لطفا منتظر باشید

جلسه ششم؛ پنج‌شنبه (13-5-1401)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1444 ه.ق - مرداد1401 ه.ش
31.45 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

دو منبع دریافت دین الهی

در طول پنج روز گذشته شنیدید که دین نازل‌شدهٔ پروردگار بر پیغمبر عظیم‌الشأن خدا را باید از دو منبع گرفت و منبع سومی وجود ندارد. 

 

الف) قرآن کریم

یک منبع، قرآن کریم است که حقانیتش ثابت و یقینی است. قرآن سه بار به کل مردم عالم اعلام می‌کند که اگر در وحی‌بودن این کتاب تردید دارید، «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»[1] یک سوره مانند آن بیاورید. کوتاه‌ترین سورهٔ قرآن از نظر الفاظ، سورهٔ کوثر است؛ اما از نظر معنا، یکی از بلندترین سوره‌های قرآن است. یک سوره مانند قرآن بیاورید! با این‌همه دشمن که اسلام داشته، بخصوص یهودیت و مسیحیت، اگر می‌توانستند یک سوره به‌اندازهٔ سورهٔ کوثر بیاورند، مُهر باطل بر وحی‌بودن قرآن زده بودند.

خداوند گاهی در قرآن می‌گوید که ده تا سوره مثل قرآن بیاورید و گاهی هم می‌گوید مثل کل قرآن را بیاورید. بعد خود پروردگار در سورهٔ إسراء می‌فرماید: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ»[2] به این دو قدرت روی زمین بگو که اگر کل شما یک جا جمع بشوید و همهٔ نیروی عقلی و علمی‌تان را روی هم بگذارید، «عَلَی أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاَ یأْتُونَ بِمِثْلِهِ» چنین کاری نمی‌توانند بکنند. همین برای همه و پیدا کردن یقین بس است که قرآن زمینی و ساخت بشر نیست، بلکه قرآن صد درصد وحی است. 

 

ب) اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

این یک منبع که ما اسلام الهی را باید از آن بگیریم؛ منبع دوم، اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستند که در قرآن، تعبیرات مختلفی از آنها شده است: 

1)    اهل ذکر: «وَ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»[3] جهل خود را با اهل ذکر معالجه کنید. 

2)    راسخون در علم: یا از آنها در قرآن به «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[4] تعبیر شده است. 

3)     اهل‌بیت: گاهی هم به اهل‌بیت تعبیر شده است؛ به معنایی که دیروز شنیدید. «بیت» نه به‌معنای خانهٔ خشتی و گِلی، بلکه به‌معنی شرف و شرافت طبق نقل دو لغت بسیار مهم عرب. 

 

شکل عملی اسلام الهی در آیات قرآن

حالا گوشه‌ای از اسلام خدا را از منبع اول برایتان بگویم و گوشه‌ای از آن را از اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، در پرتو همین گوشه از قرآن برایتان بگویم. سه آیه است و به‌راستی چه آیاتی است! باید گفت که این سه آیه، از باحال‌ترین آیات قرآن کریم است؛ خیلی حال دارد! آیات در اوائل سورهٔ مبارکهٔ انفال است و جلوهٔ اسلام نازل‌شده را در یک گروه بیان می‌کند که شکل عملی‌ اسلام وحیانی این‌گونه است: 

 

الف) لرزش دل از عظمت خدا و قیامت

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»[5] وقتی پیش اینها سخن از خدا به میان می‌آید (یک معنای «ذکر» در لغت، «گفتار» است) و اینها می‌شنوند، دل‌هایشان از عظمت خدا، بی‌نهایت بودن خدا، قیامت خدا و در مرحلهٔ آخر، از عذاب خدا تکان می‌خورد. قلب‌هایشان اول از عظمت، بی‌نهایتی، قیامتش و بعد عذابش پر از بیم می‌شود. «وَ إِذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً»[6] وقتی کسی دارد قرآن می‌خواند و اینها می‌شنوند، این آیات بر ایمانشان افزوده می‌کند. فرض کنید که آیات آخر سورهٔ مبارکهٔ حشر را می‌خواند، اینها مست می‌کنند و مدهوش می‌شوند. ایمان از مقولهٔ تشکیک است و اضافه می‌شود، بالاتر می‌رود و قوی‌تر می‌شود. «وَ عَلَی رَبِّهِمْ یتَوَکَّلُونَ»[7] اعتقاد صحیحشان این است که مالک، مربی، کلیددار و همه‌کاره‌شان، «ربّ» است و فقط به او تکیه می‌کنند. آنها می‌دانند که کسی در دنیا کاره‌ای نیست و کلید هیچ‌چیز در این عالم به دست کسی نیست. در هر کاری که می‌خواهند وارد شوند، به وجود مقدس او تکیه می‌کنند. زمین نمی‌خورند، چون تکیه‌گاهشان اوست؛ شکست نمی‌خورند، چون تکیه‌گاهشان اوست؛ مغلوب نمی‌شوند، چون تکیه‌گاهشان اوست. حادثه‌ها به مقدار کمتر از یک ارزن هم در آنها اثر منفی نمی‌کند. 

حالا یک مصداقش را برایتان بگویم؛ من که نمی‌فهمم این مصداقی را که می‌خواهم بگویم! می‌گویم، ولی نمی‌دانم و نمی‌فهمم و عقلم قد نمی‌دهد! 71 نفر قطعه‌قطعه شدند و دارند آنها را می‌بینند؛ چون خیمه‌گاه بالاتر از میدان است و مشرف هستند. میدان همین جایی است که حضرت دفن شده و الآن حرم است. اینجا لشکرگاه بنی‌امیه بوده و بدن‌ها همان جا افتاده است. یقین دارند که بعد از ابی‌عبدالله(ع)، حملهٔ به خیمه‌ها، آتش‌زدن، کتک‌خوردن و اسیرشدن درحالی‌که نه اکبر، نه عباس، نه قاسم و نه ابی‌عبدالله(علیهم‌السلام) هست، مسلّم است. تنها مَردشان هم یک بیمار است که ظاهراً کاری از دستش برنمی‌آید؛ او را هم باید عمه‌هایش کمک کنند، زیر بغلش را بگیرند و سوارش کنند. امام هم لحظات آخرشان است و می‌خواهند برود. 

زینب کبری(س) یک سؤال کرد. خوب عنایت کنید؛ من نمی‌فهمم، ولی زینب(س) با همهٔ وجودش فهمید که ابی‌عبدالله(ع) چه می‌گویند و در کمال آرامش قرار گرفت. زینب(س) گفت: بعد از شهادت شما و حوادثی که می‌خواهد در همین میدان، بعد هم در کوفه و شام و برگشتن به کربلا و مدینه برای ما پیش بیاید، وظیفه و تکلیف ما چیست؟ او فهمید! ابی‌عبد‌الله(ع) یک کلمه جواب دادند و فرمودند: وظیفهٔ کل شما، «التَّوكُّلُ علَى اللّهِ». 

پشتیبان و نیرویی قوی‌تر از خدا وجود دارد؟! زینب کبری(س) در کمال آرامش قرار گرفت و دریافت که هیچ ضربه‌ای به روح و فکر و دین این 84 زن و بچه نخواهد خورد؛ حالا ممکن است به بدنشان ضربه بخورد! آنها را با تازیانه، کعب نی و سیلی می‌زدند؛ اما اصلاً برای زینب(س) مهم نبود.

یزید در بارگاهش از یکی از اینها که در کربلا با اهل‌بیت بود، پرسید: این 84 نفر را که سوار کردید و تا شام آوردید، روحیه‌شان چطور بود و چه عکس‌العملی داشتند؟ من تعبیر این مأمور را به فارسی‌ می‌گویم؛ مأمور گفت: از کربلا تا شام، محل سگ به ما نگذاشتند. 

 

ب) مداومت آنها بر اقامۀ نماز

آیهٔ بعد را بخوانم:‌ «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ».[8] خدا در این آیات، دارد اسلام نازل‌شدهٔ خودش را در انسان‌های والا می‌گوید که در آنها طلوع کرده است. «يُقِيمُونَ» فعل مضارع است و دلالت بر دوام دارد. نمازخواندن این بندگان ویژهٔ من، تا لحظهٔ آخر عمرشان ادامه دارد. این منبع اول است. 

حالا این «صلاة» را با تمام شرایط ظاهر و باطن، مقدمات، مقارنات، حال و اخلاصش از چه کسی باید یاد گرفت؟ در واقع، بعد از پیغمبر(ص)، توضیح و تفسیر اسلام، همچنین تفسیر حقایق و معارف را از چه کسی باید یاد گرفت؟ آن آقایی که بعد از مرگ پیغمبر(ص) با باندبازی سر کار آمد، سواد دینی نداشت و قرآن، فقه و توحید را نمی‌فهمید. آیا «يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ» را باید از او یاد گرفت که خودش نماز را نمی‌فهمیده؟! از رفیق بعدی‌اش باید یاد گرفت که هفتاد جا برای جواب دینی گیر افتاد و طبق نقل دانشمندان خودشان، نتوانست جواب بدهد. نهایتاً برای این‌که آبرویش نرود، به مأمور گفت که هر جا علی را دیدی، بردار و بیاور! امیرالمؤمنین(ع) هم آمدند و جواب دادند. غیرشیعه در مهم‌ترین کتاب‌هایشان نوشته‌ا‌ند که هفتاد بار گفت: «لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر»[9] اگر علی نبود، آبروی ما سروته به باد رفته بود. باز هم بارک‌الله به این انصافت که گفتی! بلد نبود جواب بدهد؛ حالا باید دین و توضیح آن، توضیح شرایط ظاهری، باطنی، قالبی و قلبی نماز را از او بگیریم؟ آن بیچاره که خودش هفتاد بار گفت بلد نیستم و علی بلد است. سومی هم بندهٔ خدا اصلاً اهل این حرف‌ها نبود و از اول سرکارآمدنش تا روزی که مؤمنان امت او را کشتند، کار صرافی می‌کرد. کشورها گشوده می‌شد و طلا و نقره و جنس به مدینه می‌آمد. بخش عمده‌ای از آن را خودش برمی‌داشت و بقیهٔ آن را هم به بنی‌امیه می‌بخشید که قوم‌وخویش‌های خودش بودند. 

این مطلب را مرحوم فیض در کتاب «صافی»‌اش نقل می‌کند: یک روز ابوذر پیش او آمد. صدهزار دینار پول روی هم دسته بود. به او گفت: اینها چیست؟ گفت: اینها از کشورهای مختلف آمده است. ابوذر گفت: می‌خواهی چه‌کار کنی؟ گفت: فعلاً نمی‌خواهم دست بزنم و منتظر بقیه‌اش هستم. ابوذر گفت: می‌خواهی خودت و قوم‌و‌خویش‌هایت بخورید؟ گفت: به تو چه! ابوذر گفت: یادت است که یک شب پیش پیغمبر(ص) رفتیم، نمی‌شد با ایشان حرف زد؛ غصه‌دار و کسل رنجیده بودند. سلام کردیم و رفتیم؛ اما وقتی صبح دو نفری پیش ایشان رفتیم، خیلی شاد بودند. من از او پرسیدم: یا رسول‌الله! دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟ فرمودند: چهار درهم (اگر چهار درهم زمان پیغمبر را الآن به تهران بیاورند، دو تا نان خمیر نمی‌دهند) از غنائم جنگی پیش من بود، مستحقش را نیافته بودم که این پول را به او بدهم. من می‌ترسیدم که ملک‌الموت بیاید و جانم را بگیرد. این چهاردرهم بر گردنم بماند و نتوانم جواب خدا را بدهم؛ ولی مستحقش را پیدا کردم و به او دادم. الآن شاد شاد هستم. 

آیا ما باید معالم و معارف دین، قرآن، انبیا و معارف توحید را از این صراف بگیریم؟ بندهٔ خدا چیزی غیر از پول نمی‌شناخته! بعد از این سومی، آخوندهای بنی‌امیه صد سال حاکم بر دین مردم بودند و ششصد سال هم آخوندهای بنی‌عباس. ما توضیح و تفسیر دین خدا را از علمای بنی‌امیه و بنی‌عباس بگیریم؟ 

عقلمان که می‌گوید نه! پس عقل ما چه می‌گوید؟ می‌گوید: تفسیر و توضیح «يُقِيمُونَ الصَّلاةَ» را باید از اهل‌بیت، راسخون در علم، «وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»، «مَثَلُ أهلِ بَيتي مَثَلُ سَفينَةِ نُوحٍ مَن رَكِبَها نَجا ومَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ»[10] و 23 سال پشت سر هم، «إنّ عليّا و شيعتَهُ هُمُ الفائزونَ يومَ القيامةِ»[11] بگیرید. 

 

ج) انفاق مال در راه خدا

دنبالهٔ آیه را بخوانم: «وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ»[12] از آنچه به آنها روزی داده‌ام، انفاق می‌کنند. انفاق هم موارد زیادی دارد که من یک موردش را می‌گویم. جمله مبهم است، ولی توضیحش این است که عرض می‌کنم. مطلب در «کامل‌الزیارات» است: «رَحِمَ اَللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا»[13] خدا رحمت کند انسانی را که به‌دنبال زنده نگهداشتن فرهنگ ما اهل‌بیت است. ائمه(علیهم‌السلام) دعا کرده‌اند! یک راه احیای امر اهل‌بیت و فرهنگ آنها، همین جلسات است؛ یکی می‌تواند بیاید و سخن بگوید؛ یکی می‌تواند بیاید و بخواند؛ یکی می‌تواند بیاید و کفش جفت کند؛ کسی می‌تواند بیاید و سیاه‌پوش کند؛ یکی می‌تواند بیاید و وقتی هر کس می‌آید، تعظیم کند و خوشامد بگوید؛ یکی هم می‌تواند برابر شخصیت ابی‌عبدالله(ع) و فرهنگ اهل‌بیت، برای برپایی این‌گونه مجالس، تا قیامت پول بدهد. این بخشی از «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» است.

اگر خرج برای ابی‌عبد‌الله(ع)، خرج برای یتیم، خرج برای مسکین، خرج برای ورشکسته، خرج برای غریب و خرج برای در راه‌مانده را ردیف بکنید، می‌بینید که هزینه‌دادن برای ابی‌عبدالله(ع)، همهٔ آنها را در خودش دارد. پولتان نماند! با پولتان بی‌اتصال به ابی‌عبدالله(ع) نباشید! با پولمان، زبانمان، آبرویمان و کارمان به ابی‌عبدالله(ع) متصل باشیم. 

 

درجات مؤمنین واقعی نزد پروردگار

آیهٔ بعد می‌فرماید: «أُولٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً»[14] حبیب من! افراد مصداق این دو آیه، مؤمن واقعی هستند. «لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ»[15] آنها پیش کلیددار و پروردگارشان مرتبه‌ها دارند. عدد هم نمی‌گوید! «درجات» جمع است و جمع «درجه» است. جمع از عدد سه به بالاست. قرآن چند درجه نمی‌گوید و فقط می‌گوید «لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ». 

حبیب من! اینها با همهٔ خوبی‌هایشان، با همهٔ پول خرج‌کردنشان، با همهٔ نماز و دین و قلبشان، گاهی دچار لغزش و گناه هم شده‌اند. من به اینها اطمینان می‌دهم که «وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»[16] آمرزش آنها قطعی است. چه وقت ما را می‌آمرزد؟ همین حالا و همین امروز. همین امروز اگر در پرونده چیزی بود که موردآمرزش قرار نگرفت، امام صادق(ع) می‌فرمایند: شما شیعیان ما که دین نازل‌شده را دارید (این‌که می‌گویم، شاید بیست تا روایت یادداشت کردم که «أنْتُمْ وَ اللَّهِ عَلَی دِینِ إِبْرَاهِیمَ»،[17] نه دین سقیفه و اموی و عباسی. ائمه کراراً در خانه‌هایشان به شیعیان می‌گفتند: «أنْتُمْ وَ اللَّهِ عَلَی دِینِ إِبْرَاهِیمَ» این دین شما، همانی است که خدا نازل کرده)، هنوز ملک‌الموت نیامده، خداوند نمی‌گذارد پروندهٔ شما با بودن حتی یک گناهِ مکتوب وارد عالم بعد بشود. شما را می‌آمرزد و بعد می‌برد. آن‌وقت وارد برزخ که می‌شوید (نه این قبر بهشت زهرا)، از چهار طرف شما نوری برای شما قرار داده می‌شود که زیباتر از نور خورشید است. از هر طرف برزختان تا چهل مرحله، نور هست و سؤال و جوابتان هم بسیار آسان است. ملائک نمی‌گذارند زبانتان لکنت بگیرد. 

وقتی مرحوم آیت‌الله حاج شیخ مرتضای آشتیانی را پایین در ورودی حضرت رضا(ع) دفن کردند، شب یکی از نزدیکانش او را در عالم رؤیا دید (من اهل نقل کردن خواب نیستم، مگر اینکه خوابی مطابق آیات و روایت باشد). در خواب به شیخ گفت: وارد برزخ شدی، چه شد؟ گفت: هیچ اتفاقی نیفتاد. دو فرشتهٔ خدا بالای سرم آمدند و قبل از این‌که سؤال کنند، دیدم پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، صدیقهٔ کبری(س) و چهارده نفر کنارم هستند. اولین سوالی که کردند، این بود: «مَنْ رَبُّكَ؟»؛ پیغمبر(ص) فرمودند: هشتاد سال درس خوانده و درس داده، عبادت کرده و زحمت کشیده است؛ اکنون برای استراحت به اینجا آمده. سؤال‌ها را از من بکنید و از او چیزی نپرسید. این آثار دین نازل‌شدهٔ خداست. 

 

گریه، جزئی از دین نازل‌شدهٔ پروردگار

حالا از اجزای این دین، «گریه» است؛ یعنی گریه جزء اسلام نازل‌شدهٔ خداست. در آیات قرآن می‌خوانیم: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیةً»؛[18] «تَرَی أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ».[19] در روایات هم داریم: «اَلْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اَللَّهِ مِفْتَاحُ اَلرَّحْمَةِ».[20] این گریه جزء دین است!

قرآن از 25 پیغمبر اسم برده است. تا فردا، اسم یک پیغمبر از 124 هزار پیغمبر را برای من بیاورید که گریه نداشته؛ از دوازده امام هم یک نمونه بیاورید که گریه نداشته. هنوز سی سالش نشده و جوان بود. مسافرت بود و نصفه شب به مدینه رسیده؛ خودش اهل مدینه و خانه‌اش در مدینه است. مدینه کشاورزی مفصّل دارد و الآن هم دارد. چراغ‌کشی هم ندارد. این شخص می‌گفت: صدای ناله‌ای آمد که به قول ما تهرانی‌ها، دل سنگ را آب می‌کرد. بعد هم صدا خاموش شد. این درخت و آن درخت، این گوشه و آن گوشه را گشتم تا ببینم نالهٔ چه کسی بود! رسیدم و دیدم یک جنازه کنار درخت نخل افتاده که تکان نمی‌خورد. صاحب صدا این بود؟ بالای سرش نشستم و وقتی چشمم به تاریکی عادت کرد، دیدم این جنازهٔ خشک برای علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) است. خیلی غصه خوردم و گفتم: علی(ع) به این جوانی مُرد! به درِ خانهٔ زهرا(س) دویدم که نصفه شب بیدارشان کنم و خبر بدهم، بالاخره بیایند و او را ببرند. تا تلنگر به در زدم، زهرا(س) که همهٔ شب را نمی‌خوابید و یک گوشه گریه می‌کرد، پشت در آمد و گفت: کیست؟ گفتم: دختر پیغمبر! فلانی هستم و از این خبر تلخ ناراحتم. من از کنار نخل‌ها که رد می‌شدم، صدای نالهٔ کسی را شنیدم. من نمی‌دانستم که آن گریه‌کن علی(ع) است، جلو آمدم و دیدم از دنیا رفته و روی خاک افتاده است. زهرا(س) فرمودند: از این حال علی(ع) ناراحت نباش. این حال هر شب دوسه بار به علی(ع) دست می‌دهد. 

اگر گریه جزء دین نبود، علی(ع) چرا این‌قدر گریه می‌کردند؟ 

 

پروردگار، نخستین روضه‌خوان ابی‌عبدالله(ع)

دین نازل‌شدهٔ خدا دو تا گریه دارد: یک گریهٔ دینِ خدا، «مِن خَشْیة اللّٰه» است؛ یک گریهٔ دین خدا هم که هم‌وزن همین گریه است (هنوز وقت نکرده‌ام به وعده‌ای که دادم، عمل بکنم و ثابت کنم)، گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) است. 

اولین کسی که برای ابی‌عبدالله(ع) گریه کرده، چه کسی بوده؟ جبرئیل(ع) اولین گریه‌کن بوده. چه کسی از کربلا به او خبر داده و چه کسی اولین روضه‌خوان بوده که جبرئیل روضه‌اش را شنید و گریه کرد؟ خدا اولین روضه‌خوان بوده. دومین گریه‌کن برای ابی‌عبد‌الله(ع) چه کسی بوده؟ آدم(ع). برای آدم چه کسی روضه خوانده؟ جبرئیل روضه خوانده است. مدرکش هم مهم‌ترین کتاب‌های شیعه است. جبرئیل(ع) چه روضه‌ای خوانده است! یک بار هم خود خدا مستقیم و بدون فرشته برای موسی(ع) روضه خوانده؛ روضه‌ای که برای موسی(ع) خوانده، یک صفحهٔ «آ چهار» است. خدا برای کلیم‌الله روضهٔ مفصّل خوانده و ما هم این خواندن روضهٔ مفصّل را از خدا یاد گرفته‌ایم. 

مادران و پدران، بچه‌ها و جوان‌ها، برادران و خواهران! یادتان نرود که گریهٔ برای خدا و ابی‌عبد‌الله(ع)، جزء دین است. پدران و مادران! در خانه‌ها، این گریه را به بچه‌هایتان انتقال بدهید. 

 

حکایتی شنیدنی از اثر عشق امام حسین(ع)

داستان مفصّلی برای شخص خودم پیش آمد که الآن فرصت نیست مفصّلش را بگویم، مختصرش این است: ده‌دوازده سال پیش، مرا برای پنج شب به تبریز دعوت کردند. به دعوت‌کنندگان که دو نفر بودند، گفتم: کجا می‌خواهید به من جا بدهید؟ گفتند: بهترین هتل. گفتم: هتلی نیستم. گفتند: دلت می‌خواهد کجا بروی؟ گفتم: در قدیمی‌ترین محلهٔ تبریز، در یک خانهٔ معمولی و صاحب‌خانه هم معمولی از نظر دنیایی. گفتند: باشد. 

ماشین آمد و مرا سوار کرد. برف هم بود. در کوچه‌های کهنهٔ تبریز به یک خانه رسیدیم، دیدیم که در چوبی باز است و صاحب‌خانه هم در چهارچوب ایستاده، منتظر ماست. وقتی پیاده شدم، گفت: بفرمایید. خانه‌اش دو طبقه بود؛ طبقهٔ بالا یک اتاق کاملاً سیاه‌پوش بود. ایام ولادت امام عصر(عج) بود. به من گفت: از این سیاه‌پوشی تعجب نکن. من از وقتی این خانه را خریده‌ام، اینجا را سیاه‌پوش کرده‌ام. جمع هم نمی‌کنم تا بمیرم. این اتاق برای ابی‌عبدالله(ع) است. بعد به من گفت: خیال کردی که خودت به اینجا. آمده‌ای؟ گفتم: نمی‌دانم! به اینهایی که مرا دعوت کردند، گفتم من را به چنین جایی ببرید. گفت: این کار خودت نیست! یکی‌دو ماه پیش در مشهد دعای عرفه می‌خواندی. من هم تو را ندیده بودم، پشت سرت نشسته بودم و خیلی گریه کردم. اشک هنوز روی صورتم بود، به حرم حضرت رضا(ع) دویدم و ضریح را گرفتم و گفتم اگر یک زمانی این آقا به تبریز وعده داد، او را به خانهٔ من بفرست.

بعد به من گفت که چرا این‌قدر حسینی شده است؟ گفت: پدرم از وقتی چهار سال داشتم، بعد از نماز شبش، کنار رختخواب من می‌آمد و مرا نوازش می‌کرد، به سر و صورتم دست می‌کشید و خیلی با محبت بیدارم می‌کرد. مرا بلند می‌کرد و روی تشک می‌نشستم. یک‌خرده که چشمم باز می‌شد، مثل اینکه نوکر و خادم من بود، می‌گفت: عزیزم، بزرگم! یک سر با من تا لب حوض می‌آیی؟ می‌گفتم: بله بابا. پدرم می‌گفت: نمی‌خواهم نماز بخوانی (چون سه‌چهار سالم بود). با من می‌آمد و می‌گفت وضو بگیر. وقتی وضو می‌گرفتم و به اتاق می‌آمدیم، می‌گفت روبه‌روی من بنشین. من تو را نگاه می‌کنم و تو هم مرا نگاه کن؛ فقط پنج دقیقه دونفری برای ابی‌عبدالله(ع) گریه کنیم و بعد بخواب.

 

چاشنی عشق به ابی‌عبدالله(ع) در قلوب مؤمنین

مادران و پدران، بچه‌ها و جوان‌ها، برادران و خواهران! یادتان نرود که گریهٔ برای خدا و ابی‌عبد‌الله(ع)، جزء دین است. پدران و مادران! در خانه‌ها، این گریه را به بچه‌هایتان انتقال بدهید. البته این کار را دارید می‌کنید؛ چون من هر روز می‌بینم این بچه‌های سه‌چهارساله جوری در جلسه گریه می‌کنند که ما هم به گریهٔ آنها گریه می‌کنیم. آنها هنوز نمی‌دانند که چه خبر شده و فقط گریه می‌کنند. چرا بچه‌هایی که نمی‌دانند چه خبر شده، گریه می‌کنند؟ چون پیغمبر(ص) فرموده‌اند: «اِنَّ لِلْحُسَيْنِ مَحَبَّةً مَكْنُونَةً في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينِ»[21] خدا هر مؤمنی را که خلق می‌کند، چاشنی عشق به حسین من را در دلش می‌اندازد.

باز هم مرا ببخشید که بعضی از روزها رشتهٔ مطلب یک مقدار طولانی می‌شود و شما را خسته می‌کنم. من یک‌وقت در قیامت گیر وقت و رنج شما نباشم! امام صادق(ع) به فضیل‌بن‌یسار فرمودند: کجا بودی؟ تو را نمی‌بینم! از متن روایت معلوم می‌شود که فضیل هر روز عصر می‌آمده. ائمه(علیهم‌السلام) شما را دوست دارند و دلشان برای شما تنگ می‌شود. روایت در «مجموعهٔ ورام» است که امام صادق(ع) به شما خطاب کرده‌اند: «وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّ رِيحَكُمْ وَ أَرْوَاحَكُمْ»[22] والله! ما عاشق شما شیعیان، عاشق بوی شما و ارواح شما هستیم. مگر ما بو داریم؟ بله ما بو داریم؛ ما بوی ابی‌عبدالله(ع) را می‌دهیم. چرا بو نداریم! ما بو داریم.

بوی بهشت می‌وزد از کربلای تو

ای کشته‌ای که جان دو عالم فدای تو[23]

وقتی امام پرسیدند کجا بودی، فضیل گفت: دیشب یکی از یارانمان تعدادی از ما را دعوت کرد و گفت امشب به خانهٔ ما بیایید. من مجلس عزا برای ابی‌عبدالله(ع). دارم. آنجا رفته بودیم و تا دیروقت خیلی گریه می‌کردیم. حالا صبحش خسته بودم و خواب بودم، نشد بیایم. فرمودند: دیشب جلسه که تمام شد و از درِ خانه وارد کوچه شدی، کسی آنجا نبود؟ مثلاً مأمور بنی‌عباس یا گزارش‌بده. عرض کرد: نه آقا؛ ولی در تاریکی حس کردم که یک نفر کنار کوچه نشسته است. فرمودند: او را نشناختی؟ گفت: نه. تاریک بود، چهره‌اش را ندیدم. حضرت فرمودند: من بودم. 

حسین جان! در کوچه هم برایت گریه می‌کنند؛ آسمان‌ها هم برایت گریه می‌کنند. 

فضیل به حضرت گفت: یابن رسول‌الله! داخل می‌آمدید. ما باید به شما تسلیت می‌گفتیم. فرمودند: خدا رحمتتان کند! خدا مزد جلسهٔ دیشب را به شما بدهد! می‌خواستم داخل بیایم، به در خانه که رسیدم و سالن را نگاه کردم، دیدم پیغمبر(ص)، علی(ع) و فاطمه(س) آن بالا نشسته‌اند و دارند گریه می‌کنند. من احترام کردم و داخل نیامدم. 

خدایا! دل ما را بیشتر برای ابی‌عبدالله(ع) بسوزان؛ همان‌جوری که دل مادرش سوخت.

 

کلام آخر؛ شب جمعه، شب خدا و شب زیارتی ابی‌عبدالله(ع)

امشب شب دو نفر است: امشب شب جمعه، شب خدا و شب ابی‌عبدالله(ع) است. امروز توقع نداشته باشید که زهرا(س)، پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) در این جلسه یا جلسات مشابه باشند. آنها از طرف خدا دستور دارند که امروز با همهٔ انبیا و اولیا به کربلا بروند. امشب شب خدا و شب ابی‌عبدالله(ع) است؛ اول برای خدا بخوانم، بعد برای ابی‌عبدالله(ع) می‌خوانم.

فرازهایی از دعای کمیل و مناجات با پروردگار

«يَا إِلَهِي وَ رَبِّي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ، لِأَيِّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو، وَ لِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَ أَبْكِي، لِأَلِيمِ الْعَذَابِ وَ شِدَّتِهِ، أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَ مُدَّتِهِ، فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ، وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ، وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ».[24]

امروز می‌خواهم گریه کنم و از تو بپرسم که روز قیامت می‌خواهی من را کجا ببری؟ می‌خواهی پیش چه کسانی ببری؟ می‌خواهی بین من و چه کسانی جدایی بیندازی؟ امروز در مجلس ابی‌عبدالله(ع)، می‌خواهم با تو حرف بزنم و خواهش و التماس کنم! روز قیامت هر جا که می‌خواهی، من را ببر؛ اما پیش کسانی نبر که زهرا(س) را بین در و دیوار کشتند. هر جا که می‌خواهی، مرا ببر؛ اما پیش کسانی نبر که فرق محبوبت را در محراب شکافتند. هر جا که می‌خواهی، مرا ببر؛ اما پیش کسانی نبر که کنار در حرم پیغمبر(ص)، بدن پدر قاسم یتیم را تیرباران کردند. هر جا که می‌خواهی، ببر؛ اما پیش کسانی نبر که بین دو نهر آب، جلوی زن و بچه، روی سینهٔ ابی‌عبدالله(ع) نشستند. هر جا که می‌خواهی، ببر؛ اما پیش کسانی نبر که جلوی چشم خواهران و بچه‌ها، با چوب خیزران به سر بریده حمله کردند.

«وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ، وَ هَبْنِي (يَا إِلَهِي) صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ، أَمْ كَيْفَ أَسْكُنُ فِي النَّارِ وَ رَجَائِي عَفْوُكَ». 

اگر مرا به جهنم ببری و اجازهٔ حرف‌زدن و گریه‌کردن بدهی، «لَأَضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ‌، وَلَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، وَلَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ وَ لَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ». این جمله هنوز از گودال شنیده می‌شود: «يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ، وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ». 

 

قرار من و تو شبی در خرابه

این برای شب خدا بود؛ اما شب ابی‌عبدالله(ع): 

می‌دانم که گوش دلتان باز است و این صدا را می‌شنوید که خواهر دارد حرف می‌زند:

سرت کو سرت کو که سامان بگیرم

سرت کو سرت کو که دامان بگیرم

سراغ سرت را من از آسمان و

سراغ تنت از بیابان بگیرم

تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه

من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم

اگر خون حلقومت آب حیات است

من از بوسه بر حنجرت تو جان بگیرم

حسین من! حسین من! 

رسیده کجا کار زینب که باید

سرت را من از این و از آن بگیرم

یا باید به‌دنبال خولی بدوم یا باید به‌دنبال شمر بدوم یا به‌دنبال سنان بدوم و بگویم یک دقیقه سرش را به من بدهید.

کمی از سر نیزه پایین بیا تا

برای سفر بر تو قرآن بگیرم

حسین من! حسین من! حسین من!

قرار من و تو شبی در خرابه

پی گنج را کنج ویران بگیرم[25]

حرف‌هایش را زد و میان گودال سرازیر شد. از اینجا به بعد را از امام باقر(ع) بشنوید که در کربلا چهارساله بودند. دستشان در دست عمه‌شان بود و امام باقر(ع) هم با عمه در گودال آمدند.

خدایا! سی سال، در بیشتر شب‌های ماه رمضان، با این مردم با اشک چشم التماس کردیم که مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) برسان. 

عمه نشست، ابی‌عبدالله(ع) پیدا نبودند! ابی‌عبدالله(ع) را دو بار دفن کردند: یک بار لشکر دفنشان کرد و یک بار هم زین‌العابدین(ع) دفنشان کردند. زینب نشست و قبر را خراب کرد. خاک، گل و سنگ قبر، نیزه‌شکسته و شمشیر و خنجر بود! نمی‌دانم مگر کشتن یک نفر چقدر اسلحه لازم دارد؟! همهٔ این‌ها را شنیده‌اید. امام باقر(ع) ادامه می‌دهند: عمه‌ام شروع به کنارزدن این قلوه‌سنگ‌ها از روی بدن کرد. شما که داشتید او را می‌کشتید، قاسمش را که سنگ‌باران کردید این مظلوم را ته گودال چرا سنگ‌باران کردید؟

عمه زیر بغل بدن قطعه‌قطعه دست برد و خیلی آرام (بدن را نکشید) پاهای خودش را دراز کرد که بتواند گلوی بریده را روی زانو بگذارد. نمی‌شد بدن را بکشد؛ بدن قطعه‌قطعه می‌شد. یک‌مرتبه از داخل گودال چشمش به پیغمبر(ص) افتاد و گفت: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ».[26] همه‌اش در این جلسات می‌گویند که دست قمربنی‌هاشم(ع) را قطع کردند، راست می‌گویند؛ اما هیچ‌وقت از ابی‌عبدالله(ع) نمی‌گویند! زینب(س) به پیغمبر(ص) گفت: «مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ» نگاه کن، ببین دست‌ها و پاهایش را جدا کرده‌اند.

 


[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 23.
[2]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 88.
[3]. سورهٔ نحل، آیهٔ 43.
[4]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 7.
[5]. سورهٔ انفال، آیهٔ 2.
[6]. همان.
[7]. همان.
[8]. سورهٔ انفال، آیهٔ 3.
[9]. شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج1، ص18؛ تفسیر كبیر فخر رازی ، ج21، ص22؛ ینابیع‌المودة، ج1 ، ص216.
[10]. عیون أخبارالرضا(ع)، ج٢،ص ٢٧؛ کنزالعمال، ح34151.
[11]. بحارالأنوار، ج27، ص143؛ الإرشاد، ج1، ص41.
[12]. سورهٔ انفال، آیهٔ 3.
[13]. این روایت در «وسائل‌الشیعه، ج27، ص92؛ عیون اخبارالرضا(ع)، ج1، ص307» نیز آمده است.
[14]. سورهٔ انفال، آیهٔ 4.
[15]. همان.
[16]. همان.
[17]. بحارالأنوار، ج۶۵، ص۸۹؛ المحاسن، ج۱، ص۱۴۷؛ تفسیر اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، ج۲، ص۶۳۰.
[18]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 55.
[19]. سورهٔ مائده، آیهٔ 83.
[20]. غررالحکم، ج1، ص115؛ عیون‌الحکم والمواعظ، ج1، ص62؛ مستدرک‌الوسائل، ج11، ص245.
[21]. الحق‌المبين في معرفة‌المعصومين، شيخ علی كورانی عاملی، ص 588.
[22]. این روایت در «مشکاة‌الأنوار في غررالأخبار، ج1، ص171؛ الکافی، ج2، ص187» نیز آمده است.
[23]. شعر از سید محمدعلی ریاضی یزدی.
[24]. فرازی از دعای کمیل.
[25]. شعر از محمد رسولی.
[26]. لهوف، ص37؛ مثیرالأحزان، ج1، ص84.

برچسب ها :