منهال بن عمرو گويد: از كوفه بسفر حج رفتم و خدمت امام سجاد عليه السلام رسيدم . آن جناب از من پرسيد از حرملة بن كاهل (قاتل شش ماهه علي اصغر بود) چه خبر داري ؟ عرضكردم در كوفه زنده است ؛ حضرت دست به نفرين او برداشت و از خدا خواست حرارت آتش و آهن را در دنيا به او بچشاند. منهال گويد: چون به كوفه برگشتم ، روزي بديدن مختار رفتم ، مختار اسب طلبيد و سوار شد، مرا نيز سوار كرد و با هم رفتيم به كناسه كوفه ، لحظه اي صبر كرد مثل كسيكه منتظر چيزي باشد، كه ناگاه ديدم حرملة را گرفته و نزد او آوردند. مختار حمد خداي بجاي آورد و امر كرد ، دست و پاي او را قطع كنند، و پس از آن او را در آتش اندازند. من چون چنين ديدم سبحان الله گفتم ، مختار گفت : براي چه تسبيح خداي كردي ؟ حكايت نفرين امام سجاد بر حرمله را و استجابت دعاي او را نقل كردم . مختار از اسب خويش پياده شد و دو ركعت نماز طولاني بجاي آورد و سجده شكر كرد و سجده را طول داد. با هم برگشتيم ، چون نزديك خانه رسيديم او را به خانه خود دعوت كردم كه غذا ميل كند! مختار فرمود: اي منهال تو مرا خبر دادي كه امام سجاد دعا كرد كه به دست من نفرين او بر حرملة مستجاب شده ، از من خواهش خوردن طعام داري ، امروز روز روزه است كه به جهت شكر اين مطلب بايد روزه باشم.
نويسنده:سيد علي اکبر صداقت
منبع : يک صد موضوع 500 داستان