مرحوم حاج شيخ رمضان على قوچانى از علماى معروف و ائمه جماعت ، موصوف به زهد و ورع و تقواى مسجد گوهر شاد بودند ايشان بيمار و مشرف به مرگ شدند و اقوام و ارحام و دوستان آمده بودن كه او را تشييع كنند، ناگهان مشاهده كردند كه ايشان حركت كرده و بار ديگر چشم به جهان گشود و با صداى ضعيف همه را دور خود فراخوانده و گفت : بياييد برايتان روضه بخوانم ، همه تعجب كردند چون ايشان منبرى و روضه خوان نبودند.
فرمودند: ((الان صحراى محشر را ديدم و هاتف به صداى بلند اعلام كرد كه حاج شيخ رمضان على قوچانى اهل بهشت است به سوى بهشت برود.)) پس من درى ديدم به سوى بهشت باز است و جماعتى بسيار در صف طولانى ايستاده كه به نوبت بروند، گفتند، اين صف علما مى باشد. من در اوخر صف بودم تا نوبت به من برسد هلاك مى شوم به عقب نگاه كردم و در ديگرى را ديدم به سوى بهشت باز است ولى اين در خلوت است . با خود گفتم : من كه اهل بهشتم از اين در نشد از آن در مى روم پس به سوى آن در آمدم نزديك شدم ، ديدم دربان جلوى من را گرفت ، و گفت : نمى شود، اين در مخصوص اهل منبر و روضه خوان هاى حضرت حسين (ع) است تو كه روضه خوان نيستى .
پس متحير بودم ، ديدم حاج ميرزا عربى خوان معروف به ناظم ، سوار اسب از بهشت بيرون آمد رفتم جلو سلام كردم گفتم : من را كمك كن و به بهشت ببر.
گفت : نمى توانم چون اين در مخصوص روضه خوان هاست . اصرار كردم گفت : يك راه دارد من از اسب پياده مى شوم و مى نشينم و تو روضه بخوان و من مستمع مى شوم و شايد بتوان به اين وسيله تو را ببرم ، آن گاه پياده شد و نشست و من براى او روضه خواندم پس براى شما هم روضه مى خوانم . سپس بعد از چند كلمه روضه خواندن از دنيا رفت .
منبع : تبیان