عمر سعد مغرورانه به سوي خيمهها آمده و اهل حرم را مورد خطاب قرار ميدهد: «اي اهل بيت حسين! از خيمه بيرون آييد.»
زينب در مقابل صداي عمر سعد پاسخ داد: «عمر سعد! دست از ما بردار.» عمر سعد مجدداً ندا ميدهد: «اهل بيت رسول خدا برون آييد تا شما را به اسارت راهي سازم.»
زينب در جواب او ميفرمايد: «اي عمر سعد! از خدا بترس و اين قدر به ما ستم و ظلم روا مدار.»
عمر سعد صحنه را به نفع خويش ديده و بانگ برميآورد: «چارهاي جز اسارت نداريد.»
دختر علي وقتي اين سخن را ميشنود، ميگويد، «ما به اختيار خود از خيمهها بيرون نميآييم.»
عمر سعد، كينهها در برابرش ظاهر شده و براي تصاحب ملك ري دستور ميدهد تا خيمههاي اهل بيت را آتش بزنند.
شعلههاي آتش، بر پيكر لرزان خيمهها بوسه ميزند. زينب به خدمت سيد الساجدين امام علي بن الحسين (ع) رسيده و عرضه ميدارد: «اي يادگار گذشتگان و پناه باقيماندگان! خيمههاي اهل حرم را آتش زدهاند. ما چه كنيم؟»
امام سجاد ميفرمايد: «از خيمهها بيرون رويد و به سوي بيابان ها فرار كنيد.»
به فرمان امام، تمام زنان و كودكان درحالي كه گريه و فرياد مينمايند، سر به بيابان ها مينهند؛ ولي عقيلة بنيهاشم دركنار بستر امام سجاد (ع) ايستاده و خيره خيره به شعلههاي آتش مينگرد و گاهي نيز به امام مينگرد كه در اثر بيماري، قادر به حركت نميباشد.
در بيرون خيمه، لشكر مشاهده ميكنند زني هر لحظه از خيمه بيرون ميآيد و دست هاي خويش را بر سرش نهاده و مينشيند و بر ميخيزد. در مقابل اين سؤال كه چه شده است كه چنين آشفته حال هستيد؟ با اشك و آه ميفرمايد: «در ميان خيام آتش گرفته. مريضي دارم كه قادر به حركت نميباشد او حجت بالغة خداست».
از لشكر عمر سعد سربازي ميگويد: «بانوي بلند قامتي را در كنار خيمهاي ديدم. در حالي كه آتش در اطراف آن خيمه شعله ميكشيد. آن بانو گاهي به طرف راست و گاهي به طرف چپ و گاهي به آسمان نگاه ميكرد و دست هايش را بر اثر شدت ناراحتي به هم ميزد. گاهي وارد آن خيمه ميشد و بيرون ميآمد. با سرعت به نزد آن بانوي مضطرب كه هر لحظه به دنبال اميدي ميگشت، آمدم و گفتم: اي بانو! مگر شعلة آتش را نميبيني؟ چرا مانند ساير بانوان فرار نميكني؟ صداي حزين او برآمد كه: درميان خيمه بيماري دارم كه قدرت نشستن و برخاستن ندارد. چگونه او را تنها بگدارم و بروم، با اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله ميكشد؟
منبع : سایت عاشورا