قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

هلال بن نافع بجلى

بنا به قول برخى مقتل نگاران او از ياران امام حسين عليه السلام و از شهيدان كربلا است. وى فردى شجاع و تيرانداز بود. از ابومخنف نقل شده كه اميرمؤمنان على عليه السلام او را آيين رزم آموخته بود.
     
وى در بين راه مكه به كربلا، به امام حسين عليه السلام پيوست و حضرت از او و همراهانش احوال مردم كوفه را پرسيد، و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان به جهت رشوه هاى [كلانى ] كه گرفته اند عليه شما هستند و بقيه مردم، دلشان با شما ولى شمشيرشان عليه شما است.
     
هلال بن نافع از جمله كسانى بود كه پس از شنيدن خبر شهادت «قيس بن مسهّر» و بى وفايى كوفيان، برخاست و نسبت به امام عليه السلام اعلان وفادارى كرد. او طى سخنانى گفت:
      
 «اى پسر دختر رسول خدا! مى دانى كه جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله نتوانست جمله خلايق را دوست خود گرداند و همه را به راه راست هدايت كند. در ميان اطرافيان آن حضرت، منافقانى بودند كه در ظاهر يار و مددكار او و در پنهان، خيانتكار و پيمان شكن بودند.
      
گفتارشان در ظاهر از عسل شيرين تر ولى در نهان تلخ تر از «حنظل» بود و كار او بدين منوال گذشت تا سرانجام از دنيا رفت و پدرت على عليه السلام هم به همين حال بود و برخورد مردم با شما نيز، امروز همين گونه است و هر كس پيمان شكند به خود زيان رسانده و خدا از او بى نياز است.
      
 « [اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله ] ما را به هر كجا كه خواهى (شرق يا غرب) ببر! به خدا سوگند از تقدير الهى باكى نيست و از ملاقات با پروردگار، ناخرسند نيستيم. ما بر اعتقاد خود راسخ و در يارى تو استواريم. هر كه تو را دوست بدارد او را دوست مى داريم و با دشمنانت دشمنى مى ورزيم.»
   
هلال از خواص اصحاب و از ياران نزديك امام بود. نقل كرده اند كه امام حسين عليه السلام در يكى از شب ها براى بررسى موقعيت ميدان نبرد، تنها از خيمه بيرون رفت. همين كه هلال متوجه شد، شمشير خود را برداشت و در پى حضرت روان گرديد. امام عليه السلام از او پرسيد: چرا همراه من آمدى؟ گفت: ترسيدم در اين تاريكى شب گزندى از دشمن به شما برسد.
   
فرمود: آيا دوست دارى راه ميان اين دو كوه را در پيش گيرى و خود را نجات دهى؟
  
هلال خود را روى پاهاى مبارك امام انداخت و بار ديگر اظهار وفادارى نمود.
  
او هنگامى كه احساس كرد اهل بيت امام حسين عليه السلام نگران وفادارى و استقامت اصحاب خود هستند، نزد حبيب بن مظاهر آمد و با مشورت او، اصحاب را در يك جا جمع كرد و آنان با شمشيرهاى كشيده و يك صدا به امام و اهل بيت او اطمينان دادند كه تا آخرين قطره خون از ايشان دفاع خواهند كرد.
   
پس از اينكه سپاه پسر سعد، آب را بر اردوگاه امام حسين عليه السلام بست و تشنگى بر ياران امام عليه السلام چيره شد، آن حضرت برادرش عباس عليه السلام را فرا خواند و همراه سى تن از اصحاب، از جمله هلال بن نافع، در دل شب براى آوردن آب، روانه كرد.
   
چون نزديك فرات رسيدند، عمروبن حجاج، فرمانده نگهبانان پرسيد: كيستى؟ هلال گفت:
   
پسر عموى تو و از اصحاب حسين؛ آمده ام از اين آبى كه آن را بر ما بسته ايد بنوشم. عمرو گفت: بنوش گوارايت باد. هلال گفت: واى بر تو! چگونه مرا مى گويى آب بنوش و حال آن كه حسين عليه السلام و اهل بيت و يارانش، از شدّت خستگى در حال مرگ هستند! آن گاه هلال بانگ بر يارانش زد و وارد فرات شد و جنگى سخت در گرفت. آنان سرانجام موفق شدند مقدارى آب به خيمه ها برسانند.
   
برخى نقل كرده اند كه هلال بن نافع تازه ازدواج كرده بود و چون روز عاشورا اراده ميدان كرد همسرش او را از رفتن منع نمود، ولى او بر يارى امام عليه السلام اصرار ورزيد، و چون امام حسين عليه السلام از قضيه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانى به فراق يكديگر مبتلا شويد [اگر مى خواهى عيالت را بردار و از اين بيابان برو] هلال گفت: اى پسر رسول خدا! اگر در سختى تو را رها كنم و سراغ عيش و نوش خود روم، فرداى قيامت پاسخ جدّت محمّد صلى الله عليه و آله را چه گويم!
      
او پس از اجازه از امام به ميدان شتافت و تيرى به چله كمان نهاد و اين رجز را خواند:
   
          ارْمى بِها مُعْلَمَةً افواقُها             مَسْمُومَةًتَجرِى عَلى اخْفاقِها
  
             لَامْلَأَنَّ الارضَ مِنْ اطْلاقِها             فَالنَّفسُ لا يَنْفَعَهااشْفاقُها
  
             اذِالْمَنايا حَسَرَتْ عَنْ ساقِها             لَمْ يُثْنِها الّا الّذى قَد ساقَها
    
با تيرهايى كه سوفار آن نشانه دار است مى زنم، تيرهايى مسموم كه با سرعت [به سوى دشمن ] مى رود.
    
زمين را با پرتاب آنها پر مى كنم و ترس از مرگ، براى نفس سودى ندارد آن گاه كه مرگ روى نشان داده و جدّى است جز آن كه آن را به پيش رانده، نمى تواند بازش دارد.
   
نقل كرده اند كه او هشتاد تن از نيروهاى دشمن را هدف قرار داد و به هلاكت رساند و چون تير در تركشش نماند دست به شمشير برد و چنين گفت:
  
          انَا الغُلامُ اليَمَنى البَجَلى             دينى عَلى دينِ حُسينٍ و عَلى
  
             ان اقتَلَ اليَومَ فَهذا امَلى             فَذاكَ رَأيى و الاقى عَمَلى
    
من جوانى از اهل يمن و از قبيله بجيله هستم. آيين من آيين حسين و على عليه السلام است.
    
اگر امروز كشته شوم، آرزوى من همين است و پاداش خود را خواهم ديد.
   
مردى از سپاه ابن سعد، به نام قيس، به جنگ او آمد. هلال او را مهلت نداد و به خاك افكند و با تيغ بر آن جماعت حمله كرد و سيزده تن از آنان را از پاى درآورد. آنگاه انبوه لشكر اطراف او را گرفتند و بازوان او را در هم شكسته اسيرش كردند و سرانجام به دست شمربن ذى الجوشن به شهادت رسيد.
    
در واقعه عاشورا از دو نفر به نام هلال بن نافع نام برده شده است، يكى شهيد مذكور و  ديگرى فردى كه در لشكر ابن سعد بوده و برخى وقايع را نقل كرده است.


منبع : منبع: پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، پژوهشکده تحقیقات اسلامی.
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه