اعتقاد به مهدی موعود (علیه السلام) مختصِ فرقه خاصی نیست؛ مورد اتفاق دانشمندان و صاحبنظران اسلامی بوده و هست، تا آنجا كه خود ابنخلدون ، در جایی از مقدمهاش این اتفاق نظر را چنین ابراز داشته است:
بدان كه در گذر روزگاران، میان تمام پیروان اسلام، مشهور شد كه ناگزیر در پایان دوران، مردی از خاندان نبوی سر برافرازد كه به دین، استواری بخشد و دادگری پدیدار سازد و مسلمانان وی را پیروی كنند و بر سرزمینهای اسلامی فرمانروا، و «مهدی» نامیده شود. (1)
با این حال، شاید بتوان گفت: شاخصترین فردی كه به انكار و دست كم تردید در حدیثهای مهدویت پرداخته، خود ابنخلدون است كه آوازهی علمی او به سبب نوشتن مقدمه و تاریخش، جوامع اسلامی و غیراسلامی را دربرگرفته است.
وی به رغم اعتراف به اینكه اعتقاد به مهدی (علیه السلام) در میان تمام مسلمانان در سدههای پیدرپی مورد اتفاق بوده، كه عین عبارت او نیز نقل شد، بعد از ذكر تعدادی از روایتهای مربوط به مهدی آخرالزمان (علیه السلام) و نقد سندیِ آنها، به تردید و تشكیك در مسئلهی مهدویت پرداخته است.
شاید بتوان گفت كه ابنخلدون، درصدد انكار صریح مسئلهی مهدویت نبود؛ بلكه همانگونه كه عبارت وی نقل خواهد شد، بیشتر به شكل تردیدآمیز با حدیثهای مهدویت برخورد كرده و بعید است وی كه خود معترف به اتفاق مسلمانان در این موضوع بوده، درصدد انكار آن برآید.
وی در فصل مستقلی در مقدمهاش با عنوان «فی أمر الفاطمی و ما یذهب إلیه الناس فی شأنه» به طرح مباحث مهدویت پرداخته-كه البته در چند جا از این فصل گو این كه، شیوهی علمی را به فراموشی سپرده، و با بیانی اهانتآمیز و تمسخرآلود، پارهای از عقاید شیعه را مورد هتاكی و استهزا قرار داده (2)-و مینویسد:
اكنون احادیثی كه در اینباره وارد شده را ذكر میكنیم و ایرادهای منكران دربارهی این احادیث و دلایل و مستندهای آنها را بیان میكنیم. گروهی از بزرگان، احادیث امام مهدی را نقل كردهاند؛ از جمله ترمذی، ابوداوود، بزاز، ابنماجه، حاكم، طبرانی و ابویعلی موصلی و اینها را با اسناد، از صحابهی رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) همچون: علی (علیه السلام)، ابنعباس، ابنعمر، طلحه، ابنمسعود، ابوهریره، انس، ابوسعید خدری، امّحبیبه، امّسلمه، ثوبان، قرةبن ایاس، علی الهلالی و عبدالله بنالحارث روایت كردهاند، آن هم با سندهایی كه منكران به آنها نظر دارند و آنها را نپذیرفتهاند؛ آنگونه كه ذكر خواهیم كرد. جز اینكه معروف آن است كه نزد اهل حدیث جرح، مقدم بر تعدیل است. (3)
بعد از این گفته، تعدادی از روایات را نقل كرده (4) و به بررسی رجال و اسناد آنها پرداخته و در پایان چنین نگاشته است:
این تعدادی از احادیثی است كه بزرگان، در مورد امام مهدی (علیه السلام) و خروج او در آخرالزمان ذكر كردهاند، و همانگونه كه دیدید، جز اندكی از این احادیث، از نقد مصون نماند. (5)
عبارت اصلی كه باعث بحثهای فراوان شده همین قسمت از نوشتهی او است، و همانگونه كه پیشتر اشاره شد، این عبارت، هیچ صراحتی در انكار مهدویت و یا تضعیف همهی احادیث ندارد هرچند گویای تضعیف و ایجاد مناقشه در مجموع روایات ذكر شده در متن است، و به نوعی، با این عبارت، موضوع مهدویت را، كه مبنای اساسی آن بهطور عمده در روایات ریشه دارد، مورد تردید قرار داده است.
عالمان اهل سنت و نظریه ی ابنخلدون
تحلیل ابنخلدون از حدیثهای امام مهدی (علیه السلام) با انتقادهای فراوانی از سوی دانشمندان و صاحب نظران و به ویژه عالمان اهل سنت، روبهرو شده است. در این زمینه، برخی به تألیفی مستقل در پاسخ به این نظریه اقدام كردهاند؛ از جمله احمد الصدیق الغماری (م1380 ه.ق) كتاب إبراز الوهم المكنون من كلام ابنخلدون را تألیف كرده و در آن به تفصیل اشكالهای وارد شده از سوی ابنخلدون را پاسخ داده است.
تعداد دیگری از آنان در لابهلای تألیفهایشان فصلی را به پاسخ این ایرادها اختصاص دادهاند؛ از جمله سید محمد صدیق حسن خان در الإذاعة لما كان و ما یكون بین یدی الساعة، كتّانی در النظم المتناثر من الحدیث المتواتر، شیخ عبدالحسن العباد، استاد دانشگاه مدینه در الردّ علی من كذب بأحادیث المهدیّ و شیخ محمد عبدالعزیز بن مانع در تحدیق النظر فی أخبار إلامام المنتَظَر به نقّادی دیدگاههای ابنخلدون پرداختهاند.
باید گفت: خیلی از این نقدها بدین سبب بوده است كه ابنخلدون، به اظهارنظر در موضوعی پرداخته كه در محدودهی تخصص و تبحر وی نبوده است و به چیزی روی آورده كه مقدمات لازم را در آنباره نداشته است، وگرنه خیلی از این نكوهشها و نقدها متوجه او نمیشد. یكی از نویسندگان اهل سنت در اینباره نوشته است:
ابنخلدون مرد این میدان (حدیث) نیست و حق آن است كه در هر رشته و فنی به صاحبان آن فن و دانش مراجعه شود. (6)
نویسندهی دیگری از اهل سنت به این مطلب توجه كرده مینویسد:
ابنخلدون در این وادی جایگاهی ندارد... و سهمی برای او در اینباره نیست؛ پس چگونه میتوان بر او اعتماد كرد و در تحقیق اینگونه مسائل به وی مراجعه كرد. (7)
محمد صدیق حسن خان، هنگام تحلیل نظریهی ابنخلدون و بررسی روایات و نتیجهگیری از آنها مینویسد:
هیچ معنایی ندارد كه در موضوع فاطمی كه به آن وعده داده شده، شك و تردیدی روا داشته شود؛ بلكه انكار آن، جرأت زیادی را میطلبد كه در برابر روایات مشهور و فراوانی كه وجود دارد، چنین گفته شود؛... پس این اشتباهی بوده كه از ابنخلدون صادر شده است... .(8)
شیخ عبدالمحسن العباد، استاد دانشگاه مدینه كه در دفاع از اندیشهی مهدویت و پاسخ به شبهههای وارد شده، مقالات و سخنرانیهای عالمانه و ارزشمندی دارد از افرادی است كه به اشكالهای مطرح شده از سوی ابنخلدون پاسخ گفته است؛ بخش عمدهی این پاسخها را در رد مقاله تحت عنوان «لا مهدیّ یُنتَظر بعد الرسول خیر البشر» شیخ عبدالله بن زید المحمود، آورده است: وی در پاسخ به این بخش از نوشتههای ابنزید كه در رد مهدویت، به سخن ابنخلدون استناد كرده و گفته: «ابنخلدون در مقدمهاش به تدقیق و تحقیق دربارهی احادیث مهدی (علیه السلام) پرداخته و حكم به ضعف آنها داده است» چنین مینویسد:
ابنخلدون یك تاریخنگاراست و از رجل حدیثشناس نیست؛ از اینرو، در تصحیح و تضعیف احادیث نمیتوان به گفتهی او اعتماد كرد. در این رشته عالمانی چون: بیهقی، عقیلی، خطابی، ذهبی، ابنتیمیه، ابنقیّم و دیگران كه اهل روایت و درایت هستند مورد اعتمادند، آنان جملگی قائل به صحت بسیاری از احادیث مهدیاند؛ بنابراین، كسی كه به ابنخلدون رجوع كند، مانند كسی است كه از دریاهای لبریز از آب، روی برگرداند و بهسوی آب باریكهای روی آورد، كار ابنخلدون در نقد احادیث بر وفق كار طبیبان حاذق و مجرب نیست؛ بلكه بیشتر به كار یك مدعی دروغین طبابت شباهت دارد.
... وارد شدن ابنخلدون در میدان جرح و تعدیل و داوری دربارهی احادیث كه كدام ضعیف است و كدام نیست در حالیكه خود، اهل علم الحدیث نیست، سبب گمراهی گروهی از كسانی شده است كه گفتههای او را مستند پنداشتهاند... ابنخلدون گرچه یكی از دانشمندان برجسته در علم تاریخ است، در علم حدیث، از پیروان و تابعان فتوا گیرنده است، نه از متبوعان فتوا دهنده... (9).
این بیان متقن استاد عبدالمحسن العباد، بسیار روشن و قابل توجه است، آنچه ایشان از آن یاد كرده است، از مسائل مهم در زمینهی اظهارنظرهای علمی است. به راستی، اگر كسی در یك رشتهی خاص علمی، متبحر بود، میتواند به این بهانه به خود اجازه دهد كه در هر رشتهی دیگر اظهارنظر كند؟ راز مشكلات فراوانی كه در برخی نظریهپردازی های نادرست دیده میشود، در همین نهفته است؛ داوریهای بدون داشتن پشتوانهی علمیِ لازم و به خود اجازه دادن در اظهارنظر نسبت به آنچه در حوزهی تخصصی نیست، مشكلات زیادی را به دنبال داشته است.
در نقد دیدگاه ابنخلدون چند نكته قابل توجه و اهمیت است:
الف) از میان روایاتی كه خود ابنخلدون نقل كرده، كه آن هم تعداد اندكی از روایات مهدویت هستند، بنابر تصریح خود وی یا بنابر نقلی كه از دیگران كرده است، دست كم چهار روایت، اسناد خوب و قابل قبولی دارند:
- ... أمّا الترمذی، فخَرّجَ هو و أبوداوود بسندَیهما إلی ابنعبّاس من طریق عاصم، عن أبیالنجود أحد القرّاء السبعة إلی زربن حبیش، عن عبدالله بن مسعود، عن النبیّ (صل الله علیه و آله و سلم): لو لم یَبقَ من الدنیا إلّا یومٌ لطوّلَ الله ذلك الیومَ حتّی یَبعثَ اللهُ فیه رجلاً منّی...؛
اگر از عمر دنیا جز یك روز باقی نمانده باشد، خداوند آنرا طولانی كند تا یكی از نسل مرا برانگیزاند... .
ابنخلدون پس از ذكر سندهای مختلف این حدیث، می گوید: «وكلاهما حدیث حسن صحیح (10)؛ هر دو تای اینها حسن و صحیح هستند.»
- ما رواه الحاكم من طریق سلیمان بن عبید، عن أبی الصدّیق الناجی، عن رسولالله (صل الله علیه و آله و سلم) قال: یخرُجُ آخرَ أمّتی المهدیُّ، یُسقیه اللهُ الغیثَ، و تُخرِجُ الأرضُ نباتَها، و یُعطی المالَ صحاحاً؛
مهدی در پایان دوران امتم، ظهور خواهد كرد و خداوند باران بر او فرود خواهد آورد و زمین روییدنیهایش را بیرون میدهد و اموال را میان مردم یكسان تقسیم میكند.
ابنخلدون پس از ذكر این حدیث از قول حاكم نیشابوری نقل كرده كه او گفته است: «حدیث صحیح الاسناد (11)؛ این حدیث سندش صحیح است».
- ... و رواه الحاكم أیضاً من طریق عوف الأعرابی، عن أبی الصدّیق الناجی، عن أبیسعید الخُدری، قال: قال رسولالله (صل الله علیه و آله و سلم): لا تَقومُ الساعةُ حتّی تُمَلأ الأرضُ جوراً و ظلماً و عدواناً، ثمّ یَخرُجُ من أهل بیتی رجلٌ یَملأُها قِسطاً و عدلاً كما مُلِئَت ظُلماً و عُدواناً؛
رستاخیز برپا نخواهد شد تا اینكه جهان پر از بیداد، ستمگری و دشمنی شود آنگاه یكی از اهل بیت من ظهور خواهد كرد كه بعد از آن دنیا را بعد از آن پر از عدل و داد خواهد كرد.
بعد از ذكر این حدیث مینویسد:قال فیه الحاكم: هذا صحیح علی شرط الشیخین و لم یُخرِجاه؛
حاكم دربارهی این حدیث گفته است:بنابرشرایط مسلم و بخاری صحیح است، ولی آنرا ذكر نكردهاند.
ابنخلدون پس از نقل گفتهی حاكم، هیچگونه توضیحی نداده و به همین جمله بسنده كرده است. (12)
- ... ثمّ رواه أبوداوود من روایة أبیخلیل، عن أبیعبدالله بن الحارث، عن أمّ سلمة ... و رجالُه رجالُ الصحیحین، لا مَطعن فیهم و لا مغمز (13)؛
راویان این حدیث از جمله راویان صحیحین هستند كه بر آنها نقص و ایرادی وارد نیست.
از میان روایات اندكی كه ابنخلدون نقل كرده، دست كم این چهار مورد را یا خود او یا صاحبنظران دیگری كه وی از آنها نقل كرده است، به سلامت و درستی سندهای آنها اذعان كرده اند، و اگر جزهمین چند روایت صحیح نبود، كه بهطور طبیعی با دیگرحدیثهای ضعیف تأیید شدهاند، برای اثبات موضوع مهدویت كفایت میكرد؛ چون بسیاری از موضوعات اعتقادی دیگر، با همین مقدار قابل اثبات هستند.
نكتهی مهم اینكه اكتفای به بیان چند روایت از میان صدها، بلكه هزاران روایتی كه در منابع گوناگون شیعه و سنی نقل شده، و نقد و بررسی آنها و داوری براساس همان چند حدیث و ایجاد كردن در موضوعی با این اهمیت، كار عالمانهای نیست.
ب) بسیاری از دانشمندان و صاحبنظران اهل سنت، بر تواتر روایات مهدویت تصریح كردهاند كه در این صورت، ضرورتی برای بررسی اسناد آنها باقی نمیماند و صِرف تواتر یك خبر، یقینی بودن و محرز بودن آن را اثبات میكند. در همین زمینه، بزرگانی چون ابنصلاح اظهارنظر كردهاند (14) و اخیراً نیز احمد بن محمد بن الصدیق بن تشریح این مسئله پرداخته است (15)، و حتی ابنتیمیه میگوید:
خبری كه یكی از صحابه یا دو تن از آنان، نقل كردهاند و امت آنرا تلقی به قبول كردند، نزد همهی عالمان علمآور است؛ و برخی از مردم به این خبر مستفیض گویند. (16)
ملاحظه میشود ابنتیمیه كه در علوم حدیث مورد قبول اهل سنت است، نقل حدیثی را به وسیلهی یك یا دو نفر از صحابه كه همراه با تلقی قبول آن توسط امت باشد، علمآور میداند؛ حال جای این پرسش است كه احادیث مهدویت كه دستكم سی نفر از صحابه آن را ذكر كردهاند، و بنابر تصریح خود ابنخلدون در ابتدای این مبحث، امت اسلامی در تمام قرنها بدان معتقد بودهاند (17) چگونه علمآور نیست؟!
در تكمیل این قسمت، برای نمونه، چند نفر از بزرگان اهل سنت، كه به تواترِ احادیثِ مهدویت تصریح كردهاند، ذكر میشوند (18):
الحافظ ابوالحسن محمد بن الحسین الآبری (م 363 ه.ق)، ابنحجر عسقلانی (19)، ابن حجر هیتمی (20)، محمد رسول البرزنجی (21)، محمد بن علی الشوكانی (22)، صدیق حسن خان القنوچی (23) و شیخ محمد سفارینی (24).
حال با توجه به گفتهی اینان و ادعای تواتری كه در سخنانشان شده، آیا تردید و یا انكار این احادیث، میتواند قابل قبول باشد؟
ج) موضوع مهدی آخرالزمان (علیه السلام) و حدیثهای مربوط به او در كتابهای مختلف و متعدد اهل سنت ثبت و ضبط شده و بیشتر كتابهای معتبر حدیثی اهل سنت همچون: المصنّف صنعانی، الكتاب المصنَّف فی الاحادیث والآثار ابنابیشیبه، سنن ابیداوود، سنن ترمذی، معجم طبرانی، المستدرك علی الصحیحین حاكم نیشابوری، تذكرة الخواص سبط جوزی، البیان فی اخبار صاحب الزمان كنجی شافعی، البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان (علیه السلام) متقی هندی، العرف الوردی فی اخبار المهدی سیوطی و نیز دهها كتاب دیگر به تفصیل این احادیث را ذكر كردهاند (25). با این حال، جای این پرسش باقی است كه چگونه امكان دارد موضوعی كه محدّثان بزرگ اهل سنت-كه مورد قبول و اعتماد همگان هستند-آنرا نقل كردهاند و امت نیز آنرا تلقی به قبول كرده، نفی و رد كرده و در صحت تمامی این حدیثها شك و شبهه ایجاد كرد.
د) ابنخلدون برای تقویت دیدگاه خود در تضعیف احادیث امام مهدی (علیه السلام) گفته است:
و الجرح مقدم علی التعدیل (26)؛یعنی جرح و تضعیف اسناد حدیث، بر تصحیح و تأیید آن اسناد، مقدم است.
در توضیح این مطلب به اختصار باید گفت: در علم الحدیث، بحثی مطرح است كه اگر یك راوی از سوی برخی نكوهیده، و از سوی برخی دیگر ستوده شود و به عبارت علمی، اگر میان جرح و تعدیل تعارض پدید آمد، چه باید كرد؟ این موضوع محل بحث و اختلاف نظر واقع شده، ولی بیشتر صاحبنظران اهل سنت تقدیم جرح بر تعدیل را پذیرفتهاند (27)، اما باید گفت:
اولاً، در كنار این قول، چند قول دیگر وجود دارد؛ از جمله، برخی عكس این را معتقد شده و گفتهاند: قول تعدیل كننده بر قول جارح مقدم است كه این را به زركشی نسبت دادهاند (28) و برخی دیگر گفتهاند: هنگام تعارض میان این دو، هر دو قول ساقط می شوند (29)، و برخی دیگر معتقد شدهاند كه اگر تعدیل كنندهها بیشتر از جارحان باشند، سخن آنان مقدم است. (30)
ثانیاً، كسانی كه دیدگاه اول (تقدیم جرح بر تعدیل) را قبول كردهاند این را بهصورت مطلق و كلی نپذیرفتهاند؛ بلكه همانگونه كه برخی از اهل نظر گفتهاند: این قاعده دست كم سه شرط دارد:
- جرح دارای شرایط لازم باشد.
- جارح، دربارهی آن راوی موردنظر، تعصب خاصی نداشته باشد.
- اینكه تعدیل كننده بیان نكند كه جرح از راوی دفع شده است. (31)
به همین سبب، حتی در صورت پذیرش قول اول و اینكه سخن جارح را مقدم بر معدِّل بدانیم، نباید گفت سخن هر جارحی بر سخن هر معدِّلی مقدم است؛ بلكه این قاعده، ضوابط و قیودی دارد كه جلوِ اعمال گستردهی آنرا میگیرد، و باید مواظب بود كه به قول یكی از نویسندگان، انسان در اینباره دچار خطا و اشتباه نشود. (32)
اینجا مناسب است سخنی را از التاج السبكی در تحلیل و توضیح چگونگی قبول جرح در مورد راویان احادیث ذكر شود، وی میگوید:
هركسی كه عدالتش ثابت شود و مدح كنندگان او زیاد و جرح كنندگان او كم باشند، و قرینهای هم وجود داشته باشد كه سبب جرحش به خاطر تعصب مذهبی یا غیر آن بوده، به جرح دربارهی او توجه نكرده، و بنا را بر عدالت او میگذاریم. اگر این باب گشوده شود و بهطور مطلق، جرح را بر تعدیل مقدم بداریم، هیچ یك از راویان بزرگ، در امان نخواهند ماند؛ زیرا به هر حال دربارهی هریك از آنان از طرف برخی افراد، ایرادها و طعنهایی وارد شده است. (33)
و نیز وی از ابنعبدالبر نقل میكند كه او در اینباره چنین گفته است:
كسی كه عدالت او اثبات شده و پیشوایی او در علم مورد قبول باشد... به سخن هیچ كس در مورد او توجهی نمیشود، مگر جرح او با بینهای عادل كه جرح با سخن او صحیح باشد، و بهصورت شهادت اثبات شود... .(34)
با توجه به آنچه ذكر شد، روشن است كه قول به تقدم سخن جارح بر معدِّل، كلی و همهجایی نیست و این استناد ابنخلدون بهصورت عام، غیرقابل قبول است؛ به ویژه در مورد احادیث امام مهدی (علیه السلام) كه وی ذكر كرده و برخی از راویان آن احادیث را ضعیف دانسته، زیرا بسیاری از آن تضعیفها جنبهی تعصبی و فرقهای داشته و همانگونه كه پیشتر ذكر كردیم، چنین جرحی نزد اهل فن از اعتبار لازم برخوردار نیست كه ابنخلدون دستكم در مورد پنج نفر از این راویان براساس شیعی بودن آنان داوری كرده كه عبارتند از:
- قطن بن خلیفه كه دربارهی او گفته: « فیه تشیّع قلیل (35)؛ در وی اندكی شیعهگری است.»
- عمّار الذهبی: «مع ما یُضَّمُّ إلی ذلك من تشیّع عمّار الذهبی (36)؛ شیعه بودنش بر ضعفهای او افزون میشود.»
- هارون: «هو من ولد الشیعة (37)؛ او از نسل شیعه است.»
- عبدالرزاق بن همام: «و كان مشهوراً بالتشیّع (38)؛ وی مشهور به شیعه بودن است.»
- یزید بن أبیزیاد: «من كبار أئمّة الشیعة (39)؛ از بزرگان شیعه است.»
بنابراین، نمیتوان به استناد اینكه یك راوی، توسط شخصی، آن هم گاهی با انگیزههای فرقهای و تعصبی تضعیف شده، حدیث را تضعیف كنیم و از استناد بیندازیم بدون توجه به اینكه دیگران این شخص را توثیق كردهاند یا نه؟
راستی اگر چنین روشی معمول شود، آیا میتوان یك نفر از راویان احادیث اهل سنت را از این قاعده استثنا كرد؟ و به قول یكی از نویسندگان معاصر، هیچ راوی نیست، مگر اینكه دربارهی او هم جرح، و هم مدح، وارد شده و اگر بدون قراین، یكی بر دیگری مقدم شود، بسیاری از احكام شریعت از دست خواهد رفت. (40)
و شاید به همین سبب بوده كه یكی از نویسندگان اهل سنت گفته است:
او (ابنخلدون) سخن محدّثان در مورد تقدم جرح بر تعدیل را خوب متوجه نشده و چنانچه بر گفتههای آنها آگاهی مییافت و خوب میفهمید، نمیگفت آنچه را كه گفته است. (41)
و تازه چنانچه جرح شخصی نیز محرز شود، در دیدگاه صاحبنظران اهل سنت چنین نیست كه هر جرحی باعث رد و طرد احادیث و روایات آن شخص شود؛ بلكه جرح شدید و تند، موجب رد احادیث آن فرد است و فقط در این صورت، احادیث منقول به وسیلهی او از درجهی اعتبار ساقط میشود، از قول ترمذی نقل شده است:
هركسی كه در حدیثش متهم به دروغ است و یا غافلانه دارای اشتباه زیادی باشد، آنچه بیشتر بزرگان اهل حدیث گفتهاند این است كه: از روایات این شخص رویگردانی نمیشود. (42)
در پایان، ذكر این نكته لازم است و آن اینكه ابنخلدون كه صحیح بخاری و مسلم، صحاح و سنن را می ستاید و آنها را مهمترین كتابهای حدیثی معرفی كرده و شروط پذیرش راوی را به ویژه در صحیحین، نزد همهی عالمان اهل سنت مقبول، و معتبر میشمارد (43)، گویا خبر ندارد كه تعدادی از راویان حدیثهای امام مهدی (علیه السلام) كه در این بخش از كتاب او، تضعیف شده اند، از رجال یكی از صحیحین یا هر دو آنها هستند، همانند:
- عاصم بن ابیالنجود، كه هم در صحیح بخاری و هم در صحیح مسلم در سند حدیث قرار گرفته است.
- عكرمة بن عمار العجلی (44) هم در صحیح بخاری و هم در صحیح مسلم در سند حدیث قرار گرفته است. (45)
- یزید بن ابیزیاد الهاشمی، هم در صحیح بخاری و هم در صحیح مسلم در سند حدیث قرار گرفته است. (46)
- ابوعبدالرحمان عبدالله بن لهیعه، در صحیح مسلم در سند حدیث قرار گرفته است. (47)
- عمرو بن ابیقیس، صحیح بخاری در سند حدیث قرار گرفته است. (48)
- اسد بن موسی بن ابراهیم، در صحیح بخاری در سند حدیث قرار گرفته است. (49)
تعدادی از روایات مهدویت كه ابنخلدون آنها را ضعیف دانسته است، به سبب وجود یكی از این چند نفر در سند آن احادیث بوده؛ در حالیكه اینها در اسناد صحیحین و یا یكی از آنها و نیز دیگر كتابهای معتبر اهل سنت حضور دارند.
البته ابنخلدون با زیركی و هوشمندی، به منظور فرار از این اشكال، گفته است:
نباید گفت مانند این (عیوب) چه بسا در راویان دو صحیح (بخاری و مسلم) نیز، راه یافته است؛ زیرا در میان امت، به اجماع، اخبار این دو كتاب مقبول و معمول است و اجماع، خود، نیكوترین دفاع و بزرگترین حمایت (از یك حقیقت) به شمار میآید. (50)
باید به این قاضی شهیر گفت كه، عالمان هر دو فرقه، در موضوع مهدویت نیز «اجماع» كردهاند، چگونه است كه شما دربارهی صحیحین اجماع را نیكوترین و بزرگ ترین مدافع میدانید، اما در اعتقاد به ظهور منجی همین اجماع، بیاثر و بدون ثمر می شود؟ با این كه دربارهی كتابهای بخاری و مسلم، فقط سنیان اجماع كردهاند و نه شیعیان، برخلاف اعتقاد به امام مهدی (علیه السلام) كه همهی فرقههای اسلامی بر آن اجماع كرده اند؛ آیا اینگونه داوری قابل توجیه است؟
پینوشتها:
1.ابنخلدون، مقدمه، ص 245.
2.در جایی از مقدمهاش در مورد اعتقاد شیعیان به امامت علی (علیه السلام) بعد از رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) مینویسد: «بنصوص ینقلونها و یؤوّلونها علی مقتضی مذهبهم، لا یعرفها جهابذة السنّة، و لا نقلة الشریعة، بل أكثرها موضوعٌ أو مطعونٌ فی طریقه، أو بعید عن تأویلاتهم الفاسدة» (باب 27، ص 155).
و یا در جایی دیگر مسئلهی غیرواقعی و اتهام ناروای موضوع سرداب را پیش كشیده و در مورد انتظار مهدی از سوی شیعیان چنین نوشته است: «و هم إلی الآن ینتظرونه، و یُسمّونه المنتظرَ لذلك، و یقِفون فی كلّ لیلةٍ بعدَ صلاةِ المغرب بباب هذ السرداب، و قدقوّموا مركباً فیَهتِفون باسمِه و یَدعُونه للخروج حتّی تشبك النجومُ، ثمّ یَنفضون و یُرجئون الأمر إلی اللیلة الآتیة، و هم علی ذلك العهد.» (همان، ص 157).
باید گفت: بر فرض، این رفتار از سوی برخی در مقطع خاصی صورت گرفته باشد-كه چنین موضوعی هم اثبات نشده-نباید مفهوم انتظار را كه در فرهنگ شیعه بس والاست، چنین ترسیم كرد.
این نویسنده در دیگر جای، اعتقاد به الوهیت ائمه و حلول خداوند در آنها را به امامیه نسبت داده است (همان، ص 254).
3.ابنخلدون، مقدمه، ص 245.
4.حدود 24 تا 28 حدیث،، كه با توجه به درهم بودن متن احادیث، چنین اختلافی وجود دارد.
5.ابنخلدون، مقدمه،ص 253.
6.كتّانی، نظم المتناظر من الحدیث المتواتر، ص 146.
7.غماری، ابراز الوهم المكنون من كلام ابنخلدون، ص 443.
8.محمدصدیق حسن خان، الاذاعه لما كان و ما یكون بین یدی الساعه، ص 146.
9.شیخ عبدالمحسن العباد، « الرد علی مَن كذب بالاحادیث الصحیحة الواردة فی المهدی»، مجلهی الجامعة الاسلامیه، 1400ق، شمارهی 45.
10.ابنخلدون، مقدمه، ص 246.
11.همان، ص 249.
12.ابنخلدون، مقدمه، ص 246.
13.همان،ص 247.
14.ابنصلاح، علوم الحدیث، ص 267.
15.غماری، ابراز الوهم المكنون من كلام ابنخلدون، ص 458.
16.ابنتیمیه، علم الحدیث، ص 155.
17.ابنخلدون، مقدمه، ص 245.
18.یادآوری میكنم كه در فصل نخست، در قسمت مربوط به اثبات تواتر احادیث مهدویت، به تفصیل این گفتهها ثبت و ضبط شد.
19.فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ج7، ص 169.
20.الصواعق المحرقه، ج2، ص 211.
21.الاشاعه لاشراط الساعه، ص 87.
22.به نقل از: صدیق حسن خان، الاذاعه لما كان و ما یكون بین یدی الساعه، ص 113.
23.همان، ص 113.
24.لوائح الانوار البهیّه، ج2، ص 80.
25.آیةالله فقیه ایمانی در مجموعهای با نام الامام المهدی عند اهل السنّه از 67 كتاب اهل سنت، احادیث و مباحث مربوط به امام مهدی (علیه السلام) را گردآوری كرده است كه كتابخانهی امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) اصفهان آن را در دو مجلد به چاپ رسانده است و اخیراً نیز مجمع جهانی اهل بیت (علیهم السلام) آنرا تلخیص كرده و در یك مجلد به چاپ رسانده است.
26.ابنخلدون، مقدمه، ص 389.
27.سیوطی، تدریب الراوی، ج1، ص 262.
28.همان،ص 262.
29.همان، ص 263، و ابراز الوهم المكنون من كلام ابنخلدون، ص 266.
30.سیوطی، تدریب الراوی، ج2،ص 263.
31.مرعشلی، فتح المنان، بمقدمة لسان المیزان، ص 209.
32.همان، ص 209.
33.سبكی، طبقات الشافعیة الكبری، ج2، ص 9.
34.همان، ص 10.
35.ابنخلدون، مقدمه،ص 390.
36.همان،ص 298.
37.همان، ص 391.
38.همان، ص 399.
39.همان، ص 396.
40.محمد ضیاء الرحمن الاعظمی، دراساتٌ فی الجرح و التعدیل، ص 172.
41.احمد شاكر، تحقیق مسند احمد بن حنبل، ج5، ص 197.
42.بستوی، المهدی المنتظر فی ضوء الاحادیث و الآثار الصحیح، ص 364.
43.ابنخلدون، مقدمه، ص 488-489.
44.سلیمان بنداری و سید كسروی، موسوعة رجال الكتب التسعه، ج2، ص 214.
45.همان، ج2، ص 553.
46.همان، ج4، ص 250.
47.همان، ج2، ص 336.
48.همان، ج3، ص 163.
49.همان، ج1، ص 110
50.ابنخلدون، مقدمه، ص 356.
منبع:
اكبرنژاد، مهدی؛ (1386)، بررسی تطبیقی مهدویت در روایات شیعه و اهل سنت، قم: مؤسسه بوستان كتاب(مركز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، سوم 1388