قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

جوهره ی مفهوم مهدویت 4

مهدویت از دیدگاه اهل بیت علیهم السلام و غیر ایشان (4)

 

ج: غیبت و عمر طولانی

از جمله مقتضيات و خصوصيات مهدويت در نظر اهل بيت عليهم السلام اين است كه آن حضرت عجل الله تعالي فرجه الشريف از نظرها غايب مي شود تا زماني كه خدا به وي اذن ظهور را بدهد. عمر طولاني امام در زمان غيبت بايد از دو جهت مورد بررسي قرار گيرد:

 

1- اثبات ممکن بودن عمر طولانی:

شهيد صدر در اين مورد مي نويسد: آيا امكان دارد كه فردي قرن هاي متمادي ادامه حيات دهد; چنان كه در مورد حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف چنين گفته مي شود و در حال حاضر عمر او از هزار سال گذشته است؟ در اين جا امكان به سه معنا است: امكان عملي، امكان علمي و امكان منطقي يا فلسفي. 

منظور از امكان عملي اين است كه فعلا براي بشر انجام آن ممكن باشد، همانند سفر به كره ماه و سفر به اعماق اقيانوس ها. 

منظور از امكان علمي اين است كه در دنياي حاضر ممكن است كه بعضي از كارها با توجه به امكانات فعلي، امكان عملي نداشته باشند، همانند سفر به كره مريخ، اما از جهت علمي هيچ منعي براي انجام آن وجود ندارد و علم انجام آن را با فراهم شدن امكانات لازم، ممكن و قابل دسترسي مي داند.

اما علم، صعود به كره خورشيد را ناممكن مي داند، زيرا علم ساختن وسيله اي كه ميليون ها درجه حرارت را تحمل كند، غيرممكن مي داند و از اين رو نزديك شدن به كره خورشيد به ذهن انسان خطور نمي كند.

منظور از امكان منطقي يا فلسفي اين است كه عقل با توجه به قوانيني كه پيش از تجربه به آنها ايمان دارد، وقوع چيزي را محال نمي داند و آن را در ظرف امكان قرار مي دهد. براي مثال عقل تقسيم سه پرتقال به دو قسمت مساوي را بدون نصف كردن يكي از پرتقال ها محال منطقي مي داند; چون سه، فرد است و تقسيم مساوي آن امكان منطقي ندارد; اما ورود انسان به آتش و نسوختن، امكان عقلي دارد; چون ممكن است حرارت از جسم گرم تر به جسم سردتر منتقل نشود.

بدين ترتيب نتيجه گرفته مي شود كه دايره امكان منطقي، وسيع تر از امكان علمي است و امكان علمي از امكان عملي وسيع تر مي باشد.

و شكي در اين نيست كه امتداد عمر انسان تا هزاران سال امكان منطقي دارد; زيرا چنين رويدادي از نظر عقل تجريدي محال نيست و هيچ تناقضي در فرض چنين پديده اي به وجود نمي آيد; زيرا حيات، مفهومي است كه لازمه اش مرگ سريع نمي باشد.

همچنين هيچ شكي در اين نيست كه عمر طولاني، امكان عملي ندارد، زيرا هنوز وسايل و امكان لازم براي ايجاد عمر طولاني ساخته و فراهم نشده است و تاكنون بشر نتوانسته است عمر چند صد ساله را در عصر حاضر تجربه كند و اما از نظر علمي، عمر طولاني كاملاً امكان دارد و از اين رو محققان درصدد آن هستند كه با كشف رمز و رازهاي وجود انسان، عمر او را طولاني تر كنند.

در واقع پيري، ضعيف شدن و از كار افتادن بافت ها و سلولهاي بدن بر اثر تماس با عوامل خارجي است و اگر بتوانيم با فراهم كردن زمينه هايي، از ضعيف شدن بافت ها جلوگيري كنيم، پيري را به تأخير انداخته ايم.

پس عمر طولاني از جهت علمي و فلسفي ممكن است، اگر چه از نظر عملي هنوز ممكن نيست و شايد كه در آينده ممكن شود. بنابراين عجيب نيست كه حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف عمر طولاني داشته باشد، زيرا ممكن است او به علوم و امكاناتي دسترسي داشته باشد كه بشر هنوز به اين امكانات دست نيافته است. 

براي مثال پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله توانست كه در يك شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصي برود و اين كار از جهت عملي براي او ممكن شود و بشر پس از هزار سال با دسترسي به امكانات، امكان عملي اين كار براي او فراهم شده است و مي تواند در ظرف يك ساعت هزاران كيلومتر راه را بپيمايد. 

در مورد عمر طولاني هم، خداوند امكان عملي آن را براي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف فراهم ساخته است و شايد كه بشر پس از هزاران سال به وسايل و امكانات طولاني كردن عمر، دست يابد.

جالب اين است كه عده اي عمر طولاني نوح عليه السلام را كه قرآن بدان اشاره مي كند، مي پذيرند; اما عمر طولاني حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف را نمي پذيرند. بايد از اين افراد پرسيد كه مگر به قرآن و احاديث نبوي ايمان ندارند كه عمر نوح را حدود هزار سال مي داند؟

جالب اين است كه نسوختن بدن به وسيله آتش، امكان علمي و منطقي دارد، اما امكان عملي ندارد و در قرآن به امكان عملي آن هم اشاره شده است، آنجا كه خداوند به آتش دستور داد: ((اي آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش))(1) و آن حضرت بدون آن كه هيچ صدمه اي ببيند از آتش خارج شد. و يا درياي نيل براي حضرت موسي شكافته شد و....بدين ترتيب روشن شد كه عمر طولاني براي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف امكان علمي و منطقي دارد.

 

2- اثبات محقق شدن عمر طولانی برای حضرت مهدی -علیه السلام- :

در اين جا از دو طريق عقايدي و تاريخي وارد بحث مي شويم:

 

الف: از طریق عقایدی :

اين مطلب را به سه شيوه مي توان تقرير كرد:

 

1. عمر طولاني از خصوصيات ذاتي مفهوم مهدويت در نظر اهل بيت عليهم السلام است و اين خصوصيت با برهان قطعي ثابت شد و طبيعتاً ما را به غيبت امام دوازدهم معتقد مي سازد، مادامي كه ائمه دوازده نفر باشند و با اتمام آنها، جهان به پايان برسد. وقتي كه دوازده امام عليهم السلام از سوي خدا منصوب شده اند و مردم هيچ اختياري در انتخاب يا عزل آنها ندارند، بايد بپذيريم كه عمر امام دوازدهم، استمرار مي يابد و طولاني مي شود.

اگر گفته شود كه عمر حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف همانند ديگران طبيعي  است و پس از مدتي وفات كرده است و هنگام ظهور دوباره زنده مي شود; مي گوييم كه بنابر اين فرض، زمين از حجت خدا خالي مي ماند و اين مخالف با مفاد حديث ثقلين است كه دلالت بر تلازم كتاب و عترت تا روز قيامت دارد و همچنين لازم مي آيد كه به رجعت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف پس از وفاتش معتقد شويم كه هيج مسلماني قائل به اين نشده است.

 

2. عمر طولاني از صفات حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف است كه در روايات بدان توصيف شده است و بعضي از منابع اهل سنت از قبيل ينابيع المودة و فرائد السمطين بدان اشاره كرده اند.

در ينابيع المودة به نقل از فرائد السمطين از امام باقر عليه السلام ، از پدرش از جدش، از علي عليه السلام آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: 

((المهدي من وُلدي تكون له غيبة اذا ظهر يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً)) 

مهدي از فرزندان من است كه داراي غيبت است. وقتي كه ظهور كند، زمين را پس از آنكه از ظلم و جور پر شده است، از عدل و قسط پر مي كند.

در همين كتاب از سعيد بن جبير، از ابن عباس روايت شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: 

((إنَّ علياً وصيي و من ولده القائم المنتظر المهدي الذي يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً، و الذي بعثني بالحق بشيراً و نذيراً أنَّ الثابتين علي القول بامامته في زمان غيبته لَأعزّ من الكبريت الاحمر))

((همانا علي جانشين من است و حضرت قائم منتظر از فرزندان او 

است كه زمين را پس از آن كه از ظلم و جور پر شده است، پر از قسط و عدل مي كند و قسم به كسي كه مرا به حق به عنوان بشير و نذير مبعوث كرده است، افرادي كه در زمان غيبتش، بر امامت او ثابت قدم مي مانند، از كبريت احمر ناياب ترند)).

در اين حال جابر برخاست و عرض كرد: اي رسول خدا، آيا براي قائم كه از فرزندان شما است، غيبتي هم مي باشد؟ فرمود: 

(((إِي و رَبّي ليمحص اللّهُ الذين آمنوا و يمحق الكافرين))

بله به خدا قسم، هر آينه خداوند كساني را كه ايمان آورده اند برمي گزيند و كافران را نابود مي گرداند. 

سپس فرمود: 

((يا جابر، إنّ هذا امرٌ من أمر اللّهِ و سرٌ من سرِّاللّه فإياكَ و الشك فإنَّ الشَّكَ في أمراللّه عزوجّل كفرٌ))

اي جابر، همانا اين امري از امور الهي و سري از اسرار الهي است و مبادا كه در آن شك كني كه شك در امر الهي، كفر است.

در همان صفحه از حسن بن خالد نقل كرده است كه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام فرمود: 

((إنّ الرابع من وُلدي إبن سيدة الإماء يطهّر اللّهُ به الأرضَ من كُلّ جور و ظلم و هو الذي يشك الناسُ في ولادته و هو صاحب الغيبة فاذا خرج أشرقت الارض بنور رِّبها))(2)

چهارمين از فرزندان من كه پسر سيده كنيزان است متولد مي شود و خداوند به وسيله او زمين را از هر ظلم و جوري پاك مي گرداند و او كسي است كه مردم در ولادتش شك مي كنند و او است صاحب غيبت 

طولاني كه وقتي خروج مي كند، زمين به نور پروردگارش روشن مي شود.

در همين كتاب از احمد بن زياد، از دعبل بن علي خزاعي آمده است كه بر امام رضا عليه السلام وارد شدم و قصيده تائيه را خواندم تا اينكه امام رضا عليه السلام فرمود: 

((إنَّ الامام بعدي، ابني محمد و بعد محمد، ابنه علي و بعدَ علي، ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم و هو المنتظر في غيبتة و المطاع في ظهوره و يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً و أمّا متي يقوم؟ فقد حدثني أبي عن آبائه عن رسول الله صلي الله عليه و آله قال: مثلُهُ كمثل الساعةِ لا تاتيكم الابَغتَةً))(3)

امامان بعد از من، محمد بن علي، علي بن محمد، حسن بن علي و بعد از او پسرش حجت قائم هستند. حضرت حجت عجل الله تعالي فرجه الشريف در غيبت است و در انتظار ظهور به سر مي برد و پس از ظهور اطاعت مي شود و زمين را پس از آن كه از ظلم و جور پر شده است، از قسط و عدل پر مي كند و اما اينكه چه وقت ظهور مي كند، پدرم از پدرانش از رسول الله صلي الله عليه و آله نقل كرده اند كه ظهور او همانند وقوع قيامت است كه ناگهان واقع مي شود.

و در اين كتاب، از غاية المرام، از فرائد السمطين، از جابر بن عبداللّه به صورت مرفوع از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: 

((المهدي من ولدي، اسمه اسمي و كينته كنيتي، أشبه الناسِ بي خُلقاً و خَلقا تكون له غيبة و حيرة تضل فيها الأمم يقبل كالشهاب الثاقب يملأها عدلاً و قسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً))

مهدي از فرزندان من است كه هم نام و هم كينه ي من مي باشد. او 

شبيه ترين مردم از جهت خُلْق و خَلق به من مي باشد. او غيبتي دارد كه در اين مدت امت ها به گمراهي كشيده مي شوند و ناگهان همانند شهابي ظهور مي كند و زمين را پس از آن كه از ظلم و جور پر شده است، از قسط و عدل پر مي كند.

باز از فرائد السمطين از امام باقر عليه السلام از پدرانش، از علي بن ابيطالب عليه السلام نقل كرده است: 

((المهدي من وُلدي تكون له غيبة و حيرة تضل فيها الامم ـ الي أن قال ـ و يملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً))(4)

مهدي از فرزندان من است كه غيبتي دارد و در اين مدت امت ها حيران و گمراه مي شوند. تا اينكه فرمود: و پس از ظهور، زمين را كه پر از ظلم و جور شده است، از عدل و داد پر مي كند.

و در آن از مناقب از ابوجعفر محمد بن علي الباقر نقل كرده است كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: 

((طوبي لِمَن ادركَ قائم اهل بيتي و هو يأتم به في غيبته قبل قيامه و يتولي اولياءه و يعادي اعداءه ذلك من رفقائي و ذوي مودتي و اكرم اُمّتي علي يوم القيامة))

خوشا به حال كسي كه قائم اهل بيت مرا درك كند و در زمان غيبت و قبل از ظهورش او را به عنوان امام خويش انتخاب كند و دوستانش را دوست بدارد و با دشمنانش دشمني كند. چنين شخصي از رفقا و دوستداران من و از بهترين افراد امتم در روز قيامت در نظر من مي باشد.

و در آن از ابوبصير، از امام صادق عليه السلام از پدرانش، از اميرالمؤمنين آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: 

((المهدي من ولدي، اسمه اسمي و كنيته كنيتي و هو أشبه الناس بي خَلفا و خُلقا، تكون له غيبة و حيرةٌ في الامم حتي يضل الخلق عن أديانهم، فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب، فيملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً))

مهدي از فرزندان من است كه هم نام و هم كينه ي من مي باشد و شبيه ترين فرد از جهت خلق و خوي به من مي باشد. او داراي غيبتي است كه در آن مردم از اديان خود گمراه مي شوند و در اين هنگام ناگهان همانند شهابي ظهور مي كند و زمين را پس از آنكه از ظلم و جور پر شده، از قسط و عدل پر مي كند.

در اين كتاب حديثي شبيه اين ذكر شده با اين تفاوت كه در آخر آن آمده است كه حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: 

((فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب يأتي بذخيرة الأنبياء عليهم السلام ))(5)

در آن هنگام همانند شهابي ظاهر مي شود در حالي كه ميراث انبياء را با خود آورده است.

در ينابيع المودة، ص 494، از جابر بن يزيد جعفي آمده است; شنيدم كه جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود: 

((يا جابر، إنّ اوصيائي و أئمة المسلمين من بعدي، أولهم علي ثم الحسن ثم الحسين ثم علي بن الحسين ثم محمد بن علي المعروف بالباقر ستدركه يا جابر، فاذا لقيته فاقرأه مني السلام، ثم جعفر بن محمد، ثم موسي بن جعفر، ثم علي بن موسي، ثم محمد بن علي، ثم علي بن محمد، ثم الحسن بن علي، ثم القائم، اسمه اسمي و كنيته كنيتي، ابن الحسن بن علي; ذلك الذي يفتح اللّه تبارك و تعالي علي يديه مشارق الارض و مغاربها ذلك الذي يغيبُ عن اوليائه غيبة لايثبت علي القول بامامته إلّا من امتحن اللّهُ قلبَهُ بالايمانِ));

اي جابر، جانشينان و ائمه مسلمانان بعد از من بدين قرار هستند. اولين آنها علي است، سپس حسن بن علي، حسين بن علي، علي بن حسين و محمد بن علي كه تو او را خواهي ديد. سلام مرا به او برسان. سپس جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي، علي بن محمد، حسن بن علي و سپس حضرت قائم كه هم نام و هم كنيه من است. او فرزند حسن بن علي است كه خداوند به دست او شرق و غرب عالم را فتح مي كند. او همان كسي است كه به غيبت مي رود و از نظر اولياي خدا غايب مي شود و كسي بر امامت او ثابت قدم و پايدار باقي نمي ماند، مگر اينكه خداوند قلب او را با ايمان امتحان كرده باشد.

 

3. اگر مهدي موعود، امام معصوم نباشد و بلكه مردي عادي همانند ديگر مسلمانان باشد، آنگاه هيچ تناسبي بين او و حضرت مسيح عليه السلام نخواهد بود، در حالي كه مسيح از پيامبران اولوالعزم است كه مهدي را تأييد و مسيحيان را به سوي اسلام دعوت مي كند. پس مهدي موعود بايستي حتماً معصوم باشد و از آنجا كه امام معصوم بودن، امري شخصي و ادعايي نيست، بلكه احتياج به نصب و تعيين الهي دارد كه نصوص نبوي بر آن دلالت و آن را روشن مي كند. و اين امر الهي در غير ائمه دوازده گانه، حتي در حدّ ادعا هم مطرح نشده است تا چه رسد به آوردن دليل و برهان بر ادعاي خويش. و قبلا ثابت شد كه تمام يازده امام معصوم از دنيا رفته اند و جنازه هايشان در مكان هاي معلوم دفن شده است و تنها امام دوازدهم باقي مانده است كه تاكنون وفات وي اعلام و ثابت نشده است. پس بايد به استمرار زندگاني وي از زمان ولادت تا ظهورش در آخرالزمان معتقد باشيم و تنها در اين صورت است كه شايستگي آن را دارد كه مورد تأييد مسيح قرار گيرد و امام او شود.

سيد سامي بدري مي نوسيد: آنچه را كه اهل سنت درباره مهدي تصور مي كنند، او را چنان مي كند كه هرگز قادر نخواهد بود بر مسيح عليه السلام امامت كند و حتي قادر نخواهد بود كه طوايف مسلمان را دور خود جمع كند و بر آنها امامت كند.

او قادر به امامت مسيح عليه السلام نيست: زيرا مسيح، پيامبر و فرستاده خدا و معصومي است كه مويد به معجزات الهي بوده است و امكان ندارد كه انساني امامت او را بر عهده بگيرد كه با معجزات و عصمت و علم تام تأييد نشده باشد و هرگز بدون تأييد الهي به وسيله معجزه، عصمت و علم تام قادر نخواهد بود كه تمام مردم مسلمان را دعوت كند و آنها را زير پرچم خود گرد آورد. (6)

 

ب: روش تاریخی:

اين مطلب را مي توان به سه شيوه بيان كرد:

 

الف) تاريخ به ولادت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف شهادت مي دهد و خبري از وفات او نقل نكرده است. همين دلالت مي كند كه زندگي وي ادامه دارد و از آنجا كه شخص معيني را به عنوان مهدي فرزند امام حسن عسكري عليه السلام نمي شناسيم، پس او زندگي مخفيانه و دور از چشم مردم دارد.

 

ب) تاريخ شهادت داده است كه در زمان غيبت مشاهدات عيني مكرري نسب به حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف صورت گرفته است و در اين موضوع كتابي مثل: تبصرة الولي فيمن رأي القائم المهدي به وسيله سيد هاشم بحراني نوشته شده  است. 

و شيخ ابوطالب تجليل تبريزي در كتابش(7) 266 شخص را نام مي برد كه امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را در زمان غيبت صغري ديده اند و حكايت اكثر آنها را ذكر كرده است و فصل جداگانه اي را به كساني كه مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف را در زمان غيبت كبري ديده اند، اختصاص داده است و بيست كتاب را نام برده است كه در آنها اخبار و حكايت هاي ديدار نقل شده است. در اين جا قصه اي را كه سيد صدرالدين صدر در كتاب المهدي از شيخ عبدالوهاب شعراني در كتاب طبقات العرفاء در احوالات شيخ حسن عراقي نقل كرده است، بيان مي كنيم:

 

او مي گويد: ((همراه ابوالعباس حريثي پيش وي رفتم. او گفت: آيا 

اجازه مي دهي كه داستان خودم را از آغاز تا امروز براي تو بازگو كنم آن گونه كه گوئي از كودكي همراه و رفيق من بوده اي؟

گفتم: بله. گفت: جواني از جوانان دمشق بود كه در كارگاهي كار مي كردم. همراه جوانان ديگر در روز جمعه دور هم جمع مي شديم و به لهو و لعب و شراب خواري مي پرداختيم. روزي به خود آمدم و گفتم: آيا براي اين كار خلق شده ام؟!

آن جلسه لهو و لعب را ترك كردم و از پيش آنها فرار كردم. ايشان به دنبالم آمدند، ولي مرا نيافتند. به مسجد جامع بني اميه رفتم. در آن جا ديدم كه شخصي بر منبري نشسته و در مورد حضرت مهدي صحبت مي كند. مشتاق ديدارش شدم. به گونه اي كه هيچ سجده اي نمي كردم، مگر اينكه از خداي متعال درخواست مي كردم كه زيارتش را نصيب من فرمايد.

شبي پس از نماز مغرب، مشغول خواندن نمازهاي استحبابي بودم كه شخصي پشت سر من نشست و دستش را بر كتف من گذاشت و فرمود: فرزندم، هر آينه خداي متعال درخواست تو را اجابت كرده است و چه كاري داري، من مهدي هستم، گفتم: آيا با من به خانه مي آيي؟ فرمود: بله. به خانه ي من آمد و فرمود: جاي خلوتي را براي من آماده كن.

من جاي خلوتي را به او اختصاص دادم. او به مدت هفت شبانه روز پيش من ماند و سپس رفت)).(8)

شيخ علي بن عيسي أربلي در كشف الغمه مي نويسد: ((مردم قصه ها و حكايت هايي را در مورد امور خارق العاده از حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف نقل مي كنند كه شرح آن طولاني است و من از آن ميان دو حكايت را كه به زمان من نزديك است و جمعي از برادران مورد اعتماد براي من نقل كرده اند، ذكر مي كنم:

 

اول) در شهر حله كه بين دجله و فرات قرار دارد، مردي به نام اسماعيل بن حسن زندگي مي كرد. برادرانم براي من نقل كردند كه اسماعيل براي آنها تعريف كرد;

در روي ران چپم دُملي به اندازه يك مشت ايجاد شده بود كه پزشكان حله از درمان آن عاجز بودند. به شهر بغداد آمدم و پيش پزشكان فرنگي رفتم. گفتند: اين علاجي ندارد. به سامرا رفتم تا امام هادي عليه السلام و اما حسن عسكري عليه السلام را زيارت كنم. 

همچنين به سرداب مقدس رفتم و استغاثه كردم. سپس به سوي دجله رفتم و لباس هايم را شستم و آن ها را پوشيدم. در همين حال چهار اسب سوار را ديدم كه از دروازه شهر خارج شدند. يكي از آنها پيرمردي بود كه نيزه اي در دست داشت و جوان ديگري بود كه لباس رنگارنگي به تن داشت. 

پيرمردي كه نيزه در دست داشت در سمت راست مسير و دو جوان ديگر در سمت چپ مسير و جواني كه لباس رنگارنگي داشت، در وسط مسير حركت مي كرد. او به من گفت: تو فردا پيش خانواده ات مي روي؟ گفتم: بله. فرمود: جلو بيا تا ببينم كه از چه چيز رنج مي بري. جلو رفتم. او دست بر دُمل گذاشت و آن را فشار داد كه بسيار دردم آمد. سپس سوار اسب خود شد. پيرمردي كه نيزه اي در دست داشت، گفت: هر آينه رستگار شدي اي اسماعيل. اين امام تو است. 

آنها حركت كردند و من هم پشت سر آنها راه افتادم. امام فرمود: برگرد. عرض كردم: من هرگز از شما جدا نمي شوم. امام فرمود: مصلحت در بازگشت تو است. عرض كردم: نه، من هرگز از شما جدا نمي شوم. پيرمرد گفت: اي اسماعيل، آيا خجالت نمي كشي؟ امام دو مرتبه به تو مي گويد باز گرد و تو مخالفت مي كني؟! من ايستادم. 

امام چند قدم به سوي من آمد و فرمود: اي اسماعيل، وقتي كه به بغداد رسيدي، ابوجعفر; يعني خليفه عباسي المستنصر بالله تو را فرا مي خواند. اگر پيش او رفتي و چيزي به تو داد، آن را از او نگير و به فرزندمان رضا بگو كه نامه اي به علي بن عوض بنويسد و من او را سفارش مي كنم كه هر چه مي خواهي به تو بدهد. سپس آنها حركت كردند و من همين طور ايستاده بودم و آنها را نگاه مي كردم تا از نظر ناپديد شدند.

 سپس با ناراحتي و گريه مدتي در گوشه اي نشستم و بعد به سامراء رفتم. در آنجا عده اي دور من جمع شدند و گفتند: چه شده است؟ چرا رنگ چهره ات تغيير كرده؟ گفتم: آيا آن سواراني را كه از دروازه خارج شدند و به سوي ساحل رودخانه رفتند، شناختيد؟

گفتند: آنها از اشراف و گله داران بزرگ بودند. گفتم: بلكه آنها امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف و همراهانش بودند. آن جواني كه لباس رنگارنگ به تن داشت، امام بود كه دست بر زخم من گذاشت و آن را شفا داد. گفتند: جاي زخم را به ما نشان بده. جاي زخم را در ران خودم به آنها نشان دادم و ديدند كه اثري از زخم نيست. روي سرم ريختند و لباس ها را براي تبرك پاره پاره كردند و مرا به خزانه بردند تا مردم پراكنده شوند.

 سپس نماينده خليفه به خزانه آمد و از اسم و نسب و محل زندگي و تاريخ خروج از بغداد و چيزهاي ديگر سؤال كرد و رفت. آن شب را در خزانه ماندم و نماز صبح را خواندم و همراه عده اي از مردم از شهر خارج شدم. آن ها مقداري مرا بدرقه كردند و سپس بازگشتند. 

من به تنهايي حركت كردم تا به جايي رسيدم كه عده اي از مردم جمع شده بودند. وقتي كه مرا ديدند و از اسم و نسب من آگاه شدند، لباس هايم را در آوردند، تكه تكه كردند و به عنوان تبرك برداشتند. نماينده خليفه طي نامه اي، دربار و خليفه را از جريان آگاه كرده بود. وزير سعيد، رضي الدين را فرا خواند تا صحت و سقم خبر را بررسي كند.

او از رفقاي من و ميزبان من قبل از خروج به سوي سامراء بود. وقتي كه رضي الدين و همراهانش مرا ديدند، از اسب پياده شدند و من جاي زخم را به او و همراهان نشان دادم. رضي الدين مدتي بيهوش شد. سپس دست مرا گرفت و در حالي كه گريه مي كرد بر وزير وارد شد و گفت: اين برادرم و نزديك ترين فرد به من مي باشد.

وزير از جريان سوال كرد و دستور داد كه پزشكان معالج حاضر شوند: از آنها پرسيد كه چه وقت مريضي او را معاينه كرديد؟ گفتند: ده روز پيش.

وزير جاي زخم را به آنها نشان داد كه در آن هيچ اثري از دُمل  بزرگ نبود. پزشكان فرنگي گفتند: اين معجزه مسيح عليه السلام است. وزير گفت: بلكه ما بهتر مي دانيم كه اين معجزه چه كسي است. سپس وزير مرا پيش خليفه برد و خليفه جريان را سؤال كرد. جريان را توضيح دادم و او دستور داد كه هزار دينار به من بدهند. گفتم: نمي توانم  ذره اي از آن را بپذيرم.

خليفه پرسيد: از چه كسي مي ترسي كه آن را قبول نمي كني؟ گفتم: كسي كه بيماري مرا شفا داد به من گفت: از ابوجعفر چيزي را قبول نكن. خليفه با شنيدن اين سخن، گريه كرد.

علي بن عيسي مي گويد: من در حال تعريف كردن اين حكايت براي عده اي بودم كه ديدم، يكي از فرزندان اسماعيل به نام شمس الدين در ميان جمع است و من او را نمي شناختم. او گفت كه من از فرزندان او هستم. پرسيدم: آيا زخم ران پدرت را هيچ گاه ديدي؟ گفت: من در هنگام جراحت ران وي، خيلي كوچك بودم، اما اين جريان را از پدرم، مادرم، خويشاوندان و همسايگان شنيدم و جاي زخم را پس از آن كه خوب شده بود و بر روي آن موي روييده بود، ديدم. وي همچنين مي گويد: 

به سيد صفي الدين محمد بن محمد و نجم الدين حيدر بن أيسر گفتم: شما كه اسماعيل را در مريضي و پس از شفا يافتن ديده ايد، جريان آن را براي من تعريف كنيد ـ و پسرش گفت كه پدرم پس از شفا يافتن، چهل مرتبه به سامراء رفت به اميد اينكه دوباره امام را ببيند، اما موفق نشد.

 

دوم) سيد باقي الدين بن عطوه علوي حسني برايم نقل كرد كه پدرش عطوه وجود حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف را قبول نداشت. وي مي گفت: اگر امام بيايد و مرا از اين مريضي خلاص كند، قول شيعيان را تصديق مي كنم! او هميشه اين حرف را تكرار مي كرد تا اينكه روزي هنگام نماز عشاء جمع شده بوديم كه پدرم فريادي كشيد. 

به سرعت پيش او رفتيم. گفت: امام را دريابيد كه همين الان از پيش من خارج شد. ما خارج شديم; اما كسي را نديديم. پيش او برگشتيم كه گفت: شخصي بر من وارد شد و گفت: اي عطوه! گفتم: بله. گفت: من مهدي هستم و آمده ام كه تو را شفا بدهم. سپس دست مباركش را بر ران من كشيد وفشار داد و پاي من شفا يافت وتيز وچالاك شد.

علي بن عيسي مي گويد: اين جريان را از افرادي، غير از پسرش پرسيدم. همگي به درستي آن اقرار كردند)).(9)

از اين رو بعضي از بزرگان اهل سنت به حيات و بقاي امام اعتراف كرده اند و يا لازمه سخنانشان چنين است. سيد صدرالدين صدر به بعضي از آنها اشاره كرده و گفته است:

از جمله ايشان، محي الدين ابن عربي در كتاب فتوحات است كه بنابر روايت شيخ عبدالوهاب شعراني در كتاب اليواقيت و الجواهر كه در كتاب اسعاف الراغبين از او نقل مي كند: او مي گويد كه پس از وفات امام حسن عسكري عليه السلام در سال دويست و شصت قمري فرزندش بلافاصله جانشين او شد. و لازمه آن حيات و بقاي مهدي تا زماني است كه ظهور كند و يا اينكه بميرد و خداوند با قدرت خويش در زمان ظهور، دوباره او را زنده گرداند. و گمان نمي رود كه شيخ محي الدين ابن عربي بپذيرد كه احتمال اخير، يعني رحلت و دوباره زنده شدن، به وي نسبت داده شود.

همچنين شيخ عبدالوهاب شعراني در كتاب اليواقيت و الجواهر بنابر آنچه كه در اسعاف الراغبين آمده است مي باشد. او مي نويسد: مهدي بن الحسن العسكري در شب نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج متولد شد. او باقي مي ماند تا عيسي بن مريم به او بپيوندد. اين را شيخ حسن عراقي از حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف براي من نقل كرده است، هنگامي كه به محضر او شرفياب شده بود و مولاي من علي الخواص نيز با او موافق بوده و او را تأييد مي كرد. (10)

از جمله افراد ديگر، شيخ ابوعبدالله محمد بن يوسف بن محمد گنجي در كتاب: البيان في أخبار صاحب الزمان مي باشد. چنان كه إسعاف الراغبين از او نقل كرده است. او مي گويد: از جمله دلايلي كه بر حيات طولاني آن حضرت دلالت مي كند وباحد اقل امكان آن را ثابت مي كند، بقاي حضرت عيسي بن مريم و حضرت خضر و الياس عليه السلام مي باشد. همچنين بقاي أعور دجال و ابليس لعين كه از دشمنان خدا هستند واين همه به وسيله كتاب و سنت ثابت شده است.(11)

و از جمله اين افراد، شيخ عارف فاضل خواجه محمد پارسا در  كتاب فصل الخطاب مي باشد، چنان كه در ينابيع المودة آمده است. او پس از ذكر ولادت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف گفته است: خداي متعال، حكمت را در كودكي به او عنايت كرد، چنان كه بر عيسي و يحيي منت گذاشت و حكمت و نبوت را در كودكي به آنان عنايت فرمود. و خداي متعال عمر او را طولاني قرار داد، چنان كه عمر حضرت خضر عليه السلام را طولاني كرد. (12)

و از جمله ايشان، شيخ صدرالدين قونوي در بعضي از وصيت هايش مي باشد. چنان كه در ينابيع المودة آمده است، او در وصيت خود به شاگردانش گفت: كتاب هاي طب، حكمت و فلسفه مرا بفروشيد و پول آن را به فقرا صدقه بدهيد و اما كتاب هاي تفسير، احاديث و تصوف را در كتابخانه نگه داري و حفظ كنيد و كلمه توحيد، يعني لااله الاالله را هر شب هزار مرتبه تكرار كنيد و سلام مرا به مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ابلاغ كنيد.(13)

و از جمله ايشان، شيخ سعدالدين حموي مي باشد، بنابر آنچه كه در ينابيع المودة به نقل از كتاب شيخ عزيز بن محمد نسفي آمده است. او به هنگام بر شمردن اولياي دوازده گانه اي كه از اهل بيت هستند و خداوند آنها را جانشين پيامبر بزرگوار اسلام قرار داده است، مي گويد: و آخرين جانشين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه دوازدهمين ولي خدا است، مهدي صاحب الزمان مي باشد. (14)

و از جمله ايشان، شيخ شهاب الدين هندي معروف به ملك العلما مي باشد. او در كتاب هداية السعداء ـ بنابر آنچه كه در كتاب الدرر الموسوية آمده است ـ به هنگام بر شمردن ائمه دوازده گانه مي نويسد: نهمين فرزند از نسل حسين عليه السلام امام غايب، حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف مي باشد. او به غيبت مي رود و عمري طولاني مي يابد، چنان كه حضرت عيسي و الياس و خضر در ميان مؤمنين و دجال و سامري در ميان كافرين عمري طولاني يافته اند.

و از جمله ايشان، شيخ كامل، شيخ محمد، معروف به خواجه پارسا مي باشد او در حاشيه كتاب فصل الخطاب اضافه بر آنچه كه از او نقل شد، مي نويسد: و به وسيله مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف خلافت و امامت به پايان مي رسد و او از زمان وفات پدرش تا برپايي روز قيامت، عهده دار مقام امامت است و عيسي بن مريم عليها السلام او را تصديق مي كند و به او اقتدا مي نمايد و مسيحيان را به پذيرش اسلام دعوت مي كند.

چنان كه در كتاب ينابيع المودة و كتاب هاي ديگر آمده است، عده بسياري قائل به استمرار حيات مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف هستند و او را صاحب مقام ولايت و امامت و واسطه فيض الهي مي دانند)).(15)

 

ج) غيبت صغري بيانگر حضور آن حضرت عجل الله تعالي فرجه الشريف در ميان مردم 

است با اين توضيح. غيبت ناگهاني حضرت عجل الله تعالي فرجه الشريف ضربه سهمگيني بر شيعه وارد مي كرد زيرا شيعه همواره در رابطه و تعامل با ائمه ي خود بودند از اين رو غيبت صغري پيش آمد تا مردم براي غيبت طولاني امام آماده شوند. در زمان غيبت صغري، نواب اربعه به مراجعات و سؤالات مردم رسيدگي مي كردند و پس از دريافت جواب از آن حضرت عجل الله تعالي فرجه الشريف آن را به مردم ابلاغ مي كردند.

اين چهار نفر به ترتيب عبارت بودند از: 1. عثمان بن سعيد عمري 2. محمد بن عثمان بن سعيد عمري 3. ابوالقاسم حسين بن روح 4. ابوالحسن علي بن محمد سمري.

شرح حال اين چهار نفر در كتاب الغيبة الصغري آمده است و هر كدام ازاين ها نايب بعدي را به شيعيان معرفي مي كرد تا اينكه علي بن محمد سمري، اعلام كرد كه او آخرين نايب خاص است و بعد از وفات او دوران غيبت كبري آغاز مي شود و در اين مدت نايبان عام كه همان مجتهدان عادل و آگاه باشند، وظيفه هدايت مردم را بر عهده مي گيرند.

به اين ترتيب غيبت صغري، زمينه اي براي آشنا كردن مردم با دوران غيبت كبري و ارجاع دادن آنها به نايبان عام بوده است و چنان كه در توقيع شريف آن حضرت آمده است: امكان ديدار امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف در زمان غيبت كبري به شكل صريح وجود ندارد و اين مورد توافق و قبول تمام علماي اماميه مي باشد. (16)

ادامه دارد ...

-----------------------------

1 . ينابيع المودة: ج 3، ص 296، باب هفتاد و هشتم.

2 . همان: ج 3، ص 297، باب هفتاد و هشت.

3 . ينابيع المودة؛ ج 3، ص 310، باب هشتاد.

4 . همان: ج 3، ص 386، باب نود و چهارم.

5 . يناببيع المودة: ج 3، ص 397.

6 . شبهات وردود، حلقه چهارم، ص 32.

7 . من هو المهدي، ص 460.

8 . المهدي، ص 149، صدرالدين صدر.

9 . ينابيع المودة: ج 3، ص 315 ـ 317.

10 . اسعاف الراغبين، ص 157.

11 . اسعاف الراغبين، ص 227.

12. ينابيع المودة: ج 3، ص 304، باب هفتاد و نه.

13 . همان: ج 3، ص 340، باب هشتاد و چهار.

14 . همان: ج 3، ص 352، باب هشتاد و هفت.

15 . المهدي، ص 146 ـ 148.

16 . بحث حول المهدي: ص 108 ـ 111.

 

جوهره ی مفهوم مهدویت 3

جوهره ی مفهوم مهدویت 5

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه