قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اهل بيت رسول خدا در مجلس يزيد

از حضرت عـلى بن الحسین علیه السلام روایت شده هنگامیکه ما را بر یزید وارد کردند دوازده نفـر جوانان و اطفـال ذکور که همـه را به ریسمـان بستـه بودند، چـون مـقـابل یزید قـرار گـرفـتـیم، گـفـتـیم :انشدک باللّه یا یزید مـا ظنّک برسول اللّه صلى الله عـلیه و آله و سلم لورانا عـلى هذه الحال. ((یزید ترا بخدا چه فکر مى کنى اگر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ما را به این حالت ببیند؟))
آنگاه دستور داد بند را از ما برداشتند!
فـاطمـه دخـتـر ابى عـبدالله گـفـت : یا یزید بنات رسول اللّه سبایا. ((یزید! دختران رسول خدا و اسیرى؟ یزید گفت: دختر برادرم من این را دوست نداشتم مردم حاضر در مجلس آنچنان گریه کردند که صداى گریه مجلس ‍ را پـر کرد زنى از بنى هاشم در خـانه یزید بود وقـتـى که از داستـان حسین و اهل بیتـش آگـاه گـردید بر حسین ندبه مى کرد و فریاد مى کشید:وا حبیباه یا سیّد اهل بیتـاه، یابن مـحمـداه یا ربیع الارامـل و الیتـامـى، یا قـتـیل اولاد الادعـیا. ((اى حبیبم حسین اى سید اهل بیت رسول خـدا، اى پـسر رسول خـدا، اى پـناهگـاه ایتام و بى سرپرستان ، اى کشته اولاد زنا))
ندبه و گریه این زن همه اهل مجلس را گریانید.
به نقل تاریخ ابن اثیر این زن را هند دختر عبدالله بن عامربن کرنیز ذکر مى کند. طبرى مى گوید: هنگامیکه آل اللّه بر یزید وارد شدند زنان یزید و دختران معاویه و همه زنان حرم یزید فریاد زدند و گریه کردن و ولوله اى ایجاد نمودند. و تمام زنان بنى امیه به خدمت مخدرات آل اللّه مى آمدند و مجلس عزا برپا مى کردند.(۱)


فاطمه دختر امام حسین و مرد شامى

مردم شام اسراى اهل بیت پیغمبر را از خوارج بحساب مى آوردند و یا اسراى رومى فکر مى کردند لذا مردى از اهل شام در مجلس یزید فاطمه دختر امام حسین علیه السلام را دید و از یزید خواست که این دختر را به او ببخشد.
دختر ابى عبدالله علیه السلام از سخن مرد شامى لرزه بر اندامش افتاد صدا زد: عمه جان اوتمت و استخدم. ((یتیم شدم کم نبود حالا باید کنیزى کنم.))
زینب دخـتـر عـلى عـلیه السلام به مرد شامى پرخاش کرد و فرمود: دعوى دروغ کردى و پـست تـر از آنى که چـنین خواهشى کنى که نه براى تو و نه براى امیرت جایز نیست یزید از گفتار زینب به خشم آمد و گفت: ادعاى دروغ مى کنى اگر بخواهم مى توانم زینب فـرمـود: چنین نیست خدا چنین اختیارى به تو نداده است مگر آنکه از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى در آئى .
یزید سخت خشمگین شد و گفت: این چنین با من سخن مى گوئى؟ پدرت و برادرت از دین خارج شدند!
زینب فـرمـود: به دین خدا و جد و پدر و برادرم تو و پدرت و جدت هدایت شده اید اگر مسلمان باشید.
یزید گفت : دروغ مى گوئى اى دشمن خدا.
زینب فـرمـود: تـو امـیرى به ظلم و ستـم دشنام مـى دهى و با قـدرتـت به طرفـت تحمیل مى کنى یزید از سخن زینب خجالت کشید و سکوت کرد.
مرد شامى دوباره سخنش را تکرار کرد و گفت : این دختر را به من ببخش.
یزید گفت : خفه شو خدا مرگ حتمى به تو ببخشد.(۲)

یزید و سر ابى عبدالله علیه السلام

روزى که سرهاى شهدا را بر یزید وارد کردند از کثرت ازدحام حدود ظهر سرها وارد مجلس یزید شد.
کاخ یزید در آن روز به انواع زینت آراسته بود، براى یزید تخت مرصّعى نهاده و اطراف آنرا صندلیهاى طلا و نقره چیده و شخصیتهاى داخلى و خارجى هر یک در جاى خود قـرار گـرفـتـه بودند، مـاءمـورین ابن زیاد وارد شدند و فریاد کشیدند: به عزت امیر سوگـند که خاندان ابوتراب را کشتیم و آنها را ریشه کن نمودیم، شرح واقعه را بیان کردند و سرها را نزد یزید گذاشتند.
سر حسین در طشت طلا قرار داشت، سکینه و فاطمه دختران ابى عبدالله علیه السلام قدمى کشیدند تا سر را در داخل طشت ببینند، همینکه چشمشان به سر پدر افتاد صداى شیونشان بلند شد.
یزید با چوب دستى بر لبهاى حسین مى زد و مى گفت: یوم بیوم بدر امروز از جنگ بدر انتقام گرفتیم و این اشعار را مى خواند:
لیست اشیاخى ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل

فاهلّو واستهلّوا فرحا

ثمّ قالوا یا یزید لا تشل

قد قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جا و لا وحى نزل

لست مـن خـندف ان لم انتـقـم

مـن بنى احمـد مـا کان فعل (۳)

شاعر پارسى زبان ترجمه این اشعار را به فارسى به شعر آورده :
پدرانم که به بدر از خزرج

ناله ها ازدم شمشیر شنید

کاش بودند و بگفتندى شاد

دست تو درد مبیناد یزید

آنقدر سرور از آنان کشتیم

تا که با بدر برابر گردید

بازى هاشم و ملک است و جز این

خبرى نامد و وحیى نرسید

نیم از خـندف اگـر نستـانم

کینه ام ز ال نبى بى تردید

ابو برزه اسلمـى که در مـجلس حضور داشت و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درک کرده بود صدا زد:
یزید! لبهاى حسین را چوب مى زنى؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم که این لبها و لبهاى برادرش حسن را مى بوسید و مى مکید و مى فرمود:انتما سیّد شباب اهل الخنه قتل اللّه قاتلکما و لعنه و اعدله جهنم و سائت مصیرا.
((شمـا دو نفـر آقـاى جوانان بهشتـید خـدا بکشد قـاتـل شمـا را و او را لعـنت کند و جهنم را برایش آمـاده سازد که بد جایگاهى است.)) (۴)

زینب در مجلس یزید

یزید بن مـعـاویه در اشعارش مسائلى را مطرح کرد از جمله ۱ ـ آرزو مى کند حضور کشته هاى بنى امیه را که در جنگ بدر به جهنم واصل شدند ۲ ـ به کشتن فرزند پیغمبر افتخار مـى کند ۳ ـ تـصور مـى کند که حکومـتـش تـثـبیت شده و مخالفى نخواهند داشت ۴ ـ منکر اصل دین و قیامت و رسالت و وحى و تمام مسائل الهى مى شود! لذا زینب مظلومانه با اینکه در دست یزید اسیر است و حامى و پشتیبانى ندارد، اما با یک شجاعت بى نظیر و شهامت بى مـانند بیاناتى ایراد مى فرماید که بینى یزید را به خاک مى مالد تا آنجا که مى فـرمـاید: من ترا انسانى بى قدر و بى ارزش مى دانم و سخت تو را مى کوبم و بسیار تـرا تـوبیخ و سرزنش مـى کنم ، تو هر چه تلاش کنى و مکر و حیله بکار برى نمى توانى نام ما را از سر زبانها بردارى . محبت ما را از دلها خارج کنى و احکام دین را از بین ببرى ، لیکن عار و ننگ کار تو هرگز و با هیچ آبى شسته نمى شود.
راستـى عجیب شجاعانه، یزید را با خاک یکسان مى کند، آرى او دختر امیر مؤ منان على بن ابیطالب است لذا در برابر همه حضار مجلس بپا خواست و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پیامبر و دودمان او فرمود: اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق اسّمـا فـاصبحنا نساق کما تساق الاسارى انّ بنا على اللّه هوانا و بک علیه کرامه؟ و ان ذلک لعـظم خـطرک عنده؟ فشمخت بانفک و نظرت فى عطفک جذلان مسرورا حین راءیت الدّنیا لک مـستوثقه و الامور متسقه و حین صفى لک ملکنا و سلطاننا فمهلا مهلا لا تطش جهلا انسیت قـول اللّه تـعـالى: و لا تـحسبن الّذین کفـروا انّما نملى لهم خیر لانفسهم انّما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب الیم .
((یزید گـمـان مـى کنى از اینکه همه راههاى زمین و آسمان را به روى ما بستى و ما را مانند اسیران شهر به شهر مى گردانى، نزد خدا خوار و بى مقدار مى شویم و تو مورد عـنایت الهى گردیده اى و مقاومت نزد خدا فزون گشته که این چنین باد به دماغ افکنده و اظهار خـوشحالى و شادمانى مى کنى ؟ چون مى بینى دنیا به کام تو است و کارها بر وفـق مرادت جریان دارد؟ و حکومت ما در دست تو قرار گرفته ؟ نه چنین نیست ، آرام باش ، به جهل و نادانى اتـکا مـکن ، مگر گفته خدا را فراموش کرده اى : کفار گمان نکنند که مـهلت دادن به آنها به خـیر آنها است بلکه به آنها مهلت مى دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند که براى آنان عذابى دردناک است.))
امـن العـدل یابن الطلقـا تـخـدیرک حرائرک و امـاءک و سوقـک بنات رسول اللّه سبایا.
((اى پـسر آزاد شدگـان (۵) آیا از عـدالت است که زنان و کنیزان خود را در پس پرده نگهدارى و دختران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به اسارت بسر برند و پـرده حجاب آنها دریده و صورتهاشان در برابر دشمنان باز تا افراد دور و نزدیک چهره آنان را بنگرند در حالیکه مرد و محرمى ندارند تا از آنها حمایت کند؟!))
آرى چگونه انتظار حمایت داشته باشیم از کسى که جگر پاکان (۶) را به دندان مى کشد و گـوشت او از خون شهدا روئیده است ، و چگونه ممکن است از دشمنى با ما کوتاهى کند کسى که از روى بغـض و کینه به ما نگاه مى کند و در مقام افتخار به کشتن مردان الهى مى گوید:
و اهلوا و استهلوا فرحا

ثمّ قالوا یا یزید لا تشل

و با چـوب خـیزران بر لبان و دندان سید جوانان اهل بهشت مـى زند چـرا چـنین نگـوئى که به خـیال خـود فـتـنه را با کشتـن ذریه رسول خـدا و ستارگان زمین ریشه کن کرده اى، آنگاه پدران خود را مى خوانى، بزودى به آنان مـلحق خـواهى شد در حالیکه آرزو مـى کنى کاش فـلج بودم و لال مى شدم و چنین جملاتى را نمى گفتم و چنان کارهائى را انجام نمى دادم ، خدایا حق ما را بستان و انتقام ما را از دشمنان بگیر و آنها را که خون ما را ریختند مورد غضب خود قرار ده ...
هر چند سخن گفتن با تو مصیبتم را تشدید و اندوهم را افزون مى سازد لیکن باید ترا از این گردن فرازى فرود آورم و ترا کوچک سازم و بکوبم و توبیخ و ملامت بسیار گویم ، هر چند چشمها اشکبار و سینه سوزان است و چقدر شگفت آور است که افراد حزب اللّه به دست آزاد شدگان حزب شیطان کشته شوند.
فـکد کیدک وسع سعـیک و ناصب جهدک فو اللّه لا تمحوا ذکرنا و لا تمیت و حینا و لا تـرحض عـنک عـارها و هل راءیک الا فند و ایامک الا عدد و جمعک الا بدد یوم ینادى المنادى الا لعنه اللّه على الظالمین .
((مکر خود را بکار گیر و کوشش خود را انجام ده ولى بخدا قسم نمى توانى یاد ما را از مـیان مـردم مـحو و نابود کنى، و احکام الهى را نمى توانى از بین ببرى اما عار و ننگ عـمـل زشت تـو هرگـز شسته نمى شود، زیرا راءى تو ضعیف و مدت زندگانیت کوتاه و جمعیت و همدستانت اندک و در روز قیامت منادى پروردگار ندا مى دهد: آگاه باش که لعنت خدا بر ستمکاران محقق است .(۷)

یزید مجاب مى شود

مـرحوم مـحدث نورى قـدس سره از دعـوات راوندى نقل کرده : هنگامى که حضرت على بن الحسین علیهماالسلام را بر یزید وارد کردند یزید با حضرت سخـن مى گفت و در صدد بود بهانه اى به دست آورد تا او را شهید کند امام سجاد هم پـاسخ مى داد در حالیکه تسبیح کوچکى در دست داشت و آنرا مى چرخانید یزید گـفـت: این چـه کارى است که من با تو سخن مى گویم و تو با تسبیح بازى مى کنى؟ یعنى مى خواست بگوید: ادب مجلس و سخن را رعایت نمى کنى .
حضرت فرمود: پدرم از جدم برایم روایت کرد که چون نماز صبح را انجام مى داد تسبیح را به دست مى گرفت و مى گفت :
اللهم انى اصبحت اسبحک و احمّدک و اهلّلک و اکبّرک و امجّدک بعدد ما ادیر به سبحتى .
و تسبیح را با دست مى چرخانید و سخن مى گفت و کارش را انجام مى داد بدون آنکه ذکرى بگوید. و مى فرمود: چرخیدن تسبیح ذکر به حساب مى آید و آن امان است تا در رختخواب جاى گیرد، و چون در رختخواب مى رفت همین اذکار را تکرار مى کرد و تسبیح را زیر سر قرار مى داد و مى فرمود تا صبح تسبیح ذکر مى کند. و من از جدم پیروى مى کنم .
یزید گـفـت: با هر یک از شما سخن مى گویم پاسخى مى دهد که در گفتار پیروز مى گردد.(۸)

سخنرانى امام زین العابدین علیه السلام در مسجد اموى دمشق

روز جمـعـه امـام زین العـابدین در مسجد اموى شام حضور داشت یزید به خطیب مخصوص دستور داد تا به منبر رفته از بنى امیه تعریف و از حسین علیه السلام انتقاد نماید، خطیب یزید نسبت به درود و ثناء بر یزید و معاویه از حد اغراق گذشت و از امیر مؤ منان و حسین علیه السلام تا توانست انتقاد و سب و لعن نمود تا جایزه بیشترى از یزید بگیرد.
امام سجاد علیه السلام از این همه انحراف و حق کشى و دروغ پردازى به تنگ آمد بر خطیب فـریاد زد:ویلک ایّها الخـاطب اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق فتبوّاء مقعّدک من النّار. ((واى بر تـو اى خـطیب خـشنودى مـخـلوقـى را با خـشم خـالق متعال خریدى جایگاهت پر از آتش باد.))
سپس به یزید توجه کرد و فرمود:
آیا اجازه مى دهى تا بر این چوبها بالا رفته و سخنانى بگویم که در آن رضایت خدا و اجر و ثواب براى حاضرین باشد؟
نکته : اگر سخنران همچون خطیب یزید بر منبرى سخنرانى کند منبر نخواهد بود و اگر سخـنران در مـسیر خدا و هدفش از سخنرانى تحصیل رضاى خدا و ارشاد باشد آنگاه منبر خواهد بود لذا امام سجاد مى فرماید: بر این چوبها و تخته پاره ها بالا روم نمى گوید: به منبر بروم زیرا منبر مسجد اموى چوب و تخته پاره است که براى سوزانیدن شایسته است .
حضار از پـیشنهاد زین العـابدین تـعـجب کردند و در بهت فرو رفتند که این جوان عـلیل و بیمار چه مى خواهد بگوید و چه مى تواند بکند لذا با اینکه یزید جواب رد داد مردم اصرار کردند که اجازه دهد تا ببینند چه خواهد کرد.
یزید گـفـت : اگـر به مـنبر برود جز با افـتـضاح مـن و بنى امیه پائین نخواهد آمد زیراانه من اهل بیت قدزقوا العلم زقا. ((که او از خاندانى است که دانش با شیر به آنها تعذیه شده است))، بالاخره با اصرار زیاد مردم اجازه داد.
امـام از پـله هاى مـنبر بالا رفـت و بر عـرشه آن قـرار گـرفـت ، پـس از حمـد و ثـناى پروردگار خطبه اى ایراد فرمود که چشمها گریان و دلها لرزان شد و از جمله فرمود:
ایّها النّاس اعطینا ستا و فضلنا بسبع ، اعطینا العلم و الحلم و السّماحه و الفصاحه و الشّجاعـه و المحبه فى قلوب المؤ منین و فضلنا بان منّا النّبى المختار محمد صلى الله عـلیه و آله و سلم و مـنّا الصّدیق و مـنا الطّیار و منا اسد الله و اسد رسوله و منّا سیده نساءالعـالمـین فـاطمـه البتـول و مـنّا سبطا هذه الامـه و سیدا شباب اهل الجنه .
((مردم خدا به ما شش امتیاز داد و به هفت چیز بر سایرین برترى یافتیم .
به مـا عـلم و حلم و بزرگوارى و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهاى مؤ منان داده است و به هفت امر به ما افتخار و فضیلت بخشید که از ما است محمد مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم و از مـا است صدیق این امـت عـلى که خـلیفـه و جانشین رسول خـدا صلى الله علیه و آله و سلم است و از ما است جعفر طیار و از ما است شیر خدا و رسولش حمـزه سیدالشهدا و از مـا است سیده زنان جهانیان فـاطمـه بتول و از ما است دو سبط این امت حسن و حسین که دو سید جوانان بهشتند.
فـمـن عـرفـنى فقد عرفنى و من لم یعرفنى انباته بحسبى و نسبى: انا بن مکه و منى انا بن زمـزم و صفا، انا بن من حمل الرکن باطراف الرداء، انا بن خیر من ائتزر و ارتدى، انا بن خیر من انتعل و احتفى، انا بن خیر من طاف وسعى، انا بن خیر من حج و لبى انابن من حمـل عـلى البراق فـى الهواء، انابن من اسرى به من المسجد الحرام الى مسجد الاقصى فـسبحان مـن اسرى، انابن من بلغ به جبرئیل الى سدره المنتهى، انابن من دنى فتدلّى فـکان قـاب قـوسین او ادنى انابن مـن صلّى بمـلائکه السّمـاء، انابن من اوحى الیه الجلیل مـا اوحى، انا بن محمد المصطفى، انابن على المرتضى، انابن من ضرب خراطیم الخـلق حتـى قـالوا لا اله الا الله، انابن مـن ضرب بین یدى رسول اللّه بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و صلّى القبلتین و قـاتـل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفه عین انابن صالح المؤ منین و وارث النبیین و قاطع الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین، ذاک جدى على بن ابى طالب انابن فـاطمـه الزهراء، انابن سیده النّساء، انابن الطّهر البتـول، انابن بضعه الرّسول، انابن المرمّل بالدماء، انابن ذبیح کربلا، انابن من بکى علیه الجنّ فى الظّلماء و ناحت علیه الطیر فى الهواء.
((هر که مرا مى شناسد که مى شناسد و آنکه نمى شناسد از حسب و نسبم آگاه مى کنم تا بشناسد: من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، منم فرزند آنکه حجرالاسود را با گـوشه هاى عبایش بجاى خود نصب نمود، منم فرزند بهترین کسى که حج کرد و تـلبیه گفت، منم فرزند آنکه بر براق سوار شد و به آسمان رفت، منم فرزند آنکه در شب او را از مسجدالحرام به مسجد اقصى بردند، پس منزه است آنکس که او را سیر داد.
منم فرزند،آنکه جبرئیلش به سدره المنتهى رسانید.
منم فرزند کسى که بر فرشتگان امامت کرد.
منم فرزند آنکه خداى بزرگ به او وحى فرستاد.
منم فرزند محمد مصطفى .
منم فرزند على مرتضى .
مـنم فـرزند آنکه با دو شمشیر جنگید و با دو نیزه مبارزه کرد و دو بار هجرت نمود. و دو بار بیعـت کرد و به دو قبله نماز خواند، و در بدر و حنین با کفار جنگید و لحظه اى به خداى متعال کافر نشد.
مـن فـرزند صالح مـؤ مـنین و وارث پیامبران و ریشه کن کننده منکران خدا و سید و سرور مـسلمانان و رهبر مجاهدان و زینت دهنده عبادت کنندگانم این است جدم على بن ابى طالب منم فـرزند فـاطمـه زهرا، مـنم فـرزند سیده زنان ، مـنم فـرزند پـاک بتول .
منم فرزند پاره تن رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم .
من فرزند آنم که بخون آغشته گردید.
من فرزند کسى هستم که در کربلا ذبح کردید.
من فرزند آنکسى هستم که پریان و پرندگان هوا در سوگ او گریه کردند.
چـون سخـن امـام به اینجا رسید مردم صدا را به گریه و ناله بلند کردند و مسجد یک پارچه ضجه و ناله شد، یزید از ترس شورش مردم صدا زد: مؤ ذن اذان بگو.
مؤ ذن : اللّه اکبر.
زین العابدین :الله اکبر و اعلى و اجل و لا شیى ء اکبر من الله .
((خدا بزرگ است و عزیز و برتر از هر چیز و چیزى بزرگتر از خدا نیست.))
مؤ ذن: اشهد ان لا اله الا الله .
امام سجاد:شهدبها شعرى و بشرى و لحمى و دمى .
((پوست و گوشت و خون و مویم شهادت به یکتائى خدا مى دهد.))
مؤذن: اشهد انّ محمدا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم
زین العـابدین عمامه از سر گرفت و فرمود: مؤذن ترا به حق محمد قسم مى دهم اندکى سکوت کن، آنگاه متوجه یزید گردید و فرمود: یزید! محمدى که نامش را با این عظمت مى برید جد من است یا جد تو؟
اگـر بگوئى که جد من است دروغ گفته و کافر شده اى و همه مردم مى دانند که دروغ مى گوئى، و اگر مى دانى که جد من است چرا عترت و ذریه اش را کشتى و چرا پدرم را به ظلم و ستم شهید کردى و اموالش را غارت نمودى و زنان او را به اسارت کشاندى، آنگاه دست برد و جامه بر تن درید و گریان شد و فرمود: بخدا قسم اگر در دنیا کسى باشد که جد او رسول خدا است غیر از من نیست، پس چرا این مرد پدرم را کشت و ما را اسیر نمود، سپـس فـرمـود: یزید! این کارها را مـى کنى و باز هم مـى گـوئى: مـحمـد رسول اللّه و رو به قبله مى کنى ، واى بر تو از روز قیامت که جد و پدرم دشمن تواند.
یزید صدا زد: مؤ ذن اقامه نماز بگو.(۹)


نویسنده:آیت الله محمد على عالمى

پی نوشت:


۱-بحارج ۴۵/ص ۱۳۱ - نفـس المـهمـوم ص ۴۳۷ - طبرى ج ۷/ص ۳۸۱ - کامل ج ۴/ص ۸۶.
۲-ارشاد ص ۲۴۶ بحارج ۴۵ ص ۱۳۶- حیاه الحسین ج ۳ ص ۳۸۹ طبرى ج ۷ ص ۳۷۷ کامل ج ۴ ص ‍ ۸۶ روضه الواعظین ص ۱۶۴.
۳-مـرحوم سید در لهوف اشعـارى را که یزید خـوانده است به عـبدالله بن الزبعـرى نسبت داده که در جنگ احد سروده است و دیگران هم از او تبعیت نموده و نسبت به ابن زبعرى داده اند لیکن آنچه مسلم است تمام اشعار نمى تواند از این شاعر باشد مانند بیت دوم و پـنجم بلکه اشعار این شاعر ۱۶ بیت در تواریخ از جمله سیره ابن هشام جلد سوم صفـحه ۱۴۳ آمده که فقط بیت اول در اشعار ابن زبعرى دیده مى شود. (لهوف ص ۱۸۰).
۴-بحارج ۴۵ ص ۱۳۲- حیاه الحسین ج ۳- ص ۳۷۷- سیره ابن هشام ج ۳ ص ۱۴۳- طبرى ج ۷ ص ‍ ۳۸۳ لهوف ص ۱۸۰.
۵-این جمله اشاره است به فرمایش رسولخدا در فتح مکه به ابوسفیان جد یزید و همدستانش : انتم الطلقاء شما آزادید.
۶-این جمـله اشاره است به عمل جده یزید هند جگر خوار که جگر حضرت حمزه را بیرون آورد و بدندان کشید که بخورد.
۷-اعلام النساء ج ۲ ص ۵۰۴- بحار ج ۴۵ ص ۱۳۳- نفس المهموم ص ۴۴۴- حیاه الحسین ج ۳ ص ‍ ۳۷۸.
۸-نفس المهموم ص ۴۵۲.
۹-بحارج ۴۵ ص ۱۳۷- نفس المهموم ص ۴۵۱- حیاه الحسین ص ۳۸۶.

 


منبع : کتاب آنچه در کربلا گذشت ((از مدینه تا کربلا))
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه


آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه