قسمت سوم وپایانی
11_نقد و بررسی عرفان و سلوک عاشقانه
۱- مسلمانان وظیفه دارند از همان اصطلاحات و واژه هایی که خداوند برای خود پسندیده است استفاده کنند ( اسماء الله توقیفی هستند) . قرآن کریم در سی جزء که در برگیرنده مباحث گوناگونی در موضوعات معارف و احکام و اخلاق و موعظه و داستان و حکایت و طبیعیات و … است و به عبارت دیگر بزرگترین و شیوا ترین کتاب عرفانی در اسلام محسوب می شود حتی یک مرتبه هم لفظ عشق و یا مشتقّات آن را به کار نبرده است و این عدم استفاده قطعاً حکمت و عنایتی داشته است چرا که لفظ عشق اساساً جنبه حیوانیت و شهوانیت و سبعیّت را می رساند. لذا شایسته نیست در مقام روحانیت و معنویت که جنبه های پلید نفسانی کنار می رود از این کلمه و مشتقّات آن استفاده نماییم بلکه از همان واژه “حب” که در آیات و روایات فراوانی وارد شده است استفاده شود .
۲- عشق در لغت از “عشقه” گرفته شده که در فارسی به آن گیاه “پیچک” می گویند چرا که شخص عاشق مانند پیچک به گرداگرد معشوق پیچیده و تمام وجودش را می گیرد، شاید به همین جهت در نصوص دینی از استعمال واژه عشق پرهیز شده است .۷۵
۳- دعوای ما بر سر لفظ نیست، در ورای استفاده از واژه عشق توسط صوفیه، مبانی و جهان بینی عاشقانه نهفته است که آموزه های تشیع هیچ کدام از آنها را بر نمی تابد .
به عنوان مثال :
الف) وجود عاشق فانی در وجود معشوق است و هیچ کس و هیچ چیز را غیر از معشوق نمی بیند لذا بحث وحدت وجود و موجود و فناء فی الله و حلول و اتحاد را مطرح می کنند .۷۶ به همین جهت است که می گویند حدیث عشق و محبّت در تصوف سرانجام به دعوی اتحاد منتهی شد. و پرستش هر شیئی را به منزله پرستش خدا می دانند. (بطلان این مباحث در جای خود ثابت شده و در این مختصر به آن نمی پردازیم).
احمد غزالی بزرگترین مروج عرفان عاشقانه در این رابطه می گوید :«عشق به تحقیق آن بود که صورت معشوق ، پیکر جان عاشق آید» .۷۷
ابن عربی می گوید :
… عبادت کردن همان عشق ورزیدن در بالاترین حد ممکن است . هیچ شیئی معبود واقع نمی شود، مگر اینکه بهره ای از عشق داشته باشد. زیرا عشق اصلی است، الهی که اشیاء را به یکدیگر پیوند می دهد و در کل موجودات سریان دارد. پس عالی ترین مظهری که خداوند در آن پرستیده می شود همان عشق است. عارفی که خداوند را در همه چیز مشاهده کرد، او را در هر چیزی عبادت می کند. لبّ مطلب در شعر زیر به بهترین وجهی بیان شده است :
و حق الهوی أنّ الهوی سبب الهوی و لو لا الهوی فی القلب ما عبد الهوی۷۸
ب) عاشق نیاز دارد معشوق را ببیند و با او عشق بازی کند، لذا در مکاشفه های خود صراحتاً دیدن خدا را مطرح می کنند و خدای تنزیهی معرّفی شده در مکتب اسلام را به خدای تشبیهی بدل می کنند۸۰ و بالاترین شهود عارف را، شهود او در هنگام جماع و معاشقه و مغازله با نساء می دانند چنانچه ابن عربی به این موضوع تصریح می کند .۸۱
پدر مولوی ، بهاءالدین محمد بن حسین بلخی معروف به بهاء ولد در شرح مزه محبّت و عشق و جمال خدا می گوید :
در عشق الله، همه اجزاء از اجزای من مست می شوند و خوش می شوند چنانکه در وقت راندن شهوت، همه اجزاء خوش شوند .۸۲
وی همچنین می گوید :
حاصل لذّت الله در هر كنجى بردهاند و پاره در كنج پوست شير و پاره در حمد و نه پاره در حشرات و پاره در پوست بهايم و پاره در طيور و پاره در انفاس ملايكه و پاره در فروج نسا يافته است [و] در ذكور رجال از آن مزه و پاره در سر و روى و ابرو و چشمها و پاره در ادبار و پاره در سينها كه نامش رحم و شفقتست و پاره در معقولات و حسابها و نانها و شرابها و سماعها و نباتها و حيوانات و پاره گويى هر كسى پاره از الله گرفتهاندى در هر كنجى با وى صحبت مىكنندى الحمد لله آن دوشيزگان با شوهران جوان خود مىچاوند و در زير غير مىلرزند گويى آن حمد مر مزه الله را مىكنندى آن عشقنامهها همه ثنا مر پارهاء الله را مىگويند گفتم همچون عروسان عاشق مىزارم اى الله مرا از مزه خود محروم مدار كه هيچكس ندارم. چون الله شاهد موجوداتست و نايك و فاعل ايشان و ايشان همچون منكوحه و مفعول و مصنوع وى و … «۲»۸۳ او مختلف يكى … «۲» ۸۴ او تصوير عروسان و دوشيزگان و مزه كه دريشان نهاده است در حق مردان و نيك الله مردان را و فحول ساير حيوانات را آن باشد كه آسيب زند به مردان بصورت و توابع ايشان از قبله و غير آن و يكى … «۲» الله تصوير فحول و رجالست كه الله بدان نيك كند إناث را و آسيب زند به ايشان چنانك با مريم و چنانك پريان آسيب زنند و ديوان، و يكى صحبت الله با سبزها و آبها و بادها و خاكها و كس اين صحبت و آسيب و نيك را چگونگى نداند همچنين مزه مىيابند و كمال ايشان حاصل مىشود بىآنك چگونگى بدانند تا هر موجودى كه صحبت الله با وى كم شود كمال حال آن چيز بنقصان بدل شود چنانكه شاه چون از عروس روى بگرداند عروس پژمرده شود و الله را صحبتى است عقل و مزه معقولات از آنست و كذي الحسّ بيان آنك الله نايك و فاعل موجوداتست از آنك مزه آنگاه يابند كه الله دريشان و در فروج و در ذكور مزه كند و مزه هست كند و آن مزه به منزلت … «۱» ۸۵ ست كه الله دريشان مىكند و در سينها مزه عشق و محبت مىكند گويى الله در سينها … «۱» ۸۶مىكند و همچنين مزه عقلى .۸۷
بهاء ولد با گستاخی تمام از عشق الهی چنان سخن می گوید که گویی از شهوت و طغیان غریزه جنسی انسان یاد می کند .
ج) اعمال عاشق طبق هوی و هوس و ذوق است و در موارد کثیری مخالف و متضاد با حکم عقل و نقل می باشد لذا حکم عقل را به راحتی زیر پا می گذارد و به مذمّت تعقّل دامن می زنند. به طور کلّی دوری از عقل، منطق و فکر سلیم است که انسان را در معرض هرگونه خطا، گناه و لغزش قرار داده و او را به گوشه نشینی و عزلت سوق می دهد .
د) رابطه عاشق با معشوق رابطه ای شخصی است و وقتی رابطه شخصی شد احکام و اعمال نیز شخصی می شود به همین جهت صوفیه می گویند ابلیس عاشق خدا بود لذا به هیچ کس غیر از او سجده نکرد ! ۸۸
احمد غزالی می گوید :
چون عشق بلاست، قوت او در علم، از جفاست که معشوق کند. آنجا که علم نبود، حقیقت قوتش از یکی بود .۸۹
همچنین بحث اسقاط شریعت و تساهل و تسامح در شریعت را به دنبال مجنون بودن عاشق و از خود بی خودی او و قرار گرفتن در حالت سکر پایه ریزی می نمایند همچنین وقتی عاشق با معشوق متحد شد دیگر تلاش و عملی برای رسیدن به او نیاز نیست به همین علّت انجام هر گونه اعمال شریعت و احکام لغو می گردد .۹۰
یکی از مروجین اندیشه های صوفیه در زمان معاصر در کتاب خود چنین نقل می کند :
گفتم صنم پرست مشـو با صمد نشیـن
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
هــر دو عالـم یک فــروغ روی اوست
گفتمـش پیــدا و پـنـهـان نـیــز هــم
این همه عکس خوش و نقش مخالف که نمود
یک فـروغ رخ ساقی است که در جام افتاد ۹۱
هـ) عاشق به غیر از معشوق به چیز دیگری نمی اندیشد کند لذا رابعه عدویه می گوید: عشق خدا در قلبم دیگر جای محبّت پیامبر۶و لعنت ابلیس باقی نگذاشت .
و) عاشق هر چیزی را صورت و جلوه معشوق می بیند لذا بحث عشق مجازی و شاهد بازی و المجاز قنطرة الحقیقة را مطرح می کنند .۹۲ احمد غزالی که از مشهورترین چهره های مروّج شاهد بازی در تصوف است و با نفوذ سیاسی و رابطه محکم و قرص با سلاطین سلجوقی به طور کامل از گزند فقها و شریعت مداران خود را در امان نگاه داشته بود، بعد از اینکه نامه انتقاد آمیز فقها نسبت به شاهد بازی او را بر فراز منبر وعظ خواند، در حضور جمعیت فراوان غلام ترکش را نزد خود خواند و بین چشمان او را بوسید و گفت : این هم جواب نامه !
ابن جوزی در کتاب تلبیس ابلیس راجع به شاهد بازی احمد غزالی چنین می گوید :
من از کار این مرد در شگفت نیستم و نه از دریدگی حیا از صورتش، بلکه از چهارپایان حاضر در مجلس در حیرتم که چگونه سکوت نمودند و انکارش نکردند! آری شریعت در دل بسیاری از مردم سرد شده است .۹۳
ز) گاهی معشوق به عاشق خیانت می کند لذا برخی از صوفیان معتقدند ابلیس عاشق خدا بود لکن خدا او را گول زد و به او خیانت کرده و وی را فریب داد.۹۴ همچنین دیگر ترس و خوف از معشوق معنا ندارد برخلاف آنچه اهل بیت: می گویند: اعرفکم اخوفکم .۹۵همچنین با تحریف معنای رحمانیت خداوند به تمسخر عذاب جهنّم پرداخته و دوزخیان را از عذاب الهی مرخص و آن ها را غرق در لذت و شادی می دانند .
ح) عاشق، عضو مخصوص حیات دینی را قلب دانسته و بهترین اعمال را عملی می داند که دل را برانگیزد، عاشق هرکاری که سبب تشدید و جویش و پویش عشق و وجد و ذوق شود را انجام می دهد لذا صوفیه برای ایجاد حال و ذوق و وجد به بدعت سماع و … می پردازند. چنانچه ذوالنون مصری می گوید :
سماع واردی بود از قبل حق، دل ها را به حضرت حق خواند. هرکه به حق سماع کند، متحقّق گردد و هر که به نفس سماع کند، زندیق گردد .۹۶
غذا و نماز و عبادت عاشق حرکات و اعمال وجد بر انگیزی است که مورد خوش آیند نفس و دل است، به قول مولوی :
پس غذای عاشقان آمد سماع
کـه درو بـاشـد خیـال اجتمـاع
سمـاع آرام جـان زندگانست
کسی داند که او را جان جانست۹۷
افلاکی در مناقب العارفین این داستان را راجع به مولوی نقل می کند :
روزی در حضور مولانا رباب می زدند و مولانا ذوق ها می کرد . از ناگاه عزیزی درآمد که نماز دیگر می گویند … (مولانا) فرمود : نی نی، آن نماز دیگر و این سماع، نماز دیگر هر دو داعیان حق اند یکی اذان و نماز، یکی هم سماع یکی ظاهر را به خدمت می خواهد و این دیگر، سماع، باطن را به محبت حق می خواند .۹۸
نقل است که شبلی نمازش را تا دیر وقت به تأخیر انداست سپس برخواست و در حالیکه می خندید و از خود بازیگری نشان می داد این شعر را خواند :
«نسیت الیوم من عشقی صلاتی
لا ادری عشایی من غداتی»۹۹
رها کردن آیات و روایات و روی آوردن به شعر خوانی و غزل سرایی از دیگر عوامل تشدید عشق و ذوق است مولوی که بعد از دیدار با شمس تبریزی سجاده نشینی و وقار را به دست افشانی و پای کوبی ترجیح داد در رابطه با دوران قبل و بعد از گرایش به تصوف می گوید :
در دست همیشه مصحفم بـود
در عشـق گرفتـه ام چغـانـه
انـدر دهنـی کـه بـود تسبیـح
شعـر است و دو بیتی و ترانه۱۰۰
ط) عاشق تمام هست و نیست خود را فدای معشوق می کند، لذا صوفیه به ترک دنیا و عزلت و گوشه نشینی رویی می آورند و … .۱۰۱
ی) بروز شطح از جمله پیامدهای عرفان عاشقانه است. شطح در اصطلاح به کلماتی گفته می شود که منع شرعی و عقلی و عرفی دارد و از زبان عارف عاشق در هنگام وصال معشوق و قرار گرفتن در وجد و سکر و بیخودی، صادر می شود .۱۰۲ شطحیات به عنوان نمونه ای از جدایی مرز عرفان و عقل و نقل قلمداد شده است.خواجه احمد غزالی در این رابطه می گوید:
چون عبهر عشق برآمد، تخم همرنگ ثمره بود و ثمره همرنگ تخم. اگر سبحانی یا انا الحق رفت، هم از این نمط بود … بار دعوی علامت ثمره بود و ثمره عین تخم .۱۰۳
ک) اعتقاد به جبر از دیگر پیامدهای عرفان عاشقانه است چرا که خواست عاشق در خواست معشوق فانی است. عشق بزرگترین دشمن اختیار است . احمد غزالی در این موضوع می گوید:
بلای عاشق در پندار اختیار است. چون این معنی تمام بدانست، و آن پندار نبود، کار بر او آسان تر شود، زیرا که نکوشد تا کاری به اختیار کند در چیزی که در او هیچ اختیار نیست .۱۰۴
حالات و جذبات عاشقانه و عرفانی، از عارف عاشق سلب اختیار می کند. غزالی در رسالة الطیور می گوید:
مرغان در آغاز مسیر سلوک خود، ابتدا از بیابان بی پایان اختیار بگذرند، آنگاه از دریای خونخوار اضطرار، پس پای در بادیه ی اختیار نهادند، تا به کنار دریای اضطرار رسیدند. بعضی در دریا غرق شدند. و هرکس که در شهرهای گرمسیر خو کرده بود، چون به شهرهای سردسیر رسیدند، هلاک شدند و هرکس که در شهرهای سردسیر خو کرده بود، چون به شهرهای گرمسیر رسیدند، هلاک شدند. پس چون به وادی کبریا رسیدند، باد تقدیر برخواست و صاعقه عظیم … و خلقی از ایشان هلاک شدند پس گروهی اندک بماندند .۱۰۵
بنابراین یکی از شروط سلوک ، نادیده گرفتن اختیار و تسلیم در برابر جبر عشق است .
ل) در جهان بینی عاشقانه، چیزی که برای عارف اهمیت دارد سلوک بر مبنای عشق است که مبنا و اصل است و مذهب و اعتقاد پوسته و قشر بوده و القید کفر و لو بالله ،۱۰۶چنانچه حسام الدین چلپی به مولوی می گوید :
مىخواهم كه بعد اليوم اقتدا به مذهب امام اعظم ابو حنيفه مىكنم، از آنك خداوندگار ما حنفى مذهب است مولانا فرمود : نى، نى. صواب آنست كه در مذهب خود باشى و آن را نگاهدارى امّا در طريقه ما بروى و مردم را بر جادّه عشق ما ارشاد كنى . ۱۰۷
مولوی چنین سروده است :
مذهب عاشق ز مذهب ها جداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست
م) با نشانه ها و آثاری که در احوالات و بیانات صوفیه هویدا می گردد می توان یقین پیدا نمود که عشقی که آنها دم می زنند کاذب و غیر واقعی و صرفاً برای اغوای عوام است. زیرا عَبد هر چقدر که بیشتر عاشق خالِق خود باشد بیشتر به عبادت و نیایش و تسبیح پروردگارش می پردازد امّا در تصوف با ادّعای وصول به حقیقت خود را راحت کرده و انجام هرگونه عبادتی و واجباتی را لغو و بی فایده می دانند و چه زیبا امام هادی(ع)در چند کلمه حجاب از اهداف شومشان کنار زده و رسوایشان می کنند :«يتزهّدون لراحة الأجسام و يتهجّدون لتصييد الأنعام.» ۱۰۸
انسان هر مقدار نسبت به شخصی محبّت داشته باشد، از دشمنان او بیزار شده و نسبت دوستانش محبّت پیدا می کند. صوفیان با اینکه دم از حب اهل بیت: زده و خرقه به آنها می رسانند لکن نسبت به دشمنان اهل بیت:بیشترین تمجیدات و مدائح را به کار می برند و در سند طریقتی خود، اعداء عدو آنها مانند غزالی و حسن بصری و حبیب عجمی و سفیان ثوری را می گنجانند .
ن) امّا مهمترین نقدی که بر جهان بینی صوفیه وارد است، اعتماد آنها بر کشف و شهود در رسیدن به حقائق و معارف است. شیاطین همانطور که توانایی تصرّف در خواب انسان را دارند می توانند در مکاشفات آنها نیز القائات و تصرفاتی داشته باشند (در این زمینه آیات و روایات فراوانی وجود دارد که در جای خود بررسی می شود ) چنانچه اکابر عرفان نظری نیز اقرار کرده اند ،۱۰۹
مکاشفه به دو قسم رحمانی و شیطانی تقسیم می شود و تنها ملاک و میزان سنجش صحت یا بطلان مکاشفات، عرضه آن به نصوص و محکمات نصوص دینی ( آیات و روایات ) است .
البته توجّه داشته باشید گرچه بزرگان صوفیه در کتب خود به این موضوع اعتراف کرده اند امّا در عمل هیچگاه حاضر نشدند نصوص دینی را بر شهود باطنی خویش ترجیح دهند و برای مطابقت و هماهنگ سازی دریافت های شیطانی خود به دورترین و بعید ترین تأویلات دست زده اند به طوری که در بسیاری از مواقع، مخالف و متضاد با ظاهر آیه است به عنوان مثال ابن عربی خلق را از اختلاق به معنای دروغ و عذاب را از عذب به معنای شیرینی دانسته و خلود کفار در جهنّم را با وجود تصریح آیات فراوان منکر شده اند و … تمام اینها فقط و فقط به خاطر تعارض نصوص دینی با شهود آنها بوده است.
۴- در روایات ما واژه “عشق” و مشتقات آن استعمال نشده مگر در موارد نادری که در آن موارد نیز مذمّت است نه مدح. به عنوان نمونه امیرالمؤمنین(ع)شخص عاشق را اینگونه توصیف می کنند :
مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا … .
ﺩﻳﺪﻩ ﻭ ﻓﻬﻤﺶ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ، ﻭ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻴﻤﺎﺭ نمود ه، ﭘﺲ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﻩ غیر ﺻﺤﻴﺢ می نگرد، ﻭ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻲ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ می شنود، ﺷﻬﻮﺍﺕ ﻋﻘﻠﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﺩ ﻩ، ﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﻗﻠﺒﺶ ﺭﺍ میراند ه ، ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺵ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺁﻥ ﺷﺪﻩ پس بند ه آن و آنان که به چیزی از آن رسید ه اند گشته است… .۱۱۰
امام صادق(ع)در جواب سائل از عشق می فرماید :
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْعِشْقِ قَالَ قُلُوبٌ خَلَتْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ حُبَّ غَيْرِهِ.
آن قلب هایی هستند که از ذکر خد اوند نهی گشته اند، پس خداوند آنها را به محبّت غیر خود گرفتار کرد ه است .۱۱۱
ممکن است برخی به این خبر واحد مرسل از امیرالمؤمنین(ع)برای تأیید مبنای خود و استعمال واژه “عشق” استناد کنند که حضرت امام باقر(ع) می فرمایند :
مَرَّ عَلِيٌّ(ع) بِكَرْبَلَاء … هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ … وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَاءَ لَا يَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ وَ لَا يَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ .
زمین کربلا قتلگاه عشاق شهدا است .۱۱۲
مرحوم علامه محمد باقر مجلسی (متوفی ۱۱۱۰ هـ ق ) این روایت شریف را از کتاب خرائج و جرائح مرحوم قطب الدین راوندی (متوفی ۵۷۳ هـ ق) نقل کرده است و ما با مراجعه به این کتاب متوجّه می شویم که لفظ “عشّاق” در آن نیامده است و می توان نتیجه گرفت که بعد ها در نگاشتن نسخه های خطی به طور اشتباه این لفظ به روایت اضافه شده است .۱۱۳
علامه محمّد طاهر قمی صاحب کتاب تحفة الاخیار می گوید :
اهل بیت نبوت که هادیان راه محبتند، هرگز لفظ عشق را در محبّت خدا استعمال نکرده اند زیرا لفظ عشق اسم مرضی است سوداوی که مستلزم خبط دماغ و ضعف عقل است و هرگز مؤمن را از محبّت خدا این حالت حاصل نشود، پس محبّت خدا، مستلزم کمال عقل است .۱۱۴
ابوعلی سینا با اینکه در اواخر عمر گرایش های عرفانی پیدا کرده بود و از طرفداران عشق بوده و رساله ای در این زمینه نیز دارد چنین می گوید :
(العشق) هو مرض سوداوی ینتهی الی الجنون .عشق نوعی بیماری سوداوی است که انسان را به دیوانگی می کشاند .
کوپرنک دانشمند معروف فلکی می گوید :
عشق را اگر یک نوع جنون ندانیم لااقل عصاره ای از مغزهای ناتوان است .
کارلایل فیلسوف معروف انگلیسی می گوید :
عشق تنها یک نوع جنون نیست، بلکه ترکیبی است از چند نوع جنون !
یحیی بن عدی مکنی به ابوزکریا (متوفی ۳۶۴قمری) مترجم کتب ارسطو و افلاطون و اسکندر به عربی، در مذمّت و تقبیح عشق هرزه سرائی می نویسد :
از رذائل اخلاقی عشق است و آن دوست داشتن به افراط و بیش از حد متعارف است و این خوی به هر حال از همه ناپسند است و ناپسندتر و افراطی تر آن است که به منظور کسب لذّت و پیروزی شهوات حیوانی باشد و بسا که این خوی، صاحب خود را به تبهکاری و دستیازی به کارهای ناپسند کشانده و به شوخ چشمی و بیحیائی وا دارد و خوی های ناپسند را بر او گمارد و این خوی بر همگان ناپسند است مگر بر جوانان و متنعمان و سایه پروردگان که زشتیش کمتر است . ۱۱۵
12_عقل در قرآن کریم
آیات فراوانی از قرآن کریم به تکریم و تعظیم و بزرگداشت و تجلیل از عقل و مذمّت و تقبیح و توبیخ کسانی که به حکم عقل گردن نمی نهند، اختصاص داده شده است. فراخوان قرآن مجيد به تعقّل و انديشيدنِ منطقي از برجسته ترین مفاهیمی است که در بسياري از آيات شریفه با تعابیر متفاوت به صراحت بيان شده است. كلمه عقل و مشتقات آن در قرآن با چهار صيغه عقلوه (يكبار)، يعقلون (۲۳بار)، تعقل (يكبار) و تعقلون (۲۴بار) مجموعاً ۴۹بار، به كار رفته و این نشان از جایگاه ممتاز و منحصر به فرد عقل در معارف اسلامی است. لفظ فکر با مشتقاتش ۱۸بار بکار رفته است. از ریشه فقه یعنی فهم عمیق، درقرآن ۲۰ کاربرد داریم. کلمه” لُبّ” در قرآن ۱۶بارمورد استفاده قرار گرفته است.کلمه ی” نُهیَه” ۲ بار به کار رفته است. کلمه ی قلب ۱۴۵ بار به کاربرده شده که گاهی به معنای عقل می باشد. بنابراین بیش از ۲۵۰ بار در قرآن از کلمات عقل، فکر ، فقه، لبّ ، نُهیه و قلب استفاده شده است. طبق این آیات شریفه، کارایی عقل برای تذکّر به آیت الهی، قدرت خدا در جهان آفرینش ، تذکّر به حوادث ، اقوامی که عذاب شده اند، برای تذکّر به نشانه های معاد، کشف بطلان بت پرستی و شفیع قرار دادن بت ها، فهم احکام خدا، حقّانیت پیامبر(ص)، فهم قرآن و تدبّر در آیات الهی، فهم بی ازرشی دنیا ، کشف دشمن بودن شیطان و دام های آن و نجات از جهنّم و عذاب خدا و … می باشد .
به برخی از این آیات شریفه توجّه کنید :
1-عقل و اثبات توحید :
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.۱۱۶
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ.117
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ .۱۱8
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ ۗ أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۗ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ۗ أَفَلَا تَعْقِلُونَ .۱۱9
2-عقل و معاد :
پی بردن به معاد و بازگشت انسان به سوی خدا و فانی بودن دنیا با تعقّل حاصل می شود :
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ .120
عقل و شناخت و معرفت به بزرگترین معجزه رسول گرامی اسلام(ص)یعنی قرآن کریم و پی بردن به زیبایی های آن :
قُرْآنًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.۱۲1
كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.۱۲2
إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.۱۲3
وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ .۱۲4
عدم پیروی از عقل سبب لجام گسیختگی انسان و عدم تواضع او نسبت به پروردگار متعال و به سخره گرفتن احکام شریعت مانند نماز و در نتیجه دخول به جهنّم و شقاوت ابدی می شود :
وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ.۱۲5
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ .۱۲6
امّا نکته جالب توجه این است که بدترین مخلوق خدا، انسان هایی هستند که حکم عقل را زیر پا گذاشته و به آن گردن نمی نهند. وجه تمايز انسان با ساير موجودات، قوه عاقله است و فردی که از این موهبت استفاده نکند از حیوان پست تر است زیرا حیوان عقل نداشته که بخواهد به آن عمل کند :
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ.۱۲7
نتیجه بهره نبردن از عقل ، گرفتاری در پلیدی و کثیفی روحی و جسمی است :
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ.۱۲۸
13_عقل در روایات
بنابر روایات ما دو گونه عقل داریم عقل فطری و عقل کسبی یا عقل مطبوع و عقل مسموع چنانچه امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند :«الْعَقْلُ عَقْلَانِ عَقْلُ الطَّبْعِ وَ عَقْلُ التَّجْرِبَةِ …» .۱۲۹
۱- عقل فطری : عقلی که ودیعت الهی در تمام انسان ها بوده و همگی از آن بهره مند می باشند و با جان انسان آمیخته است . این عقل است که امام رضا(ع) می فرمایند :«الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ» .۱۳۰
۲- عقل اکتسابی : عقلی که مبتنی بر تجربه و ابزارهای شناختی است و با فراگیری علوم و دانش افزایش پیدا می کند و با معصیت و منهیات، محجوب می شود تا اینکه اختلاط با وهمیات و جهالت ها وساوس شیطانی آن را به طور کلّی از مسیر اصلی خارج کرده و نکراء نام می گیرد .
راوی می گوید به امام صادق(ع)عرض کردم : عقل چیست؟ فرمودند :چیزی است که به وسیله آن خد ا پرستش شود و بهشت بد ست آید.
عرض کردم : پس آنچه معاویه داشت چه بود ؟ فرمود :آن نیرنگ و شیطنت است. آن شبیه عقل است و عقل نیست.
در روایات عقل اولین مخلوق خدا از روحانیین دانسته شده است لکن حقیقت و ماهیت آن را را تعریف نکرده اند زیرا امری بدیهی و وجدانی است بلکه آثار و نشانه هایش را بیان نموده اند. انسان هر چیزی را به عقل شناخته و عقل را به آثارش می شناسد .
مکتب حقّه تشیع در مقايسه با ساير اديان و مکات و مذاهب ، بيشترين اهميت و ارزش را براي عقل و انديشه قائل شده است و عقل و شرع را مكمل همدیگر و رابطه ي آنها را دو سويه و هماهنگ ميداند. چنانچه علمای شیعه بیش از هر طائفه ای به این موضوع متفطن بوده و اعلام کرده اند که : كلّ ما حكم به العقل حكم به الشرع . مهمترین و معتبرترین کتاب نزد شیعیان ” کافی” نام دارد . مرحوم کلینی در این کتاب شریف و نورانی، کتاب العقل و الجهل را مقدّم بر کتاب التوحید کرده و این نشان از بصیرت و بینش علما و محدّثین شیعه در اهمیت و جایگاه عقل در مکتب حقّه شیعه می باشد .
خدا پيغمبر و رسول را جز براى تكميل عقل مبعوث نسازد و عقل او برتر از عقول تمام امّتش باشد .۱۳۱
• تعقل است که انسان را به دین داری وا می دارد و او را به دایره عبودیت و در نتیجه سعادت می رساند چنانچه امام صادق(ع)در بیاناتی نورانی به این مهم اشاره می فرمایند : مَنْ كَانَ عَاقِلًا كَانَ لَهُ دِينٌ وَ مَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ .۱۳۲
(الْعَقْلُ) مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان .۱۳۳
• ارزش انسان ها و دین داری آنها به میزان تعقّل و بهره برداری از قوه عاقله می باشد بنابراین عبادات جاهل هیچ گاه مهمتراز عبادات عاقل نیست لذا عرفای راستین، علما و فقهای شیعه هستند که با جهد و کوشش و تلاش به فراگیری و تبلیغ علوم اهل بیت:اقدام می کنند. امام صادق(ع)در حدیثی زیبا با بیان یک داستان از بنی اسرائیل به این موضوع اشاره می کنند :
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِينِهِ وَ فَضْلِهِ فَقَالَ كَيْفَ عَقْلُهُ قُلْتُ لَا أَدْرِي فَقَالَ إِنَّ الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْعَقْلِ إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَةٍ كَثِيرَةِ الشَّجَرِ ظَاهِرَةِ الْمَاءِ وَ إِنَّ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ مَرَّ بِهِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي ثَوَابَ عَبْدِكَ هَذَا فَأَرَاهُ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَكُ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنِ اصْحَبْهُ فَأَتَاهُ الْمَلَكُ فِي صُورَةِ إِنْسِيٍّ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِي مَكَانُكَ وَ عِبَادَتُكَ فِي هَذَا الْمَكَانِ فَأَتَيْتُكَ لِأَعْبُدَ اللَّهَ مَعَكَ فَكَانَ مَعَهُ يَوْمَهُ ذَلِكَ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ الْمَلَكُ إِنَّ مَكَانَكَ لَنَزِهٌ وَ مَا يَصْلُحُ إِلَّا لِلْعِبَادَةِ فَقَالَ لَهُ الْعَابِدُ إِنَّ لِمَكَانِنَا هَذَا عَيْباً فَقَالَ لَهُ وَ مَا هُوَ قَالَ لَيْسَ لِرَبِّنَا بَهِيمَةٌ فَلَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَيْنَاهُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا الْحَشِيشَ يَضِيعُ فَقَالَ لَهُ ذَلِكَ الْمَلَكُ وَ مَا لِرَبِّكَ حِمَارٌ فَقَالَ لَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا كَانَ يَضِيعُ مِثْلُ هَذَا الْحَشِيشِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى الْمَلَكِ إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِه .۱۳۴
خدمت امام صـادق(ع)از عـبادت کسی تعریف کردند. حضرت فرمودند : عقلش چـگونه است؟ ارزش اعـمال هر کس به میزان عقلش است. سپس فرمودند: مردی از بنی اسرائیل درجزیره سرسبز و پر آب و درختی به عـبادت خدا مشغـول بود. فرشتهای از فرشتگان خد ا وقتی عبادت او را دید، عرضه داشت: خد ایا ثواب عـبادت این بندهات را به من نشان بده. پس خد اوند ثواب اعمال آن عابد را به این فرشته نشان د اد. آن فرشته د ید ثواب عبادات آن مرد خیلی کم است. خد ا به او وحی کرد که برو با او هم صحبت شو. فرشته هم به صورت یک انسان، نزد عابد آمد. عابد به او گفت: تو که هستی؟ گفت: مرد عابد ی هستم، تو را در حال عباد ت د ید م، آمد م تا با هم عباد ت کنیم. یک روزی که گذشت، فرشته گفت: جای خوبی برای عباد ت داری. عابد گفت: فقط یک عیب دارد. فرشته گفت: چه عیبی؟ عابد گفت: خد ا حیوانی ند ارد. اگر یک خر د اشت ، ما اینجا برایش میچراند یم ولی حیف که این عـلفها اینجا ضایع میشود. فرشته گفت: ولی خد ا خری ندارد. عابد گفت اگر خد اوند خری د اشت، این عـلفها ضـایع نمیشد. آنگاه خد اوند به آن فرشته فرمود: ما به عباد ت او به اند ازه عقلش ثواب مید هیم .
امیرالمؤمنین(ع)در رابطه با اینکه اساس و اهمیت و ارزش انسان به عقل او می باشد می فرماید:
أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّهُ وَ عَقْلُهُ دِ ينُه .۱۳۵
الْإِنْسَانُ بِعَقْلِهِ .۱۳۶
إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِينُهُ وَ مُرُوءَتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ .۱۳۷
هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ ۷: فَقَالَ يَا آدَمُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَا الثَّلَاثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَ الْحَيَاءُ وَ الدِّينُ فَقَالَ آدَمُ إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلْحَيَاءِ وَ الدِّينِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالا يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ قَالَ فَشَأْنَكُمَا وَ عَرَجَ .
عقل با فضیلت ترین شیئی است که به مخلوقان اعطا شده لذا تمام اعمال او با میزان بهره گیری از عقلش سنجیده می شود چنانچه پیامبر اکرم(ع)می فرمایند :
مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ وَ إِفْطَارُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ صَوْمِ الْجَاهِلِ وَ إِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا وَ لَا نَبِيّاً حَتَّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَ يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمِيعِ أُمَّتِهِ .۱۳۸
خد اوند متعال چيزى برتر از خرد، بهره بندگان نساخته است. اين است كه خواب عاقل برتر از بيدارى جاهل است و روزه گشود ن عاقل برتر از روزه د اشتن جاهل است و بر جاى ماند ن عاقل برتر از به راه افتاد ن جاهل و خد اوند هیچ رسول و نبی مبعوث نکرد مگر اینکه عقل را کامل ساخت و عقل انبیاء از عقل تمام امّت او برتر (بیشتر) است.
انسانیت انسان و ملاک برتری او بر مخلوقات دیگر تنها به عقل او نیست بلکه به میزان به کارگیری و تبعیت از این قوه با ارزش است . انسانی که با اختیار خود، راه هوی و هوس را به عقل ترجیح داد از چهارپایان پست تر و کم ارزش تر می گردد :
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ(ع)فَقُلْتُ الْمَلَائِكَةُ أَفْضَلُ أَمْ بَنُو آدَمَ فَقَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ۸إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَكَّبَ فِي الْمَلَائِكَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ وَ رَكَّبَ فِي الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ وَ رَكَّبَ فِي بَنِي آدَمَ كِلَيْهِمَا فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَيْرٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ .۱۳۹
در بعضی از روایات عقل در مقابل شهوت قرار گرفته است :
الْعَقْلُ صَاحِبُ جَيْشِ الرَّحْمَنِ وَ الْهَوَى قَائِدُ جَيْشِ الشَّيْطَان.۱۴۰
قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَه.۱۴۱
وَ قَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِك.۱۴۲
إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلِيلٌ عَلَى ضَعْفِ عَقْلِه.۱۴۳
الْغَضَبُ يُفْسِدُ الْأَلْبَابَ وَ يُبْعِدُ مِنَ الصَّوَاب.۱۴۴
أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع. ۱۴۵
وَ اعْلَمُوا أَنَ الْأَمَلَ يُسْهِي الْعَقْل.۱۴۶
در روایات اهل بیت(ع)، جهل به معنای یک امر وجودی در مقابل عقل قرار گرفته است.جهل و عقل هفتاد و … جنود دارند و تمام فضیلت ها از جنود عقل و تمام رذیلت ها از جنود جهل است. یکی از جنود جهل خود جهل به معنای عدم علم است .
فرمانده لشگر را سازماندهی و رهبری می کند و از به هم ریختگی نجات می دهد و جنود نیز فرمانده را تقویت می کنند. بنابراین رابطه دو طرفه ای بین آنها بر قرار است. لشکریان عقل، مانند علم و حلم و حیا و … هم از عقل ناشی می شوند و هم با عمل به آنها باعث فزونی و زیادی عقل می شوند ، عقل درجاتی دارد که در روایات اسباب افزودن و کاستن آن بیان شده است از خوردن غذاها تا سن تا اعمال و اخلاق و رفتار بیان شده است . دین انسان به عقل بر می گردد چنانچه حضرت آدم۷هنگامی که مجبور شد یکی از این سه گزینه یعنی عقل، دین و حیاء را انتخاب کند ، عقل را انتخاب کرد و دین و حیا به دنبال آن آمدند .
14-تفاوت عقل فلسفی و عقل روایی
عقل فطری و غیرمحجوب، از انبیاء:تأثیر می گیرد و ازکلام آن ها بهره می برد امّا فلاسفه عقل را از وجدان منحرف کرده و آن را در گرداب تخیلات و اوهام و الفاظ و اصطلاحاتی که تماماً خیال پردازی است زندانی نموده اند. عقلی که فلاسفه یونان و سپس فلاسفه مسلمان به تقلید از یونانیان به آن پرداخته اند با عقل مطرح در آیات و روایات مشترک لفظی است و بینهما بون بعید و فرق عظیم ! به طور کلی تعریفی که فلاسفه از عقل ارائه می دهند با تعریف روایات و وجدان انسان کاملاً مخالف و متضاد است. فلاسفه محدوده عقل را تضییق و آن را صرفاً مدرک کلیات دانسته نه جزئیات و امور مادی و طبیعی. عقل فلسفی ذاتاً و اثراً مجرد است و تدریجی الحصول و اکتسابی می باشد در حالی که عقل فطری، حصول و تعریفش به اعطاء و القاء خداست و اکتسابی نیست. البته به سنّت های الهی، عقل به اذن خدا قابل افزایش است و انسان می تواند خود را در معرض آن سنّت ها قرار دهد. مثلاً معصوم ۷فرمودند : « العقل غریز ة تزید بالعلم التجارب » – عقل به تجربه اضافه می شود .۱۴۷
تفاوت دیگر عقل مطرح در فلسفه با روایات این است که در فلسفه، عقل اثبات کننده ی حقایق است امّا در معارف، عقل کاشف حقایق می باشد و فقط اثبات کننده نیست ضمن اینکه عقل از نگاه فلسفه، در دریافت دانشها و معارف و برای وصول به عالی ترین مرتبه خود که اتصال به عقل فعال است، مستکفی بالذات بوده و به معلّم و هادی بیرونی هیچ گونه احتیاجی ندارد و خود را از هر نوع وابستگی به منابع دیگر از قبیل وحی و … بی نیاز می داند عقل فلسفی مدّعی فهم همه امور و ورود به تمام عرصه هاست، در حالیکه علاوه بر تذکّر ارشادی روایات، انسان بالوجدان درک می کند که پاره ای از حقائق و معارف را نمی تواند مستقلاً و بدون نیازمندی به آموزگار و راهنما متوجّه شود و از درک بعضی از امور قاصر است به همین جهت به دنبال ظهور انبیای الهی به آنها ایمان آورده و به حکم آنها گردن می نهد. گناه و عوامل دنیوی بر عقل فلسفی تأثیری ندارد امّا عقل مطرح در روایات با گناه، معصیت، دنیا، هوی و هوس، خشم و شهوت و عوامل دیگر محجوب و مستور و تاریک می شود .
در فلسفه، معقول و عاقل و عقل یکی است، امّا در معارف وجداناً می یابیم که این ها مجزّای از همدیگر هستند. در فلسفه صدرایی، عقل جسمانیة الحدوث است در حالی که در مکتب دین، عقل « روحانیة الحدوث » است و تفاوت های فراوان دیگر که باید در جای خود بحث شود.
15-عقل چیست؟
عقل در لغت به معنای منع و امساک و حفظ و جلوگیری و ضبط است لذا به زانو بند شتر عقال می گویند زیرا او را از حرکت باز می دارد . همچنین به انسانی که زبان خود را محفوظ نگه دارد می گویند : زبان خود را عِقال کرده است .۱۴۸رسول اکرم(ص)می فرمایند :إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْل .۱۴۹
عقل مهار کنند ه انسان از جهالت اوست و نفس به مانند سرکش ترین حیوانات است پس اگر نفس به عقل مهار نشود، سرگرد ان می گرد د ، از این رو عقل مهار از جهل است.
خلیل می گوید :عقل نقیض جهل است .۱۵۰
فارس بن زکریا می گوید : عقل گویند چون انسان را از گفتار و کردار زشت باز می دارد .۱۵۱
کار عقل، ما یدرک به الحق و الباطل و ما یدرک به الصحیح و السقیم و ما یدرک به الحسن و القبیح است و انسان را به خوبی ها دعوت کرده و از بدی ها باز می دارد. و به خوبی حق را از باطل تشخیص می دهد چنانچه پیامبر اکرم۶می فرمایند :
الْعَقْلُ نُورٌ فِي الْقَلْبِ يُفَرَّقُ بِهِ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ.۱۵۲
عقل قوه ادراک خیر و شر و تمیز میان آن دو و شناخت اسباب امور و عوامل بازدارنده و جذب کننده آنهاست. عقل بر جلب خیر و نفع و اجتناب از شرور و مضرّات دستور داده و کنترل کننده شهوات نفسانی و عوامل غضبیه و وسوسات شیطانی است. بنابراین در جنبه معرفتی عقل، انسان را از جهل نجات می دهد و در جنبه عملی او را از رذائل و خبائث و زشتی ها باز می دارد.
خداوند متعال در وجود هر شخصی این قوه و استعداد را خلق و مطابق اختلاف درجات قوه عقل در افراد، تکلیف آنان را نیز متفاوت دانسته، به هر میزان که این قوه کامل تر باشد، تکلیف بیشتر و سنگین تر می گردد. این قوه به حسب استعداد و به وسیله علم و عمل، کامل می شود. عقل دارای حقیقتی نورانی بوده و به تعبیر روایات ، اولین مخلوق از روحانیین می باشد .۱۵۳
حکم عقل برای تمام انسان ها حجّت می باشد زیرا معصوم از خطا و اشتباه است البته مادامی که با وهم مختلط نشده باشد، در بسیار از موارد تفکیک بین حکم عقل و وهم کاری دشوار می باشد .
محدوده عقل
در مکتب تشیع، اصل وحی بر اساس تعقّل تثبیت می شود هرچند با صرف تعقّل نتوان به محتوای آن به صورت تفصیلی علم و احاطه پیدا کرد، چرا که برخی از مسائل فراتر از حیطه درک عقل است مانند جزئیات بهشت و جهنّم و چگونگی معاد و … البته باید توجّه داشت که این امور هرگز ضد عقل نیست بلکه فراتر از حکم عقل می باشد. بنابر تصریح فقها، اصول دین باید با عقل ثابت گردد. امّا روایات و بیانات امامان:در باب اصول دین، تذکّرات عقلی است و اصولاً هیچ کس بیشتر از قرآن و پیامبر و اهل بیت:مردم را به عقل توجّه نداده اند و یکی از مهمترین و اساسی ترین اهداف بعثت انبیا:و ظایف آنها در قبال مردم، توجّه دادن بشریت به عقل و تعقّل بوده است چنانچه امیرالمؤمنین(ع)در این رابطه می فرمایند :
وَاتَرَإ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول.۱۵۴
پس خداوند فرستاد گانش را در میان آن مرد م بر انگیخت و پیغمبرانش را پیاپی به سوی آنان فرستاد تا … گنج های پنهان عقل ها را (که به سبب غفلت و معصیت پنهان شد ه بود) بیرون آورند و به کار اند ازند .
پیامبران عقل های مردم را بر می انگیزانند و بارور می سازند تا از احکام عقلی استفاده کنند و با پیروی از عقل به سعادت دنیا و آخرت برسند. آنان آمده اند تا دلائل عقلی را ( که بر وجود خداوند و وحدت او و صفاتش دلالت می کنند و در عقول مستور و نهفته شده اند و با آگاهانیدن و تذکر و اشاره، حجاب های عقول بر طرف می شوند و مردم به آن دلایل می رسند ) برای آنها آشکار سازند .
علامه مجلسی در کتاب شریف “حق الیقین” در جواب به اشکال بر استدلال به دلایل شرعی در مباحث عقلی و کلامی و اعتقادی چنین می فرماید :
هرگاه عموم علم و قدرت و تنزه او از ارتکاب امور قبیحه ثابت شد، به معجزه حقیقت پیغمبران و اوصیای ایشان ثابت می شود، پس سایر صفات کمالیه به اخبر ایشان ثابت می شود و احتیاج به دلائل عقلیه نیست .۱۵۵
پس مراجعه به قرآن و روایات برای اثبات عقاید، بازگشت به عقل و سبب توجّه به اندوخته های عقلی و آشکار ساختن آنها و استدلال کردن به آنها می گردد .
آقا جمال خوانساری در این رابطه می نویسد :
باید دانست که مشهور میان علما این است که در اثبات واجب تعالی و علم و قدرت آن حضرت ناچار دلیلی باید و اثبات آنها به شرع معقول نیست، زیرا که اثبات صدق نبی موقوف بر ثبوت آنها است. پس اگر اثبات آنها به قول نبی شود، دور لازم می آید. امّا در سایر صفات حق تعالی دلیل شرعی هم کافی است .
عقل انسان پیامبر و حجتّی درونی می باشد که توسط آن، پیامبران بیرونی و ظاهری اثبات می گردند. در روایتی امام رضا(ع)به ابن سکیت می فرمایند :
… إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (ص) فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَ الْكَلَامَ وَ أَظُنُّهُ قَالَ الشِّعْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَ حِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ قَالَ فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ …: فَمَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ الْيَوْمَ قَالَ فَقَالَ۷: الْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى اللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الْكَاذِبُ عَلَى اللَّهِ فَيُكَذِّبُه .۱۵۶
امام موسی کاظم(ع)خطاب به هشام می فرمایند :يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ : وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول.۱۵۷
اى هشام، همانا خداوند را بر بندگان دو حجّت است: ۱- حجّت ظاهرى، ۲- حجّت باطنى، و امّا حجّت ظاهرى كه رسولانند و انبياء و امامان و امّا حجّت باطنى، كه عقل و خرد است.
امام صادق(ع)می فرمایند :حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ، وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقل .۱۵۸
اثبات توحید و صفات خدا و حقانیت پیامبران و کتاب های آسمانی، کار عقل می باشد. عقل در خروج از حدین (حد تعطیل و حد تشبیه) به انسان کمک می کند ولی در خارج از این محدوده (معرفت کمالات صانع) عاجز است . لذا این روایت که از امام باقر۷نقل شده است که « كلّما ميّزتموه بأوهامكم في أدقّ معانيه، مخلوقٌ مصنوع مثلكم، مردودٌ إليكم »۱۵۹مربوط به حوزه معرفت الهی است. امیرالمؤمنین(ع)می فرماید :
خداوند اگر چه خارج از عقول است ولی عقل ها را در حدّاقل واجب معرفت محروم نکرده است. حدّاقل واجب معرفت، اثبات صانع و تنزیه اوست .
امام صادق(ع)به هشام فرمودند : إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يُشْبِهُ شَيْئاً وَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ فِي الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلَافِهِ .۱۶۰
در نتیجه مبانی دین عقلی و جزئیات و گزاره های تفصیلی آن مربوط به فرا عقلی است و عقل در این زمینه تنها حکم به تصدیق گفتار انبیاء و اوصیاء می کند. ( البته مادامی که مخالف حکم عقل فطری نباشد) هم چنین عقل به رضا و سخط الهی علم ندارد، لذا نمی تواند به تنهایی گزاره های احکام شرعی را کشف کند. بنابراین اگر کسی از قیاسات عقلی در حوزه ای استفاده کند که عقل انسان نسبت به آن ورود ندارد در این صورت این استفاده مذمّت بار از عقل کرده است. روایاتی که عقل را اثبات می کند در جایی است که عقل حجّیت دارد و روایاتی که نافی عقل هستند و عقل را مذمّت می کنند (مثل روایات نفی قیاس در دین) در حوزه ای است که عقل در آن ها ورود ندارد . پس این مسئله کاملاً با هم قابل جمع است .
نتیجه
جهان بینی صوفیان بر اساس کشف و شهود شکل گرفته است و آنها علم حاصل از مکاشفات را تنها علم با ارزش و مفید و قابل توجه دانسته که اگر با حکم صریح عقل و یا نص آیات و روایات نیز مخالف باشد لاجرم نصوص دینی و احکام عقلی را تأویل و توجیه می کنند. در نزد صوفیان علمی که از آیات و احادیث یا عقل حاصل می شود از نوع حصولی بوده و کوچکترین ارزشی ندارد و ارج نهادن به آن، چنان سدی مانع سیر و سلوک و رسیدن به حقیقت می باشد. به همین جهت هر کجا که صوفیه از علم تمجید کرده اند منظورشان همان علم حاصل از شهود است .
پایان
نویسنده : سیّد علیرضا موسوی
---------------------------------------------------------
پی نوشتها:
۷۴- آموزشهای دونکارلوس، کندری، ص۵۴٫
۷۵- تاج العروس، ج۱۳، ص۳۳۴٫
۷۶- رجوع شود به مکاشفه های لاهیجی در شرح گلشن راز صفحه های ۵۷-۱۵۸-۲۷۶-۴۲۰٫
۷۷- سوانح العشاق، ص۱۶۵٫
۷۸- فصوص الحکم، ص۱۹۴٫
۷۹- همان.
۸۰- فصوص الحكم، ج۱، ص۳۰٫
۸۱- فصوص الحکم، ج۱، ص۲۱۷٫
۸۲- معارف بهاء ولد، ج۱،ص۲۹، ۸۹٫
۸۳- دو کلمه به جهت رکاکت حذف شده است.
۸۴- دو کلمه به جهت رکاکت حذف شده است.
۸۵- کلمه به جهت رکاکت حذف شده است.
۸۶- کلمه به جهت رکاکت حذف شده است.
۸۷- معارف(بهاء ولد)، ج۲، ص۲۱٫
۸۸- طواسين(ديوان الحلاج)، ص۱۰۱٫
۸۹- مجموعه آثار فارسی احمد غزالی، سوانح العشاق ، ص۱۲۷٫
۹۰- مثنوى معنوى، متن، ص۶۳۹٫
۹۱- حسین الهی قمشه ای، مقالات۴-۵ .
۹۲- اسفار، ج۱، ص۱۷۱٫
۹۳- تلبیس ابلیس، ص۲۵۹٫
۹۴- تمهیدات، عین القضات، ص۷۴٫
۹۵- غرر الحكم و درر الكلم، ص۱۸۵٫
۹۶- ترجمه رساله قشیریه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، ص۶۰۱٫
۹۷- مثنوى معنوى، متن، ص۵۲۱ .
۹۸- مناقب العارفين، ج۱، ص۳۹۵٫
۹۹- طبقات الصوفية(السلمى)، ص۲۶۲٫
۱۰۰- ديوان كبير شمس، ص۸۷۷ .
۱۰۱- رجوع شود به احوالات صوفیه در سرتاسر کتاب تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری.
۱۰۲- عرفان ایران، مجموعه مقالات ۲، پازوکی، ص۷۵٫
۱۰۳- مجموعه آثار فارسی احمد غزالی، سوانح العشاق، ص۱۶٫
۱۰۴- مجموعه آثار فارسی احمد غزالی، سوانح العشاق، ص۱۷۱٫
۱۰۵- مجموعه آثار فارسی احمد غزالی، رسالة الطیور، ص۷۴٫
۱۰۶- بستان السياحه، متن، ص۱۳۳٫
۱۰۷- مناقب العارفين، ج۲، ص۷۵۹٫
۱۰۸- سفينة البحار، ج۵، ص۱۹۹٫
۱۰۹- اسفار، ج۱، ص۱۹۵؛ تذکرة الاولیاء، ج۱، ص۲۳۴٫
۱۱۰- نهج البلاغة، خطبه ۱۰۸٫
۱۱۱- امالی مرحوم صدوق۱، ص۶۶۸ .
۱۱۲- بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج۴۱، ص۲۹۵٫
۱۱۳- الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۸۳٫
۱۱۴- تحفة الاخیار، ص۱۴۰، چاپ انتشارات هدف قم.
۱۱۵- حلال ستاری، عشق صوفیانه، ص۶۸٫
۱۱۶- آل عمران/۱۱۸
۱۱۷- آل عمران /۱۹۰
۱۱۸- بقره/ ۱۶۴
۱۱۹- یوسف/۱۰۹
۱۲۰- همان/2
۱۲۱- زمر/ ۲۸
۱۲۲- فصلت/3
۱۲۳- زخرف/3
۱۲۴- ملک /10
۱۲۵- مائده/58
۱۲۶- اعراف/۱۷۹
۱۲۷- انفال/ ۲۲
۱۲۸- یونس/۱۰۰
۱۲۹- بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج۷۵، ص۶٫
۱۳۰- الكافي (ط – الإسلامية)، ج۱، ص۲۴٫
۱۳۱- الكافي (ط – الإسلامية)، ج۱، ص۱۳٫
۱۳۲- الكافي (ط – الإسلامية)، ج۱، ص۱۱٫
۱۳۳- المحاسن، ج۱، ص۱۹۵٫
۱۳۴- الكافي (ط – الإسلامية)، ج۱، ص۱۲٫
۱۳۵- روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط – القديمة)، ج۱، ص۴٫
۱۳۶- غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۶٫
۱۳۷- الكافي (ط – الإسلامية)، ج۸، ص۱۸۱٫
۱۳۸- المحاسن، ج۱، ص۱۹۳٫
۱۳۹- علل الشرائع، ج۱، ص۴٫
۱۴۰- عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۶۴٫
۱۴۱- نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص۱۶۰٫
۱۴۲- الكافي (ط – الإسلامية)، ج۱، ص۲۰٫
۱۴۳- همان ، ص۲۷٫
۱۴۴- غرر الحكم و درر الكلم، ص۷۳٫
۱۴۵- نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص۵۰۷ .
۱۴۶- نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص۱۱۸٫
۱۴۷- الحياة ، ترجمه احمد آرام، ج۱، ص۱۸۱٫
۱۴۸- لسان العرب ، ج۹، ص۳۲۶٫
۱۴۹- تحف العقول، النص، ص۱۵٫
۱۵۰- كتاب العين، ج۱، ص۱۵۹٫
۱۵۱- معجم مقاييس اللغة، ج۴، ص۶۹ .
۱۵۲- إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج۱، ص: ۱۹۸
۱۵۳- المحاسن، ج۱، ص،۱۹۶ : إِنَّ اللهَ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ .
۱۵۴- نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص۴۳٫
۱۵۵- حق الیقین، ص ۸ .
۱۵۶- الکافی، ج۱، ص۲۴٫
۱۵۷- الكافي (ط – الإسلامية)، ج۱، ص۱۶٫
۱۵۸- كافي (ط – دار الحديث)، ج۱، ص۵۷ .
۱۵۹- بحار الانوار، ج۶۶، ص۲۹۲٫
۱۶۰- بحار الانوار، ج۳، ص۲۹۰٫
---------------------------------------------
منابع:
– بعلاوه قرآن کریم و نهج البلاغه ؛
– ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ۸ جلد، دار الكتب الإسلامية تهران، ۱۳۶۵ ه.
- حسن بن ابى الحسن ديلمى، إرشاد القلوب، دو جلد در يك مجلد، انتشارات شريف رضى، ۱۴۱۲ ه. ق .
– حسن بن شعبه حرانى، تحف العقول، يك جلد، انتشارات جامعه مدرسين قم، ۱۴۰۴ ه. ق .
– شمسىاحمد بن محمد بن خالد برقى، المحاسن، يك جلد، دار الكتب الإسلامية قم، ۱۳۷۱ ه. ق .
– شيخ صدوق، الأمالي، يك جلد، انتشارات كتابخانه اسلاميه، ۱۳۶۲ ه. ش .
- شيخ صدوق، علل الشرایع، يك جلد، انتشارات مكتبة الداورى قم .
– عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، يك جلد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم،۱۳۶۶ه. ش .
– علامه مجلسى، بحار الأنوار، ۱۱۰ جلد، مؤسسة الوفاء بيروت – لبنان، ۱۴۰۴ ه. ق .
- محمد بن حسن فتال نيشابورى، روضة الواعظين، يك جلد، انتشارات رضى قم .