قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خدمت به اهل قافله

قافله اي از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت ، همينكه به مدينه رسيد چند روزي توقف و استراحت كرد و بعد از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد. در بين راه مكه و مدينه ، در يكي از منازل ، اهل قافله با مردي مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصي در ميان آنها شد كه سيماي صالحين داشت و با چابكي و نشاط مشغول خدمت و رسيدگي به كارها و حوايج اهل قافله بود، در لحظه اول او را شناخت . با كمال تعجب از اهل قافله پرسيد: اين شخصي را كه مشغول خدمت و انجام كارهاي شماست مي شناسيد؟ - نه ، او را نمي شناسيم ، اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد، مردي صالح و متقي و پرهيزگار است . ما از او تقاضا نكرده ايم كه براي ما كاري انجام دهد، ولي او خودش مايل است كه در كارهاي ديگران شركت كند و به آنها كمك بدهد. معلوم است كه نمي شناسيد، اگر مي شناختيد اين طور گستاخ نبوديد، هرگز حاضر نمي شديد مانند يك خادم به كارهاي شما رسيدگي كند. مگر اين شخص كيست ؟ اين ، علي بن الحسين زين العابدين است .

 

نويسنده:استاد مطهري


جمعيت آشفته بپا خاستند و خواستند براي معذرت ، دست و پاي امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گِله گفتند: اين چه كاري بود كه شما با ما كرديد؟!ممكن بود خداي ناخواسته ما جسارتي نسبت به شما بكنيم و مرتكب گناهي بزرگ بشويم . امام :من عمدا شما را كه مرا نمي شناختيد براي همسفري انتخاب كردم ؛ زيرا گاهي با كساني كه مرا مي شناسند مسافرت مي كنم ، آنها به خاطر رسول خدا زياد به من عطوفت و مهرباني مي كنند، نمي گذارند كه من عهده دار كار و خدمتي بشوم ، از اينرو مايلم همسفراني انتخاب كنم كه مرا نمي شناسند و از معرفي خودم هم خودداري مي كنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نايل شوم.

 


منبع : داستان راستان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه