قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

زینب(س)در سوگ عبدالله اصغر، فرزند امام مجتبى (ع )

عبدالله اصغر فرزند امام حسن مجتبى (ع ) در كربلا يازده سال داشت ، اين كودك را امام حسين (ع ) به بانوان حرم سپرده بود، تا در خيمه ها از او نگهدارى كنند. هنگامى كه امام حسين (ع ) تنها به ميدان رفت و هيچ گونه يار و ياورى نداشت ، وقتى كه عبدالله غريبى و مظلومى عمويش را دريافت ، براى يارى عمو، از خيمه به سوى ميدان دويد، زينب (س ) به دنبال او حركت كرد تا هنگام نگذارد به ميدان برود، امام حسين (ع ) صدا زد: خواهرم عبدالله را نگهدار، اما عبدالله خود را به عمو رسانيده و گفت : به خدا، از عمويم جدا نمى شوم ، و به خيمه برنگشت ، در آغوش عمويش بود و با او سخن مى گفت ، ناگاه ظالمى به پيش آمد و شمشيرش را بلند كرد تا بر امام وارد سازد عبدالله دستش را به پيش آورد تا از ضرب شمشير جلوگيرى كند، دست عبدالله بر اثر آن ضربت بريده و به پوست آويزان شد، عبدالله صدا زد: (يا عماه يا ابتاه )؛ اى
عمو جان ! واى بابا، ببين دستم را بريدند.
امام حسين (ع ) آن كودك عزيز را در آغوش كشيد و فرمود: عزيزم صبر كن به زودى به جد و پدر و عموهايت ملحق مى شوى و با آنها ديدار مى كنى ، هنوز دلجويى امام تمام نشده بود كه حرمله ملعون گلوى نازكش را هدف تير خود قرار داد، و آن آقازاده در آغوش عمو پرپر زد و به شهادت رسيد.
وقتى كه زينب كبرى (س ) جريان را فهميد به قدرى اين بار مصيبت بر او سنگينى كرد كه با صداى جگر سوز گريه كرد و گفت :
اى عزيز برادر واى نور چشمم (ليت الموت اعدمنى الحياة )؛ اى كاش مرده بودم و اين منظره را نمى ديدم .

آه كز تيغ جفا دست وى آويخت بپوست

 

سوخت بر حالت آن طفل دل دشمن و دوست

 

ناگهان ظالم سنگين دلى از راه جفا

 

بفكند تير سه شعبه ، سر او كرد جدا


نویسنده: عباس عزيزى

 


منبع : 200 داستان از فضايل ، مصايب و كرامات حضرت زينب (ع)
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه