قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

بحثى درباره علم امام عليه السلام

از علامه سید محمد حسین طباطبائى صاحب تفسیر المیزان درباره علم امام سوالى شده و ایشان با دلایلى کافى پاسخ داده است. در این جا متن سوال و جواب را ملاحظه کنید:
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال: آیا حضرت سید الشهداء علیه السلام در مسافرتى که از مکه به سوى کوفه مى کرد مى دانست که شهید خواهد شد یا نه؟ و به عبارت دیگر آیا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد یا به قصد تشکیل یک حکومت عادلانه صد در صد اسلامى؟
جواب: سید الشهداء علیه السلام به عقیده شیعه امامیه امام مفترض الطاعه و سومین جانشین از جانشینان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و صاحب ولایت کلمه مى باشد، و علم امام علیه السلام به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع طبق آنچه از ادله نقلیه و براهین عقلیه در مى آید دو قسم و از دو راه است.

قسم اول از علم امام


امام علیه السلام به حقایق هستى، در هر گونه شرایطى وجود داشته باشند، به اذن خدا واقف است، اعم از آنها که تحت حس قرار دارند، و آنها که بیرون از دایره حس مى باشند، مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده، دلیل این مطلب:

 


راه اثبات علم


از راه نقل روایات متواتره اى است که در جوامع حدیث شیعه مانند کتاب کافى و بصائر و کتب صدوق و کتاب بحار و غیر آنها ضبط شده.
به موجب این روایات که به حد و حصر نمى آید، امام علیه السلام از راه موهبت الهى نه از راه اکتساب، به همه چیز واقف و از همه چیز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا، به ادنى توجهى مى داند.
البته در قرآن کریم آیاتى داریم که علم غیب را مخصوص ذات خداى متعالى و منحصر در ساحت مقدس او قرار مى دهد ولى استثنایى که در آیه ترجمه (عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احد الا من ارتضى من رسول)(۱) وجود دارد، نشان مى دهد که اختصاص علم غیب به خداى متعال به این معناست که غیب را مستقلا و از پیش خود (بالذات)کسى جز خداوند نداند، ولى ممکن است پیغمبران پسندیده به تعلیم خدایى بدانند و ممکن است پسندیدگان دیگر نیز به تعلیم پیغمبران آن را بدانند چنان که در بسیارى از این روایات وارد است که پیغمبر و نیز هر امامى در آخرین لحظات زندگى خود علم امامت را به امام پس از خود مى سپارد.
و از راه عقل براهینى است که به موجب آن ها امام علیه السلام به حسب مقام نورانیت خود کامل ترین انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدایى و بالفعل، به همه چیز عالم و به هر واقعه شخصى آشناست و به حسب وجود عنصرى خود به هر سوى توجه کند، براى وى حقایق روشن مى شود.
ما تقریر این براهین را نظر به این که به یک سلسله مسایل عقلى پیچیده متوقف و سطح آنها از سطح این مقاله بالاتر است به محل مخصوص آنها احاله مى دهیم.
این علم تاثیرى در عمل و ارتباطى با تکلیف ندارد.
نکته اى که باید به سوى آن عطف توجه کرد این است که این گونه علم موهبتى به موجب ادله عقلى و نقلى که آن را اثبات مى کند، قابل هیچ گونه، تخلف نیست و تغییر نمى پذیرد و سر مویى به خطا نمى رود و به اصطلاح علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است و آگاهى است از آنچه قضاى حتمى خداوندى به آن تعلق گرفته.
و لازمه این مطلب این است که هیچگونه تکلیفى به متعلق این گونه علم (از آن جهت که متعلق این گونه است، حتمى الوقوع مى باشد) تعلق نمى گیرد و همچنین قصد وطلبى از انسان ها با او ارتباط پیدا نمى کند زیرا تکلیف همواره از راه امکان به فعل تعلق مى گیرد و از این راه که فعل ترک هر دو اختیار مکلف اند فعل یا ترک خواسته مى شود وامام از جهت ضرورى الوقوع و متعلق قضاى حتمى بودن آن محال است مورد تکلیف قرار گیرد.
مثلا صحیح است خدا به بنده بفرماید: فلان کارى را که فعل و ترک آن براى تو ممکن است و در اختیار تو است بکن، ولى محال است بفرماید فلان کارى را که به موجب مشیت تکوینى و قضاى حتمى من، البته تحقق خواهد یافت و بر و برگرد ندارد بکن یا مکن، زیرا چنین امر و نهى لغو و بى اثر مى باشد.
و همچنین انسان مى تواند امرى را که امکان شدن و نشدن دارد اراده کند، براى خود مقصد و هدف قرار داده، براى تحقق دادن آن تلاش و کوشش ‍ بپردازد،ولى هرگز نمى تواند امرى را که به طور یقین (بى تغییر و تخلف)و، به طور قضاى حتمى، شدنى است اراده کند و آن را مقصد خود قرار داده و تعقیب کند زیرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان کمترین تاثیرى در امرى که به هر حال شدنى است و از آن جهت که شدنى است ندارد.
مثلا اگر کسى علم پیدا کند که اگر سر ساعت فلان از روز فلان در نقطه معینى از فلان خیابان شهر باشد، حتما زیر ماشین رفته هلاک خواهد شد (علمى است مشروط و مقید)البته تا مى تواند در وقت مفروض در نقطه مفروض حاضر نمى شود و از این راه جان خود را حفظ مى کند و پر روشن است که نرفتن از روز فلان در فلان نقطه از خیابان شهر حتما زیر ماشین خواهد رفت و این علم هیچ گونه تخلف ندارد، و هیچ تلاشى جلو این خطر را نمى تواند بگیرد (علم به قضاى حتمى)بدیهى است که این شخص با وجود علم به خطر، براى رفع خطر دست به هیچ تلاشى نخواهد زد، زیرا مى داند که سودى ندارد و فایده اى نخواهد بخشید و این همان است که گفته شد: علم به قضاى حتمى تاثیر در زندگى علمى انسان ندارد و تکلیف آور نیست. این شخص با وجود علم به خطر زندگى عادى خود را ادامه مى دهد اگر چه منتهى به خطر خواهد شد و مشمول آیه ۱۹۲ سوره مبارکه (لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه)نیست زیرا در تهلکه واقع شده نه این که خود را به تهلکه انداخته برخلاف شخص مفروض اولى که مکلف است تا مى تواند براى نجات از خطر چاره اى بیندیشد و خود را به تهلکه نیندازد و از این بیان روشن مى شود که:
۱- این علم موهبتى امام علیه السلام اثرى در اعمال او ارتباطى با تکالیف خاصه او ندارد و اصولا هر امرى مفوض از آن جهت که متعلق قضاى حتمى و حتمى الوقوع است متعلق امر و نهى یا اراده و قصد انسانى نمى شود.
آرى، متعلق قضاى حتمى و مشیت قاطعه حق متعال، مورد رضا به قضاست، چنان که سیدالشهداء علیه السلام در آخرین ساعت زندگى در میان خاک و خون مى گفت: رضا بقضاء ک و تسلمیا لامرک لا معبود سواک و همچنین در خطبه اى که هنگام بیرون آمدن از مکه خواند فرمود: رضاالله رضانا اهل البیت.
۲- ممکن است کسى تصور کند که علم قطعى غیر قابل تغییر متسلزم جبر است مثلا اگر فرض شود که امام علم داشته که فلان شخص در فلان وقت و فلان مکان با شرایط معینى او را خواهد کشت و این حادثه به هیچ وجه قابل تغییر نیست لازمه این فرض این است که ترک قتل در اختیار قاتل نبوده براى وى مقدور نمى باشد، یعنى قاتل مجبور به قتل باشد و با فرض ‍ مجبوریت، براى شخص مجبور تکلیفى نیست.
و این تصورى است بى پایه زیرا:
اولا: این اشکال در حقیقت اشکال است،به عمومیت تعلق قضاى الهى
به افعال اختیارى انسان (نه به علم امام) و طبق این اشکال طایفه معتزله از سنى ها مى گوید: تقدیر خداوندى نمى تواند به فعل اخیتارى اسنان متعلق شود و انسان مستقلا آفریدگار فعل خودش مى باشد و در نتیجه انسان خالق افعال و خود خدا خالق بقیه اشیاء است در حالى که به نص صریح قرآن و اخبار متواتره پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه هدى علیهم السلام همه موجودات و حوادث جهان بدون استثناء متعلق قضا و قدر خداوندى عز اسمه است.
از راه بحث عقلى نیز مطلب روشن و آفتابى است اگر چه به واسطه وسعت اطراف آن نمى توانیم آن را در این مقاله مختصر بگنجانیم آنچه به طور اجمال مى شود گفت این است که در جهان هستى که آفرینش خدا است چیزى جز با مشیت و اذن خداوندى به وجود نمى آید و مشیت خداوندى به افعال اختیارى انسانى از راه اراده و اختیار تعلق گرفته است، مثلا خداوند خواسته که انسان فلان فعل اختیارى را از راه اراده و اختیار انجام دهد و البته بدیهى است فعل با این وصف لازم التحقق خواهد بود و با این همه اختیارى است، زیرا اگر اختیارى نباشد اراده خداوند از مرادش تخلف مى کند (و ما تساوون الا ان یشاء الله رب العالمین). (سوره تکویر، آیه ۲۹).
و ثانیا: با صرف نظر در تعلق فضا و قدر به فعل اختیارى انسان به نص صریح کتاب و سنت و متواتره، خداوند لوح محفوظى خلق فرموده که همه حوادث گذشته و آینده جهان را در آن ثبت کرده و هیچ گونه تغییرى در آن راه ندارد و خود نیز به آنچه در آن است عالم است آیا خنده دار نیست بگوییم که ثبت حوادث غیر قابل تغییر در لوح محفوظ و علم قبلى خداوند به آنها افعال انسان را جبرى نمى کند، ولى اگر امام به برخى از آنها یا به همه علم رساند، افعال اختیارى انسان و من جمله فعل قاتل امام جبرى مى شود؟
۳- این که ظواهر اعمال امام علیه السلام را که قابل تطبیق به علل و اسباب ظاهرى است نباید دلیل نداشتن این علم موهبتى و شاهد جهل به واقع گرفت مانند این که گفته شود: اگر سیدالشهداء علم به واقع داشت چرا مسلم را به نمایندگى خود به کوفه فرستاد؟چرا توسط صیدواى نامه به اهل کوفه نوشت؟چرا خود از مکه رهسپار کوفه شد؟چرا خود را به هلاکت انداخت و حال آنکه خدا مى فرماید ( و لا تقلوا بایدیکم الى التهلکه)(۲) چرا و چرا؟
پاسخ همه این پرسش ها از این نکته اى که تذکر دادیم روشن است و امام علیه السلام در این موارد و نظایر آنها به علومى که از مجارى عادت و از شواهد و قرائن به دست مى آید عمل فرموده و براى رفع خطر واقعى که مى دانست هیچ گونه اقدامى نکرده، زیرا مى دانست که تلاش سودى ندارد و قضا حتمى و تغییرپذیر نیست، چنان که خداى متعال در کلام خود در سوره آل عمران در برابر آن که در جنگ احد گفته بودند اگر یاران کشته شده پیش ما بودند نمى مردند و کشته نمى شدند مى فرماید:
(قل لو کنتم فى بیوتکم لبریز الذین کتب علیهم القتل الى مضاجعهم). (۳)
بگو: اگر در خانه هایتان نیز بودید کسانى که برایشان قتل نوشته شده به سوى خوابگاههاى خود بیرون مى آمدند.

 


قسم دوم از علم امام: علم عادى


پیغمبر صلى الله علیه و آله به نص قرآن کریم و همچینن امام علیه السلام (از عترت پاک او) بشرى است همانند سایر افراد بشر و اعمالى که در مسیر زندگى انجام مى دهد مانند اعمال سایر افراد بشر در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى قرار داد. امام علیه السلام نیز مانند دیگران خیر و شر و نفع و ضرر کارها را از روى علم عادى تشخیص داده و آنچه را شایسته اقدام مى بیند اراده کرد، در انجام آن به تلاش و کوشش مى پردازد، در جایى که علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى و موافق مى باشد و به هدف اصابت مى کند و در جایى که اسباب و شرایط مساعدت نکنند از پیش ‍ نمى ورد.
و این که امام علیه السلام به اذن خدا به جزئیات همه حوادث، چنان که شده و خواهد شد واقف است، تاثیرى در این اعمال اختیاریه وى ندارد - چنان که گذشت. امام علیه السلام مانند سایر افراد انسانى بنده خدا و به تکالیف مقررات دینى مکلف و موظف مى باشد و طبق سرپرستى و پیشوایى که از جانب خدا دارد با موازین عادى انسانى باید انجام دهد و آخرین تلاش و کوشش ‍ را در احیاى کلمه حق و سرپا نگهداشتن دین و آیین بنماید.

 


نهضت سید الشهداعلیه السلام و هدف آن


با یک سیر اجمالى در وضع عمومى آن روز مى توان نسبت به تصمیم و اقدام سیدالشهداء علیه السلام روشن شد.
تیره ترین و تاریک ترین روزگارى که در جریان تاریخ اسلام به خانواده رسالت و شیعیانشان گذشته دوره حکومت بیست ساله معاویه بود.
معاویه پس از آن که خلافت اسلام را با هر نیرنگ بود به دست آورد و فرمانرواى بى قید و شرط پنهاور اسلامى شد همه نیروى شگرف خود را صرف تحکیم و تقویت فرمانروایى خود و نابود ساختن اهل بیت رسالت مى نمود نه تنها، در این که آنان را نابود کند بکله مى خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از یاد مردم محو کند.
جماعتى از صحابه پیغمبر را که مورد احترام و اعتماد مردم بودند از هر اره بود با خود همراه و با ساختن احادیث به نفع صحابه و ضرر اهل بیت به کار انداخت و به دستور او در منابر اسلامى در سرتاسر بلاد اسلامى به امیرالمومنین علیه السلام - مانند یک فریضه دینى - سب و لعن مى شد.
به وسیله ایادى خود مانند زیاد بن امیه و سمره بن جندب و بسر بن ارطاه و امثال ایشان هر جا از دوستان اهل بیت سراغ مى کرد به زندگى اش خاتمه مى داد و در این راه ها از زر و از زور، ا ز تطمیع، از ترغیب، از تهدید، تا آخرین حد توانایى استفاده مى کرد.
در چنین محیطى که طبعا کار به این جا مى کشد که عامه مردم از بردن نام على و آل على علهیم السلام نفرت کنند و کسانى که از دوستى اهل بیت رگى در دل دارند از ترس جان و مال و عرض خود هر گونه رابطه خود را با اهل بیت قطع کنند.
واقع امر را از این جا مى توان به دست آورد که امامت سیدالشهداء علیه السلام تقریبا ده سال طول کشید که در همه این مدت (جز چند ماه اخیر) معاصر معاویه بود در طول این مدت از آن حضرت که امام وقت و مبین معارف و احکام دین بود در تمام فقه اسلامى حتى یک حدیث نقل نشده است (منظور روایتى است که مردم از آن حضرت نقل کرده باشند که شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روایتى که از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدى رسیده باشد).
و از این جا معلوم مى شود که آن روز، درب خانه اهل بیت علیهم السلام به کلى بسته شده، و اقبال مردم به حد صفر رسیده بوده است.
اختناق و فشار روز افزون که محیط اسلامى را فرا گرفته بود به حضرت امام حسین علیه السلام اجازه ادامه جنگ با قیام علیه معاویه را نداد و کمترین فایده اى هم نداشت، زیرا اولا معاویه از وى بیعت گرفته بود و با وجود بیعت کسى با وى همراهى نمى کرد.
و ثانیا: معاویه خود را یکى از صحابه کبار پیغمبر صلى الله علیه و آله کاتب وحى و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاى راشدین به مردم شناسانده بود و نام خال المومنین را به عنوان لقبى مقدس بر خود گذاشته بود.
و ثالثا: با نیرنگ مخصوص به خودش به آسانى مى توانست حضرت امام حسین علیه السلام را به دست کسان خودش بکشد و بعد به خونخواهى وى برخیزد و از قاتلین وى انتقام بکشد و مجلس عزا نیز برایش برپا کند و عزادار شود.
معاویه وضع زندگى امام حسن علیه السلام را به جایى کشانیده بود که کمترین امنیتى حتى در داخل خانه شخصى خودش نداشت، و بالاخره نیز وقتى که مى خواست براى یزید از مردم بیعت گیرد آن حضرت را به دست همسر خودش مسوم کرده شهید ساخت.
همان سیدالشهداء علیه السلام که پس از درگذشت معاویه بى درنگ علیه یزید قیام کرد و خود و کسان خود حتى بچه شیر خواره خود را در این راه فدا کرد در همه مدت امامت خود - که معاصر معاویه بود - به این فداکارى نیز قادر نشد، زیرا در برابر نیرنگ هاى صورتا حق به جانب معاویه و بیعتى که از وى گرفته شده بود قیام و شهادت او کمترین اثرى نداشت.
این بود خلاصه وضع ناگوارى که معاویه در محیط اسلامى به وجود آورد و درب خانه پیغمبر صلى الله علیه و آله را به کلى بسته، اهل بیت را از هر گونه اثر و خاصیت انداخت.

 


درگذشت معاویه و خلافت یزید


آخرین ضربت کارى وى که به پیکر اسلام و مسلمین وارد ساخت این بود که خلافت اسلامى را به سلطنت استبدادى موروثى تبدیل نمود و پسر خود یزید را به جاى خود نشانید در حالى که یزید هیچ گونه شخصیت دینى (حتى به طور تزویر و تظاهر)نداشت و همه وقت خود را علنا با ساز و نواز و باده گسارى و شاهد بازى و میمون رقصانى مى گذرانید واحترامى به مقررات دینى نمى گذاشت و گذشته از همه اینها اعتقادى به دین و آیین نداشت چنان که وقتى که اسیران اهل بیت و سرهاى شهیدان کربلا را وارد دمشق مى کردند و به تماشاى آنها بیرون آمده بانگ کلاغى به گوشش رسید گفت:
نعب الغراب فقلت قل اولا نقل
فقد اقتضیت من الرسول دیونى (۴)
و همچنین هنگامى که اسیران اهل بیت و سر مقدس سیدالشهداء علیه السلام را به حضور آوردند ابیاتى سرود که یکى از آنها این بیت بود:
لعبت هاشم بالمللک فلا
خبر جاء ولا وحى نزل
زمام دارى یزید که توام با ادامه سیاسیت معاویه بود تکلیف اسلام و مسلمینن را روشن مى کرد و من جمله وضع رابطه اهل بیت رسالت را با مسلمانان و شیعیانشان (که مى بایست به دست فراموشى مطلق سپرده شود و بس) معلوم مى ساخت.
در چنین شرایطى یگانه وسیله و موثرترین عامل براى قطعیت یافتن سقوط اهل بیت و درهم ریختن بنیان حق و حقیقت این بود که سیدالشهداء علیه السلام با یزید بیعت کند و او را خلیفه و جانشین مفترض الطاعه رسول خدا بشناسد.

 


امام علیه السلام و بیعت با یزید


سید الشهدا علیه السلام نظر به پشوایى و رهبرى واقعى که داشت نمى توانست با یزید بیعت کند و چنین قدم موثرى در پایمال ساختن دین و آیین بردارد و تکلیفى جز امتناع از بیعت نداشت و خدا جز این از وى نمى خواست.

 

 

 

اثر امتناع از بیعت


از آن طرف امتناع از بیعت اثرى تلخ و ناگوار داشت، زیرا قدرت هولناک و مقاومت ناپذیر وقت با تمام هستى خود بیعت مى خواست (بیعت مى خواست یاسر) و به هیچ چیز دیگر قانع نبود و از این روى کشته شدن امام علیه السلام در صورت امتناع در بیعت قطعى و لازمه لاینفک امتناع بود.
سید الشهداء علیه السلام نظر بر رعایت مصلحت اسلام و ملسمین تصمیم قطعى بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را بر زندگى ترجیح داد و تکلیف خدایى وى نیز امتناع از بیعت و کشده شدن بود.
و این است معناى آنچه در برخى روایات وارد است که رسول خدا صلى الله علیه و آله در خواب به او فرمود: خدا مى خواهد تو را کشته ببیند و نیز آن حضرت به بعضى از کسانى که از نهضت منعش مى کردند فرمود: خدا مى خواهد مرا کشته ببیند و به هر حال مراد مشیت است نه مشیت تکوینى، زیرا چنانکه سابقا بیان کردیم مشیت تکوینى خدا تاثیرى در اراده و فعل ندارد.

 


ترجیح مرگ بر زندگى


آرى سید الشهداء علیه السلام تصمیم بر امتناع از بیعت و در نتیجه کشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگى ترجیح داد و جریان حوادث نیز اصابت نظر آن را به ثبوت رسانید، زیرا شهادت وى با آن وضع دلخراش حضرت مظلومیت و حقانیت اهل بیت را مسجل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضت ها و خونریزى ها ادامه یافت و پس از آن همان خانه اى که در زمان امام پنجم به وجود آمد شیعه از اطراف و اکناف مانند سیل به در همان خانه مى ریختند و پس از آن روز به روز به آمار شیعیان اهل بیت افزود و حقانیت و نورانیتشان در هر گوشه و کنار جهان به تابش و تلالو پرداخت، و پایه استوار آن حقانیت توام با مظلومیت اهل بیت علیهم السلام مى باشد و پیشتاز این میدان سیدالشهداء علیه السلام بود.
حلا مقایسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حیات آن حضرت با وضعى که پس از شهادت وى در مدت چهارده قرن پیش آمد و سال به سال تازه تر و عیمق تر مى شود اصابت نظر آن حضرت را آفتابى مى کند و بیتى که آن حضرت (بنا به بعضى از روایات)انشاد فرمود اشاره به همین معناست:
و ما ان طبنا جبن و لکن
منایانا و دوله آخرینا
و به همین نظر بود که معاویه به یزید اکیدا وصیت کرده بود که اگر حسین بن على علیه السلام از بیعت با وى خوددارى کند او را به حال خود رها کند و هیچ گونه معترض وى نشود معاویه نه از راه اخلاص و محبت این وصیت را مى کرد بلکه مى دانسته که حسین بن على علیهماالسلام بیعت کننده نیست و اگر به دست یزید کشته شود اهل بیت مارک مظلومیت به خود مى گیرندد و این براى سلطنت اموى خطرناک و براى اهلى بیت علیهم السلام بهترین وسیله تبلیغ و پیشرفت است.

 


اشاره هاى مختلف امام علیه السلام به وظیفه خود

سیدالشهداء علیه السلام به وظیفه خدایى که امتناع از بیعت بود آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بیکران و مقاومت ناپذیر بنى امیه و روحیه یزید پى برده بود و مى دانست که لازم لاینفک خوددارى از بیعت، کشته شدن اوست و انجام وظیفه خدایى شهادت را در دارد. و از این معنا در مقامات مختلف با تعبیرات گوناگون کشف مى فرمود.
در مجلس حاکم مدینه که از وى بیعت مى خواست فرمود: مثل من با مثل یزید بیعت نمى کند. هنگامى که شبانه از مدینه بیرون مى رفت از جدش ‍ رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل فرمود که در خواب به وى فرموده خدا خواسته (یعنى به عنوان تکلیف) که کشته شوى.
در خطبه اى که هنگام حرکت از مکه خواند و در پاسخ کسانى که مى خواستند آن حضرت را از حرکت به سوى عراق منصرف سازند، همان مطلب را تکرار فرمود. در پاسخ یکى از شخصیت هاى اعراب که در راه اصراد داشت که آن حضرت از رفتن به کوفه منصرف شود و گرنه قطعا کشته خواهد شد فرمود: این راى بر من پوشیده نیست، ولى اینان از من دست بردار نیستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند کشت.
برخى از روایات اگر چه معارض دارد یا از جهت سند خالى از ضعف نیست ولى ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجربه و تحلیل قضایا آنها را کاملا تایید مى کند.

 

 


اختلاف روش امام حسین علیه السلام در خلال مدت قیام خود


البته مراد از این که مى گوییم مقصد امام علیه السلام از قیام خود شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود این نیست که خدا از وى خواسته بود که از بیعت یزید خوددارى نماید آن گاه دست روى دست گذاشته به کسان یزید اطلاع دهد که بیایید مرا بکشید و بدین طریق خنده دار وظیفه خود را انجام دهد و نام قیام روى آن بگذارد بلکه وظیفه امام علیه السلام این بود که عیله خلافت شوم یزید قیام کرده از بیعت با او امتناع خود را که به شهادت منتهى خواهد شد از راه هر ممکن به پایان رساند.
از این جاست که مى بینیم روش امام علیه السلام در خلال مدت قیام به حسب اختلاف اوضاع و احوال مختلف بوده در آغاز کار که تحت فشار حاکم مدینه قرار گرفت شبانه از مدینه حرکت کرده به مکه که حرم خدا و مامن دینى بود پناهنده شد و چند ماهى در مکه در حال پناهندگى گذارنید.
در مکه تحت مراقبت سرى مامورین آگاهى خلافت بود تا تصمیم گرفته شد توسط گروهى اعزامى در موسم حج کشته شود یا گرفته شود به شام فرستاده شود و از طرف دیگر سیل نامه از جانب عراق به سوى آن حضرت باز شده در صدها و هزار نامه وعده یارى و نصرت داده او را به عراق دعوت کردند و در آخرین نامه که صریحا به عنوان اتمام حجت (چنان که بعضى از مورخین نوشته) از اهل کوف رسید، آن حضرت تصمیم به حرکت و قیام خونین گرفت، اول به عنوان اتمام حجت مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود فرستاد و پس از چندى نامه مسلم مبنى بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قیام به آن حضرت رسید.
امام علیه السلام به ملاحظه دو عامل که گفته شده، یعنى ورود مامورین سرى شام به منظور کشتن یاد گرفتن وى و حفظ حرمت خانه خدا و مهیا بودن عراق براى قیام به سوى کوفه رهسپار شد.
سپس در اثناى راه که خبر قتل فجیع مسلم و هانى رسید، روش قیام و جنگ تهاجمى را به قیام دفاعى تبدیل فرموده به تصفیه جماعت خود پرداخت و تنها کسانى را که تا آخرین قطره خون خود از یارى وى دست بردار نبودند نگهداشته رهسپار مصرح خود شد.
محمد حسین طباطبائى

 

 


سخنى از علامه امینى رحمه الله علیه


علامه فقید معاصر امینى صاحب کتاب بسیار نفسى الغدیر در کتاب ارزنده سیرتنا و سنتنا سیره نبینا سخنى است که ترجمه اش نقل مى شود پس از بیانى درباره حب اهل بیت مى فرماید:
ما که نشاختیم و ما در دهر نیز نشاخت کسى را که بتواند به همه این جهات احاطه یافته و همه مواهبى را که خداوند به خاندان پیغمبرش عطا فرموده است، از عوامل دوستى و تمامى اصول ولایت همه شوون خلافت و امامت بتواند درک کند و ارزش و مقدار آن را بیابد تا بتواند محبتى را که سزاوار چنین کسان است داشته باشد.
و چون هیچ یک از این جهاتى که گفته شد و مخصوص خاندان پاک پیغمبر است قابل درک نیست و ده ها مانند این جهات هست که آن طور که باید و شاید گفته نشده است و مقدار و خصوصیتش بیان نشده است قول در محبت آنان حرف یاوه اى بیش نیست که اصلا معنا و مفهومى ندارد، زیرا غلو - چنان که گفتیم - آن است که از حد تجاوز شود و تجاوز از حد لا محاله مى بایست پس از شناختن حد و قیاس باشد کجا ما مى توانیم حد و اندازه آنان را درک کنیم تا چه رسد بر آنکه تجاوز کنیم (قل هلم شهداء کم الذین یشهدون ان الله حرم هذا). (سوره انعام، آیه ۱۵۰).
علاوه بر این، آنچه درباره عترت طاهره بگوییم از علم و اراده و قدرت و تصرف و رضا و غضب و حلم و عفو و رحمت و تفصل و تکرم و دیگر فضایل به هر اندازه که برسد و گوینده هر چه مبالغه کند همگى تا سر حد امکان خواهد بود و میان صفات ممکن و صفات واجب هیچ گونه شباهت و هم شکلى وجود ندارد و سنخیت میان آنها از اصلى متنفى است کجا توان مقایسه نمود ماین صفت ذاتى مطلق و صفت عرض میان آنچه که هیچ کیفیت ندارد و هیچ زمان او را فرا نمى گیرد و با آنچه به هزار کیفیت پابند و در دست زمان گرفتار است میان خود اصیل استقلالى و وجود تبعى که هستى اش از دیگرى است میان ذات ازلى ابدى و ذات حادث معتبر با این همه فرق ها که لازمه صفات ممکن است هیچ گونه شرک و غلوى هرگز متصور نیست. (۵)

 

 


یک فتواى فقهى از مرجع تقلید


در کتاب سالار شهیدان که حضرت استاد جناب آقاى حاج سید احمد فهرى که زنجانى آن را تالیف نموده اند، آمده است:
چنان که در اول این بحث اشاره کردیم اخیرا زمزمه هاى سنى گردى و دعوت به مرام مبتدع وهابى از بعض افراد ناشناخته شده در کشور امام صادق علیه السلام بلند شده است البته علما و دانشمندان کشور تشیع با نوشتن مطالب اساسى مشت هاى تحکم به دهان این یاوه سرایان زده اند و اگز یاوه گویى ادامه پیدا کند بیش از پیش به وظیفه دفاع از حرمى مقدس ‍ ولایت خواهند پرداخت.
ان عاده العقرب عدونا
و انما النعل لها حاضره
ولى افراد متدین و علاقه مند به خاندان عصمت و طهارت از طبقه شیعه و سنى مقلد که از این اهانت هاى نابخردانه بر اهل بیت سخت ناراحت بودند براى تعیین تکلیف شرعى خود به وسیلعه جمعى از فضلا به یکى از مراجع عالى قدر شیعه مراجعه نمودند و ایشان فتوا و نظریه خود را مرقوم داشتند که عین سوال و جواب بدون اظهار نظر براى ثبت در تاریخ درج مى گردد:
محضر مبارک حضرت مستطاب آیه الله العظمى آقاى حاج سید محمد هادى المیلانى دامت برکاته.
با کمال احترام استدعا داریم به سوالات ذیل صریحا جواب مرقوم فرمایید:
۱- کسى که عقیده به اصول دین و اصول مذهب دارد و فقط نسبت به امامت معتقد است که دوازده نفر از اوصیاى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله خلفاى معصومین و امامان مفترص الطاعه و حجج الله فى ارضه و از طرف خداوند داراى کرامات و معجزات مى باشد و ولایت تشریعى بر جمع بشر داشته و دارند آیا نقصى در اسلام و ایمان و تشیع وى به نظر مباکر مى رسد یا خبر؟
۲- آیا انبیا و اوصیا از طرف پروردگار عالم ولایت کلیه تتکویینه دارند یا خیر؟ در صورتى که چنین مقامى را دارا باشند متمنى است دلیل آن را بیان فرمایید و مستدعى آن که معنى ولایت کلیه تکوینینه را توضیح فرمایید.
۳- در ایجاد مکمنات آیا ائمه اطهار علیهم السلام علت فاعلى موجودات مى باشند یا علت غایى عالم هستند؟
امضا
نه نفر از فضلا و طلاب مشهد
۲۶ جمادى اولالى ۱۳۹۰ ق
جواب: ۱- ولایت تشریعى به داشتن حق تصرف است در امورات مردم و اداره آنها مانند ولایت فقیه بر نصب و قیم براى اداره امور ایتام و نصب متولى براى اوقافى که متولى ندارد و غیر ذلک، و گاهى ولایت تشریعى حق تصدیع قانون گذارى را گویند چنان که سنى ها در حق برزگانشان قایلند، و به همین مناسبت است که برایشان تکتف در نماز و نافله ضحى و غیر آنها را تشریع کرده اند.
۲- ولایت تکوینیه، یک قسمتى از آن عبارت است از مجراى فیض بودن نسبت به کائنات فى الجمله که عموم انبیا و اوصیا علیهم السلام داشته اند و قسم دیگر عبارت است از ولایت کلیه تکوینیه که مجراى فیض بودن است نسبت به جمیع عالم امکان که در حق پیغمبر صلى الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام ثابت شده و دلیل آن عبارت است از گفته خود صاحبان ولایت که بیش از حد تواتر به ما رسیده است و دروغ و جزاف نفرموده اند زیرا آن بزرگواران صادق و مصدق مى باشد و این دلیل بر هر کس که به کتب احادیث معتبره از رسول اکرم صلى الله علیه و آله وائمه اطهار علیهم السلام مراجعه نمایند روشن است علاوه بر ادله عقلیه غیر قابل رد که در جاى خود مذکوراست و انکار این مقام نقص است از نظر مذهب جعفرى.
۳- این بزرگواران چنانچه علت غایى عالم مى باشند و عالم براى وجود آنها آفریده شده واسطه و مجراى فیض نیز مى باشند که فیض وجود از آنان مرور کرده و به اذن خدا به دیگران مى رسد و این اصطلاحا فاعل ما به الوجود مى گویند و غیر از فاعل ما منه الوجود است که بعضى آفریننده و وجود دهنده مى باشد که جز خداى متعال آفریننده اى نیست و آفرینش ‍ منحصر به ذات مقدس پروردگار است.
و به جهت مثال براى واسطه بودن آفتاب است نسبت به نشو نماى اجسام که ما به الوجود در این مرحله است و آفرینش و وجود دهنده خداست و بس.
الحاصل در آفریدن، و وجو دادن که منحصر به خداى متعال مى باشد هیچ کس شرکت ندارد، زیرا کسى از خود چیزى ندارد و موجودیت هر چیز بدون استنثا از خداست و بس و ائمه اطهار علیهم السلام به حسب مفام نورانیتشان به اذن و اراده خدا واسطه فیض مى باشند و کمال قرب و رفعت و مقامشان به همین جهت است که خودشان بلاد واسطه فیض مى گیرند و دیگران به جهت نداشتن این استعداد نیاز به واسطه دارند.
در خاتمه دو مطلب گفته مى شود:
اولا: این که انسان نبایستى به هر موهوماتى گوش دهد و عقیده مند شود، خداوند متعال مى فرماید:
(و لا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و الصر والفواد کل اولئک کان عنه مسولا). (سوره اسراء، آیه ۳۶).
ثانیا، مسلمانان با همدیگر حسن معاشرت داشته باشند و در گفت و شنود از هوا و هوس بپرهیزند و غرض نفسانى نداشته باشند و به وحدت کلمه اهمیت بدهند که خداوند متعال مى فرماید:
(و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا)(سوره آل عمران، آیه ۱۰۳)
پس نبایتسى با دستور قرآنى مخالفت نمود و التایید منه سبحانه و تعالى.
سید محمد هادى الحسینى المیلانى
محل مهر مبارک

 

 


ولایت تکوینى


لازمه اثبات ولایت و حکومت براى امام على علیه السلام این نیست که مقام معنوى نداشته باشند براى امام علیه السلام مقامات معنوى هم هست که جدا از وظیفه حکومت است و آن مقام خلافت کلى الهى است که گاهى در لسان ائمه علیهم السلام از آن یاد شده است: خلافتى است که به موجب آن جمیع ذرات در برابر ولى امر خلاصه از ضروریات مذهب ماست که کسى به مقامات معنوى ائمه علیهم السلام نمى رسد، حتى ملک مقرب و نبى مرسل اصولا رسول اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام طبق روایات پیش از این عالم انوارى بوده اند در ضلل عرش، و در انعقاد نطفه و طینت از بقیه مردم امتیاز داشته اند، و مقاماتى دارند الى ماشاءالله چنان که در روایات معراج، جبرئیل عرض مى کند:
لو دنوت ائمه لا حترقت هر گاه کمى نزدیک تر مى شدم سوخته بودم با این فرمایش که:
ان لنا مع الله حالات لا یسع مللک مقرب و لا نبى مرسل.
ما با خدا حالاتى داریم که نه فرشته مقرب آن را مى تواند داشته باشد و نه پیامبر مرسل.
این جزء اصول مذهب ماست که ائمه علیهم السلام چنین مقاماتى دارند قبل از آنکه موضوع حکومت در میان باشد چنان که به حسب روایات، این مقامات معنواى براى حضرت زهرا علیهاالسلام و هم هست با این که آن حضرت نه حاکم است و نه قاضى و نه خلیفه.
این مقامات سواى وظیفه حکومت است از این رو وقتى مى گوییم حضرت زهرا علیهاالسلام قاضى و خلیفه نیست لازمه اش این نیست که مثل من و شماست یا بر ما برترى معنوى ندارد همچنین اگر کسى قایل شد که النبى اولى بالمومنین من انفسهم سخنى درباره رسول اکرم صلى الله علیه و آله گفته بالاتر از این که مقام ولایت و حکومت بر مومنان را دارد. (۶)
آدم به تو مى نازد اى اشراف انسانها
اى یاد تو در عالم آتش بر جانها
هر جا زفراق تو چاک است گریبان ها
اى گلشن دین سیراب با اشک محبانت
از خون تو شد رنگین هر لاله به بستان ها
بسیار حکایت ها گردیده کهن امام
جانسوز حدیث تو تازه است به دوران ها
یک جان به ره جانان دادى و خدا داند
کز یاد تو چون سوزد تا روز جزا جان ها
در دفتر آزادى نام تو به خون ثبت است
شد ثبت به هر دفتر با خون تو عنوان ها
آن سان که تو جان دادى در راه رضاى حق
آدم به تو مى نازد اى اشرف انسان ها
قربانى اسلامى با همت مردانه
اى مفتخر از عزمت همواره مسلمان ها. (۷)

نویسنده:على ربانى خلخالى

پی نوشت:


۱-سوره جن آیه ۲۲۶.
۲-سوره بقره آیه ۱۹۵.
۳-سوره آل عمران، آیه ۱۴۵.
۴-روح المعانى، ج ۲۶، ص ۶۶ از تاریخ ابن الوردى، و الوافى بالوفیات.
۵-سیرى در شهادت سالار شهیدان حسین علیه السلام، ص ۲۹۵.
۶-حکومت اسلامى، ص ۶۸.
۷-ناظره زاده کرمانى.

 

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه