شب 19 رمضان المبارك است و در خانه ي عقيله بني هاشم، سكوت جانسوزي حكومت ميكند. مهتاب دل گرفته از حوادث، قصد نورافشاني ندارد و آرام آرام اشك ميريزد.
دختر علي (ع)، تشويش خاطر عجيبي دارد. دلش گواهي ميدهد كه زمانه آبستن حادثهاي سخت و دردناك ميباشد.
اذان صبح بر گوش مردم بيدار دل ميرسد؛ اذان آخر علي بر فراز مأذنه، طنين انداز شهر كوفه ميگردد. علي از فراز مأذنه راهي محراب ميگردد و بر ما سوي الله تكبير حق مينوازد. درسجدة اول است يا دوم كه شمشير ناجوانمردي بر فرق امام شيعيان فرو ميآيد و لحظاتي بعد چهره علي بنا به خبر رسول الله به خون سرش خضاب ميگردد. اين كلام امام است كه با اطمينان خاصي ميخواند: «فزت و رب الكعبه!» به خداي كعبه كه رستگار شدم.
در شهر كوفه، مردم صداي شيون و عزايي را شنيدند كه در بين زمين و آسمان ندا در داد: حديث ام ايمن در لحظه شهادت باب خدا
چراغ عمر علي رو به خاموشي ميگرايد و آرام آرام چشمان خستة او پس از بیست و پنج سال سكوت و پنج سال حكومت بر هم نهاده ميشود.
«قد قتل علي مرتضي تهدمت و الله اركان الهدي.» آري صداي جبرئيل امين است كه در غم امام المتقين صيحه ميزند كه علي را كشتند. والله، اركان هدايت را از بين بردند.....
زينب صداي، حزين امين وحي را كه ميشنود، در يك لحظه صيحة از دست دادن مادرش زهرا برايش تداعي ميگردد.
درمسجد، قامت به خون نشستة علي را در گليمي نهاده و راهي منزل ميكنند. در فاصله اندكي كه به خانه مانده است، حضرت فرمودند: «فرزندانم! مرا بگذاريد تا با پاي خودم وارد منزل گردم. نميخواهم دخترم زينب متوجه اين وضع من گردد.»
آري زينب دو چهرة خونين را پشت در خانهشان ديده است، يكبار مادر خود را و اين بار قامت رشيد امام المتقين را و از شدت غصه به خود ميپيچد و ميگريد.
او گرد وجود پدر خويش همچون پروانه ميگرديد واز خرمن وجود او بهرهها ميبرد. در آخرين لحظات از پدر خويش اجازه خواست تا از او سؤالي را بپرسد. امام او را در پرسيدن آزاد دانست و فرمود:
«دخترم! هر چه ميخواهي بپرس كه فرصت كم است.» زينب رو به پدر كرد و گفت: ام ايمن ميگويد: «من از رسول خدا شيندم كه حسينم در نقطهاي به نام كربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهيد ميگردد.» آيا نقل قول او صحيح است؟
امام فرمود: «آري؛ ام ايمن درست ميگويد، اما من چيزي اضافه بر كلام او برايت نقل كنم، دخترم! روزي شما را از دروازة همين شهر كوفه به عنوان اسراي خارجي وارد مينمايند كه شهر در شور و شعف موج ميزند، آن روز مردم، شهر را آذين ميبندد و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال كرده وشما را در شهر گردش ميدهند.» زينب از شنيدن كلام امام معصوم (ع)، ميبينيد كه چه مصائب طاقت فرسايي در انتظار او ميباشد.
با گوشة چشم خويش تمام اهل خانه را مينگرد كه بيصبرانه منتظر شفاي او هستند. عقيله بني هاشم در كنار پدر قرار ميگيرد و شروع به درد دل ميكند: «پدر! ام ايمن حديثي بر من نموده است كه پنج تن در يك جا جمع بودند و پيغمبر ناگهان غمگين و افسرده گرديد. وقتي علت غم او را پرسيدند، جريان شهادت زهرايش و پسر عم خود و دامادش علي و حسن وحسين را شرح داد.
پدر جان! ميخواهم اين حديث را از زبان شما بشنوم، آيا اين حديث ام ايمن واقعيت دارد؟»
امير المؤمنين درحالي كه پيشاني او را بستهاند و عرق زيادي نموده است، ميفرمايد: «دخترم! حديث ام ايمن حديث صحيحي ميباشد، او از زنان راستگو و صادق پيغمبر ميباشد. گويا تو و دختران رسول خدا را مينگرم كه به صورت اسير با كمال پريشاني وارد اين شهر كوفه مينمايند؛ به گونهاي كه ترس آن داري كه مردم به سرعت شما را آسيب رسانند. فصبراً صبراً.»
منبع : سایت عاشورا