هنگامي که جبرئيل عليه السلام براي گفتن تهنيت و شادباش خدمت امام حسين عليه السلام آمد، در بين راه فرشته اي را ديد که ناله و فرياد مي کند، جبرئيل نزديک آن ملک که فطرس نام داشت آمد، جبرئيل عليه السلام از او پرسيد اي فطرس! براي چه اين طور مي نالي؟ فطرس گفت:اي جبرئيل عليه السلام! حق تعالي مرا به کاري امر کرد؛ ولي من سرپيچي کردم و اين طور پر و بالم سوخت. فطرس ملک به جبرئيل گفت: شما کجا مي روي؟ جبرئيل عليه السلام گفت: من خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله مي روم. فطرس ناله اي کرد و گفت: اگر امکان دارد مرا هم با خود ببر تا شايد آن حضرت در حق من دعا کند تا پر و بالم به حالت اول بازگردد. آن گاه جبرئيل عليه السلام و فطرس ملک خدمت آن حضرت رسيدند، در آن لحظه امام حسين عليه السلام در کنار پيامبر صلي الله عليه و آله بود، حضرت فرمودند:اي فطرس! جلو بيا و خود را بر بدن حسين عليه السلام بمال، فطرس نيز بدن خود را به بدن آقا امام حسين عليه السلام ماليد و در همان لحظه پر و بال فطرس ملک باز شد و پرواز کرد و به مقام و مکان خود مراجعت کرد، مدتي نگذشته بود که واقعه کربلا پيش آمد و حضرت امام حسين عليه السلام در سرزمين کربلا به شهادت رسيدند. فطرس ملک از واقعه کربلا اطلاع پيدا کرد و گفت: الهي! کاش من خبردار مي شدم و با دوستان خود مي آمدم و با دشمنان امام حسين عليه السلام مي جنگيدم، ندا آمد که با هفتاد هزار فرشته که تابع تو هستند برويد و بر سر قبر مطهر آن حضرت آماده شويد و در سوگ و مصيبت آن حضرت گريه کنيد. سپس فطرس ملک با دوستان خود در سرزمين کربلا فرود آمد و به آن چه خداوند به او امر فرموده بود تا روز قيامت مشغول شدند. ( تحفةالمجالس. )
منبع : کرامات حسينيه و عباسيه ؛ موسي رمضانيپور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 43 و 44