قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

روایت دردهای زینب (س) - لحظات غربت شام

سيد بن طاووس مي‌نويسد:" وقتي اسرا و بازماندگان شهدا را وارد دارالاماره يزيد كردند، درحالي كه همگي به وسيله ريسمان به هم بسته شده و در مقابل يزيد قرار گرفتند، امام سجاد، يزيد را مخاطب قرار داد و فرمود: «اي يزيد! تو را به خدا قسم مي‌دهم كه در بارة پيامبر چه گماني مي‌كني، اگر ما را با اين حالت بنگرد.»
يزيد دستور داد ريسمان را از آن ها جدا نمودند. سپس دستور داد سر مقدس امام حسين را در مقابل او قرار دهند و زنان را هم پشت سر خويش جاي داد تا به سر مبارك نظر نيفكنند. اما وقتي چشمان امام سجاد بر آن سر مقدس افتاد ، بعد از آن ديگر از گوشت كلة گوسفند و امثال آن نخورد.

در اين لحظه، فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) فرمود: «اي يزيد! آيا جا دارد كه دختران رسول خدا اين طور اسير باشند!؟.»
آن زمان كه چشم زينب بر سر مبارك برادرش افتاد، دست برد و گريبان خويش را پاره كرد و با صدايي حزين و دلخراش فرياد زد: «يا حسيناه! يا حبيب رسول الله! يا بن مكه و منا! يا ابن فاظمه الزهراء سيده النساء! يا بن بنت المصطفي!»
به خدا قسم، زينب تمام حاضرين در مجلس را به گريه واداشت و يزيد بهت زده سكوت كرده و ناگهان چوب خيزران را طلب كرد و با آن به دندان‌هاي ثناياي امام حسين مي‌زد.

ابوبرزة‌اسلمي متوجه يزيد شد و گفت: «اي يزيد! واي بر تو! آيا با چوب به لب و دندان هاي حسين مي‌زني كه پسر فاطمه مي‌باشد؟ من شهادت مي‌دهم كه ديدم رسول خدا دندان هاي حسين و برادرش حسن (عليهما السلام) را مي‌بوسيد و به ايشان مي‌فرمود: «انتماسيدي شباب اهل الحنه، شمار دو بزرگ جوانان اهل بهشت مي‌باشيد. خدا قاتل شما را بكشد و او را لعنت كند و جهنم را كه بد جايگاهي است، براي او مهيا كند؟ يزيد خشمناك، دستور داد او را از مجلس خارج كنند. سپس يزيد شروع به خواندن اشعاري نمود:
ليت اشياخي ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهـلوا و اسـتهلوا فـرجـاً
ثـم قـالـوا يا يـزيد لاتـشل
اي كاش بزرگان من كه درجنگ بدر جزع و فزع قبيل خزرج را از آن زد و خوردها مشاهده نمودند، مي‌بودند و براي اين عمل من اظهار خوشحالي و فرح مي‌نمودند و مي‌گفتند: اي يزيد دستت بريده و شل مباد!


منبع : سایت عاشورا
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه