قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تحقیقی در تصوف

بررسی عقاید صوفیه در یونان

از آنجا که فطرت انسان میل به یافتن حق و حقیقت دارد و دستیابی به دین و مذهب حقه از اهم مهمات است در این مقاله تحقیقاتی پیرامون یکی از فرقه های شکل گرفته در ميان مسلمين به نام صوفیه انجام یافت، تا گامی به سوی روشن تر شدن هر چه بیشتر حقیقت برداشته شده باشد. انتخاب این فرقه برای تحقیق از آن جهت بود که صوفیه از ابتدای شکل گیری تا کنون هر روز به شکل جدید در دین اسلام رخنه کرده و صوفیان در دوره های مختلف تاریخ با چهره هایی جدید که مطابق میل مردم همان زمان بوده است، عقاید خود را به دین اسلام تزریق نموده اند، لذا لزوم شناخت عقائد و انحرافات این فرقه، هم چنین بررسی دیدگاههای آنها از نظر قرآن و اهل بیت عليهم السلام شایان توجه و دقت بیشتر است.

 

منشا ایجاد فرقه ها :

در پی انحرافاتی که پس از گرایش مردم به غیر معصوم و غصب خلافت در اسلام به وجود آمد بذر تفرقه و جدایی در بین مسلمین پراکنده گردید و گام اول فرقه سازی در اسلام برداشته شد. پس از آن در طی حکومت بنی امیه و سیاست های تفرقه افکنی بنی عباس این موج شدت گرفت و یکی از حربه های حکومتیان عباسی گردید، تا با پراکنده ساختن مردم از اهل بیت عليهم السلام ابر تیره استبداد خویش را به شعاع پانصد سال از تاریخ اسلام بر سر مسلمین بگسترانند.

 

یکی از این فرقه ها که در طول تاریخ، حاکمان ظلم به بهترین وجه از آن بهره جسته اند تصوف بوده است. خشتهای اول این فرقه در نیمه قرن دوم هجری یعنی اوائل حکومت بنی عباس بر روی یکدیگر نهاده شد و پس از چندی شالوده فرقه ای جدید شکل گرفت. در اوائل کار فقط اندکی میل به افکار راهبانه مسیحی وجه تمایز صوفیان از غیر آنها بود ولی اندک اندک در اثر تماس با دیگر غیر مسلمانان و مطالعه کتب ترجمه شده آنها از قبیل اقوام هند و بودائیان و فلاسفه یونان و مذاهب ایران باستان و… انحرافات آنها عمق بیشتری یافت، تا آنجا که بزرگان دین، آنان را خطری جدی برای عقائد مسلمین دیده و در مقابل عقائدشان جبهه گرفتند. این مخالفت ها تا حدی پیش رفت که به فتوای جمعی از علماء، منصور حلاج از سردمداران تصوف به علت عقاید ضد اسلامی که داشت به دار آویخته شد، از این پس متصوفه در صدد تطبیق ظاهر خود با مسلمانان بر آمده، هر روز عقایدشان را در قالبی جدید به جامعه اسلامی ارائه می نمودند.

 

این عقاید و اعمال انحرافی که در طول تاریخ باعث نفرت مسلمین از صوفیه بوده است، به طور خلاصه عبارت اند از: حلول، اتحاد , وحدت وجود , فنا , عشق(به معناي خاص) , ریاضت های غیر شرعی, سماع, سقوط تکلیف, مبنا قرار دادن کشف و شهود برای اثبات اعتقادات , صلح کل , اتحاد مذاهب و…

و از آنجا که این عقاید با تعالیم اسلام کاملاً بیگانه است و حتی بعضی از آنها (از جمله وحدت وجود و فنا) موجبات شرک به خداوند متعال را به دنبال دارد و به صراحت در آیات و روایات مردود اعلام شده اند بر آن داشته شدیم تا در پی یافتن ریشه های این عقاید در مکاتب غیر اسلامی که همزمان با شکل گیری صوفیه با مسلمانان رابطه داشتند تحقیق بیشتری داشته باشیم، تا شاید ریشه های این عقاید را در این مکاتب پیدا کنیم.

در شماره قبل تعدادی از نظرات و اعمال مکاتب هندی و مسیحیت را که با اندکی تغییر در نام و ظاهر، در تصوف اسلام مشاهده می شود بررسی نمودیم، در این شماره ادامه این بحث را با بررسی دیدگاههای یونانیان و ایرانیان باستان به پایان می بریم.

 

بررسی عقاید صوفیه در یونان

یونان از سالها پیش حتی قرنها قبل از میلاد مسیح، مهد پرورش عقاید و افکار خرافی صوفیانه بوده است. عقاید و افکاری که با اندکی تغییر در اسامی یا مشخصه های ظاهری، عینا در صوفیه اسلام به چشم می خورد، که از جمله می توان به کشف و شهود، وحدت وجود، خیالی بودن عالم، ریاضت، عشق، سیر و سلوک، قوس صعود و نزول، اسرار و رموز و… اشاره نمود.

دکتر زرین کوب در این مورد می‌نویسد:

در نزد یونانیان قدیم نیز در ضمن مراسم و تشریفاتی که به نام اسرار و رموز بجا آورده می شد، ریشه بعضی تمایلات قدیم عرفانی را می توان جست.

در قسمتی از این مراسم که غالباً تطهیر و روزه و نوعی تعمید در آن ضرورت داشت سالک مبتدی درون غارهایی تاریک که عبور از آنها به منزله عبور از عوالم زیر زمینی تلقی می شد به جذبه و خلسه نائل می آمد و از تعلقات فردی وا می رست و به خدا اتصال می‌یافت. بدین گونه، مراسم مربوط به «رموز واسرار» منسوب به دیونیزوس تا حدی متضمن فکر عرفانی اتحاد انسان با خدا بود.

 

مراسم مربوط به اورفه یا ارفیوس نیز از تمایلات عرفانی یونانیها خبر می دهد. جمعیت منسوب بـه او لـباس سـفید مـی پوشیده اند و از خـوردن گوشت اجتناب مـی‌کرده‌اند چنان که در مبادی و تعالیم آنها نیز طنین کهنه ای از آهنگ صدای «نی» مولوی و از قصه روح غریبی که در بیان افلاطون از دیار آشنایی جدا مانده است انعکاس دارد و همین اشتیاق روح برای بازگشت به سر منزل دیرینه خویش مکرر نزد این حکیم یونانی با زبان شاعرانه بیان شده است.

باری انجمن های اخوت منسوب به اورفیوس و به اصحاب فیثاغورس که اهل اسرار بوده اند از  قدیمی ترین نمونه های عرفان فلسفی یونانی است و بـعضی نشانه های این گونه عرفان را در مجامع کلبی ها و رواقیان نیز می توان نشان داد.

 

حکمت افلاطون از جهت اشتمال بر عرفان مشهور است و مخصوصاً عرفان مسیحی از آن بسیار بهره یافته است اما حکمت ارسطو نیز که غایت فلسفه را تشبه به اوصاف الوهیت می پندارد و تأثیر خداوند را در گردش جهان به کار معشوقی که عاشق خود را می گرداند تعبیر می کند از عناصر عرفانی خالی نیست.(1)

برمانیدس که یکی از معتبرترین حکمای یونان باستان است و در حدود پانصد سال قبل از میلاد مسیح می زیسته است چنین اعتقاد دارد:

شخص خردمند جز به وجود واحد که کل وجود و وجود کل است قائل نتواند شد و به محسوسات نباید اعتماد کرد که انسان را به خطا می اندازد و درباره وجود، آنچه غیر از وحدت و سکون به نظر آید گمان و پندار و عاری از حقیقت است.(2)

و نیز نقل شده که استاد برمانیدس اکسنوفان حکیم، کل کائنات را یک جوهر اصلی دانسته و آن را خدای بی همتا گفته و تمام اشیای عالم را واحد محض دانسته است.(3)

همچنین افلاطون که در سنه ۴۲۷ پیش از میلاد مسیح متولد شد، اساس حکمتش بر این است که: «محسوسات ظواهرند نه حقائق».

 

به عبارت دیگر در نزد وي هر چیز صورت یا مثالش حقیقت دارد و آن یکی است و مطلق و لا یتغیر و فارغ از زمان و مکان و ابدی و کلی و افرادی که به حس و گمان ما در می آیند نسبی و متکثر و متغیر و مقید به زمان و مکان و فانی اند و فقط پرتویی از مُثل (جمع مثال) خود می باشند و نسبتشان به حقیقت مانند نسبت سایه است به صاحب سایه و وجودشان به واسطه بهره ای است که از مُثل یعنی حقیقت خود دارند و هر چه بهره آنها از آن بیشتر باشد به حقیقت نزدیک ترند.(4)

و بر این باور است که:

درک این عالم و حصول این معرفت برای انسان به اشراق است که مرتبه کمال علم باشد و مرحله سلوک که انسان را به این مـقام مـی رساند عشق است و در باب عشق افلاطون بیان مخصوصی دارد و می گوید روح انسان در عالم مجردات پیش از ورود به دنیا حقیقت زیبایی و حسن مطلق یعنی خیر را بی پرده و حجاب دیده است پس در این دنیا چون حسن ظاهری و نسبی و مجازی را می بیند از آن زیبایی مطلق که پیش از این درک نموده یـاد می کند، غم هجران به او دست می دهد و هوای عشق او را بر می دارد، فریفته جمال می شود و مانند مرغی که در قفس است می خواهد به سوی او پرواز کند.

 

لذا معتقد است انسان به کمال دانش وقتی می رسد که به حق واصل و به مشاهده جمال او نائل شود و اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول حاصل گردد.

اثبات وجود باری به عقیده افلاطون به استدلال میسر نیست [بلکه] به کشف و شهود است همچنان که وجود خورشید را جز به مشاهده آن نتوان مدلل نمود که آفتاب آمد دلیل آفتاب.(5)

در کتب یونانی منسوب به هرمس نیز می توان آثاری از عرفان ادوار اخیر یونانی را یافت، عرفانی که رنگ تعالیم افلاطون و ارسطو و رواقیان را دارد:

خدای هرمس خدای نور، خدای خیر و خدای جمال است و این عالم صورت او و فیض وجود اوست پس انسان که جوهرش با خدا یکی است([۱]) وقتی به معرفت او نائل شود، به مرتبه خدایی می رسد، بلکه با همه کائنات متحد و متصل می گردد .(6)  

           

نو افلاطونیان و عقاید صوفیه

مؤسس این سلسله را آمونیاس ساکاس از مردم مصر می دانند که در پایان مائه دوم و نیمه اول مائه سوم میلادی در اسکندریه می زیسته است. و لیکن از احوال و تعلیمات او چندان آگاهی نداریم و کلیه فلسفه ای که به افلاطونیان اخیر منتسب است و در واقع باید حکمت اشراقی و عرفان نامید، مربوط به فلوطین نامی است از یونانیان مصر که اصلاً رومی بوده و در اسکندریه درک خدمت آمونیاس ساکاس نموده و به برکت همدمی او از فلسفه و عرفان بهره مند و خواهان آشنایی با حکمت ایرانیان و هندیها گردیده و برای این مقصود همراه گردیانوس امپراتور روم که با شاپور ابن اردشیر ساسانی جنگ داشت به ایران آمد و در بازگشت به روم رفته آنجا ماند و تعلیم و ارشاد کرد تا در سال ۲۷۰ میلادی در گذشت. بسیار کسان به او ارادت می ورزیدند که از جمله گالیانوس امپراتور روم و زوجه او بودند. نزد مریدان و پیروان مقامی ارجمند داشت و صاحب کشف و کرامتش می دانستند. در اینکه سالک و مرتاض بوده حرفی نیست.(7)

 

جالب توجه آنكه برخي از متفكران غربي احتمال داده اند كه فلوطين خود در اين نوع از تعابير، ملهم از عرفان هند باشد. چنان كه گفته اند:

در زماني كه فلوطين در اسكندريه به سر مي برد عده اي از هنديها نيز در آنجا روزگار مي گذراندند. فلوطين به هند بسيار علاقه مند بود و در سالهاي آخر عمر تصميم به زيارت هند گرفته بود بنابراين – هرچند اثبات نشده اما– محتمل است كه او تاملات هندي را به صورت غربي در آورده باشد.(8)

تعاليم وي بوسيله شاگرد برجسته اش «فورفريوس»، در شش كتاب و هر كتاب در نه قسمت تدوين شد، كه به «نه گانه‌ها» يا «تساعيات» معروفند.

مسأله تشابه بين عرفان و تصوف اسلامي و فلسفه نوافلاطوني امري روشن و بديهي است. و تحقيقات مورخين و نيز مقايسه آراء و عقايد دو مسلك، مؤيد اين مطلب است.(9)

 

فلوطین که با استاد خویش آمونیاس ساکاس بانی فلسفه نو افلاطونیان شد الهیات افلاطونی را صورتی قوی تر و روشن تر داد و بدین گونه عرفان یونانی را به اوج کمال رسانید. نزد فلوطین عالم به منزله فیضانی است از وجود خدا که به مثابه خورشید است و انسان که وجود او در حقیقت مجموعه بود و نبود است وقتی به نجات واقعی می رسد که از طریق معرفت به اتحاد با خدا موفق شود.(10)

فلوطین وحدت وجودی است یعنی حقیقت را واحد می داند و احدیت را جمعاً تراوش و فیضانی از مبداء نخستین و مصدر کل می انگارد و غایت وجود را هم بازگشت به سوی همان مبداء می پندارد که در قوس نزول عوالم روحانی و جسمانی را ادراک می کند و در قوس صعود به حس و تعقل و اشراق و کـشف و شهود نـائل مـی شود.(11)

 

امکان تقرب به واحد وجود دارد تا آن حد که می توان در نوعی اتحاد نا شناخته [حضوری] و در ملاقاتی وصف ناشدنی با «واحد » یکی شد.(12)

وي معتقد است برای وصول به او، باید از حس و عقل تجاوز نموده و به سیر معنوی و کشف و شهود متوسل شد و می گوید:

نسبت دادن علم و ادراک به خداوند، منافی توحید است؛ زیرا سوای او چیزی نیست که معلوم او تواند شد. مرید نیست زیرا که نقصی در او نیست تا طالب چیزی باشد. کل اشیاء است اما هیچ یک از اشیاء نیست.(13)

 

خلاصه آنکه:

این عالم، عالم نور و صفا است و معقولات با وجود کثرت واحدند؛ هر یک همه اند و همه یکی هستند و عقل آنها را بی واسطه یعنی به اشراق و شهود در می یابد. به عبـارت دیـگـر نخستیـن آیینه احـدیـت عقـل است و معـقـولات نخـستـیـن مظهــر او می باشند.(14)

 

عشق از دیدگاه فلوطین

فلوطين مانند عرفاي اسلام، عشق را مطرح مي كند. و احد را عشق مي خواند و عشق را عامل هدايت و جذب انسان مي داند. و عشق را متعلق به زيبايي مي شمارد. زيبايي هاي محسوس و اين جهاني را، انعـكاس و عاريـتـي از حسـن حقيـقي حضـرت حق مي داند. لذا اين زيبايي ها را به عنوان «المجاز قنطرة الحقيقة» عامل كشش و جذب سالك به سوي آن جمال حقيقي مي داند، كه به قول جامي:

به هر پرده كه بيني پردگي اوست             قضــا جنبان هر دل بردگـي اوست

دلي كان عاشق خـــوبان دلـجوسـت          اگـــــر داند و گرني، عــاشق اوست(15)

به عقیده فلوطین اهل ذوق و ارباب هنر دنبال تجلیات محسوس زیبایی و حقیقت می روند؛ اما زیبایی محسوس یعنی جسمانی پرتوی از زیبایی حقیقی می باشد که امری معقول است یعنی به قوای عقل ادراک می شود.(16)

 

سیر و سلوک و داشتن پیر و مرشد از دیدگاه فلوطین

از ديدگاه فلوطين در سير و سلوك، آشنايي به طريق و داشتن پير و مرشد از ضروريات است و لذا سالك بايد به دنبال كسي باشد كه آگاه به منازل سلوك بوده باشد. بدون شك كسي مي تواند راهنما باشد كه خود راه را ديده و راهدان باشد. يعني خودش اين راه را طي كرده و از مراتب صعود به خوبي آگاه باشد.

نفس را در جنبه عملي بر اساس قوانين اجتماعي (شريعت) بايد از رذائل پاك ساخته و به فضايل بيارائيم و در جنبه نظري آن را با حكمت و دانائي آراسته كنيم تا بتواند به مقام تجرّد رسيده و موجودي متشبه به خدا (خداگونه) گردد و به مرحله استغراق و فنا برسد.

انسان پس از تهذيب نفس و طي درجات سلوك، به مرحله اي مي‌رسد كه در مقدس ترين نقطه با الوهيت يگانه مي گردد. آن جا نگرنده و در نگريسته يكي است. سادگي به كمال است، نه چيزي هست نه شيئي.(17)

 

مادامي كه صورت ديگري در نفس حضور داشته باشد انديشه مان نمي تواند احد را درك كند… براي رسيدن به اين غايت، بايد نفس خود را از اغيار آزاده كرده كاملا در درون خود فرو روي، بدون هيچ توجهي به آنچه خارج نفس است. حتي ذهن را از تمام صور ذهني مجرد سازي و حتي خود را نيز فراموش كني، (در آن صورت) قادر خواهي بود كه اينجا به ديدار آن احد نائل آيي… هنگامي كه اين عروج صورت پذيرفت، اين شخص خود با احد يكي مي شود. هيچ كثرتي نه در درون و نه در روابط بيروني او يافت نخواهد شد، زيرا در آنجا نه حركتي در اوست نه احساسي و نه ميلي به غير. در واقع در آنجا نه عقلي است و نه انديشه اي؛ بلكه مي توان گفت كه در آنجا هيچ اثري از خود او نيست.(18)

نظر دکتر غنی در مورد تاثیر صوفیه از نو افلاطونیان

دکتر غنی که مثنوی مولوی را جامع ترین کتاب تصوف و با حالترین منظومه عرفا می نامد، در مورد تأثیر آن از تعالیم نو افلاطونی چنین می گوید:

مثنوی ملای رومی از همان بیت اول که:

بشنو از نی چون حکایت می کند            وز جـداییها شـکـایت می کنـد

تا پایان دفتر ششم که:

چـون فتاد از روزن دل آفتـاب                 ختم شد و الله اعلم بالصواب

 

که قریب بیست و شش هزار بیت است، همه کتاب مملو از نکات و اشارات حکمت نو افلاطونی است که مولای رومی رنگ قرآن و حدیث به آن زده به مذاق مسلمین در آورده و با بهترین اسلوب بیان کرده است. حتی همان مقدمه دفتر اول که بهترین مثال حسن شروع است و شاید کمتر کتاب نظم و نثری مقدمه ای به این شیوایی و تناسب داشته باشد، یعنی پنجاه بیت اول کتاب، مجمل و خلاصه ای است از اصول عقاید و امّهات مسائل نو افلا طونیان.

و پس از آن اشعاری از مولوي، سنايي، عطار، جامي، ابن سينا، سهروردي و ابن فارض،كه مناسب حكمت نو افلاطوني باشد بر تأیید ادعای خود می آورد و مي گويد:

حاصل آنکه عقاید نو افلاطونی، از قبیل وحدت وجود و اتحاد عاقل و معقول و فیضان عالم وجود از مبدأ اول و گرفتاری روح انسان در بند بدن و آلودگی به آلایشهای ماده و میل روح به بازگشت به وطن و مقر اصلی خود و راهی که برای بازگشت و اتصال با مبدأ اول باید پیمود و عشق و مشاهده و تفکر و سیر در خود و ریاضت و تصفیه نفس و وجود و مستی روحانی و بی خودی و بی خبری از خود و از میان بردن تعیّنات و شخصیت خود که حجاب بزرگ اتصال به خدا است و عرفا در این موضوع گفته اند که وجودک لایقاس به ذنب و فنای کامل جزء در کل و امثال آن عقاید و آرا، تأثیر بسیار عمیقی در تصوف نظری اسلام نموده و در ادب ایران و عرب سبب پیدا شدن اشعار و لطایفی شده که در حکم جواهر گرانبهای ادبیات دنیا است.

 

از چیزهای مهمی که تصوف از نوافلاطونی اقتباس کرده و در آن بحث بسیاری کرده و آن موضوع را پرورش داده است مسئله «عشق به خدا» است که صوفی آن را مدار همه جد و جهدهای خود قرار داد و مابقی چیزها از قبیل زهد و ذکر و ریاضت و مقامات مختلف سلوکی همه تابع این اساس شد. صوفی می خواهد با پر عشق، به خدا برسد، بنابراین مطمح نظر تصوف، از فلسفه بالاتر و برتر است. زیرا غایت قصوای فلسفه و کمال مطلوب حکمت آن بود که انسان شبیه به خدا که مثال خیر و جمال و کمال است بشود، در صورتی که تصوف می‌خواهد انسان در ذات الهی محو و فانی شود و با این فنا خدا شود.

 

پیدا شدن این گونه افکار در تصوف که بعضی از آنها صریحاً مخالف با عقیده توحید اسلامی است صوفیه را مورد تکفیر و مزاحمه فقها و متشرعین قرار داد و زندگی را بر آنها دشوار کرد. صوفیه که نمی خواستند از اسلام خارج باشند یا خارج شمرده شوند، از یک طرف دست به تأویل و تفسیر عارفانه قرآن زده، تصوف را با اسلام توفیق دادند که اين امر مخصوصاً در قرن چهارم و پنجم رایج شد و از طرف دیگر متوسل به رمز و سرّ شده، خود را در بیان حقایق عرفانی به تعبیرات مخصوص مقید ساختند؛ به این معنی که در پرده حرف می‌زدند و کلمات را در معانی مجازی و گاهی مجاز بسیار دور به کار می بردند و پیروان تصوف را به کتمان و سرّ و لب فروبستن توصیه نموده تعلیم می‌دادند.

هر که را اسرار حق آموختند                  مهر کردند و دهانش دوختند(19)

 

دلایل نفوذ عقاید نو افلاطونیان به صوفیه

تاثير عقايد نوافلاطونيان و خود فلوطين در ميان مسلمين، از مسائلي است كه نظر مورخين و مستشرقين را متوجّه خود ساخته است. در اين باره تحقيقات نسبتاً مفصل و جامعي نيز صورت گرفته است. ولي عليرغم اين تحقيقات و بررسيها هنوز مسأله كيفيت اقتباس از آراء و عقايد نوافلاطونيان دقيقاً روشن نيست. درباره اولين اقتباسها از سوي مسلمانان نظراتي ابراز شده است. يك نظر آنست كه مسلمين، از طريق راهبان و آباء كليساي مسيحي، كه عـمدتا از فرقه يعقوبيّه بودند و در حوالي سوريه زندگي مي‌كردند و نيز بوسيله مدرسه جندي شاپور خوزستان و صابيان حرّان در بين النهرين، با آراء نوافلاطونيان آشنا شده اند.

 

يك عقيده ديگر آن است كه بعضي از مشايخ اوليه صوفيّه يعني ذوالنون مصري (۲۴۵-۱۸۰ هـ. ق) و جنيد بغدادي (متوفي ۲۹۸ هـ. ق) با عقايد نوافلاطوني آشنائي داشته‌اند و اين عقايد بصورت شفاهي به گوش آنها رسيده است.

يكي از مستشرقان معاصر بنام ريچارد فرانك برآنست كه جهم بن صفوان (متوّفي ۱۲۸ هـ. ق) قبل از هر كس با آراء نوافلاطونيان آشنائي داشته است و مسئله تنزيه مطلق خداوند را از آنها اخذ كرده است.

اين سه نظر مجموع نظراتي است كه پيرامون زمينه هاي اقتباس قبل از ترجمه كتب نوافلاطوني به زبان عربي ابراز شده است. در قرن سوم هجري ابن ناعمه مسيحي (متولد ۲۲۰ هـ. ق ) بخواهش الكندي نخستين فيلسوف اسلامي (۲۶۰-۱۸۵ هـ. ق) كتاب اثولوجياي فرفوريوس را از زبان سرياني به عربي ترجمه كرده است.

 

اثولوجيا كتابي است كه فرفوريوس، به قصد تفسير نظريات استاد خويش، يعني فلوطين، آنرا نگاشته است و اصولاً شباهت زيادي نيز با كتاب نه گانه هاي فلوطين دارد.

 كتاب ديگري كه پيرامون عقايد نوافلاطونیان، در عالم اسلامی وجود دارد «الخير المحض» نام دارد، كه پروكلس، يكي از پيروان فلوطين نوشته است. اين كتاب بخشي از كتاب اصول ربوبيّت پروكلس است كه توسط مسلمين ترجمه شده است.

به هر حال اين كتاب و رسالات و احتمالاً آموزش هاي شفاهي، سبب اشاعه فلسفه نوافلاطوني در عالم اسلامي شده است. بعدها فارابي و ابن سينا و شيخ اشراق به آثار نوافلاطوني، به ويژه اثولوجيا، التفات داشته اند. و شيخ اشراق بيش از هر كسي از عقايد نوافلاطوني بهره برده است. علاوه بر اين اشخاص بايد از گروه «اخوان الصفا» نيز ياد كرد. اين گروه در حدود سال (۳۷۳ هـ. ق) معروف بوده اند و به جهت تشابهات زيادي كه بين عقايد آن ها و نوافلاطونيان وجود دارد، مي بايست به اين گروه نيز در اشاعه تفكر نوافلاطوني توجه نمود.(20)

 

ريشه هاي تصوف در ايران باستان

با وجود اینکه مطالعات و تحقیقات نسبتا زیادی درباره تاریخ فلسفه های گوناگون به عمل آمده و کتاب های متعددی در این زمینه توسط خود شرقی ها و خاورشناسان و اساتید فلسفه به رشته تحریر در آمده ولی متأسفانه فلسفه اشراق ایرانی که بی شک از نظر فلسفی و تاریخ فلسفه حائز اهمیت می باشد همچنان در بوته اجمال مانده و اطلاعات مفصل و مشروحی از تاریخ آن در دسترس قرار نگرفته است. قدر مسلم این است که ایرانیان در قدیم از یک مشرب مخصوص فلسفی که ما آن را فلسفه اشراق ایرانی می نامیم برخوردار بوده و متفکرین و حکما با مبانی و اصول این فلسفه، مسائل کلی جهان و کیفیت اسرار آمیز روابط موجودات را پیش خود حل و فصل می نمودند. عقائد و افکار فلسفه اشراقیون ایرانی در طرز تفکر بیگانگان و سیستمهای دیگر فلسفی نیز بی تاثیر نبود.

 

فلسفه افلاطونیان جدید که یکی از مهم ترین مکتب های فلسفی قدیم می باشد به نوبه خود از فلسفه اشراق ایران بهره برده. «فلوطین» پیشوا و بنیان گذار فلسفه افلاطونیان جدید ضمن مسافرتی که به ایران نموده با مکتب فلسفي فلاسفه اشراقیون ایرانی آشنائی کامل یافته و پس از وی نیز شاگردان و پیروانش به ایران آمده و پس از فرا گرفتن مطالب فلسفی و افکار عرفانی ایرانیان به موطن خویش (اسکندریه) باز گشته‌اند.(21)

 

مرحوم فروغی می گوید:

اما اینکه آیا عرفا و اشراقیون ما مشرب عرفان را از فلوطین و پیروان او دریافته یا مستقیماً از منابعی که فـلوطین اقـتباس نـموده گرفته اند این مسأله غامضی است که حل آن اگر که ممکن باشد محتاج به تفحص بسیار و از گنجايش بحث بيرون است. نظر به کمال شباهت حکمت افلاطونیان اخیر با تعلیمات عرفانی و تصوف مشرق زمین و به ملاحظه اینکه در مائه ششم میلادی جمعی از حکمای یونان که از افلاطونیان اخیر بودند به ایران آمدند بعضی از محققین بر این شده اند که عرفان و تصوف ما از آن منبع بیرون آمده است اما از آنجا كه مي دانيم فلوطين خود براي استفاده از حكمت مشرق به ايران آمده و از گفته های دانشمندان و اشراقیون اسلامی هم بر می آید که در این کشور از دیرگاهی حکمائی بوده اند که در مسلک اشراق قدم می زده اند، می توان تصور کرد که افلاطونیان اخیر عقائد خود را از دانشمندان مشرق گرفته باشند. اشاراتی که بعضی از نویسندگان یونان به مرتاضین هند کرده و ایشان را حکمای عریان خوانده اند نیز می توان مؤید این نظر دانست.

افلاطونیان اخیر یعنی پیروان فلوطین بسیار بوده و بعضی از ایشان در حکمت مقام بلند داشته اند اما جماعتی هم در عقاید باطنی و سرّی مبالغه کرده به اوراد و اذکار پرداختند بلکه به طلسم و سحر و جادو نیز اشتغال یافتند و معجزات و کرامات و خوارق عادت را پیشه خود ساختند.(22)

 

از فلاسفه بعد از اسلام نیز شیخ شهاب الدین سهروردی تمایل بیشتری به فلسفه ایران باستان ابراز نمود و در کتاب معروف خود (حکمة الاشراق) عقائد و افکار عرفانی و فلسفی حکمای ایرانی را به سبک نوینی پرورانده و از این راه اساس و مبانی فلسفه اشراق را روشن تر و به صورت یک مشرب فلسفی نوینی در آورده است.

و نیز صدرالمتألهین شیرازی و حاجی ملاهادی سبزواری در مسأله اصالت وجود و تشکیک در وجود که از بحث های اساسی فلسفه مخصوصاً «فلسفه متعالیه» آن دو محسوب می شود عقیده حکمای فرس (ایرانی) قدیم را بنام فلسفه فلهویین (پهلویین) یاد کرده و نظریه و عقیده آنان را پس از تشریح و تأیید پایه و اساس سیستم خاص فلسفی خود قرار داده اند.

نفوذ فکری صوفیان ایرانی در تحولات عرفانی تصوف اسلامی به قدری روشن و در عین حال جالب است که عده ای از نویسندگان به اصطلاح ناسیونالیست چنین معتقد شده اند كه: تصوف اسلامي ايراني داراي اصالت خاصي است و فقط در كادر اسلام نبايستي مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد. زيرا اصول طريقت تصوف در بسياري موارد با قوانين دين مبين اسلام معارض است.

روح ايراني در طريقت تصوف در اوج صفا و عظمت خود جلوه نموده است. تصوف اسلامي ايراني مظهر عظمت معنوي و صفاي دل و كمال عقل و بزرگي روح و بيان كننده خصوصيات ملي و نژادي ايرانيان است. همانطور كه دلاوران ايراني استقلال سياسي ايران را به نيروي بازو و ضربات شمشير حفظ نمودند، به همان گونه عرفاي بزرگ ايراني با نيروي عرفان ملكوتي خود، اصالت نژاد و آزادي و وسعت و استقلال انديشه و روح ايرانيان را در برابر اسلام عربي باقي نگاه داشتند.                         

                                              

تنها خصوصیت تصوف اسلامی زهد و پرهیزگاری بوده است نه درک مقام شهود و حقیقت اشراق و این مخصوص فکر ایرانی است. ریاضت و پشمینه پوشی مربوط به طریقه رهبانیت مسیحیان و فلسفه یوگ هندی و طریقه کشف و شهود مربوط به فلسفه هند و ایران باستان و فلسفه اشراق مختص و منحصر به فلسفه ایران باستان است.

پس از تماس مسلمانان با سیاحان و رهبانان مسیحی و نیز بعدها پس از انتشار اسلام در سوریه و عراق و مصر که این تماس بیشتر شد، تصوف اسلامی که با قوانین شریعت اسلام مطابقت داشت، با طریقه رهبانیت مسیحیان و دیر نشینان نسطور از گوشه گیری و ترک تعلقات دنیوی و ترک نکاح و سیاحت، که مخالف احکام اسلام بود([۲]) آمیخته گردید و صورت خاصی به خود گرفت.

 پس از آن که ایرانیان مغلوب قوم عرب گردیدند و برای حفظ جان زیر بار دیانت اسلام رفتند، چون اختلاف نژادی و اوضاع اجتماعی و سبک زندگی بین قوم عرب و ایرانی بسیار شدید بود و خصوصاً به علت سوء رفتار بنی امیه، ایرانیان گذشته از مبارزات سیاسی و ادبی، با نیروی اندیشه فلسفی به مبارزه پرداختند و یکی از محصولات این تلاش فکری طریقت تصوف اسلامی ایرانی بود.

 

بدین ترتیب که با استادی کامل تصوف اسلامی را با پوسته های رهبانیت مسیحیان در قالب افکار ایرانی که متکی به فلسفه ایران باستان بود ریختند تا شکل کاملاً جدیدی پیدا کرد و بعد با فلسفه یونان و بخصوص افکار افلاطونیان جدید که از فلسفه ایران باستان متأثر بود آمیختند و سپس آنرا با فلسفه و افکار هندی تلفیق و تکمیل نمودند تا به مرحله ذوق و رشد و کمال رسید، به طوری که به هیچ وجه قابل مقایسه با تصوف اسلامی نبود. به قول گولدزیهر مستشرق معروف، تصوف اسلامی عبارت از زهد محض و واجد خصوصیاتی بوده است که نمی توان آن را با تصوف اعصار بعد که صبغه ایرانی داشت مشترک دانست، مثلاً زندگانی اهل صفه به هیچ روی با روش صوفیان پایکوب مکتب شیخ ابوسعید وجه مشترکی ندارد، تصوف ایران بعد از اسلام در حقیقت عکس العمل روح آریایی در مقابل سلطه نژاد سامی بوده است.(23)

گر چه این مطلب با چنین اغراق تعصب آمیزی دور از واقعیت است ولی جای تردید نیست که فکر ایرانی در گسترش کیفی تصوف تاثیر به سزایی داشته است.

 

مسلک مانی

آيین مانی بر خلاف فلسفه باستان ایران که جنبه های نظری و عرفانی تصوف در آن نفوذ داشت بیشتر روح تصوف عملی را در خود پرورانده است.

این آيین که در زمان سلطنت شاپور اول به سال ۲۴۰ میلادی توسط مردی از بابل به نام مانی (۲۱۵-۲۷۶-یا ۲۱۶- ۲۷۷ میلادی) ظهور نمود در حقیقت مخلوطی از آيین زرتشت و مسیحیت و تعلیمات بودا و افکار عرفانی ایران باستان مـحسوب می شود.

مـانی مدعی بود که وی همان فارقلیط که عیسی به ظهور او بشارت داده بود می باشد و برای تکمیل تعلیمات و آيین عیسی آمده است.

 

به عقیده مانی انسان نیز مانند همه چیز از دو قسمت آشتی ناپذیر (دو زوران، یعنی دو ازلیت) نور و ظلمت تشکیل یافته و همواره مظاهر آن دو در زندگی انسان منعکس می باشد چنانکه جنبه های معنوی زندگی از قسمت اول و جنبه های مادی و لذائذ و شهوات آن اهریمنی و از ظلمت سرچشمه می گیرد و روی این اصل تعلیم می داد که انسان باید برای آزادی روح خویش و نجات از اهریمن ظلمت از راه ریاضت های شاقه و ترک مشتهیات کوشش نماید و آنهایی که می خواهند به مرتبه جاودانی نور (فنا و نیروانا) برسند باید از توالد و تناسل و زناشوئی و شهوت و لذائذ مادی و اشتهار اجتناب ورزند و به حالت «تجرد» و «فقر» و «توکل» و «انزوا» و «ریاضت کشی» و «ترک حیوانی» به سر بردند و حتی برای یک بار هم به خوردن گوشت اقدام نکنند و همواره به حال روزه (روزه وصال) باشند.

این روش افراطی صوفیانه در آيین مانی بیشتر مربوط به طبقه ای بود که به نام «صدیقون» نامیده شده و بمنزله کشیش های این آيين محسوب می شدند و اما طبقه دیگر که «سماعون» بودند در پاره ای از امور مذکور آزادی داشتند و می توانستند مثلاً همسر اختیار نموده و زندگی نسبتاً عادی داشته باشند.

 

پس از آنکه مانی به دستور پادشاهان ایران کشته شد مانویین در شرائطی سخت قرار گرفتند و از این رو در نقاط مختلف کشورهای همسایه پراکنده شده اغلب به حالت دوره گردی و خانه بدوشی شبیه مرتاضان هندی به سیاحت پرداختند و از این رو آيين مانی پس از مرگ وی در چين و ترکستان و بین النهرین و مغولستان و همچنین پاره ای از نقاط آفریقا چون مصر و الجزیره انتشار یافت و پس از انتشار اسلام و اختلاط مسلمین با ملل مختلف عده زيادي از دوره گردان و مرتاضان مانوي در بين مسلمين نیز پیدا شدند تعداد مانویین و میزان نفوذ آنها در زمان خلافت المهدی به اندازه ای زیاد شده بود كه به دستور المهدی خلیفه عباسی همه مانویان تحت تعقیب قرار گرفتند و بالاخره عده ای از آنها کشته شده و بقیه با تغییر نام و عنوان ظاهری همچنان با عقائد و افکار خاص خود در جامعه مسلمین مستهلک گردیدند.

از جمله آدابی که به مانویان نسبت می دهند و از امتیازات آنها به شمار می رفته دوره گردی و تجرید و عشق ورزی با امردان و عشریه گرفتن و درجات هفتگانه (كه در بعضي از فرق چهارگانه بوده است) می باشد.

و قسمت عمده همین افکار و آداب آيین مانویت به توسط مانویین فراری در کادر نوبنیاد تصوف که در آن زمان در میان مسلمین پیدا شده بود ماهرانه به کار رفت.

استاد سعيد نفيسي چنين مي‌نويسد:

 

گاهي پيروي تصوف از آيين ماني بسيار آشكار است. پيش از اين اشاره رفت كه مانويان به فكر نوراني و حس نوراني و هوش نوراني و در برابر آن به فكر ظلماني و حس ظلماني و هوش ظلماني معتقد بوده اند متصوفه ايران نيز به نور ابيض و نور اسود معتقد بوده اند و شيطان را نور اسود مي دانسته اند.

…در همه فرق تصوف ايران درجاتي بوده است كه تازه وارد مي بايست از درجه پست تر تدريجاً به درجات بالاتر برود تا آنكه شايسته ارشاد بشود.

… درجات در فرق مختلف تفاوت داشته و در بيشتر از فرقه ها هفت درجه بوده و در برخي تنها چهار درجه بوده و پيداست تقليد از درجات چهارگانه مانويان يعني استاد و شاگرد و برگزيده و شنونده بوده است.

 

…اين نكته نيز از بديهيات است كه خانقاه از ابتكارات متصوفه ايران بوده است. ترديدي نيست كه صوفيه ايران مراسم و آيين خانقاه را از مانويان گرفته اند و اين كلمه در زبان تازي حتما معرب خانگاه فارسي است و اين كه آن را «خوانق» جمع بسته اند جمع جعلي است. چنان مي نمايد كه كلمه خانگاه را در اين مورد براي جايگاهي كه پيروان طريقه اي در آن گرد آيند و در آنجا منزل كنند و به عبادت و رياضت بپردازند مانويان وضع كرده باشند و تا دوره اسلامي مانويان ايران به اين جايگاه ديني خود خانگاه مي‌گفته‌اند چنان كه مؤلف حدودالعالم من المشرق الي المغرب كه كتاب خود را در سال ۳۷۲ هجري تأليف كرده است درباره شهر سمرقند مي گويد: اندر وي خانگاه مانويان است و ايشان را نغوشاك خوانند.(24)

 

زرتشتیان

نویسنده کتاب ریاض السیاحه( از اقطاب فرقه نعمت اللهي ) در این بـاره چنیـن می نویسد:

گروهی از زرتشتیان و مه‌آبادیان نیز اهل حال هستند و طریق ریاضت و مجاهدات و روش باطن می سپارند و از این راه در تزکیه نفس و تخلیه سر و تخلیه روح می کوشند و به حالت تجرید و پرهیزکاری و توکل و بردباری به سر می برند به عقیده این گروه طالب یزدان باید از نخست ترک دین و آباء خویش نماید و با همه خلق صلح کند و بامر دانا خلوت گزیده و از غذای معتاد روزانه مقداری کم کند و طریقه ریاضت را از راه گرسنگی و خاموشی و بیداری و تنهائی و یاد یزدان دنبال نماید.

این گروه اذکار مخصوصی دارند از آن جمله ذکر چهار ضرب (روبست) است که به ترتیب ذیل انجام می گیرد:

 

سالک چهار زانو می نشیند پای راست خود را بالای پای چپ و پای چپ را بالای ران راست می گذارد و دست ها را از پشت سر به پاها بند می کند به طوری که با دست راسـت سر انگشت پای چپ و با دست چپ سر انگشت پای راست را می گیرد و چشم های خویش بر بینی می اندازد و نفس را از سر ناف با قوتی هر چه بیشتر برآورده و سر را در آن هنگام راست نماید و به حالت ذکر به سوی پستان راست اشاره نماید و بدین ترتیب در زیر پستان چپ که محل قلب است ضم نماید.([۳])

طریقه دیگر آنکه به دستور پیر دست از کار بر دارد و به گوشه خلوت و عزلت نشیند و دل را با عالم بالا بندد و به ذکر خفی یا جلی مشغول شود.

دیگر آن که سالک پیکر پیر و مرشد خود را در نظر بگیرد و چنان داند که وی حاضر و ناظر است و حقیقت پیر را بی چون و چگونه و بی مثل و نمونه داند و از جمیع اشکال و الوان و صفت بیرون و منزه شناسد و پیوسته بر این فکر ادامه دهد و همه حواس ظاهری و باطنی را در آن متمرکز سازد و جمیع موجودات را عدم انگارد. در این حالت است که غیب و بیخودی بر سالک دست می دهد و بیرنگی و اتحاد بر وی هویدا می‌گردد و خیال دوئی و دورنگی از میان بر می خیزد!(25)

نتیجه

با بررسی مسائلی چند از قبیل تاریخچه پیدایش تصوف، همچنین علل شکل گیری آن و عقاید انحرافی آنها، قوی ترین احتمال در شکل‌گیری عقاید صوفیه، که با روش و تعالیم اسلام ناسازگار است، اخذ این عقاید از غیر مسلمانان می باشد و همانطور که گذشت با مطالعه در آیین های غیر اسلامی از قبیل هند، یونان، ایران باستان و تعالیم مسیحیت این احتمال به یقین نزدیکتر می شود.حال اگر هیچکدام از ادله فوق را نپذیریم و موضوع اخذ اعتقادات صوفیه از غیر مسلمانان را فقط یک احتمال در نظر بگیریم، ناگزیر طبق آنچه صوفیه معتقدند (که اصل باطن دین است و پس از دستیابی به باطن، ظواهر از اهمیت خود ساقط می شوند) باید بپذیریم؛ یوگیان هند و افرادی مثل فلوطین و یا گروهی از معتقدان به آیین های ایران باستان و مانند آنها پيش از اين، به چنين اعتقادي رسيده اند. اعتقادي كه با اصل و ريشه دين مبين اسلام سازگار نيست و با آيات قرآن و روش انبياء هماهنگ نمي باشد. زيرا كه اسلام با تمام توجه تامي كه به باطن دارد هرگز از ظاهر غفلت نورزيده و آن را مهم شمرده است. مضاف بر اين كه روش پرداختن اسلام به باطن روش خاصي است كه با روش هاي مذكور تطبيق نمي‌كند.

 

بهر حال اگر عقايد متصوفه را صرف نظر از كجايي بودنش بررسي كنيم به انحرافات عميقي در توحيد و ديگر اصـول اعتقادي خواهيم رسيـد كـه در شمارگـان بعـد بـه آن مي پردازيم.

أ – لازم به ذکر است آنچه در تعاليم اسلام در باب توحيد وارد شده است کاملا مخالف اين موضوع می باشد و در احاديث مختلف که از ائمه معصومين عليهم السلام به دست ما رسيده به وضوح بر اين مطلب تاکيد شده است که رابطه بين خالق و مخلوق تباين کامل است و هيچگونه سنخيتی بين خالق و مخلوق وجود ندارد ، برای مثال در توحيد صدوق از حضرت رضا عليه‌السلام نقل شده است:« … ذاته حقيقه و کنهه تفرقه بينه و بين خلقه …» و يا در صحيفه سجاديه آمده است :

« انت الذی انشأت الاشياء من غير سنخ » و امثال اين احاديث، به شيوه های مختلف در لسان ائمه عليهم السلام به چشم می خورد و انشاء الله در مباحث آينده بيشتر به اين مهم خواهيم پرداخت.

أ – ابن الجوزی در کتاب تلبيس ابليس از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نقل می کند که فرمودند: لازمام و لاخزام و لارهبانية و لاتبتل و لا سياحة فی الاسلام، يعنی حلقه در بينی آويختن و حلقه موئين در منخرين قرار دادن و رهبانيت و ترک نکاح کردن و ترک شهر و گردش دور زمين بدون مقصد معلوم و سودمند، در اسلام جايز نيست.

أ – اين حالات را هنوز هم در بعضی گروههای صوفيه، برای تلقين اذکار می توان مشاهده نمود!

 نویسنده: سید محمود هاشمی


منبع: http://www.maktabvahy.com/636/

  • صوفیه
  • زرتشت
  • پیر و مرشد
  • فلوطین مانی
  • نوافلاطونیان
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه