يك وقت ديدم همسر آن مرد عرب به ضريح چسبيد به طوري كه تمام اعضايش از سر و صورت و پيشاني و بيني و شكم و دست و پا همه به ضريح ميخ كوب شد. از هول اين حادثه صداي ناله و شيون مردم بلند شد و هر چه خواستند او را از ضريح جدا كنند نمي شد تا اينكه صداي فرياد شوهرش بلند شد و گفت : يا عباس زن من پيش شما گرو باشد من الان مي روم گاوميش را مي آورم و بعد رفت . معلوم شد اينها گاوميشي را نذر حضرت كرده بودند ولي بعد پشيمان شده و به نذرشان عمل نكرده بودند.
كم كم مردم جمع شدند به نحوي كه حرم و رواق و ايوان طلا پر از جمعيت شد و جلوي رفت و آمد بسته شد.
همه منتظر نتيجه بودند كه آخرش چه مي شود.
ما گمان كرديم منزل اين عرب دو سه فرسخي شهر است و رفتن و آمدنش چند ساعت طول مي كشد ولي مثل اينكه نزديك بود، چون بعد از ساعتي ديدم افسار يك گاوميش چاق را گرفته و دارد مي آيد.
به مجرد وارد شدمردم هلهله و شادي كردند و صلوات فرستادند. (1)
منبع : الوقايع و الحوادث ، 3/44، معجزات وكرامات ، 44