قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پایان دردهای زینب (س) - خاموشي خورشيد

ماجراي كربلا پايان پذيرفته، ولي غم هاي زينب فراموش شدني نيست هر لحظة‌ او كربلا وعاشورا و اسارت و درد و رنج است. هر لحظه، مدينه يادآور حديث كساء اهل بيت و دوران هجرت زينب وحسين از سخت‌ترين دوران عمر اوست.


در مدينه قحطي سختي رخ داده است. عبدالله بن جعغر كه بحر جود و كرم است و عادت بر بذل و عطا دارد، به دليل اينكه دستش از سرمايه دنيا تهي گشته راهي شام مي‌گردد و به كار زراعت مشغول مي‌شود؛ ولي زينب، هر روزش گريه و داغ دل است. مدتي مي‌گذرد كه زينب گرفتار تب وصل خانواده‌اش مي‌گردد و هر لحظه مريضي او شدت پيدا مي‌كند، تا اينكه در نيمة‌ ظهر به همسر خويش عبدالله مي‌گويد: «بستر مرا در حياط به زير آفتاب قرار بده.»
عبدالله گويد: «او را درحياط جاي دادم كه متوجه شدم چيزي را روي سينة‌ خويش نهاده و مدام زير لب حرفي مي‌زند، به او نزديك شدم ديدم پيراهني را كه يادگار از كربلاست؛ يعني پيراهن حسين كه خونين و پاره پاره است را روي سينه نهاده و مدام مي‌گويد: «حسين، حسين، حسين! ...»
لحظاتي بعد او وارد بر حريم اهل بيت النبوه گشت و كارنامة‌عمرش به خير و سعادت ختم گرديد.


منبع : سایت عاشورا
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه