مـخـتـار تـصمـيم داشت در مـحرم سال 66 خروج كند ولى با پيش آمد غيرمترقبه اى يكماه بتـاءخـير افـتاد و آن اين بود كه جمعى از شيعيان با هم نشستند و گفتند مختار از ما بيعت گـرفـتـه كه خـروج كند و با او بجنگيم اما چون حساب دين و آخرت در پيش است مطمئن نيستيم كه حقيقتا او از نزد محمد حنفيه ماءموريت داشته باشد صلاح آن است كه چند نفر به مدينه رفته و تحقيق كنيم .
عبدالله بن شريح و سعيد بن منقذ ثورى و سعربن ابى سعر حنفى و اسود بن جراد كندى و قـدامـة بن مـالك جشمـى عازم مدينه شدند به خدمت محمد بن حنفيه شرفياب گرديدند، عـبدالله شريح اظهار داشت : شمـا خـانواده اى هستـيد كه خـداوند شمـا را بفـضل خـود مـخـصوص گـردانيده و به نبوت مفتخر ساخته و احترام شما را بر امت واجب گـردانيده ، همـه حق شما را ميشناسند مگر آنانكه از جاده حقيقت منحرف شده اند و شما به مـصيبت حسين بن على عليه السلام مبتلا شديد كه در حقيقت مصيبتى براى تمام مسلمانان بود، و اينك مـخـتـار بن ابى عبيد مدعى است كه از طرف شما ماءموريت دارد تا قيام كند و انتـقـام خـون حسين را بگيرد و با كتاب خدا و سنت پيامبر در ميان ما رفتار كند، آمده ايم تا بپرسيم اگر امر ميفرمائيد از او پيروى نموده و اگر نه دست از او بكشيم ؟
محمد حنفيه پس از حمد و ثناى پروردگار در پاسخ ايشان گفت : اينكه گفتيد خداوند ما را مـخـصوص بفـضل خود گردانيده است ، آرى خداوند به هر كه بخواهد عطا مى كند كه خدا صاحب فضل بزرگى است .(455) و اما اينكه گفتيد: حسين عليه السلام شهيد شد اينهم از علوم غيب الهى است كه شهادت براى او نوشته شده بود و به اين وسيله عده اى را بالا برد و افرادى را خوار گردانيد.
و امـا آنچه مربوط به سؤ ال شما است از اطاعت و پيروى كسيكه بخونخواهى ما قيام كرده ، بخدا دوست دارم كه خدا از دشمنان ما انتقام بگيرد بدست هر كه بخواهد.
فـرستـادگـان از نزد مـحمـد بيرون آمـدند و با هم گـفـتـند: مـحمـد عمل مختار را تصويب كرد زيرا اگر موافق نبود مى فرمود: چنين نكنيد.
كوفه در انتظار فرستادگان
پـس از آنكه اين جمعيت بسوى مدينه حركت كردند از يكطرف شيعيان و كسانيكه با مختار بيعـت كرده بودند در اضطراب و نگرانى بسر مى بردند كه اگر محمد كار مختار را امـضاء نكند چه كنند و چگونه از او كناره بگيرند و بيشتر از همه مختار در نگرانى بسر مـى برد كه اگر محمد بن حنفيه جواب منفى بدهد نقش او بر آب خواهد شد و روى اين جهت در تـرديد و دو دلى بسر مـيبرد اگـر قـبل از مـراجعت ايشان قيام كند لشكريانش قوى دل نخواهند بود بلكه با ترديد پيش خواهند رفت و اگر تاءخير بيندازد ممكن است بكلى موضوع منتفى گردد.
ولى خوشبختانه فرستادگان برگشتند و يكسر بخانه مختار رفتند، مختار پرسيد: هان چه خبر است كه شما مردم را مشكوك ساختيد؟ ايشان پاسخ دادند كه ماءمور شده ايم تا ترا كمك كنيم ! مختار گفت : الله اكبر، من ابواسحاقم ؛ اعلان كنيد شيعيان اجتماع كنند.
مختار از اين موضوع بهره بردارى مى كند
پس از آنكه فرستادگان كوفه موافق با منويات مختار برگشتند اعلان داد تا شيعيان در منزل مختار اجتماع كنند، جمعيت انبوهى جمع شدند، مختار بپا خاست و براى آنان سخن گفت :
اى گـروه شيعه افرادى از شما خواستند حقيقت آنچه را كه من ادعا ميكنم بدانند لذا بسوى مـدينه و نزد امـام هدايت شدگـان و شريف و برگزيده فرزند بهترين مردمان (پس از پـيامـبر) رفتند و از او درباره من و آنچه ادعا ميكنم پرسيدند، پاسخشان را شنيدند كه من وزير و حامـى و پـشتـيبان او و فـرستـاده او و دوست او هستـم ، و شمـا را به اطاعت و فـرمـانبردارى از مـن دستـور داده است تا با مخالفين دين و دشمنان فرزندان پيامبرتان بجنگم .
عبدالرحمان مختار را تاءييد مى كند
پس از آنكه سخنان مختار به پايان رسيد عبدالرحمان رئيس هيئت اعزامى برخاست و گفته هاى مختار را تاءييد كرد و چنين گفت :
ما خواستيم برخود، و بر عموم مردم حقيقت روشن شود بمدينه نزد مهدى فرزند على عليه السلام رفـتـيم و از او راجع باين قـيام و آنچه مختار ما را به آن دعوت مى كند پرسش نمـوديم ؟ به ما فرمان داد تا او را كمك كنيم و در راه هدفى كه دارد بجنگيم و با آنچه فـرمـان مـيدهد اطاعـت كنيم ، با خـوشحالى و اطمـينان كامل برگشتيم ، شك و ترديد و دودلى از ما برطرف شد و اكنون با بصيرت و بينائى كامـل اقـدام به جهاد با دشمـنان مـيكنيم ، آنانكه حاضرند به غائبين اطلاع بدهند تا خودشانرا آماده كنند.
پـس از عـبدالرحمان يك يك آنانكه بمدينه رفته بودند سرپا ايستادند و با همين مضامين قيام و دعوت مختار را تاءييد كردند.
منبع : تبیان