با آفرينش زن، برگ ظريفى به برگهاى زرين عالمِ وجود افزوده شد؛ چرا كه زن، جلوهاى از صفات جمال و جلال الهى بود که ارادة خداوند بر آشکار شدنش تعلق گرفته بود. اين نور الهى از آغاز آفرينش تا كنون، اعصار تلخ و شيرينى را سپرى كرده و جز در موارد محدود، برفطرت خویش استوار مانده است. تاریخ،به خوبی مؤید این مطلب است که زنان صالح، همراه با حركت انبياى الهى و دوشادوش مردان صالح، در طریق هدایت و خداپرستی گام برداشتهاند.قرآن - اين كتاب هدايت بشرى- در كنار هر مرد صالح و با ایمانی، از يك زن صالح و با ایمان ياد مىكند؛ چنانچه از همسران آدم و ابراهيم، از مادران موسى و عيسى (عليهمالسلام) و... در نهايت تجليل، ياد كرده است. قرآن، درباره مادر موسى (عليهالسلام) مىفرمايد: «ما به مادر موسى وحى کردیم كه كودك را شير بده و هنگامى كه بر جان او بيمناك شدى، او را به دريا بيفكن و نگران نباش؛ كه ما او را به سوى تو باز خواهيم گرداند»121.
قرآن، همچنین در موارد متعددی از مریم عليها السلام - مادر حضرت عيسى (عليهالسلام) – به نیکی یاد میکند و تصریح مینماید که ملائکه همواره در محراب عبادت با او سخن میگفتند؛ از غیب برای او روزی میرسید و از لحاظ مقامات معنوی، آنگونه اوج گرفته بود که پیغمبر زمانش- زکریا (عليهالسلام) - را در حیرت فرو برده بود.122
در تاريخ اسلام نیز نمونههای فراوانی از زنان والامرتبه میتوان یافت. خدیجه عليها السلام -همسر بزرگوار پیامبر اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) - نمونة اتمّ و اکمل یک زن شایسته است. چنانچه، امیرالمؤمنین (عليهالسلام) در توصیف احوالات زمان شروع بعثت پیامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) فرموده است: «آن روزها تنها سرپناهى كه خانوادهاى اسلامى را در خود جاى داده بود، خانة پيامبر و خديجه (عليهماالسلام) بود و من سومين آنان بودم»123
حضرت فاطمة زهرا عليها السلام نیز در چنان مقام و مرتبهای قرار دارند که قلم، از بیان فضایل ایشان عاجز است. بیتردید، هیچکس - جز پيغمبر (صلي الله عليه و آله وسلم) و امام على (عليهالسلام) - به مقام و منزلت ایشان نمىرسد؛ چرا که ایشان بر تمامی امامان و پیامبران- جز حضرت ختمی مرتبت- برتری دارد؛ تا جايى كه فرزند گرامىاش حضرت حجت بن الحسن (عليهماالسلام) مىفرمايد: «دختر رسول خدا، فاطمه زهرا عليها السلام براى من الگوى تمام عيار است»124.
الف. نقش زنان در قيام عاشورا
يكى از مهمترين اتفاقات عظيم تاريخ اسلام، «حماسة جاودانة عاشورا» است. عاشورا، میدان نبرد جبهة حق و باطل بود و در آن ماجرا، زنان، چنان نقش کلیدی و اثرگذاری از خود نشان دادند که به جرأت میتوان ادعا کرد که در آن عرصه، زن، نه در حاشیه، که در متنِ اصلی هنرنمایی میکرد. چه كسى مىتواند نقش حضرت زينب عليها السلام و زنان و دختران امام حسين (عليهالسلام) را در نهضت حسینی ناديده بگيرد؟ آيا حضور آنان، سبب پر رنگ شدن و ماندگارى قيام عاشورا نبود؟
آری! اين گزارشگران و پيامآوران شيردل بودند كه اصل قيام، حقانيت و مظلوميت حسينيان را زنده نگه داشتند؛ چراکه پس از واقعة حماسی و سوزناک عاشورا، رسالتِ سنگینِ بانوانِ کاروانِ حسینی آغاز گردید. آنان با وجود شرایط سخت جسمی و روحی، میبایست از اندیشه، کلام و احساس خود، یاری بگیرند و با خطبههای پرشور خویش، مردمی را که در عمق وجود خود، اسیر تارهای عنکبوتی نادانی و تمایلات نفسانی بودند، در پرتو نور حقانیت قیام امام حسین (عليهالسلام) قرار دهند.
اینجاست که به هدف والای امام حسین (عليهالسلام) از همراه کردن زنان و کودکان با کاروان خویش، پی میبریم. شهید مطهری در اینباره میفرمایند: «ابا عبد الله (عليهالسلام) اهل بیت خودش را حرکت میدهد برای اینکه در تاریخ، رسالتی عظیم را انجام دهند؛ برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند؛ اما با قافله سالاری زینب عليها السلام و بدون آنکه از مدار خودشان خارج شوند. از عصر عاشورا زینب عليها السلام تجلی میکند و از آن به بعد، به او واگذار شده بود».
البته در این مختصر، مجال بیان فضایل آن بانوی بزرگوار، نیست؛ به همین جهت، به بیان احوالات دیگر زنان قهرمان کربلا اکتفا میکنیم. اگرچه نباید فراموش کرد که روشنگریهای تبلیغی و فرهنگی این بانوان نیز به رهبری و مدیریت حضرت زینب عليها السلام صورت گرفته است.
سخنرانی و خطابههای زنان در حماسة حسینی
پیامرسانی و افشاگری جنایات یزیدیان، چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه، به معنای پاسداری و تثبیت فرهنگ زلال عاشورا بود که بانوان خیام حسینی، این امر مهم را به دو شیوة خطبهخوانی و گفتگوهای پراکنده، به نحو احسن، به انجام رساندند. مسلماً اگر تلاش این بزرگواران نبود، امروز حادثة عاشورا به این روشنی تجلی نمیکرد و چه بسا آن واقعة عظیم، در صندوقچة تاریخ مانده بود. اگر ندای حقطلبی و ظلمستیزی شهیدان کربلا از حنجرة بانوان به اسارت گرفته شده، بلند نمیشد جامعة خفتة آن روز، متحول نمیشد.
به همین جهت است که سخنرانیهای بانوان هاشمی را میتوان مهمترین عامل روشنگری و در نتیجه، براندازی حکومت یزید به حساب آورد؛ چرا که آنان با اخطارها و هشدارهای خود، ضربة سنگینی به پیکر عناد و نفاق آلامیه وارد نمودند.
اسارت این بانوان، اگرچه اجباری و ناخواسته و در قابل یک تهدید بود، ولی با مدیریت آگاهانة حضرت زینب عليها السلام، این تهدید به فرصتی تبدیل شد که از طریق آن توانستند پیام خود را به گوش جهانیان برسانند.
آنان اسارت را به آزادی تبدیل کردند و در قابل اسارت ظاهری، به اسیران واقعی نفس، درس حریت و آزادگی دادند. تأمل دربارة شخصیت و موقعیت هر یک از این زنان، میتواند عظمت و بزرگی اقدامات شایستة آنان را جلوهگر نماید و درسی برای تمامی زنان، به خصوص بانوان منتظر در عصر غیبت باشد.
شرح حالی از بانوان قهرمان کربلا
1. رباب؛ همسر امام حسین (عليهالسلام)
رباب، دختر «امرءبنعدیبناوس» بود. او در کربلا حضور داشت و شاهد شهادت همسر و فرزند شیرخوارهاش، علیاصغر، بود و پس از اتمام حادثة کربلا و اسارت، در میدنه ساکن شد. در برخی روایات آمده است که پس از بازگشت اسرا به مدینه، رباب دستور داد که سقف خانهاش را بردارند و خود و دخترش، سکینه، در خانة بیسقف روزگار میگذراندند. هرگاه به او گفته میشد که از زیر آفتاب سوزان برخیز؛ با گریه و شیون پاسخ میداد: «من با چشمان خود، حسین (عليهالسلام) را دیدم، در حالی که گرمی آفتاب، بدنش را میگداخت». ایشان، به این شیوه، از ستم یزید و عمالش، افشاگری میکرد.
2. ام البنين؛ مادر چهار شهيد
فاطمه، دختر «حزامبنخالد»، از همسران بسيار با كمال امام على (عليهالسلام) و از خانوادة شجاع «بنىكلاب» بود. عقيل، برادر على (عليهالسلام) او را براى آن حضرت، خواستگارى و تزویج كرد. او را هنگامی كه از امام على (عليهالسلام)، داراى چهار پسر - عباس (عليهالسلام)، عبدالله، جعفر و عثمان - شد، امالبنين (مادر پسران) کنیه دادند. تمامی پسران او در سپاه امام حسین (عليهالسلام) جنگیدند و در رکاب ایشان به شهادت رسیدند.
امالبنین، وقتى خبر شهادت فرزاندنش را در ماجرای کربلا شنید، به سوگ نشست و تا آخر عمر، به ياد آنها- به خصوص عباس دلاور- عزادری نمود. نقل است که وی ضمن اشعاری میگفت: «اى كسى كه فرزند رشيدم عباس را ديدى كه همانند پدرش بر دشمنان میتاخت؛ فرزندان على (عليهالسلام) شيران بيشة شجاعتاند. شنيدهام بر سر عباس، عمود آهنين زدند، در حالىكه دستهاى او را قطع كرده بودند. اگر دست در بدن پسرم بود، چه كسى جرأت داشت نزد او آيد و با او بجنگد؟»
امالبنین به امام حسین (عليهالسلام) علاقة وافری داشت؛ به گونهای که وقتی بشیر به مدينه آمد و اخبار كربلا را به مردم رساند، ام البنين نزد او رفت و پرسید: «از امام حسين (عليهالسلام) مرا خبر بده؛ فرزندانم و همة آنچه زير آسمان كبود است، فداى حسين (عليهالسلام) باد!» و وقتى خبر شهادت امام حسين (عليهالسلام) را شنيد، نالهاش بلند شد و گفت: «رگهاى دلم را پاره كردى».
اين علاقه، نشان از كمال معنويت او دارد كه با وجود آن همه ايثارگری در راه امام، باز هم، تنها از امام سخن به ميان میآورد125.
آرى! اين شير زنان، با پرورش سربازانى دلير و شجاع برای دفاع از دین و ولایت، حضور مؤثر خود را در ميدان نبرد حق عليه باطل، خود نشان دادند.
3. مادر و همسر وهب؛ تازه داماد كربلا
کاروان امام حسین (عليهالسلام) در مسیر حرکت به سوی کوفه، به سرزمین سرسبزی به نام «ثعلبیه» رسید. در آنجا، چشم حضرت به خیمهای افتاد و به سمت آن رفتند. در خیمه، پیرزنی مسیحی را یافتند که در انتظار پسر و عروسش بود که گوسفندان را برای چرا برده بودند. امام از احوالات آنها پرسید و پیرزن، از کمبود آب آشامیدنی گفت. امام (عليهالسلام) -كه همواره دلش براى نيازمندان مىتپيد- با نيزة خود، قسمتى از خاك زمين را كنار زد و ناگهان، آب از زمین جوشید. پیرزن که از این واقعه متحیر شده بود، مجذوب بزرگوارى امام (عليهالسلام) شد. امام (عليهالسلام) جريان مسافرتش را به او گفت و فرمود: «هرگاه پسرت آمد، به او بگو که اگر مىخواهد به كمك ما بيايد».
پس از حرکت کاروان امام (عليهالسلام)، وهب به خیمه بازگشت. اين جوان پاكدل، وقتى آب خوشگوار را ديد و از ماجرا مطلع شد، مجذوب امام (عليهالسلام) گرديد و با اين كه تنها پنج – یا هفده - روز از عروسىاش میگذشت، همراه مادر و همسر خود به خدمت امام (عليهالسلام) رفت.
این خانوادة نیکسرشت، چنان به امام ایمان آورده بودند که پس از گفتگوى کوتاهی، همگى به اسلام گرويدند. در روز عاشورا، مادر شجاع وهب، به او گفت: «به جاى شيرى كه به تو دادهام، از تو مىخواهم که جانت را در طبق اخلاص بگذارى وبا دشمن امام (عليهالسلام) تا سر حدّ شهادت بجنگى». وهب گفت: «در مورد همسرم چه كنم؟» مادر جواب داد: «عزيزم! جمال هميشگى را به جمال چند روزه، نفروش». سخنان مادر، وهب را دگرگون و قلبش رالبالب از عشق امام حسين (عليهالسلام) کرد.
در هنگام وداع، همسرش به او گفت: «جان من و تو، هزاران بار فداى امام حسين (عليهالسلام) باد! من از تو يك تقاضا دارم و آن، اینکه در حضور امام، با من تعهد كنی که تا وقتی به تو ملحق نشدهام، وارد بهشت نشوى». وهب قبول كرد و در حضور امام (عليهالسلام) تعهّد خود را اظهار نمود.
سپس به ميدان رفت و گروهى از دشمنان تبهكار را كشت و آنگاه، در حالى كه از شمشيرش خون مىچكيد، نزد مادر آمد و گفت: «آیا از من خشنود شدى؟» مادر گفت: «از تو خشنود نخواهم شد، تا در پيشاپيش امام (عليهالسلام) كشته شوى».
وهب دوباره به ميدان تاخت و همچنان جنگيد تا به شهادت رسيد. پس از شهادت او، همسرش، خود را به پیکر در خونتپیدة او رساند و سرش را روی سینة او گذارد. در همان حال، کسی از سپاه یزید، عمودی آهنین بر فرق او کوبید و او را نیز به شهادت رساند.
هنگامی که بدن به خونآغشتة وهب را نزد عمر بن سعد بردند، عمر نگاهی به او کرد و گفت: «حملات تو، چه سخت و شديد بود!». آنگاه دستور داد که سرش را از بدن جدا كردند و به سوی مادرش بیفکنند.
مادر، سرِ جوانش را برداشت و بوسيد و گفت: «سپاس خداوندى را كه با شهادت تو- در ركاب امام حسين (عليهالسلام) - مرا رو سفيد كرد». سپس غرشكنان برخاست و سرِ وهب را به سوى دشمن پرت كرد و گفت: «سرى كه برای دوست دادهايم، باز نمىستانيم». آنگاه به خيمه آمد و ستون خيمه را برداشت و به جنگ دشمن شتافت. پس ازآنکه دو تن از دشمنان را كشت، امام حسين (عليهالسلام) او را به خيمه بازگرداند و براى او دعا كرد و به او مژدة بهشت داد. مادر وهب، خوشحال شد و گفت: «خدايا! اميد بهشت را از من مگير»126.
4. همسر زهير بن قين
زهير،بزرگ طايفة بنىفزاره، به همراه عدهاى از افراد قبیلهاش، از كوفه به حج رفته بود. در مكه، ماجراى حركت امام حسين (عليهالسلام) را شنيد، اما از آنجايى كه آمادگى معنوى براى حمايت آن حضرت نداشت، در صدد بود كاروانش را در راه بازگشت، از مسیری حركت دهد كه با كاروان امام حسين (عليهالسلام) برخورد نكند تا ناچار به يارى او شود. از اين رو سعى او بر اين بود كه دور از کاروان امام حركت كند و به ايشان و همراهانشان نزديك نشود.
در يكى از منزلگاهها -كه زهير و همراهانش مشغول خوردن غذا بودند- فرستادهاى از طرف امام، نزد آنان آمد و خطاب به زهيربن قين گفت: «اى زهير! امام (عليهالسلام) خواسته است که نزد او بروی». در آن هنگام، هركس كه لقمهاى در دست داشت، از تعجب آن را انداخت و سكوت همه را فرا گرفت.
ناگهان از گوشهاى، صداى پرشور همسر زهير بلند شد که: «اى زهير! فرستادة امام به اينجا آمده است. چرا جوابش را نمىدهى؟ چه مىشود به حضور امام (عليهالسلام) بروی و سخنش را بشنوى؟!» سخنان همسر زهير، تأثير به سزايى بر او گذاشت. به همین جهت به خدمت امام (عليهالسلام) رسيد. اين ملاقات نورانى، محبت دنيا را از زهير دور كرد و خورشيد ايمان و عشق به آن حضرت را در وجود او پر فروغتر نمود؛ تا جايى كه به لشگر او پيوست و در روز عاشورا، عاشقانه از ایشان دفاع كرد و با شجاعتى بىنظير، پس از كشتن عدهى زياد به فيض شهادت نايل گرديد127.
وقتى زهير به شهادت رسيد، امام حسين (عليهالسلام) به بالين او آمد و فرمود: اى زهير! خدا تو را در پيشگاهش جاى دهد و دشمنانت را آن چنان لعن كند كه به صورت بوزينه و خوك درآيند.128
حضرت ولى عصر (عجلاللهتعالي فرجهالشريف) - در زيارتى كه سيد بن طاووس، آن را منسوب به آن حضرت مىداند- مىفرمايد: «درود بر زهير بن قين كه به امام حسين (عليهالسلام) گفت: هرگز از تو دست بر ندارم، آيا پسر پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) را در ميان دشمنان بگذارم و بروم؟ خدا مرا براى آن روز نگذارد».
نويسنده:حجتالاسلام و المسلمین عباس خادميان
منبع : راسخون