قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مختار مردم كوفه را نويد مى دهد

مـخـتـار كه وارد شهر شد بهر كس و هر جمعيتى كه مى رسيد بر آنها سلام مى كرد و مژده پـيروزى به آنان مـى داد، ابتدا به مسجد سكون و ميدان كنده عبور كرد بر ايشان سلام كرد و گـفـت : شما را مژده باد به نصرت و پيروزى بر آنچه را كه دوست مى داريد، از آنجا عـبور كرد و به محله بنى ذهل دبنى حجر رسيد در آنجا كسى را نديد زيرا به نماز جمـعه رفته بودند، از آنجا كه گذشت و به محله بنى بداء رسيد در آنجا كسى را نديد زيرا به نماز جمعه رفته بودند، از آنجا كه گذشت و به محله بنى بداء رسيد در آنجا عـبيدة بن عـمـرو بدى را مـلاقـات كرد بر او سلام كرد و گفت : ترا مژده باد به كمك و پيروزى ؛ خوشا به حال تو كه عقيده خوبى دارى كه خداوند با اين عقيده ات هيچ گناهى برايت باقى نخواهد گذاشت و همه آنها را خواهد آمرزيد، از آن جهت اين جمله را به او گفت : كه او از دوستان على بن ابى طالب عليه السلام و مردى شاعر و شجاع نيز بوده است ، اما مبتلا به شرب خمر بوده است .
عبيد گفت : خدا ترا خوشحال كند، آيا ممكن است اين بشارت را برايم شرح دهى مختار گفت : آرى شب بمـنزل بيا تا برايت بگويم ، و اين مطلب را به قوم و قبيله ات نيز برسان كه خدا از ايشان پيمان گرفته او را اطاعت كنند و خون فرزندان انبياء را خونخواهى كنند.
سپس گفت : از كجا به قبيله بنى هند مى روند؟ عبيده گفت : اجازه بده تا ترا راهنمائى كنم او اسب خود را بيرون كشيد و سوار شد و با مختار به محله بنى هنه رفتند در آنجا گفت : خـانه اسمـاعـيل بن كثـير را نشانم بده ، او را جلو خـانه اسمـاعـيل بردم و اسمـاعـيل را آواز دادم از خـانه بيرون آمد، مختار او را گفت : امشب تو و برادرت و ابوعمرو مرا ملاقات كنيد كه آنچه دوست داريد برايتان آورده ام !
از آنجا گـذشت به مـسجد كوفـه رسيد جلو باب الفـيل شترش را خوابانيد و وارد مسجد شد مردم كه مختار را ديدند با يكديگر مى گفتند: مـخـتـار براى امـر مـهمى آمده است نماز جمعه را با جمعيت خواند و سپس به گوشه رفت و نمـاز عـصر را فـرادى خواند و از مسجد خارج شد. در راه به جمعيت همدان رسيد، ايشان را گفت : خبر خوشى براى شما آورده ام ، از ايشان هم گذشت تا وارد خانه خود كه به خانه سلم بن مسيب معروف بود وارد گرديد.


منبع : تبیان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه