بنیانگذار مسلک وهابیت محمد بن عبدالوهاب تمیمى نجدى است کهنسبش به «وهیب تمیمى» مىرسد و این نسبت از نام پدرش«عبدالوهاب» گرفته شده است. وهابیان این نسبت را قبولندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضى هستند و مىگویند: ناموهابى را بعضى از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روىدشمنى و حسد به آنان دادهاند تا به افراد نادان چنین وانمودکنند که آنان بدعتگذار و گمراه کننده هستند تا کسى که از آنهاپیروى مىکند به وحشتبیفتد، بدین جهت نسبت فرقه را به شیخ محمد نداده اند که مبادا پیروان این آئین به سبب همنام بودن بانام پیامبر، نوعى شرافت پیدا کنند (1) .
مورخان در تاریخ تولد ومرگ او اختلاف کردهاند: بعضیها گفتهاند محمد بن عبدالوهاب درسال 1111ه ق در شهر «عیننه» (از شهرهاى نجد) تولد یافت ودر سال 1207 درگذشت (2) و عمر طولانى حدود 96 سال داشت.
زینى دحلان با این که در کتابهاى خود این قول را انتخاب کرده،ولى در کتاب «فتنهالوهابیه» گفته است: بعضى در ماده تاریخهلاکت او گفته است: «بدا هلاک الخبیث» یعنى در سال 1206 بههلاکت رسیده است (3) . ولى به گفته آلوسى و برخى دیگر، فوت وى درسال 1206 بوده است (4) .
ولى مشهور این است که تولد وى در سال 1115 و فوتش در همان سال1207 اتفاق افتاده است (5) .
او در شهرک عیینه متولد شد که از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضى بود و فقه حنبلى را از پدر خود که از علماى حنبلى بود،آموخت. مىنویسند: او از آغاز امر علاقه شدیدى به مطالعه تاریخمدعیان نبوت مانند: مسیلمه، سجاح، اسود عنسى، طلیحه اسدى ومانند اینها داشت. گویند: او از اوایل به مطالعه کتابهاى ابنتیمیه و ابن قیم اهمیت زیادى مىداد و آنها را زیاد مطالعهمىکرد (6) . و بسیارى از اعمال مردم نجد را زشت مىشمرد، پدرش کهمرد صالحى بود، در وى احساس انحراف مىکرد و او را مورد نکوهشقرار مىداد.
سپس جهت ادامه تحصیل عازم مکه و مدینه گردید و از طلبههائىبود که در میان مکه و مدینه در تردد بودند و در نزد علماىآنجا مشغول تحصیل بود، در آغاز از محضر درس جمعى از علماى مکهو مدینه از جمله: شیخ محمد بن سلیمان کردى و شیخ محمد حیاهسندى استفاده کرد، ولى از همان آغاز مطالبى بر زبان او جارىمىشد که اساتید و علماى صالحین نسبتبه آینده او بدبین بودندو پیشبینى مىکردند این شخص در آینده، مردم را گمراه خواهدساخت و برادرش سلیمان بن عبدالوهاب نیز بر وى ایراد مىگرفت ومردم را از پیروى وى برحذر مىداشت (7) .
«ملطبرون» مىنویسد: اصل و منشا وهابیگرى آن است که عرب وبه خصوص مردم یمن گفتگو مىکردند که چوپان بینوائى به نامسلیمان در عالم رویا دیده بود که شعله آتشى از وى خارج و درروى زمین پخش شد و هر که را که جلو مىآمد، مىسوخت. او اینرویا را به معبرى گفت و او چنین تعبیر کرد که: فرزندى ازفرزندان تو نیروى عظیمى پیدا مىکند و دولت نیرومندى تشکیلمىدهد و این رویا در نواده او محمد تحقق پیدا کرد.
وقتى که محمد بزرگ شد، نزد همشهریانش به خاطر همین رویا کهمعلوم نبود، همان استیا نه؟ عزیز و محترم بود او نخست مذهبشرا پنهانى تبلیغ کرد و پیروانى نیز پیدا نمود سپس به شاممسافرت کرد و چون در آنجا به آئین تازه او نگرویدند، دوبارهپس از سه سال مسافرت به دیار خود بازگشت (8) .
آلوسى در کتاب «تاریخ نجد» مىنویسد: محمد بن عبدالوهاب درشهر عیینه، یکى از شهرهاى نجد نشو و نما کرد، فقه حنبلى رانزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان کودکى سخنانى ناآشنا مىگفتو بر ضد بسیارى از اعمال و عقائد مورد اتفاق مسلمانان سخنمىگفت و آنها را به باد انتقاد مىگرفت ولى کسى او را یارىنکرد. پس از شهر عیینه به مکه و سپس به مدینه مسافرت کرد. درمدینه پیش شیخ عبدالله نامى درس خواند و شدیدا به استغاثه وتوسل در کنار مرقد مطهر رسول اکرم(ص) اعتراض نمود، آنگاه بهنجد و از آنجا به بصره و شام روى نهاد. در بصره مدتى اقامتگزید و در جلسه درس شیخ محمد مجموعى حاضر شد و در این شهر نیزبسیارى از اعمال مذهبى مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردماز آنجا بیرونش کردند و از آنجا بگریخت (9) .
اینک مسافرت او رااز منابع دیگر پى مىگیریم:
گویند: محمد بن عبدالوهاب در سفرى که به حج رفت، بعد از انجاممناسک حج رهسپار مدینه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم رادر کنار قبر پیامبر مورد انکار قرار داد، سپس به نجد برگشت واز آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهاى اسلامى آغاز نمود.
ابتدا به بصره رفتبه این قصد که از آنجا به شام برود مدتچهار سال در بصره ماند (10) . و از یکى از علماى بصره که شیخمحمد مجموعى نام داشت، مدتى پیش او درس خواند (11) . و هنگامى کهعقائد خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او رامورد اذیت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خودبیرون کردند و چیزى نمانده بود که در گرماى شدید بیابان میانبصره و زبیر هلاک شود که مردى از اهل زبیر او را نجات داد و بهشهر زبیر برد (12) . از آنجا عازم بغداد گردید و مدت پنجسال درآنجا ماندگار شد و سپس به کردستان رفت و یکسال هم در کردستانماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند (13) و ازآنجا عازم اصفهان گردید و مدتى در نزد علماى اصفهان به تحصیلعلم نحو و صرف و معانى و بیان پرداخت و نیز در فقه و اصول ومسائل شرعیه به حد اجتهاد رسید (14) . و طبق گفته احمد امین، وىدر اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فراگرفت (15) .
مولف کتاب«جزیرهالعرب فى القرن العشرین» نوشته است: شیخ محمد بهایران سفر کرد و در آنجا حکمتشرق و ساختن تفنگ و قسمتى ازفنون جنگ را فرا گرفت (16) . و از یک منبع دیگر که نسخه خطى آندر کتابخانه موزه بریتانیا موجود است، نقل شده است که شیخمحمد هفتسال در اصفهان و مدرسه عباسیه از بناهاى شاه عباسصفوى اقامت کرده و در این مدت شرح تجرید قوشچى و شرح مواقفمیر سید شریف و حکمهالعین کاتبى را نزد میرزاجان اصفهانى،محشى شرح تجرید، خوانده، سپس از اصفهان به رى و از آنجا به قمآمده و با دوست همراه خود که على قزاز نام داشت، یک ماه دراین شهر ماند و سپس به بلاد عثمانى و شام و مصر رفت و از مصربه جزیرهالعرب بازگشت (17) و مدت هشت ماه از مردم دورى گزید،آنگاه به اظهار عقائد خود پرداخت (18) .
«لوتروب ستودارد»آمریکائى نیز به مسافرت او به ایران اشاره کرده است (19) . دراین موقع که سال 1139 بود، پدرش شیخ عبدالوهاب از «عیینه»به «حریمله» منتقل شده بود. شیخ محمد نیز ملازم پدرش گردید وباز کتابهائى را نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم نجدپرداخت و بدین جهت میان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنینمنازعات سختى میان او و مردم نجد بر اثر عقایدش رخ داد و اینامر چندین سال ادامه داشت تا این که در سال 1153 پدرش شیخعبدالوهاب به درود حیات گفت (20) .
اظهار دعوت
شیخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بیشترى براى اظهار عقائد ومخالفتبا اعتقادات معمول مسلمانان پیدا کرد و عقائد و اعمالمورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد.
گروهى از افراد بىخبر اطراف او را گرفتند و کار وى بالا گرفت.
مردم حریمله متشکل از دو قبیله بودند و هر قبیله روسائى داشتو روساى شهر از مردم دو قبیله بودند که هرکدام مدعى ریاستبردیگرى بود، یکى از آن دو قبیله که «حمیان» نامیده مىشد،غلامانى داشتند که به امور منکر و فسق و فجور مىپرداختند، شیخدر صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهى از منکر بکندو آنان تصمیم گرفتند، شبهنگام نهانى شیخ را به قتل برسانند وبه این قصد پشت دیوارى کمین کردند، اما چند تن از مردم بر قصدغلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گریختند و شیخباز از مهلکه نجات پیدا کرد.
شیخ محمد پس از این، از «حریمله» به شهر «عیینه» رفت و درآن وقتحاکم شهر عیینه مردى به نام عثمان بن حمد بن معمر بود.
محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حکومت نجد انداخت و به او قولداد که اگر از او حمایت کند، حکومت نجد از آن او خواهد بود.
عثمان نیز پذیرفت و او را گرامى داشت و در نظر گرفت وى رایارى دهد.
شیخ بعد از این، به امر به معروف و نهى از منکر (طبق عقائدخود) پرداخت و در انکار کارهاى مردم سختگیرى بسیار نمود وعقائد خود راکاملا آشکار ساخت. از جمله کارهاى او در عیینه اینبود که دستور داد درختانى را که مورد احترام مردم بود، قطعکردند و گنبد و ساختمان روى قبر زید بن خطاب را ویران ساختند (21) . قبر زید در ناحیه جبلیه (نزدیک عیینه) قرار داشت، شیخ بهعثمان گفت: بیا قبر زید و گنبد آن را خراب کنیم، عثمان گفت:
این قبر زید و این شما، آن را ویران سازید. شیخ گفت ما درصورتى مىتوانیم آن را خراب کنیم که تو هم به ما کمک کنى.
عثمان با 600 نفر همراه شیخ و یارانش حرکت کرد اهل جبلیه درصدد منع برآمدند، اما چون یاراى جنگ با عثمان را نداشتند، خودرا کنار کشیدند. عثمان به شیخ گفت که من متعرض قبر نمىشوم،شیخ خود کلنگ به دست گرفت و قبر را با زمین برابر کرد و ایننخستین اقدام تخریبى پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زنى نزد اوآمد و به زناى محصنه اعتراف کرد، شیخ عقل وى را سنجید و او راسالم دید، آنگاه به زن گفت که شاید به زور به تو تجاوز شدهاست، زن دوباره نوعى اعتراف کرد که مجازات سنگسار شدن بر اوثابت مىشد، شیخ دستور داد آن زن را سنگسار کردند (22) .
خبر شیخ محمد و کارهاى او به گوش سلیمان بن محمد بن عزیز حمیدى، امیراحساء و قطیف و توابع رسید، سلیمان نامهاى به عثمان حکمرانشهر عیینه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد واز مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر این کار را انجامندهى، خراجى که از احساء براى تو مىفرستم، قطع خواهم کرد.خراج مزبور یکهزار و ویستسکه طلا و مقدارى مواد غذائى و لباسبود.
چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت درخود ندید، شیخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با امیراحساء را نداریم، شیخ محمد پاسخ داد که اگر به یارى من بشتابىتمام نجد رامالک مىشوى، اما عثمان از او اعراض کرد و گفت:
امیر احساء فرمان قتل تو را داده ولى از مروت بدور است که ماتو را در شهر خود به قتل برسانیم، هرچه زودتر از شهر ما بیرونرو، سپس سوارى به نام «فرید ظفرى» را مامور ساخت تا شیخ رااز عیینه بیرون راند (23) .
پىنوشتها:
1- دائرهالمعارف فرید وجدى: ج10 ، ص 871. مقاله صالح ابن دخیلنجدى - زرکلى، اعلام ، ج6، ص 257.
2- الدرر السنیه، زینى دحلان، ص 42 - زهاوى، الفجرالصادق، ص17.
3- فتنه الوهابیه ، ص 66.
4- تاریخ نجد آلوسى، ص 111 - احمد امین زعماء الاصلاح، ص 10 -زرکلى، ج6، ص 257.
5- ابجدالعلوم قنوجى، ص 871 - دائرهالمعارف فرید وجدى، ج10، ص871 - الفتوحات الاسلامیه، ج2، ص 156 - الضیاء الشارق ابنسمحان، ج4، ص 196 - هدیهالعارفین، ج2، ص 350.
6- ازاله شبهات، ص 20.
7- جغرافیاى ملطبرون، ترجمه «رفاعه بک» ناظر مدرسه عالىزبان و ترجمه، به نقل کشف الارتیاب، ص 13
8- مدرک قبل.
9- تاریخ نجد، ص 112.
10- زعماء الاصلاح، ص 10.
11- تاریخ نجد، ج1، ص 118.
12- تاریخ نجد آلوسى، ص 111.
13- زعماء الاسلام، ص 10.
14- ناسخ التواریخ، جلد قاجار، ج1، ص 118 - مآثر سلطانیه، ص82.
15- زعماء الاصلاح، ص 10.
16- جزیرهالعرب فى القرن العشرین، حافظ وهبه، ص 336.
17- ضمیمه شماره 4 سال 11 مجله بررسیهاى تاریخى با عنوانروابط ایران با حکومت مستقل نجد به نقل از کتاب لمع الشهاب فىسیره محمد بن عبدالوهاب که نسخه خطى آن به گفته آقاى مدرسىطباطبائى در کتابخانه موزه بریتانیا مضبوط است. فاسیلینیف درکتاب «تاریخ العربیهالسعودیه» اطلاعات ارزشمندى درباره اینکتاب خطى به دست مىدهد. (همان کتاب، ص 9).
18- زعماء الاصلاح، ص 10.
19- امروز جهان اسلام، ج1، ص 261.
20- تاریخ نجد، آلوسى، ص 113.
21- زید برادر عمر بن خطاب بود که در جنگ یمامه (جنگ مسلمانانبا مسیلمه کذاب) به شهادت رسیده بود و در آن منطقه قبرشزیارتگاه مردم بود.
22- تاریخ نجد، ابن بشر ج1 و 9 و 10 - وهابیان، ص 120 - 122.
23- فیلیبى، عبدالله، تاریخ نجد، ص 390، طبع بیروت.
ادامه از اينجا
محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار آئین وهابى(1115 - 1207)
بنیانگذار مسلک وهابیت محمد بن عبدالوهاب تمیمى نجدى است کهنسبش به «وهیب تمیمى» مىرسد و این نسبت از نام پدرش«عبدالوهاب» گرفته شده است. وهابیان این نسبت را قبولندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضى هستند و مىگویند: ناموهابى را بعضى از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روىدشمنى و حسد به آنان دادهاند تا به افراد نادان چنین وانمودکنند که آنان بدعتگذار و گمراه کننده هستند تا کسى که از آنهاپیروى مىکند به وحشتبیفتد، بدین جهت نسبت فرقه را به شیخمحمد ندادهاند که مبادا پیروان این آئین به سبب همنام بودن بانام پیامبر، نوعى شرافت پیدا کنند (1) .
مورخان در تاریخ تولد ومرگ او اختلاف کردهاند: بعضیها گفتهاند محمد بن عبدالوهاب درسال 1111ه ق در شهر «عیننه» (از شهرهاى نجد) تولد یافت ودر سال 1207 درگذشت (2) و عمر طولانى حدود 96 سال داشت.
زینى دحلان با این که در کتابهاى خود این قول را انتخاب کرده،ولى در کتاب «فتنهالوهابیه» گفته است: بعضى در ماده تاریخهلاکت او گفته است: «بدا هلاک الخبیث» یعنى در سال 1206 بههلاکت رسیده است (3) . ولى به گفته آلوسى و برخى دیگر، فوت وى درسال 1206 بوده است (4) .
ولى مشهور این است که تولد وى در سال 1115 و فوتش در همان سال1207 اتفاق افتاده است (5) .
او در شهرک عیینه متولد شد که از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضى بود و فقه حنبلى را از پدر خود که از علماى حنبلى بود،آموخت. مىنویسند: او از آغاز امر علاقه شدیدى به مطالعه تاریخمدعیان نبوت مانند: مسیلمه، سجاح، اسود عنسى، طلیحه اسدى ومانند اینها داشت. گویند: او از اوایل به مطالعه کتابهاى ابنتیمیه و ابن قیم اهمیت زیادى مىداد و آنها را زیاد مطالعهمىکرد (6) . و بسیارى از اعمال مردم نجد را زشت مىشمرد، پدرش کهمرد صالحى بود، در وى احساس انحراف مىکرد و او را مورد نکوهشقرار مىداد.
سپس جهت ادامه تحصیل عازم مکه و مدینه گردید و از طلبههائىبود که در میان مکه و مدینه در تردد بودند و در نزد علماىآنجا مشغول تحصیل بود، در آغاز از محضر درس جمعى از علماى مکهو مدینه از جمله: شیخ محمد بن سلیمان کردى و شیخ محمد حیاهسندى استفاده کرد، ولى از همان آغاز مطالبى بر زبان او جارىمىشد که اساتید و علماى صالحین نسبتبه آینده او بدبین بودندو پیشبینى مىکردند این شخص در آینده، مردم را گمراه خواهدساخت و برادرش سلیمان بن عبدالوهاب نیز بر وى ایراد مىگرفت ومردم را از پیروى وى برحذر مىداشت (7) .
«ملطبرون» مىنویسد: اصل و منشا وهابیگرى آن است که عرب وبه خصوص مردم یمن گفتگو مىکردند که چوپان بینوائى به نامسلیمان در عالم رویا دیده بود که شعله آتشى از وى خارج و درروى زمین پخش شد و هر که را که جلو مىآمد، مىسوخت. او اینرویا را به معبرى گفت و او چنین تعبیر کرد که: فرزندى ازفرزندان تو نیروى عظیمى پیدا مىکند و دولت نیرومندى تشکیلمىدهد و این رویا در نواده او محمد تحقق پیدا کرد.
وقتى که محمد بزرگ شد، نزد همشهریانش به خاطر همین رویا کهمعلوم نبود، همان استیا نه؟ عزیز و محترم بود او نخست مذهبشرا پنهانى تبلیغ کرد و پیروانى نیز پیدا نمود سپس به شاممسافرت کرد و چون در آنجا به آئین تازه او نگرویدند، دوبارهپس از سه سال مسافرت به دیار خود بازگشت (8) .
آلوسى در کتاب «تاریخ نجد» مىنویسد: محمد بن عبدالوهاب درشهر عیینه، یکى از شهرهاى نجد نشو و نما کرد، فقه حنبلى رانزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان کودکى سخنانى ناآشنا مىگفتو بر ضد بسیارى از اعمال و عقائد مورد اتفاق مسلمانان سخنمىگفت و آنها را به باد انتقاد مىگرفت ولى کسى او را یارىنکرد. پس از شهر عیینه به مکه و سپس به مدینه مسافرت کرد. درمدینه پیش شیخ عبدالله نامى درس خواند و شدیدا به استغاثه وتوسل در کنار مرقد مطهر رسول اکرم(ص) اعتراض نمود، آنگاه بهنجد و از آنجا به بصره و شام روى نهاد. در بصره مدتى اقامتگزید و در جلسه درس شیخ محمد مجموعى حاضر شد و در این شهر نیزبسیارى از اعمال مذهبى مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردماز آنجا بیرونش کردند و از آنجا بگریخت (9) .
اینک مسافرت او رااز منابع دیگر پى مىگیریم:
گویند: محمد بن عبدالوهاب در سفرى که به حج رفت، بعد از انجاممناسک حج رهسپار مدینه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم رادر کنار قبر پیامبر مورد انکار قرار داد، سپس به نجد برگشت واز آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهاى اسلامى آغاز نمود.
ابتدا به بصره رفتبه این قصد که از آنجا به شام برود مدتچهار سال در بصره ماند (10) . و از یکى از علماى بصره که شیخمحمد مجموعى نام داشت، مدتى پیش او درس خواند (11) . و هنگامى کهعقائد خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او رامورد اذیت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خودبیرون کردند و چیزى نمانده بود که در گرماى شدید بیابان میانبصره و زبیر هلاک شود که مردى از اهل زبیر او را نجات داد و بهشهر زبیر برد (12) . از آنجا عازم بغداد گردید و مدت پنجسال درآنجا ماندگار شد و سپس به کردستان رفت و یکسال هم در کردستانماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند (13) و ازآنجا عازم اصفهان گردید و مدتى در نزد علماى اصفهان به تحصیلعلم نحو و صرف و معانى و بیان پرداخت و نیز در فقه و اصول ومسائل شرعیه به حد اجتهاد رسید (14) . و طبق گفته احمد امین، وىدر اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فراگرفت (15) .
مولف کتاب«جزیرهالعرب فى القرن العشرین» نوشته است: شیخ محمد بهایران سفر کرد و در آنجا حکمتشرق و ساختن تفنگ و قسمتى ازفنون جنگ را فرا گرفت (16) . و از یک منبع دیگر که نسخه خطى آندر کتابخانه موزه بریتانیا موجود است، نقل شده است که شیخمحمد هفتسال در اصفهان و مدرسه عباسیه از بناهاى شاه عباسصفوى اقامت کرده و در این مدت شرح تجرید قوشچى و شرح مواقفمیر سید شریف و حکمهالعین کاتبى را نزد میرزاجان اصفهانى،محشى شرح تجرید، خوانده، سپس از اصفهان به رى و از آنجا به قمآمده و با دوست همراه خود که على قزاز نام داشت، یک ماه دراین شهر ماند و سپس به بلاد عثمانى و شام و مصر رفت و از مصربه جزیرهالعرب بازگشت (17) و مدت هشت ماه از مردم دورى گزید،آنگاه به اظهار عقائد خود پرداخت (18) .
«لوتروب ستودارد»آمریکائى نیز به مسافرت او به ایران اشاره کرده است (19) . دراین موقع که سال 1139 بود، پدرش شیخ عبدالوهاب از «عیینه»به «حریمله» منتقل شده بود. شیخ محمد نیز ملازم پدرش گردید وباز کتابهائى را نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم نجدپرداخت و بدین جهت میان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنینمنازعات سختى میان او و مردم نجد بر اثر عقایدش رخ داد و اینامر چندین سال ادامه داشت تا این که در سال 1153 پدرش شیخعبدالوهاب به درود حیات گفت (20) .
اظهار دعوت
شیخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بیشترى براى اظهار عقائد ومخالفتبا اعتقادات معمول مسلمانان پیدا کرد و عقائد و اعمالمورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد.
گروهى از افراد بىخبر اطراف او را گرفتند و کار وى بالا گرفت.
مردم حریمله متشکل از دو قبیله بودند و هر قبیله روسائى داشتو روساى شهر از مردم دو قبیله بودند که هرکدام مدعى ریاستبردیگرى بود، یکى از آن دو قبیله که «حمیان» نامیده مىشد،غلامانى داشتند که به امور منکر و فسق و فجور مىپرداختند، شیخدر صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهى از منکر بکندو آنان تصمیم گرفتند، شبهنگام نهانى شیخ را به قتل برسانند وبه این قصد پشت دیوارى کمین کردند، اما چند تن از مردم بر قصدغلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گریختند و شیخباز از مهلکه نجات پیدا کرد.
شیخ محمد پس از این، از «حریمله» به شهر «عیینه» رفت و درآن وقتحاکم شهر عیینه مردى به نام عثمان بن حمد بن معمر بود.
محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حکومت نجد انداخت و به او قولداد که اگر از او حمایت کند، حکومت نجد از آن او خواهد بود.
عثمان نیز پذیرفت و او را گرامى داشت و در نظر گرفت وى رایارى دهد.
شیخ بعد از این، به امر به معروف و نهى از منکر (طبق عقائدخود) پرداخت و در انکار کارهاى مردم سختگیرى بسیار نمود وعقائد خود راکاملا آشکار ساخت. از جمله کارهاى او در عیینه اینبود که دستور داد درختانى را که مورد احترام مردم بود، قطعکردند و گنبد و ساختمان روى قبر زید بن خطاب را ویران ساختند (21) . قبر زید در ناحیه جبلیه (نزدیک عیینه) قرار داشت، شیخ بهعثمان گفت: بیا قبر زید و گنبد آن را خراب کنیم، عثمان گفت:
این قبر زید و این شما، آن را ویران سازید. شیخ گفت ما درصورتى مىتوانیم آن را خراب کنیم که تو هم به ما کمک کنى.
عثمان با 600 نفر همراه شیخ و یارانش حرکت کرد اهل جبلیه درصدد منع برآمدند، اما چون یاراى جنگ با عثمان را نداشتند، خودرا کنار کشیدند. عثمان به شیخ گفت که من متعرض قبر نمىشوم،شیخ خود کلنگ به دست گرفت و قبر را با زمین برابر کرد و ایننخستین اقدام تخریبى پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زنى نزد اوآمد و به زناى محصنه اعتراف کرد، شیخ عقل وى را سنجید و او راسالم دید، آنگاه به زن گفت که شاید به زور به تو تجاوز شدهاست، زن دوباره نوعى اعتراف کرد که مجازات سنگسار شدن بر اوثابت مىشد، شیخ دستور داد آن زن را سنگسار کردند (22) .
خبر شیخمحمد و کارهاى او به گوش سلیمان بن محمد بن عزیز حمیدى، امیراحساء و قطیف و توابع رسید، سلیمان نامهاى به عثمان حکمرانشهر عیینه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد واز مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر این کار را انجامندهى، خراجى که از احساء براى تو مىفرستم، قطع خواهم کرد.خراج مزبور یکهزار و ویستسکه طلا و مقدارى مواد غذائى و لباسبود.
چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت درخود ندید، شیخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با امیراحساء را نداریم، شیخ محمد پاسخ داد که اگر به یارى من بشتابىتمام نجد رامالک مىشوى، اما عثمان از او اعراض کرد و گفت:
امیر احساء فرمان قتل تو را داده ولى از مروت بدور است که ماتو را در شهر خود به قتل برسانیم، هرچه زودتر از شهر ما بیرونرو، سپس سوارى به نام «فرید ظفرى» را مامور ساخت تا شیخ رااز عیینه بیرون راند (23) .
پىنوشتها:
1- دائرهالمعارف فرید وجدى: ج10 ، ص 871. مقاله صالح ابن دخیلنجدى - زرکلى، اعلام ، ج6، ص 257.
2- الدرر السنیه، زینى دحلان، ص 42 - زهاوى، الفجرالصادق، ص17.
3- فتنه الوهابیه ، ص 66.
4- تاریخ نجد آلوسى، ص 111 - احمد امین زعماء الاصلاح، ص 10 -زرکلى، ج6، ص 257.
5- ابجدالعلوم قنوجى، ص 871 - دائرهالمعارف فرید وجدى، ج10، ص871 - الفتوحات الاسلامیه، ج2، ص 156 - الضیاء الشارق ابنسمحان، ج4، ص 196 - هدیهالعارفین، ج2، ص 350.
6- ازاله شبهات، ص 20.
7- جغرافیاى ملطبرون، ترجمه «رفاعه بک» ناظر مدرسه عالىزبان و ترجمه، به نقل کشف الارتیاب، ص 13
8- مدرک قبل.
9- تاریخ نجد، ص 112.
10- زعماء الاصلاح، ص 10.
11- تاریخ نجد، ج1، ص 118.
12- تاریخ نجد آلوسى، ص 111.
13- زعماء الاسلام، ص 10.
14- ناسخ التواریخ، جلد قاجار، ج1، ص 118 - مآثر سلطانیه، ص82.
15- زعماء الاصلاح، ص 10.
16- جزیرهالعرب فى القرن العشرین، حافظ وهبه، ص 336.
17- ضمیمه شماره 4 سال 11 مجله بررسیهاى تاریخى با عنوانروابط ایران با حکومت مستقل نجد به نقل از کتاب لمع الشهاب فىسیره محمد بن عبدالوهاب که نسخه خطى آن به گفته آقاى مدرسىطباطبائى در کتابخانه موزه بریتانیا مضبوط است. فاسیلینیف درکتاب «تاریخ العربیهالسعودیه» اطلاعات ارزشمندى درباره اینکتاب خطى به دست مىدهد. (همان کتاب، ص 9).
18- زعماء الاصلاح، ص 10.
19- امروز جهان اسلام، ج1، ص 261.
20- تاریخ نجد، آلوسى، ص 113.
21- زید برادر عمر بن خطاب بود که در جنگ یمامه (جنگ مسلمانانبا مسیلمه کذاب) به شهادت رسیده بود و در آن منطقه قبرشزیارتگاه مردم بود.
22- تاریخ نجد، ابن بشر ج1 و 9 و 10 - وهابیان، ص 120 - 122.
23- فیلیبى، عبدالله، تاریخ نجد، ص 390، طبع بیروت.
منبع : پایگاه سنت