قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دو لشگر صف آرائى مى كنند

مختار سران كوفه را كه قبلا با ابراهيم بودند زير پرچم احمر بن شميط كه از موالى بود فرستاد، در مذار دو لشگر در مقابل هم صف آرائى كردند، رئيس قواى مختار سپاهيان خود را تقسيم بندى نمود، چون مردم بومى كوفه در قيام مختار از موالى زياد صدمه ديده بودند لذا در صدد انتقام بودند، عبدالله بن وهب كه فرمانده ميسره سپاه مختار بود پيش فرمانده قوا احمر بن شميط آمد اظهار داشت جمعيت فراوانى از موالى را ديدم كه سواره اند و عده اى پياده و شما نيز پياده ايد، ممكن است جنگ سخت شود آنگاه سواران فرار كنند و عده پـياده شكست بخورند خوب است دستور بدهى كه همه پياده جنگ كنند تا اگر زمينه فرار پيش آيد مجبور باشند به مقاومت و يكديگر را بپايند؟
ابن شمـيط فكر كرد كه عبدالله براى او خير خواهى مى كند كه بهتر بجنگند ولى هدف عبدالله اين بود كه تمام موالى پياده باشند تا اگر شكستى رخ بدهد همه تلف شوند و چنين هم شد!
مصعب ، عباد بن حصين را كه فرمانده سواره نظام بود بسوى احمر بن شميط روانه كرد و جنگ سختى نمودند ولى يك نفر از ايشان از جاى خود حركت نكرد، او برگشت.
سپـس مـهلب كه فـرمـانده مـيسره سپـاه مـصعـب بود بر عـبدالله بن كامـل فرمانده ميمنه مختار حمله كرد و مدتى جنگيدند، و مهلب بجاى خود برگشت ، دوباره دستـور حمـله داد، در اين حمـله بيشتـر سربازان ابن كامـل فـرار كردند ولى خود او با جمعيتى از قبيله همدان مقاومت كرد ولى طولى نكشيد كه آنها نيز شكست خورده و فرار كردند.
در همـين اوقات عمر بن عبيدالله بن معمر فرمانده ميمنه مصعب بر عبدالله بن انس فرمانده ميسره سپاه كوفه حمله كرد و ساعتى جنگيد و بجاى خود برگشت .
در مـرحله چـهارم تمام سپاه مصعب حمله شان را متوجه احمر بن شميط نمودند و او جنگيد تا كشته شد، سپاهيانش يكديگر را به استقامت و پايدارى تشويق مى كردند اما مهلب فرياد كشيد چرا خود را به كشتن مى دهيد فرار كنيد؟
تـمـام سربازان ابن شمـيط كه پياده بودند در صحرا پراكنده شدند، مصعب ، عباد بن حصين را به تـعقيب فراريان فرستاد و سفارش كرد هر كه را دستگير كرديد بكشيد و اسير نياوريد، سپاهيان مصعب بى رحمى را از حد گذرانيدند از اين سپاه جز عده قليلى جان در نبردند و اعمال وحشيانه اى انجام دادند.
يكى از سربازان مصعب مى گويد سرنيزه ام را بچشم يكى از آنها فرو بردم و به اين اكتفا نكردم بلكه در ميان چشمش مى چرخانيدم !
وقـتـيكه خـبر شكست سپاه به مختار رسيد سر در گوش عبدالرحمان بن ابى عمير نهاد و گـفـت : به خـدا سوگـند بردگـان و مـوالى به اندازه اى كشته شدند كه هيچ سابقه نداشتـه است سپـس گـفـت : ابن شمـيط كشتـه شد، و ابن كامل كشته شد، فلان و فلان ... كشته شدند.
افرادى را نام برد كه يك نفر از آنها در ميدان جنگ از يك لشگر بهتر بودند!!
عبدالرحمان گفت : در حقيقت مصيبت بزرگى است ؛ مختار پاسخ داد: از مرگ چاره نيست ، خيلى دلم مى خواهد مانند ابن شميط بميرم .
اين وقت فهميدم اگر مختار پيشرفت نكند آنقدر مى جنگد تا كشته شود!


منبع : تبیان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه