهوها کشید و آنها را نوازش کرد. وقتی دستش را برداشت، ناف آهوها به کیسهٔ مُشک، این مادهٔ معطرِ کمنظیر عالم تبدیل شد. آنگاه آهوها رفتند.
پنج چشم کیمیاگر، نظارهگر شیعه
شما میدانید که چه دستهایی بالای سرتان است و شما را نوازش میکند؟ از «کاملالزیارات» بگویم که این کتاب حرف ندارد! امام صادق(ع) میفرمایند: وقتی مردم، یعنی شیعیان ما برای گریه، عزاداری، حُزن و بُکا جمع میشوند و شروع به عزاداری میکنند، پنج نفر تمام این جمعیت را نگاه میکنند و چشم از این جمعیت برنمیدارند. نخواندهاید: «آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند». حضرت میفرمایند: پنج چشم کیمیاگر شما را نگاه میکنند. آنها خیلی خوشحال میشوند که میبینند شما سیاه پوشیدهاید، محزون هستید، اشک میریزید و سختی میکشید؛ هم در زیارتش و هم در عزاداریاش. این سختی نصیب ما هم شده که سه روز است در این آفتاب گرم مرارت و سختی میکشیم؛ اما باطناً خوشحال هستیم که کجا و برای چه کسی سختی میکشیم.
این پنج چشم که ما را نگاه میکنند، پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، فاطمهٔ زهرا(س)، امام مجتبی(ع) و ابیعبدالله(ع) هستند. این نفر پنجم چطوری نگاه میکند؟! سر دارد؟ نمیدانم! حتماً پروردگار سر را به او ملحق کرده است که امام صادق(ع) میگویند نگاه میکند. تنها کسی که از این پنج نفر شروع به حرفزدن میکند، ابیعبدالله(ع) است. حضرت میفرمایند: جدم، یا رسولالله! پدرم، علی جان! مادرم، دختر پیغمبر! برادرم، امام مجتبی! برای این گریهکنها آمرزش و رحمت بخواهید. البته نه برای خودشان تنها، بلکه برای پدران و مادرانشان هم دعا میکنند. آنها دعا میکنند و ابیعبدالله(ع) آمین میگویند.
حکایتی شنیدنی از محاسبۀ ذرهذرۀ اعمال
برادران و خواهران! ذرهذرهٔ برنامههایتان حساب میشود. تو را به خدا شک نداشته باشید. ذهن من الآن پر از آیهٔ قرآن است که یکی این است: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ».[14] روایات که دیگر دراینباره غوغا میکنند! من در کربلا بودم، به من گفتند آیتالله حاج سید مرتضی قزوینی که الآن نود سال دارد، همهٔ سال را با همین سن در حرم ابیعبدالله(ع) نماز میخواند و 365 شب نیز به منبر میرود. او عاشق است! البته از عشق هم گذشته و دیوانهٔ ابیعبدالله(ع) است؛ ایشان میخواهد به دیدن شما بیاید. شما خیلی قیمت دارید! من در نجف به دیدن یکی از مراجع بزرگ رفتم، تمامقد بلند شد و مرا بغل دست خودش نشاند. سپس گفت: من خواهشی از تو دارم، قبول کن. گفتم: من دستتهی هستم، چه خواهشی از من دارید؟! گفت: من تو را میشناسم. ایشان نگفت تو عالم، واعظ و منبری هستی، بلکه گفت: من تورا میشناسم. تو گریهکن ابیعبدالله(ع) هستی. من از تو یک خواهش دارم. گفتم: چه خواهشی دارید؟ گفت: پایت را دراز کن تا من کف پایت را ببوسم. شما خیلی ارزش دارید!
زنان، دختران و بچهها! شما این جاده را از کربلا تا شام، پابرهنه در این بیابانها دویدید؛ حالا نگاه بکنید که چندمیلیون قدم بهدنبالتان میدود.
گفتم: ایشان شخصیت بزرگی است و نود سال است در منبر، علم، عبادت و خدمت غوطهور بوده است. هفده سال در آمریکا بوده و معلوم نیست چند هزار نفر را پای اهلبیت(علیهمالسلام) آورده و ثابتقدم کرده است. ایشان به دیدن من نیاید. گفتند: ایشان برای آمدن خیلی مصرّ است و نمیتوانیم بگوییم نیاید. من ماندم چه بگویم! پیغمبر(ص) میفرمایند درخواست مؤمن را رد نکنید. از همین رو نیز گفتم تشریف بیاورند؛ اما من خیلی خجالتزده میشوم.
با بچههایش آمدند. در طول صحبتش چندبار گریه کرد و به من گفت: روضهخوان ابیعبدالله(ع)، گریهکن ابیعبدالله(ع)! خیلی چیزها دارم که در این جلسه برایت بگویم؛ اما یکی از آنها را میگویم. جلسهٔ روضه و گریهای بود و افراد زیادی شرکت کرده بودند. روضه که تمام شد، چای دادند؛ ولی قند تمام شد. وقتی به آقایی چای دادند، دیگر قند نبود که به او بدهند. او هم دست در جیبش کرد، یک نصفه حبهقند درآورد و با چای خورد. این آقا هیچ هم روی این حبهقند حساب نکرد.
جزءجزء کارتان را برای ابیعبدالله(ع) محاسبه کنید! من رفیقی داشتم که سی سال برای او منبر میرفتم. خدا رحمتش کند! وقتی از دنیا رفت، یکی از بچههایم خوابش را دید، به او گفت آنجا چه خبر؟ گفت: حتی یک قِران برای ابیعبدالله(ع) دادهام، سریع اینجا پای من حساب کردهاند. دیروز به من گفتند: بعضیها که شرکت میکنند، هم گریه میکنند، هم سینه میزنند و هم پول میدهند. چه عنایتی به شما شده، نمیدانم! بعضیها پول ندارند، ولی خوشبهحالشان! بعضیها قدم دارند، خوشبهحالشان! آنهایی که پول دارند، دیگر غوغا برای حفظ این مجالس میکنند. با اینکه ما دعوت هم نکردهایم که کسی پول بدهد، خودشان مشتاقانه میدهند. من به آنها اطمینان بدهم که تمام پولهایشان را تا درهم آخر خرج خواهیم کرد و اگر از این جلسه زیاد بیاید، تا آخر ماه صفر به ابیعبدالله(ع) تحویل میدهیم و هیچ جای دیگری خرج نمیشود.
سید مرتضی، این عالم بزرگ میگفت که این مرد قند را درآورد و چای را خورد. شب بدون اینکه اصلاً توجهی به حبه قند داشته باشد، در عالم رؤیا دید که ابیعبدالله(ع) و قمربنیهاشم(ع) کنار هم نشستهاند. حضرت به قمربنیهاشم فرمودند: عباس جان! تمام هزینههایی که برای من شده، یادداشت کردهای؟ عرض کرد: هر کسی هرچه برای شما داده است، من اسم او را با قلم خودم در این دفتر یادداشت کردهام. میرزا حسن چقدر، میرزا تقی چقدر، چه کسی برنج داده، چه کسی چای داده، چه کسی کفش جفت کرده و چه کسی چای ریخته است؛ هر کس هر جوری برای تو هزینه کرده است، اینجا نوشتهام. امام فرمودند: دفتر را به من نشان بده. وقتی حضرت دفتر را نگاه کردند، فرمودند: عباس جان! یک نفر جا مانده است. قمربنیهاشم(ع) عرض کرد: من کل آنهایی را که برای شما کار کرده، پول داده و زحمت کشیدهاند، نوشتهام. حضرت فرمودند: این شخص یک حبهقند خورده است که ننوشتهای. عرض کرد: این حبه قند برای خودش بود و برای جلسهٔ شما نبود. حضرت فرمودند: آن حبهقند را در جلسهٔ من خورده است. آن را هم بنویس. یقین بدانید که ریزِ برنامههایتان را حساب میکنند!
این حسین کیست که عالم همه دیوانهٔ اوست ×××××××× این چه شمعی است که جانها همه پروانهٔ اوست
کلام آخر؛ سخنان سکینه(س) در بارگاه یزید
پیش از من، همه مصیبت سهساله را برایتان خواندند. من هم گوشهٔ دیگر خرابه را که چند سال است نگفتهام، امروز برایتان بگویم. این بخش از خرابه واقعاً جگرسوز است و آدم را بیچاره میکند. خیلی از شما صبحانه را در خانهتان خوردهاید و خیلیها هم اینجا صبحانه خوردهاند. هر کسی از در وارد میشود، شیشهٔ آبی به دستش میدهند؛ چون هوا گرم است و مردم تشنه میشوند. خیلی از خانمها هم وقتی بچه یا مردشان میخواهد به جلسه بیاید، تا دم در میآیند، کفشش را جفت میکنند و لباسهایش را منظم میکنند. زینب کبری(س) میفرمایند: اول صبح، ما 84 تا که آفتاب هم به خرابه میزد، تشنه، گرسنه و داغدار بودیم و بیخوابیِ شب هم داشتیم، همهٔ بچهها هم گریه میکردند؛ مأموران در خرابه ریختند، ما را دهتا دهتا با طناب بستند و به صف کردند، بعد گفتند بارگاه یزید آراسته است، میخواهیم شما را به آنجا ببریم. ما بزرگها طبیعی راه میرفتیم، اما بچهها نمیتوانستند پا به پای ما راه بیایند و به زمین میریختند. سربازها آنها را میزدند و میگفتند: یالله تندتر! یالله تندتر! ما کند میکردیم که بچهها به ما برسند، سر ما میریختند.
الآن است که ابیعبدالله(ع) به جد، مادر، پدر و برادرش میگویند به اینها و پدر و مادرانشان دعا کنید و خودشان هم آمین میگویند. زینب(س) میگویند وقتی ما را به بارگاه آوردند، نگذاشتند بنشینیم، همانطور سرپا نگه داشتند و دستهایمان هم بسته بود. اولین کسی که این جریان را دید، سکینه(س) دختر سیزدهسالهٔ ابیعبدالله(ع) بود. سکینه(س) دید که یزید چوب خیزرانش را برداشت. دختر طناب را کشید و با پوست و گوشت کَند، دوید و کنار تخت یزید آمد. به یزید گفت: یزید، پدرم را نزن! دیشب در خرابه تا صبح گریه میکردم و روی خاک خوابیده بودم. یکلحظه خوابم برد، دیدم در بیابانی هستم و چند نفر انسان باوقار نورانی میروند؛ ولی زیر بغل یکی را گرفتهاند و هر قدمی که برمیدارد، میگوید: «بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مِن شُربِ الماءِ مَنَعُوکَ». من دویدم و به یکی از اینها گفتم این آقا کیست که قدم به قدم مینشیند و گریه میکند؟ آن شخص گفت: سکینه جان! جدت پیغمبر(ص) است. من میخواستم بروم و خودم را در بغل پیغمبر(ص) بیندازم، دیدم صدای خانمی از پشت سر آمد: «إلَیَّ إلَیَّ» سکینه جان! پیش خودم بیا. وقتی برگشتم، دیدم مادرم زهرا(س) آغوشش را باز کرده است. خودم را در بغل مادرم انداختم و گفتم: مادر، دیدی چه بلایی سر ما آوردند؟! مادر، ششماههٔ ما را تیر زدند، اکبر ما را قطعهقطعه و دستهای عمویم را جدا کردند! مادر، بدن بچهات رادر گودال قطعهقطعه کردند! ناگهان صدا زد و گفت: دیگر دلم را بیشتر از این آتش نزن!
در بارگاه قدس که جای ملال نیست ××××××× سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
[1]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 33.
[2]. سورهٔ شوری، آیهٔ 23.
[3]. تاریخ دمشق، باب علیبنابیطالب(ع)، ج42، ص363.
[4]. سورهٔ بقره، آیهٔ 208.
[5]. این روایت در منابع دیگری چون «بحارالأنوار، ج۳۵، ص۳۴۲؛ المناقب، ج۳، ص۹۶» نیز آمده است.
[6]. مجمعالبحرین، ج۱، ص463.
[7]. الغدیر، ج2، ص301؛ بحارالأنوار، ج27، ص170؛ امالی شیخ طوسی، ج1، ص186؛ بشارةالمصطفی، ج1، ص100.
[8]. سورهٔ بقره، آیهٔ 208.
[9]. سورهٔ جاثیه، آیهٔ 23.
[10]. سورهٔ بقره، آیهٔ 221.
[11]. سورهٔ مائده، آیهٔ 83.
[12]. سفینةالبحار، ج1، ص257؛ بحارالأنوار، ج36، ص205.
[13]. سورهٔ زمر، آیهٔ 73.
[14]. سورهٔ زلزال، آیهٔ 7.