صحنة ميدان از وجود مجاهدين حقيقي خالي گشته است. امام، غريب و بيكس بر غلاف شمشير خويش تكيه داده و ميدان را مينگرد. بعد، آرام آرام راهي خيام حرم ميگردد و صدا ميزند: «اي سكينه! اي فاطمه! اي كلثوم! اي زينب! آخرين سلامم بر شما باد. اكنون آخرين ديدارم با شماست و اندوه جانكاه به شما نزديك شده است.» امام اين جملات را ادا ميكند، گريهاش خبر از لحظاتي سخت و جانسوز ميدهد.
زينب از اشك حسين، پريشان شده و صدا ميزند: «خدا چشمت را گريان نگرداند! چرا گريه ميكني؟»
امام ميفرمايد: «چگونه گريه نكنم؛ با اينكه مي دانم به زودي شما را به صورت اسير در ميان دشمنان حركت ميدهند، گريهام براي خودم نيست، براي شماست كه اسير ميشويد.»
بانوان اهل حرم با شنيدن سخنان امام، صدا به گريه وناله بلند نموده و فرياد ميزنند:
- الوداع الوداع! الفراق الفراق!
اكنون وقت جدايي رسيده است.
تل زينبيّه، تو نیز شاهد دردهای زینب بودی خورشيد امامت و طهارت در گودال قتلگاه به حالت احتضار، جد خود و پدر و مادر و حسن (عليهم السلام) را ميبيند كه به استقبال او آمدهاند. زينب از خيمة غربت و بيكسي بيرون آمده و دست ها را بر سر نهاده و از سوز دل ميخواند: آخرين كلام با خورشيد وقت آن است كه آهنگ رحيل نواخته و اسرا را راهي كوفه نمايند. با تازيانه وكعب نيزهها، اهل بيت را از جنازههاي مطهر شهدا جدا ميسازند. آن ها با چشم گريان وداع ميكنند. عقيلة بني هاشم درلحظات محنت و طاقت فرساي وداع با بدن پاره پاره، حسين خود، درگودال قلتگاه ميخواند:« برادر! اگر همه مصايب را فراموش كنم، دو مصيب را هرگز فراموش نمي كنم: اول اينكه تورا با لب تشنه شهيد كردند و آب را كه مهرية مادرت بود، ازتو دريغ نمودند. دوم اينكه درموقع رفتن به ميدان گفتي:" زينب پيراهن كهنهاي را برايم بياور تا زير پيراهنم بپوشم كه اگر لباسم را غارت كردند، لباس كهنهاي باقي باشد. امّا برادرم! لباس كهنه تورا هم از تن تو درآورده و به يغما بردهاند."
«وا محمداه! و ابتاه! واجعفرا!»
كاش آسمان به روي زمين ويران ميشد! اي كاش كوه ها از هم ميپاشيدند و به بيابان ها ميريختند!
از فراز تل زينبيه ميبيند كه شمر بر سينة عزير رسول خدا نشسته و ميخواهد بزرگ ترين جنايت بشريت را مرتكب گردد. زينب به سوي حسين ميآيد و عمر سعد از سويي دگر با خيل سپاه خود. صداي عالمة غير معلمه برميخيزد كه: «اي عمر! آيا اباعبدالله كشته ميگردد و تو مينگري؟»
آن قدر سخن زينب سوزناك و جانسوز است كه عمر سعد شروع به گريستن مينمايد و صداي گريهاش را لشكريانش ميشنوند؛ به حدي كه محاسن او از اشك چشمانش تر ميگردند؛ ولي درعين حال «صًرف وجهه عنها ولي يجها بشيء»
روي از دختر زهرا بر تافت و سكوت كرد. صداي زينب از اين قساوت قلب به آسمان برخاست كه: «ويلكم اما فيكم مسلم!» واي بر شما! آيا بين شما يك نفر مسلمان نيست؟
منبع : سایت عاشورا