قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حسین( علیه السلام ) مفسر معنى مرگ

سخن از نمونه ها و الگوها به مردى باز مى گردد که در وقت مشاهده تباهى و سیاهى قوم خود از جاى برخاست تا نمونه اى و الگویى والا براى آنها بسازد.
خاموشى صدا در سینه ها، دهانهاى بازمانده از حیرت و بیچارگى ، فرود تازیانه چپاولگران بر گرده ها، ناتوانى پاهاى وامانده از رفتن ، غفلت تام و تمامى که همه چیز را از معنى تهى ساخته بود و غروب خورشید حقیقت در پشت کوههاى بلند ظلم بود که مردى از تبار سلحشوران اهل حقیقت را به حرکت درآورد.
او از جاى برخاست تابا شمشیر خویش، همه دیوارها و پرده هاى مانع از تابش خورشید را فرو ریزد.
او شورى در همه نهادها، گفتگویى در زبانها و جستجویى بزرگ در سرها شد. داستانى و آرزویى در دلهاى شیدا. نمونه اى که بودن ، شدن و رفتن را تفسیر مى نمود.
حسین(ع) ، آغاز قصه اى سترگ بود و جانى در همه پیکرهاى فسرده و منجمد. آتشى که در میان پیر و جوان افتاد و شورى که از میان همه شهرها و بلاد گذشت.
همو که در شبى سیاه ، شعله اى درخشان شد تا آتش در همه سینه هازند و نهادهاى خفته را با خواندن داستانى از همه دلدادگى در گوشها، بیدار سازد.
حسین(ع) به راه افتاد، تا با برهم زدن همه زندگى و پیرایه هایى که بر در و دیوار حیات آدمى بسته شده بود به او بفهماند: «در وقت فراموشى مرگ ، زندگى را هیچ اساس و بنیادى نیست » باشد که خداى را به شهادت طلبند و از آن همه سیاهى وارهند.
حسین(ع) نیک دریافته بود که او را پیوندى با فرزندخواندگان سیاهى و تباهى نیست. بنده اى که سر در آستان معبود آورده بود تا رهایى از همه چیز را امام خویش سازد. او در اول گام سخن از «شهادت » به میان آورده بود تا اعلام کند نه براى زندگى، که براى مرگ از جاى برخاسته است، که گفته بود: مى روم ، و جوانمرد را مرگ ننگ نباشد، چرا که او مخلصانه مى کوشد و با جوانمردان با نیکویى رفتار مى کند تا خوارى را به جان نخریده باشد. (۱)
گفتگو از نمونه ها، و بار عظیمى که بر دوش خویش حمل مى کنند به «مردى » باز مى گردد که رنج همه انسانها را بر دوش مى کشید، در وقتى که تاریکى ، همه سرزمین بزرگ اسلامى را در خود گرفته بود.
حسین(ع) ، فرزند على بن ابى طالب(ع) و فاطمه(س) سفرى را آغاز کرد که در آن همه امور عالم و آدم ، تفسیرى دوباره مى یافتند، خالى از هر گونه تحریف ، آنچنان که او ، بحقیقت دریافته بود و بر آن بود تا بر همگان مکشوف سازد. نگاهى به برگهاى این دفتر بزرگ ، نشان مى دهد که او - حسین(ع) - نه براى زندگى ، نه براى حکومت که در یک کلام براى تبیین آیه «مرگ » و «شهادت » سفر خویش را آغاز کرد. در وقتى که هیچ نشانه اى از «معنى مرگ » و «حقیقت » آن دیده نمى شدو همگان چنان با فراموشى مرگ ، در فتنه دنیا افتاده بودند که دیگر هیچ موعظه و نصیحتى کارساز نبود و دستگاههاى تبلیغاتى بیگانگان با مرگ ، چنان زندگى را وارونه جلوه داده بود که فرزندان آدمى هیچ معنى روشنى از «زندگى » به خاطر نمى آوردند و در حقیقت ، زندگى اى وجود نداشت تا معنى روشنى بر آن مترتب باشد، تا چه رسد به آنکه مردى چون حسین(ع) بخواهد داعیه «حاکمیت » و «امیرى » بر چنان مرداب عفنى را در سر بپرورد.
آغاز سفر حسین(ع) ، همراه با کلامى در توصیف زیبایى «مرگ » بود و پایان آن ، مرگى سرخ در میانه میدان.بدان امید که در سرزمینى مملو از تیرگى ، که حجابهاى ضخیم چونان ابرهاى متراکم حقایق را پوشانده ، چهره حقیقت نمودار گردد. در وقتى که ، انحرافات چنان مردم را متزلزل و زبون ساخته بود که از کتاب خدا ، پیامبر و سنتهاى او جز اسمى بى مسمى یافت نمى شد. آن هم در خدمت بهره مندى از تنعمات دنیوى. و او پیش از آن که به تعریف زندگى و چگونگى آن بپردازد، در پى آن شد که تصویرى بحقیقت از مرگ عرضه نماید. تا شاید بر پایه هاى سترگ آن ، انسان را مجال درک معنى حقیقى حیات و زندگى به وجود آید.
امرى که در میان غفلت تمام پوشیده مانده و فرو رفتن در تباهى و ابتذال را نصیب امتى ساخته بود که بیش از نیم قرن از دوران کفر و جهالت و روى آوردنشان به ایمان نمى گذشت. حسین بن على(ع) نیک مى دانست که باید، بار دیگر ، ابتدا و انتهاى سفر آدمى معلوم شود تا صورت و سیرت زندگى، برایش معنى پیدا کند. چرا که بدون روشن شدن غایت سفر، چگونگى طى طریق و جهت گیرى خاص بین راه معلوم نمى شد و در واقع آنچه که حسین(ع) آن را گمشده مردم عصر خویش مى دانست; نه طریق زندگى که «چگونه مردن » بود. آیین و سنت مرگ. زیرا ازآن پس، چگونه زیستن را مى شد پیدا کرد.
او ، مرگ را براى مردمى معنى مى کرد که فراموشى آن ، آنها را در مردابى به اسم زندگى انداخته بود، تا دریابند که چگونه مشتاقانه زندگى را به هواى رسیدن به چنان مرگى طى کنند.
«سوءتفاهمى بزرگ » گرداگرد مسلمین را فراگرفته بود. بى آنکه پنجه در تکیه گاهى مطمئن انداخته باشند به راه افتاده بودند. همان که مجاز را چهره حقیقت مى پوشانید. دین ، زندگى ، رهبرى و همه امور در اوضاع حاکم آن زمان معنى مقلوب و واژگونه خویش را نمودار مى ساختند و همه مناسبات نیز على رغم پوشش ظاهریشان باطنى پلید داشتند. گوییا که همگان دست در دست هم بر اندام فریب، دروغ و نیرنگ، جامه صلاح مى پوشانیدند تا ایام حیات را در کامرانى سپرى سازند.
حکومت حاکم ، همه منکر را معروف جلوه مى داد و معنى همه آداب بودن و اعمال زیستن را مقلوب مى کرد.
این همه ، تنها محصول عصرى بود که جاهلترین حکام، زمام امور را به دست گرفته بودند و آنک، غاصبانه به نام شایسته ترین مردان اهل حقیقت بر مردم حکم مى راندند و در نتیجه ، به جاى رستگارى ، نگون بختى تام و تمام را نصیب مردم مى کردند.
در چنین وقتى اگر حسین(ع) در خانه مى نشست مسؤول بود، او ، ناگزیر صبورانه دندان بر جگر فشرده و تنهازمانى که از هر طرف نامه ها به سویش روان شد، پاى از خانه بیرون نهاد. اگر چه تجربه هاى رفته بر پدر و برادر و اخبار رسیده از جد بزرگوارشان همراه با علم امامت همگى خبر از آینده نیکویى نمى دادند و غدر و جفاکارى دعوت کنندگان را متذکر مى شدند، لیکن ، بر حسین(ع) بود تا به پاخیزد ، به سویشان رود و حجت را تمام کند . مبادا که فردا، زمزمه سر دهند که «حسین را فراخواندیم و حکمش را گردن نهادیم اما، او اجابت نکرد.»
درود پاک خداوند بر او و همه یاران با وفایش باد.


منبع : . برگرفته از یکى از خطبه‏هاى حضرت حسین(ع)، ص ۹۵ ، نفس‏المهموم .
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه