قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

روایت دردهای زینب(س) - شهادت علي اكبر

اولين جوان بني هاشم از پدر اذن جهاد گرفته و مي‌خواهد راهي ميدان نبرد گردد.
پدر به او اجازه مي‌دهد. او براي وداع با عمه‌هاي خود و خواهرانش راهي خيمه مي‌گردد. همه او را چون نگيني در آغوش مي‌گيرند و به ياد رسول الله در اين قربت و وانفسا اشك غريبي مي‌ريزند.
علي اكبر جنگ نماياني مي‌كند وشماري از لشكر دشمن را به ديار عدم مي‌فرستد، كه ناگهان صدايي بر مي‌خيزد: «من بايد داغ اين جوان را بر دل مادرش بگذارم!» ضربه‌اي بر فرق علي اكبر منزل مي‌گزيند و او پدرش را صدا مي‌زند كه:
- يا ابتاه! اليك مني السلام هذا جدي رسول الله!

امام چون بازي شكاري از راه مي‌رسد و فرزند خويش را غرق در خون مي‌بيند. دشمن همه چشم شده‌اند و حسين را مي‌پايند كه كنار جسد فرزند نشسته و او را در آغوش گرفته و صدايش مي‌زنند.
  - ياعلي! علي الدنيا يعدك العفا.
ناگهان صدايي زني به گوش حسين مي‌رسد كه باگريه و ناله به سوي جسد مي‌آيد.

او كيست؟ او عقلية بني هاشم است كه مي‌آيد و مي‌خواند: «اي پسر برادرم! اي ميوة دلم!»
امام او را از جسد برمي‌دارد و به سوي خيمه‌ها مي‌برند و جوانان بني‌هاشم را امر مي‌كند تا جسد علي اكبر را به خيمه گاه بياورند.

 


منبع : سایت عاشورا
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه