بسیاری از دانشمندان و مورخان و نویسندگان غرب و حتی نویسندگان خود صوفیه تصريح کرده اند که: نامی از تصوّف در زمان پیامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم نبوده و این نام در اواخر قرن دوم هجری یا اندکی بعد از آن پیدا شده است.۱
پس لفظ « صوفی » از هر ریشه ای که مشتق شده باشد، قدر مسلم این است که استعمال آن از اواخر قرن دوم شروع شده و بعد شایع گردیده است و قبل از آن از صوفی اسمی نبوده و پس از ورود ملل مختلف به اسلام، فِرَق گوناگوني بخصوص صوفیه پدیدار شده اند. در ظاهر « جاحظ » ( م۲۲۵هـ ) نخستین کسی است که این کلمه را در کتاب «البیان و التبین» استعمال کرده است۲ و اولین کسی که این نام بر او اطلاق شده است، «ابو هاشم کوفی» می باشد و قبل از او کسی به این نام خوانده نشده است۳
جامی می گوید: ابو هاشم با سفیان ثوری معاصر بود و سفیان درباره ي او گوید:
« لَو لا اَبوهاشِمُ الصُوفی ما عَرَفتُ دَقائِقَ الرِیاءِ » اگر ابوهاشم صوفی نبود، من دقایق ریا را نمی شناختم و پیش از وی بزرگانی بوده اند در زهد و ورع و معاملت نیکو در طریق توکل و طریق محبّت، لیکن اول کسی که وی را صوفی خواندند، وی بود و پیش از وي کسی را به این نام نخوانده بودند.۴
حال از آنجا كه ابو هاشم كوفي و سفيان ثوري ( كه به گفته ي بزرگان صوفيه، از بنيانگذاران و پيشكسوتان در تصوف بودند) در عصر امامان معصوم زندگي مي كرده اند، جاي دارد نظر معصومين عليهم السلام را در مورد آنها بدانيم.
از امام حسن عسكري (عليه السلام ) روايت شده،كه فرمودند: از امام صادق (عليه السلام ) از حال ابو هاشم كوفي سوال شد، ايشان فرمودند: «او بطور جدي فاسد العقيده است، او همان كسي است كه از روي بدعت، مذهبي اختراع كرد كه به آن تصوّف گفته مي شود و آنرا فرارگاه عقيده ی خبيث خود ساخت. »۵
و كليني به سند صحيح از سدير صيرفي روايت كرده است كه من روزي از مسجد بيرون مي آمدم و امام باقر (عليه السلام) داخل مسجد مي شد، دست مرا گرفت رو به كعبه كرد و فرمود: «اي سدير،مردم مامور شدند از جانب خداوند كه بيايند و اين خانه را طواف كنند و به نزد ما آيند و ولايت خود را بر ما عرض نمايند .»
سپس فرمود : اي سدير، مي خواهي كساني را كه مردم را از دين خدا، جلو گيري مي كنند به تو نشان دهم؟ آنگاه به ابو حنيفه و سفيان ثوري كه در مسجد حلقه زده بودند، نگريست و فرمود: اينها هستند كه بدون هدايت از جانب خدا و سندي آشكار، از دين خدا جلوگيري مي كنند، اگر اين پليدان در خانه هاي خود بنشينند و مردم را گمراه نكنند، مردم به سوي ما مي آيند و ما ايشـان را از جانب خدا و رسول خبر مي دهيم.۶
و به گفته ي « کیوان قزوینی » معروف به « منصور علیشاه » که خود مدت ها از جمله مشایخ فرقه ي گنابادی بود: « اول کسی که زیر بار این ننگ و بدعت رفت، و در باطن فخر و به ظاهر هم در اواخر عنوان ثابتی شد، ابو هاشم کوفی بود که رنجها به خود راه داد تا ارّاده ي صوفیّه راه افتاد » .۷
مولف اصول الدیانات معتقد است که : « منظور ابوهاشم کوفی از وضع این مسلک آن بود که دین اسلام را برهم زند ».۸
دکتر طه حسین درباره ي پیدایش تصوف در جامعه ي اسلامی می نویسد:
« تصوف در آغاز به صورت ترک دنیا و زهدی بود که طرفداران آن زیاده روی کردند. رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم آن را ناروا شمرد، چه عثمان بن مظعون را از رهبانیتش بازداشت و بر عبدالله بن عمرو بن عاص که تصمیم گرفت تمام عمر روزه بگیرد و در خواندن قرآن زیاده روی می کرد، سختگیری نمود و می خواست که اصحابش، دین خود را سهل و آسان گیرند و آنها را به یاد قرآن می آورد که خداوند متعال برای ایشان آسانی خواسته نه دشواری ﴿ یُرِیدُ الله بِکُمُ الیُسرَ وَ لا یُرِیدُ بکُمُ العُسرَ ﴾.۹ و در دین برای ایشان سختی قرار نداده است ﴿ ما یُرِِیدُ اللهُ لِیَجعَلَ عَلَیکُم مِن حَرَجٍ ﴾۱۰. صحابه ای را که در روزه و نماز، زیاده روی می کردند، فرمود: که هم روزه بگیرند و هم افطار کنند و هم به نماز شب برخیزند و هم بخوابند و آنچه را خدا برای ایشان حلال کرده است، بر خویش حرام نگردانند، پا فشاری پیغمبر صلي الله عليه وآله وسلم در این امر به آنجا رسید که قسمتی از عبادات خود را از اصحاب پنهان می داشت که مبادا کار بر آنان دشوار گردد و خود رابه آنچه او انجام می دهد، مقید سازند و بیش از حد طاقت، خود را به زحمت اندازند، آنان را نهی کرد که روزه ی وصال بگیرند و درشب و روز، پشت سر هم امساک نمایند ….»
و در ادامه می نویسد:
« علیرغم این سختگیری پیغمبر صلي الله عليه وآله وسلم ترک دنیا، معمول شد و دسته ای از مسلمانان شایسته، جز با آن که نرمی زندگی را رها کنند و در راه بندگی و بد گذرانی و ترک لذت، بر خود سختگیری نمایند، تن ندادند. البته ترک دنیا به این صورت اشکال مهمی ندارد، چه مردم اگر بتوانند زاهد شوند و از زهد آنها بدی به دیگران نرسد، در این کار آزاد می باشند. لیکن چیزی نگذشت که این ترک دنیا در آن هنگام که فرقه هايی پدید آمد، تغییر قیافه داد و به تدريج بر دشواری وپیچیدگی آن افزوده می شد، تا آن که تصوّف از آن پدید آمد. و هنگامی که ارتباط مسلمانان با فرهنگهای بیگانه، شدت یافت، دشوارتر و پیچیده تر شد، چیزی نگذشت که تصوّف تحت تاثیر آشنايی مسلمانان با فرهنگ هند و ایران و بخصوص فرهنگ یونان قرار گرفت و ترک دنیا از صورت کوشش در عبادت و زیاده روی در آن، به صورت چاره جويی برای متّحد شدن یا پیوستن با خدا يا شناخت او از طریق اشراق در آمد.
سپس تصوف به مذاهب باطنیان آمیخته شد و بیش از پیش دشوار و پیچیده گشت و از آنچه مردم از معارف دینی می شناختند، منحرف گردید و خود به صورت مذهبی جداگانه بلکه مذهب هايی مورد اختلاف اختلاف کنندگان در آمد، متصوّفه سخنانی گفتند که مورد انکار فقها و محدّثین و متکلمین قرار گرفت … »۱۱
از آنجا كه براي شناخت هر مکتب توجه به تاريخ و تحولات مربوط به آن، آشنائي با شخصيت هائي كه حامل و وارث آن يا مبتكر در آن بوده اند، و همچنين آشنائي با كتب اساسي آن مکتب لازم وضروري است، لذا در ادامه، براي شناخت زمينه و انگيزه ي پيدايش تصوف در اسلام پيش از هر چيز بايد تصويري از جامعه اي كه تصوف از آن سر بر آورده، داشته باشيم، و تاریخ شکل گیری عرفان و تصوف را ترسیم نماییم. پس به بررسي اجمالي اوضاع جامعه ي اسلامي در دو قرن اول هجری مي پردازيم.
دوران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم
تاريخ رسمي اسلام با هجرت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از مكه به مدينه، در سال چهاردهم بعثت آغاز شد.
در ابتداي رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم در ميان مسلمين، اختلاف فرقه اي ايجاد نشد و اين به آن خاطر بود كه حضرت در ميان مردم حضور داشته و در رأس حكومت بودند و دستورات ايشان، دستور مستقيم خداوند تلقي مي شد، و اگر اختلاف نظر و يا اختلاف سليقه اي به وجود مي آمد، با رجوع به ایشان مسأله حل شده و مردم از ابهام و سردرگمي خارج مي شدند. در واقع، اختلافات مسلمانان در آن روز با تکیه بر دين، حلّ و فصل می شد. از طرفي اسلام هنوز نوپا بوده و جامعه ي اسلامي از جايگاه ويژه اي برخوردار نشده بود تا در چشم دنيا پرستان به عنوان دست آويزي براي رسيدن به اهدافشان جلوه نمايي كند و طمع آنان را نسبت به خود برانگيزد.
ولي اين آرامش ديري نپاييد؛ چه با گسترش اسلام و توجه و اقبال مردم به آن، مسلمانان از یک موقعيت اجتماعي و سياسي برخوردار شدند. لذا بعضي براي رسيدن به ثروت و رياست و اهداف دنيوي خود، وارد عرصه ي حكومت اسلامي شدند و لحظه اي را براي رسيدن به مقصود پليد خود از دست ندادند.
بزرگترين مانع براي رسيدن به رياست و حكومت براي چنين افرادي، وجود رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بود. لذا با ارتحال رسول مقدس اسلام صلي الله عليه و آله وسلم فعاليت اين گروه آغاز شد و با سعي فراوان مسير حكومت را بسوي خود سوق دادند، و در لحظاتي كه بدن مبارك پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بر زمين مانده بود و با اين كه پیامبر صلي الله عليه و آله وسلم در غديرخُم و نيز قبل از آن، بارها تصريح كرده بودند كه جانشين من علي بن ابي طالب عليه السلام است ولي مع الاسف، با گردهمايي دنيا طلبان در سقيفه، جريان سمت و سوی دیگری یافت وحكومت الهي از مسير خود خارج گشته، به سوي هوس هاي هوس بازان كشانده شد و سال ها طول کشید تا حق به جايگاه خود بازگردد.
سرانجام پس از سالها مردم فريب خورده، كه عده اي از سادگي و عده اي به اميد رسيدن به منافع مادي خود حكومت غاصبان را پذيرفته بودند، پس از مرگ عثمان هيچ راهي در پيش پاي خود نديدند و تنها راه نجات خود را در حكومت علي عليه السلام يافتند و با اسرار فراوان حكومت را به تنها اميرالمومنين عالم كه سالها خانه نشينش كرده بودند تحميل نمودند. پس از اينكه حضرت علي عليه السلام علي رغم ميل باطني خويش، زمام حكومت را بدست گرفت، همانطوركه فرموده بود نخستين گامي كه در راه اصلاح امور و اجرای احكام اسلام برداشت، بر كنار كردن عمّال و كارگزاراني بود كه توسط نااهلان بر سر كار آمده بودند، بدين ترتيب فرمان عزل معاويه را صادر فرمود.
از طرفي معاويه كه به حيله گري شهره بود، پس از مرگ عثمان فرصت را مناسب دید و به عنوان خون خواهي او به مخالفت با حضرت علي عليه السلام پرداخت و عناصري را كه مفتون مال و جاه بودند به دور خود گرد آورد. معاويه در تمام دوره ي حكومت عثمان، بر شامات حكومت مي كرد و يكايك افراد سرشناس و جاه طلب را به خوبي مي شناخت و به جهات روحي آنان آگاه بود، از طرفي ثروت عظيم شام و منابع خراج اين منطقـه را در اختيار داشت و در نتيجه با خرج پول هاي هنگفت و حيلـه گري، مردم را به خون خـواهي عثمـان بر ضد حضرت علي عليه السلام برانگيخت و مخالفت خود را صريحـاً اعلام كرده، با دسيسه هاي ويژه ي خويش، جنگ جمل، صفين و نهروان را به راه انداخت. او با ايجاد انشعاب در سپاه حضرت امير عليه السلام و پشتيباتي از خوارج، جنگ داخلي شديد و بنيان كني در جامعه ي اسلام به وجود آورد.
شكل گيري حكومت بني اميه
سرانجام با دسيسه هاي مختلف، امير المومنين عليه السلام، در محراب عبادت به شهادت رسيدند ( سال ۴۰ هجري ) و با شهادت ايشان، معاويه يكه تاز عرصه سياست جهان پهناور اسلام گرديد.
معاويه با از ميان بردن مخالفان سرسخت خود و جلب شخصيت هاي ابن الوقت به وسيله ي مال و منصب از سويي، و به وجود آوردن شرايط صلح اجباري با امام حسن عليه السلام و كنارگذاشتن ايشان از صحنه ي مبارزه از سوی دیگر، به عنوان خليفه ي بي رقيب مسلمانان يكه تاز ميدان شد و تا زنده بود كوشيد تا پايه هاي حكومت موروثي را در خاندانش مستحكم سازد.
اين در حالي بود كه خاندان بني اميه گروهي بودند كه در مكه با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم ستيزه جوئي ها كردند و در نهايت در برابر قدرت و عظمت اسلام تسليم شده و به ناچار مسلمان شده بودند.
بعد از معاويه در زمان خلافت پسرش يزيد، با وقوع فاجعه ي كربلا و موارد متعدد ديگر از بي حرمتي ها به مقدسات، مخالفت با مباني اصيل اسلام به اوج خود رسيد.
ظلم ها و جنايات بني اميه، هر روز به شكل تازه اي ظاهر مي گشت و حكومت دنياي اسلام در دست نا اهلان بني اميه دست به دست مي شد، تا سرانجام اين بنيان ظلم در روزهايي كه به صد سالگي نزديك مي شد، با قيام ها و آشوب هايي، منقرض گشت.
عباسيان
پس از بني اميه، عباسيان بر سر كار آمدند ( ۱۳۲هجري ) ولي آنها نیز راه امويان را ادامه داده و بساط عيش و نوش گستردند. هوي پرستي و خودكامگي در دوران خلفاي عباسي به اوج خود رسيد. آنان براي استحكام پايه هاي حكومتشان به حربه هاي مختلف چنگ زدند.
يكي از برنامه هاي آنها براي بقای خود، به وجود آوردن محيطي مناسب براي بحث ها و جدل هاي عقيدتي بود، تا با مطرح شدن عقايد اديان و مذاهب مختلف و جلسات مباحثه و مناظره، و از طرفي سر كوب كردن علماي واقعي، در عقايد مسلمين شك و شبهه ايجاد نموده و آنها را گروه گروه نمايند، و چنانکه در تاريخ ملاحظه مي شود، اين سياست را به خوبي عملی کرده و توانستند مسلمانان را از محور اصلي دين يعني ائمه اطهار عليهم السلام متفرق نمـايند. در همين دوران بود كـه بذر فرقـه سازي در اسلام پاشيده شد، به گونه ای که تقريباً ريشه تمام فرقه هاي انحرافي در اسلام، تقریباً به همين دوره باز مي گردد.
هاشم معروف الحسني از دانشمندان و نويسندگان نامدار متأخر لبنان، مي نويسد:
« بحث و جدال عقيدتي در آغاز دوران عبّاسي به منتهاي شدّت رسيد و آرا و عقايد، رنگ هاي تازه اي به خود گرفت، كه مسلمانان نخستين و همزمان با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، به آنها نپرداخته بودند، از اين بحث ها و بررسي ها كه مسلمانان در ژرفاي آن فرو رفته بودند، و از فرياد اختلافات شديدي كه در مجالس و محافل آنان طنين انداز بود، فرقه ها و احزابي بر پايه موضوعات مختلف اسلامي به وجود آمـد و از ميان مسايلي كه بحث و كشمكش در باره ي آنها به اوج خود رسيد، جبر و اختيار، وعد و وعيد، خلق قرآن، تجسيم و تشبيه، صفات خالق و ديگر انديشه ها و آرايي بود كه آميختن مسلمانان عرب با عناصر ديگر در ايجاد آنها، نقشي عمده داشت؛ و شايد عمل مذكور در پديد آوردن اين جوّ فكري و بر انگيختن مبارزات عقيدتي در آن روزگار ـ كه بيشترين كار دانشمندان اسلامي و پيشوايـان فـكري، پرداختن به اين امور گـرديده بود. بزرگتـرين سهم را دارا بوده است، بي شكّ در آن دوره از تاريخ مسلمانان، اختلافاتي كه در پيرامون موضوعات مورد جدال و كشمكش پديد آمد، بيش از آنچه ديني باشد سياسي بود، مثلاً يكي از اين اختلافات اين بوده كه آيا مرتكب گناه كبيره كافر است يا مسلمان، رأي به كفر او را كساني مي دادند كه سرسخت ترين دشمنان حاكماني بوده اند كه خود را فرمانروايان مسلمانان مي خواندند، و اين در حالي است كه اين حاكمان آن چنان در انواع معاصي و منكرات فرو رفته بودند كه به مخالفان آنها امكان مي داد آنان را به كفر و ارتداد منسوب كنند. ديگر، موضوع جبر و اختيار بود كه در آن روزگار، كشمكش در پيرامون آن به شدت رواج داشت. جهم بن صفوان كه گرايش او به حكّام اموي معروف است، از بزرگترين طرفداران نظريّه جبر بود، زيرا اين تفكر، بار مسئوليت اعمال و رفتار عصيانگران اموي را از دوش آنها بر مي داشت. ( و تمام ظلم وستم هاي ظالمان در اين تفكر، خواسته خداوند محسوب مي شـود و در نتيجه، ظالمان تبرئه مي شوند! ) همچنين عقيده ی فرقه ی مرجئه، از كاخ هاي همين حكّام ستمگر اموي سر در آورد تا با رأي خوارج كه اين حكّام را كافر و مرتدّ مي شمردند مقابله كند. و حتّي بقيه ي موضوعاتي كه در معرض جدل و كشمكش بود، بـه وسيله ی حاكمان وقت، تغذيه و تأييد مي شد. اين حاكمان به سراغ آن عدّه از دانشمندان و راويان مي رفتند كه با جعل احاديث مي كوشيدند اعمال آنان را تجويز و تبرئه كنند، و آنها را در صفوف مؤمنان و پويندگان راه خدا جاي دهند.
اين دانشمندان و راويان براي اينان از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كردند كه فرموده است: خداوند گناهاني را كه خلفا و حكّام مرتكب مي شوند بر آنها نمي نويسد، و همه ي ثوا ب ها را براي آنها ثبت مي كند.
اگر كسي بخواهد مجموعه هـاي قديمي حديث را بررسي كند، ده ها شاهد بر تبرئه رژيم هر قلي اموي، و نظام امپراطوري عبّاسي مي يابد كه بي هيچ نرمش و ملاحظه به همه جنبش هاي انقلابي كه به مخالفت با اين دو رژيم برخاسته اند يورش برده، آنها را به سركشي برضدّ اولوالامر، و تمرّد عليه نظام و قانون متّهم مي سازد.»۱۲
نتيجه:
در دوران بني اميه و بني عباس ظلم دستگاه حكومتي و تجمل گرايي باعث به وجود آمدن مخالفت ها در اقشار مختلف مسلمانان مي شد كه مردم به هر نحوي مخالفت خود را بـا اين اعمال بروز مي دادند. يكي از اين روش ها روي گرداندن از دنيا بود و افرادي براي ابراز مخالفت با زندگي اشرافي حاكمان، به عبادت، زهد و دوري از دنيا پرداختند تا به نوعي انزجار خود را از حكومت ظالم زمان نشان دهند.
در نهایت، خروج خلافت ديني از جايگاه اصلي خود و عواملی دیگر، دست به دست هم داد و جنبش نيرومندي به عنوان زهد ومبارزه منفي در برابر دستگاه خلافت بروز و ظهور كرده و با گذشت زمان رواج يافت. ولي طولي نكشيد كه از حد اعتدال خارج شد و از محوري كه مي بايست برگرد آن بچرخد، دور شد و عملاً زهدگرايي اسلامي تبديل به رهبانيت مسيحي گرديد۱۳٫ آيـات متعدد قـرآن، مسلمانان و مؤمنان را از اینکه زينت هـاي خدا و نعمت هاي الهي را بر خود حرام كنند و از آنها لذت نبرند، منع کرده است.۱۴ البته بدون جهت به خويشتن زجر دادن و از نعمات زندگي محروم شدن و اين سختگيري به خود را موجب رضاي خدا پنداشتن، دليل بر عدم شناخت صحيح خداوند است.
به تدريج انديشه ي زهد و تارك دنيايي با حرف هاي تازه همراه شد و رنگي تازه يافت و به مرور زمان، خود، تبديل به فرقه اي جديد و جداي از مسير اصلي اسلام گشت، كه هم زهد آنها به جهت تندروي هايي كه داشت و مخصوصاً به جهت رياضت هاي سختي كه بر خود تحميل كردند از حدود شريعت منحرف شد و هم پيدايش انديشه ي تأويل ظاهر و فكر رجوع به باطن احكام كه نزد آنها قوت گرفت، موجب بدگماني عامه ي مردم نسبت به آنها گردید.
گلدزيهر مستشرق معروف، معتقد است كه زهد زاييده متن اسلام و قرآن است ولي تصوف از عقايد و افكار خارج از اسلام تأثير پذيرفته است۱۵ به اين معني، تصوف مخلوطي است كه از به هم آميختن تعاليم اسلام و معتقدات اقوام غير مسلمان از قبيل بودايي، مانوي، زرتشتي، صوفيان مسيحي، نو افلاطوني، كِنِوسي، زرواني وهرمسي به دست آمده است.
ولي اشتباه نشود كه نص هاي قرآن در این طريقت به سادگي اصلي خود باقي نمانده و حتي شأن نزول آنها از خاطر رفته و در عوض با يك روش بيمارگونه مطابق روش خود، آنها را تاويل و تفسير كرده اند.
بدين ترتيب زهّادي كه از عشرت طلبي هاي عامه اعراض نموده و در خانقاه ها و زاويه ها معتكف شده بودند، رفته رفته خود، صاحب مجامعي گرديدند و آداب و رسومي پديد آوردند كه در دين سابقه نداشت. همچنین به مرور زمان سخناني بي پروا از صوفيه صادر مي شد كه گويي فقها و اهل حديث را به مبارزه مي خواند.
از جمله گفته شده است: « كسي با بُشر حافي ( صوفي ) مشاورت كرد كه دو هزار درهم دارم حلال، مي خواهم كه به حج شوم. گفت تـو به تماشـا مي روي اگر براي رضاي خدا مي روي برو و وام كسي بگزار يا بده به يتيم يا به مردي مقل حال،كه آن راحت كه به حال مسلماني رسد از صد حج اسلام پسنديده تر باشد. گفت: رغبت حج بيشتر مي بينم گفت: از آنكه اين مال ها نه از وجه نيكو به دست آورده اي، تا به نا وجوه خرج نكني قرار نگيري»۱۶
و به رابعه ي عدويّه گفتند: « حضرت عزّت را دوست داري؟ گفت: دارم. گفتند: شيطان را دشمن داري؟ گفت: از دوستي رحمن با عدوات شيطان نمي پردازم لكن رسول [ را] ـ عليه الصّلوة و السّلام ـ به خواب ديدم. گفت: يا رابعه! مرا دوست داري؟ گفتم: يا رسول الله! كه باشد كه تو را دوست ندارد؟ لكن محبّت حق، مرا چنان فرو گرفته است، كه دوستي و دشمني غير او در دلم نمانده است».۱۷
اين گونه سخنان، عامه ي مسلمانان را نسبت به اين طايفه دچار تردید کرد، مخصوصاً كه داستان عشق الهي نيز به ميان آمد و موجب افزوني نفرت متشرّعه شد. اندك اندك سخنان ديگري هم از قبيل حلول، اتحاد و فنا در ذات خداوند متعال از صوفيه شنيده شد كه كاملاً مخالف عقايد مسلمانان بود، توجه صوفيه به شعر و ذوق هم منتهي به وجد و سماع شد و كار به رقص و پايكوبي كشيد.
آدم ميتز مستشرق معروف، ضمن تحقيقات خود درباره ي صوفيه مي نويسد: « در قرن پنجم، رقص نيز بر ساز و آواز افزوده شد. »۱۸ و اين رويّه آنقدر ادامه پيدا كرد كه هجويري مي نويسد: « من ديدم از عوام گروهي مي پنداشتند كه مذهب تصوف جز رقص نيست! ».۱۹
سرانجام، انحرافات يكي پس از ديگري در اعمال، رفتار و عقايد صوفيان هويدا شد تا آنجا كه صوفيان با تقسيم مسائل ديني و اسلامي به علم شريعت يا علم ظاهر كه مخصوص علما و فقهای ديني است و علم طريقت يا علم باطن كه مخصوص صوفيه است، راه خود را از متشرعه جدا نمودند. رفته رفته با گذشت زمان، جدايي ها و درگيري ها افزایش یافت و كار اين مبارزه چنان بالا گرفت كه برخي از سران صوفيه را بر سر دار كرد و موجب تكفير جمعي از شيـوخ تصوّف شد. اوج اين درگيـري را می توان در تكفير حسين بن منصور حلاج ( ۳۰۹ هجري ) و به دار آویختن او مشاهده کرد.
همانطور كه اشاره شد، صرفنظر از اين عوامل داخلي كه در پيدايش تصوف در جهان اسلام مؤثر بودند، جمعي از مستشرقين و بسياري از مؤلفان اسلامي كه درباره ي تصوف تحقيق كرده و كتاب نوشته اند اعتقاد دارند كه عواملي نيز خارج از متن اسلام در پيدايش و تشكيل عقايد و افكار صوفيه تأثير داشته است.
پی نوشت ها:
۱ ـ ترجمه ي رساله ي قشیریه ، ص ۲۴ – نفحات الأنس ، ص ۲۸ .
۲ ـ البیان و التبین، ج ۱ ، ص ۲۳۲، چاپ مصر
۳ ـ نفحات الانس، ص ۳۱ .
۴ ـ اثني عشريه ص۳۳ – حديقة الشيعة ص ۵۶۴٫
۵ ـ اصول كافي ج ۱ ص ۳_ ۳۹۲٫
۶ ـ استوار نامه، ص۲۲٫
۷ ـ به نقل از کوی صوفیان تا حضور عارفان، ص ۴۱٫
۸ ـ همان مدرک
۹ ـ سوره ی بقره ۱۸۵٫ ‹ خداوند راحتي شما را مي خواهد نه زحمت ›
۱۰ ـ سوره ی مائده ۶٫‹ خداوند نمي خواهد مشكلي براي شما ايجاد مي كند ›
۱۱ ـ طه حسین ، آيینه اسلام ، ترجمه مرحوم دکتر محمد ابراهیم آیتی ، ص ۲۳۱-۲۳۰ چاپ انتشار .
۱۲ – هاشم معروف الحسني / تصوف و تشيع ص ۲۹۸
۱۳ – رهبانيت از بدعت هايي است كه مسيحيان گذارده اند ( حديد / ۲۸ ) و روايت مشهور « لا رهبانية في الإسلام » ( در اسلام رهبانيت نيست ) در این مورد، از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده است.
۱۴ – مائده / ۸۷ و ۸۸ ـ قصص / ۷۷
۱۵ – به نقل از جستجو در عرفان اسلامي ـ ص ۳۹
۱۶ – ارزش ميراث صوفيه ص ۵۶
۱۷ – تذكره الاولياء ص ۸۰
۱۸ – تمدن اسلامی / ج۲ ص۲۵
۱۹ – کشف المحجوب / ص ۴۱۶
کلید واژه ها:ابو هاشم كوفي *امام باقر (عليه السلام)*امام حسن عسكري (عليه السلام )*امام صادق (عليه السلام )*بني اميه*تصوّف *دکتر طه حسین*سفيان ثوري*عباسيان*منصور علیشاه
منبع : maktabvahy.com