هنگامى كه برادران حسود، ميان يوسف و پدرش جدايى افكندند و نقشه كشتن او را كشيدند، يكى از آنان گفت : يوسف را نكشيد و او را در نهانگاه چاه بيفكنيد. و چنين كردند.
امّا يوسف پرشكوه كربلا را پس از به شهادت رساندن تمامى ياران ، فرزندان ، برادران و ... و پس از وارد ساختن زخمهاى عميق و بسيار بر پيكرش كه هركدام از آنها براى شهادتش كافى بود، ناگهان همگى سپاه شوم اموى فرياد كشيدند كه : حسين را دسته جمعى بكشيد. اينجا بود كه گروهى براى كشتن آن حضرت هجوم آوردند و گروهى براى بريدن سرمطهّرش و پس از شهادت پرشكوهش ، شقاوتهايى كه بر آن پيكر مطهّر روا داشتند كه قلم از ترسيم آن ناتوان است .
كاروانيان يوسف پيامبر را پس از افكندن در نهانگاه چاه ، يافتند و با خود بردند و براى فروش در بازار مصر گرداندند.
و يوسف كربلا را نيز پس از شهادت در حالى كه پيكرش بر روى خاك بود، سرمقدّسش را بر فراز نيزه هاى بيداد در كوفه ، شام ، بازار و كوچه هاى آن شهرها، بزدلانه و شقاوتمندانه گردانيدند.
يوسف پيامبر را به ضرب زور بر دربار پادشاه مصر بردند، امّا پس از مدّتى مورداحترام او قرار گرفت و امانتدار او شد.
امّا سر مقدّس يوسف كربلا را به بارگاه ديكتاتور سفّاكى بردند كه به جنايت خويش افتخار مى كرد و بر سيّد و سالار شهيدان اهانت روا مى داشت و بر لب و دندان او چوب بيداد مى نواخت .
منبع : تبیان